iran-emrooz.net | Sat, 27.12.2008, 21:48
عروسکهای روسی مارک شاگال
برگردان: علیمحمد طباطبایی
مارک شاگال که حتی قادر به یک شب نگهداری از خود نبود به شدت به مادرش، دخترش و به زنان و معشوقههایش وابسته بود. جکی والشلاگر نویسنده زندگی نامه جدید او توضیح میدهد که چگونه این هنرمند بزرگ هرگاه که همسر جدیدی انتخاب میکرد سبک نقاشی خود را نیز تغییر میداد.
پیکاسو در پاسخ این پرسش که تفاوت میان هنر [تجسمی] و میل جنسی چیست چنین اظهار نظر کرده بود: «عجب! من که تفاوتی نمیبینم.» نقاشان ابتدای قرن بیستم آغاز به بیان احساسات درونی خود بر روی بوم نموده و تجربیات جنسی و روان شناختی خود را به عنوان مواد اولیه کار هنری مورد استفاده قرار میدادند به طوری که مشابه آن را قبلاً کسی ندیده بود. همسران و معشوقههای آنها برایشان هم زمان در حکم نماد تصویری، الاهگان هنری، همکار و بالاخره قربانی بودند. اما این حکم در مورد هیچ هنرمند دیگری به اندازهی شاگال صدق نمیکند، همان نقاش بزرگ موضوعات عاشقانه که هربار همسر خود را تغییر میداد سبک هنری او نیز دگرگون میشد. او در هنر تجسمی زبان جدیدی از رنگهای تند، شکلهای پیچ و تاب خورده و استعارههای شاعرانه آفرید که هراس و وحشت قرن بیستم را به خوبی ثبت کرده است. روابط عاشقانهای که موجب بوجود آمدن این آثار گردیده، اغلب توسط خود او به انهدام و ویرانی ختم شده است.
شاگال، متولد ۱۸۸۷، جنگ و انقلاب را در سن پترزبورگ و مسکو از سرگذراند، دوره جلای وطن خود را در پاریس، برلین و نیویورک سپری کرد و حکومت وحشت نازیها را در مارکی از نزدیک شاهد بود و به این ترتیب از تمامی این مصائب جان سالم به در برد تا یک زندگی طولانی و دوره سالخوردگی مولد را در جنوب فرانسه بگذراند. او تمامی عمر خود را مشغول به کشیدن تابلوهایی از گنبدهای شهری بود که در آن متولد شده بود یعنی ویتبسک (Vitebsk) در بلاروس و این نقاشیها برای او در واقع در حکم نمادهای قدرتمندی از عشق مادرانهاش به حساب میآمد.
شاگال در سن ۷۹ سالگی میگوید: «اگر من تصاویری آفریدهام علت آنها خاطراههایی از عشق مادرم میباشد و این که چگونه سینههایش به گرمی مرا با شیر خود زنده نگه میداشت و بزرگ میکرد و چنان احساسی در من بر میانگیخت که گویی تنابی که روی آن تاب میخوردم به ماه آویخته شده است.» مادر جوان، بی سواد و ستودنیاش که شاگال به شدت به او و همچنان تا زمان مرگش در ۱۹۱۵ احساس نزدیکی میکرد به او خوش بنیگی و خوش بینی بخشید اما به همان اندازه شکنندگی و ضعف را که آن را میتوان در شکل وابستگی بسیارشدیدش به زنها مشاهده کرد.
جدا از مادر او، اولین زن دیگری که بر کار هنری شاگال تاثیری بسزا گذارد تئا براخمان (Thea Brachmann) بود. شاگال به عنوان دانشجویی فقیر و تنها در سن پترزبورگ در ۱۹۰۷ و ۱۹۰۸ نقاشیهایش را در رنگهای دلگیر «سیب زمینی مانند» میکشید تا این که با براخمان نوزده ساله آشنا شد. وی که دختر یک پزشک بود اتفاقاً همشهری خودش از آب درآمد و حتی به عنوان مدل نقاشی در برابرش بدون لباس ظاهر شد در واقع اولین زن برهنهای که او میدید و مجموعه رنگهای نقاش به ناگهان با سرخ آتشین (crimson)، صورتی و گلی (rose) درخشیدن گرفت که تابلوی «برهنهی سرخ» یکی از همانها است. برخمان زنی چهارشانه، درشت استخوان، با صدایی دورگه و پرانرژی بود اما بسیار مستعد حالتهای افسردگی و یأس و در واقع الگوی نخستین زنانی که شاگال انتخاب میکرد. این زن که هم بسیار با اراده و به لحاظ احساسی بسیار قدرتمند بود، در عین حال در روابط اجتماعی کم تحرک بود و این درست برخلاف غریزههای جاه طلبانه شاگال بود که هرگز او را از ماجراهای عاشقانه جدید رها نمیکرد.
شاگال و برخمان بیشتر تابستان ۱۹۰۹ را در خانهی پدری در حال آغوش گرفتن و بوسیدن یکدیگر بر روی کاناپهای کهنه و رنگ و رو رفته با پوششی تیره رنگ از موی اسب سپری کردند. شاگال در خاطرات خودش به یاد میآورد که در یکی از بعدازظهرهای همان تابستان در ماه سپتامبر «در آنجا دراز کشیده بودم تا تئا به سوی من بیاید تا مرا ببوسد.» در حالی که شاگال انتظار میکشید زنگ در به صدا درآمد: میهمان تازه وارد بلا روزنفلد دوست برخمان بود و دختر یک جواهرفروش ثروتمند. چند ماه پیش از آن و درست پس از پایان دوره دبیرستان آن دو با هم عکسی به یادگار گرفتهاند. در این عکس تئا با چشمانی جسورانه خیره شده است و بلا ظریف و مهربان به نظر میرسد و گویی که با چشمانش حالتی گرم و افسرده را بیان میکند.
در آن بعدازظهر تابستانی برخمان با بی میلی دوست خود را به محبوبش معرفی نمود. هنگامی که آن سه گرم صحبت شدند، آنگونه که روزنفلد در خاطراتش مینویسد «با خود میاندیشیدم که چگونه شانههای پهن تئا به نظر میرسید که رو به پائین پژمرده میشود، گویی که او از چیزی غمگین است... و به نظر میرسید که نفس کشیدن برایش دشوار شده است. تئا، تورا چه میشود؟ آیا من چیزی که متعلق به تو بود را ربودهام؟» شاگال که آنها را مینگریست حداقل در خاطرات رمانتیکش به این نتیجه رسیده بود که زندگی مشترک با برخمان به پایان رسیده است. وی در خاطرات خودش مینویسد: «به ناگهان احساس کردم که دیگر نباید با تئا باشم، بلکه باید با او باشم. سکوت او مال من بود. چشمانش به همچنین. احساس میکردم که او مرا همیشه میشناخته است، کودکی ام را، زندگی فعلی ام و آینده ام را. میدانستم که این اوست که باید همسر من باشد. رنگ پریده او، چشمانش. چقدر بزرگ، کروی و مشکی بودند! آنها چشمان خودم بودند، روح من. اکنون میدانستم که تئا برای من دیگر چیزی بیشتر از یک بیگانه نیست.»
با گذشت زمان روزنفلد به دانشگاه مسکو بازگشت تا به تحصیل در رشته ادبیات بپردازد. او و شاگال درگیر رابطه عاشقانه شدند و برخمان به فراموشی سپرده شد. شاگال تصویر دیگری از او نقاشی نکرد. اثر بعدی او چهره پردازی ماندگار از روزنفلد بود که نامش را «نامزد من با دستکشهای سیاه» گذارده بود.
روزنفلد که علاقه شدیدی به نقاشی و بویژه به استادان بزرگ گذشته داشت به هنر نقاشی شاگال عظمت و اعتماد به نفس بخشید و جنبه شهوانی مربوط به دوره برخمان ناپدید گشت و جای آن را وقار و سنگینی چهره پردازی دوره کلاسیک گرفت. پس زمینهی تیره رنگ، لباس سفید چسبان، ته رنگ بنفش و دستکشهای مشکی در آن اولین تابلوی شاگال پس از آشنایی نزدیک با روزنفلد به نقاشیهای ولاسکوئز شباهت بسیار دارد، هرچند باید گفت که چهرهی یک زن متجدد با آن حالت به شدت نامتقارنش در این تابلو همراه با ژستی عجیب انسان را به یاد زندگی روشنفکران قرن نوزدهم روسیه میاندازد که در واقع همان دنیای روزنفلد بودند.
البته یک هنرمند بی پول همان چیزی بود که والدین بلا به هیچ وجه نمیتوانستند او را به عنوان داماد خود تحمل کنند و اگرچه آن دو در ۱۹۱۰ نامزد شده بودند، شاگال میدانست که او میبایست قبل از آن که رضایت روزنفلد را برای ازدواج بدست آورد شایستگی خود را به اثبات رساند. در ۱۹۱۱ شاگال همچون بسیاری از هنرمندانی که قبل از جنگ جهانی اول خواهان معروف شدن بودند به پاریس رفت، و در همان حالی که تجربیاتی را در سبک کوبیسم آغاز نمود، روزنفلد در روسیه به انتظار او نشسته بود. لیکن تابلوهای بنیادستیزی که او برای قرار گرفتن در یک نمایشگاه به روسیه فرستاده مورد قبول مسئولین نمایشگاه واقع نشد. روزنفلد برای یافتن آنها به انباری در سن پترزبورگ رفت، در واقع تنها راهی که او میتوانست این کارهای جدید شاگال را شخصاً ببیند و پس از آن وی در واکنشی به این تابلوها نامهای کاملاً نگران کننده اما محبت آمیز به شاگال در مونتپارناس فرستاد.
«تو در بیان هرچیزی عجله به خرج میدهی. نباید مخاطبین را [با کارهای هنری ات] بترسانی و باعث بشوی که با هراس و احساس سرزنش از نقاشیهایت فرار کنند. این روشی هنرمندانه نیست.» در نتیجه هنگامی که شاگال در ۱۹۱۴ به میهن خود بازگشت سبکی را بوجود آورد که در آن حالت تغزلی با هنر آوانگارد روسی ترکیب شده بود و به این ترتیب موفق به آفرینش مشهورترین و محبوب ترین آثار خود گردید: «تولد» که در آن خودش همراه با روزنفلد تحت تاثیر احساسات عاشقانه شان به پرواز درآمده اند، یا «گردشگاه» که در این اثر او روزنفلد را مانند یک پرچم به دور سر خود میگرداند و ۱۰ تصویر دوقلو در مجموعه «عشاق».
مادر شاگال در ۱۹۱۵ چشم از جهان فروبست، اما آنگونه که بعد از این واقع تعریف کرد، توان شرکت در مراسم تشیع جنازه را نداشت: «من تحمل آن را نداشتم و نمیخواستم آخرین توهم را از دست بدهم... چهره مادرم ، چهره او پس از مرگ، همهاش سفید.» چند هفته بعد او با روزنفلد ازدواج کرد و در ۱۹۱۶ دختر آنها به نام ایدا به دنیا آمد. با وجود آن که زوج جوان انقلاب ۱۹۱۷ را خوشامد گفت، اما طولی نکشید که بر سبک نقاشی او مهر بورژوا زده شد و جامعه هنری روسیه او را کنار گذارد و آنها به دشواری مجبور به ادامه زندگی با سهمیههای دولتی در ویتبسک و مسکوی جنگ زده بودند. سرانجام در 1922 شاگال به این عنوان که میخواهد در نمایشگاهی در لیتوانیا شرکت کند روسیه را ترک کرد. بلا موقتا در روسیه باقی ماند و پس از انجام کارهایش شش ماه بعد همراه با ایدای کوچک به او پیوست.
هنگامی که بلا به پاریس رسید شروع به تبلیغات و ایجاد تصویر زیبایی از شاگال نمود و با زرنگی آثار هنری وی را به مجموعه داران میفروخت و برای شوهرش هم کار یک دلال هنری را انجام میداد و هم برای ایجاد خلاقیت بیشتر هنری در او تلاش میکرد. او همچنین در زنده نگه داشتن روسیه برای شاگال نقش موثر داشت و با صدای بلند آثاری از گوگول را میخواند و غذاهای روسی درست میکرد. و این که شاگال به شهرت رسید را بیشتر مدیون او باید دانست اما در اثر فشاری که دوری روسیه بر او وارد میساخت و زحمت برای تضمین موقعیت مالی خانواده سرانجام او خسته و پژمرده شد. هنگامی که در ۱۹۴۱ خانواده شاگال اروپا را از ترس نازیها ترک میکرد سلامت بلا نیز به نقطه خطرناکی رسیده بود. سه سال بعد او در حالی که فقط ۵۴ سال داشت درگذشت و علت بیماریاش فقط یک عفونت معمولی استرپتوکوکی در نیویورک بود.
در همین رابطه وی در خاطرات خود مینویسد: «آسمان میغرد، ابرها آغاز به باریدن کردهاند. همه جا تاریک است.» وی برای شش ماه بومهایش را روبه دیوار قرار داد، در واقع تنها زمانی که هرگز نقاشی نکشید و بر کف آپارتمان دخترش چنان شیون و زاری میکرد که گویی به مرگ او نیز چیزی نمانده است. دخترش ایدا که اکنون ۲۸ ساله شده و موهای زیبای خرمایی رنگی داشت جای مادرش را به عنوان مدیر فروش آثار هنری گرفت و حتی نقش یک واسطه ازدواج را نیز بازی کرد. در ۱۹۴۵ هنگامی که یکی از دوستان ایدا به نام ویرجینیاهاگارد که زنی انگلیسی بود و در پاریس تحصیل کرده اما دچار روزگار دشواری شده و یک ازدواج ناموفق را پشت سر گذارده بود به ملاقات او آمد، ایدا او را به عنوان آشپز و خدمتکار نزد پدرش برد. طولی نکشید که او معشوقهی شاگال شد و در ۱۹۴۶ آنها صاحب یک پسر به نام دیوید شدند. اما سبک نقاشی شاگال به ناگهان به طور چشمگیری به سادگی بیش از اندازه گرائید.
هاگارد در هفت سالی که با او زندگی مشترک داشت هرگز به طور کامل آن نقش اولیهاش به عنوان یک خدمتکار خانگی را ترک نکرد. میگفت: «مارک نه یک حساب بانکی به من اختصاص داده و نه پولی برای هزینههای روزمره میدهد. هرگاه به پول نیازی پیدا میکردم باید به او میگفتم و توضیح میدادم که این پول را برای چه میخواهم.» نیازهایهاگارد نادیده گرفته میشد و او به طور روزافزونی از شاگال رنجیده خاطر گردید و در ۱۹۵۲ شاگال بهت زده را ترک کرد. شاگال در خاطراتش مینویسد: «من در این رویا بودم که از او یک پرنسس بسازم... اما او برای این کار هیچ استعدادی نداشت. در واقع حتی یکدهم از نبوغ بلا در او موجود نبود و در کل نبوغی که در زنان یهودی هنرمندان ما دیده میشود، کسانی که صمیمانه و بی دریغ وظایف خود را به انجام میرسانند.»
درست در همان شبی کههاگارد شاگال را تنها گذارد ایدا ترتیب یک خدمتکار یهودی روس را به نام واوا برودسکی داد. شاگال در همین رابطه بادرماندگی مینویسد: «یک مصیبت بزرگ این است که من نمیتوانم به تنهایی زندگی کنم.»
واوا که متولد کیف بود و پیشتر یک کلاه دوز موفق، در سن ۴۷ سالگی یک پیردختر بود که از یک ازدواج ناموفق با یک همجنس گرا بهبود مییافت. شاگال مباهات میکرد که خانوادهی واوا پیشتر در کار تجارت شکر بودند و از جمله ثروتمند ترین یهودیها در روسیه تزاری. اخلاق تازه وارد به سرعت از متانتی خشک به درخششی اجرایی در کارهای خانه تغییر یافت. غذاها و بخصوص دسرهای روسی دوباره به فهرست غذاهای روزانه اضافه شد، و به همین ترتیب جاه طلبیهای هنری و این بار در مقیاسی ماندگار. شاگال و برودسکی در جولای ۱۹۵۲ ازدواج کردند و برودسکی هرچه از دستش برمی آمد انجام داد تا ایدا را از زندگی شوهر جدیدش بیرون کند. به این ترتیب ایدا به سرعت توسط مادرخواندهاش مطلع شد که دیگر مسئول فروش آثار پدرش نیست.
شاگال نیز از این که شخص دیگری بر او فرمانروایی میکرد راضی بود. او در تجسمی از ویوا یک کلهی شهوانی الاغ را نقاشی کرد در واقع یک خودنگاری همیشگی در حالی که خود را به او میمالد، هیکلی آرام، گویی که او محوری معقولانه و صخره مانند است که شاگال میتواند بر روی آن بنشیند و استراحت کند. برودسکی برای مدت سه دهه در حقیقت طولانی تر از مدتی که روزنفلد همسر شاگال بود در سرتاسر اروپا و آمریکا سفارشهای هنری را رسیدگی میکرد، از کارهای هنری بر روی شیشههای رنگی پنجره کلیساها تا سقفهای کلیساها و نقاشیهای دیواری در نقاط مهم شهرها و یادبودهای برای سازمان ملل و همچنین تعدادی لیتوگرافی و کارهای دیگر چاپی. با پیدا شدن برودسکی او سرانجام شخصی مقتدرتر از خود را پیدا کرد: دراینجا بالاخره زنی آمده بود که به اندازه کافی قوی بود تا قربانی هنر او شود.