iran-emrooz.net | Wed, 26.11.2008, 22:36
اولريكه
برگردان حبيب فرجزاده
|
بخشى از كتاب بيوگرافى اولريكه ماينهف Ulrike Meinhof نويسنده- يوتتا ديت فروت Jutta Ditfurth .
"اولريكه ماينهوف"، "كلاوس واگنباخ" را كه يك انتشاراتى چپگرا داشت، متقاعد كرد كه قرارداد نشر كتابى در حول مسئله "سازماندهى جوانان حاشيهاى" را با او و"اندره آس بادر" ببندد. اولريكه خبرنگار چپگرايى بنام بود و سالها برنامههاى راديويى و گزارشهاى قابل توجهى در مورد كودكان بى سرپرست تهيه كرده بود.
اما اين بارمسئله فرق مىكرد. اولريكه به "كلاوس" گفته بود:
ما مىخواهيم "اندره آس" را از بند آزاد كنيم. "كلاوس" هم تاييد كرده بود. چون او هم مانند بيشتر راديكالها مدافع آزادى زندانيان سياسى بود. وكيل "اندره آس بادر" موفق شده بود كه توسط رابطهاى ناشر، مدير زندان را قانع كند كه اجازه دهد موكل او به "كتابخانه داحلم" آورده شود، تا "اولريكه" و او درتهيه پيش نويس كتاب همكارى بكنند.
اولريكه از آغاز در همه برنامه ريزىها بود. او در تصميم گيرى ايكه، زنان عضو گروه آزاد سازى (اين توافق در آغاز در مورد زنان بود) بايد بخاطر آنكه محافظ مسلح "بادر" حرفهاى آنان را جدى بگيرد بايد مسلح باشند، مشاركت داشت. توافق هم كرده بودند كه منظور فقط تهديد كردن است نه شليك كردن. پول خريد اسلحهها را هم اولريكه تهيه كرده بود.
دور و برىهاى اين افراد
Andreas Bade ,Ulrika Mainhof, Gudrun Ensslin، Horst Mahle,
و ساير فعالين چپگرا، ماهها درباره فرآيند چپ بحث كرده بودند. در آن زمان، فعاليتهاى غيرقانونى كنار گذاشته شده بود. خيلى از سازمانها پراكنده شده بودند. "چريكهاى "حاپنين" بىرمق شده بودند. "كلوب رپوبليكان" كه زمانى مركز فعالين چپگرا بود، نيز با گذشت زمان، بيشتر جنبه آكادميك پيدا كرده بود.
تعداد زيادى از رفقا بعد از يك استراحت بينابينى به زندگى معمولى روى آورده و سخت دنبال دستيابى به مقام در دانشگاهها و يا در احزاب سياسى بودند.
شش هفته قبل، سازمان سوسياليستى دانشجويان منحل شده بود.
اما در ويتنام مسموم كردن ميليونها انسان، بوسيله هواپيماهاى امريكايى كه گازهاى سمى "آجنت اورانگ" را بخاطر نابودى برگهاى درختان، روى جنگلها ميپاشيدند، ادامه داشت، و ساير نقاط دنيا بقول معروف «جهان سوم» گرفتار جنگ دست نشاندهها بود.
مباحث و فعاليتهاى روشنگرى تاثيرى بجاى نمىگذاشتند.
خيلىها حاضر نبودند، به بن بست رسيدن مبارزاتى را كه با آن همه چشم انداز آغاز شده بود، بپذيرند. نتيجهاش برآيندهاى مختلف پيدا كرد بود.
تعدادى به ايجاد سازمان كمونيستى با خط و مشى متفاوت اقدام كردند. تعدادى ديگر در بقاياى گروهاى خود رضايت به ادامه فعاليتهاى ضد قدرتورزان دادند. بعد از بحثهاى طولانى، اولريكه و رفقايش، تصميم گرفتند كه سازمان چريكهاى شهرى، نمونه چريكهاى «توپاماروس» در «اورگواى» را ايجاد كنند. اولريكه آگاه بود كه مبادرت به مبارزات غيرقانونى و بويژه در موقعيتى مسلحانه، حدااقل هراز گاهى، منجر به زندگى مخفى خواهد شد.هنوز هم گروه، مصمم به برداشتن قدم در راه مبارزات غيرقانونى نشده بود. همهشان مايل بودند تا آنجا كه فرصت است به زندگى بىدغدغه ادامه دهند.
اولريكه، چند سال عضو حزب غيرقانونى كمونيست (ك پ د) بوده و در مقايسه با ساير رفقا، مخصوصأ جوانان، او معنا و مزه غير قانونى بودن را چشيده بود.
ولى، اينبار فرق مىنمود. زمانه، خواهان نوآورى و دوران التهاب بود.
اولريكه خودش را آماده مىكرد.آشنايان را رده بندى كرد. با كسانى كه راه او را بر نمىتابند، قطع رابطه كند و آنهايى را كه موافقش نبودند، اما از طرف ديگر قابل اعتماد بودند، آنها را متوجه تغيير شرايط كرد، به دوستى گفت:
"وقتى كه درخانه ما هستى، به آشپزخانه نيا. تو كه نمىخواهى از اسلحه استفاده كنى، كارى با صحبتهايى كه در آنجا بين ما رد و بدل مىشود ندارى".
دراصل، قرار براين شد كه اولريكه، نيم ساعت قبل از عمليات آزاد سازى، كتابخانه را ترك كند و اندره آس در سالن مطالعه نيم ساعتى تنها بماند. هدف اين بود كه وانمود شود، او درعمليات شركت نداشته است، تا بتواند به زندگى قانونى ادامه دهد. استدلال اين استراتژى، بخاطر برخوردارى اولريكه از محبوبيت و امكان ايجاد تماس با مردم توسط نشر مقالاتش، بسيار منطقى بود. او مىتوانست توسط تماسهاى شغلى و سياسى، براى فعالين چپ مخفى سودمند باشد.
در جلسه تداركاتى عمليات "هورست ماهر" يك خبرناگهانى وغيرپيشبينى نشده، داد.
رئيس زندان ناگهان مصمم شده بود، كه زندانى بايد سالن مطالعه را درست لحظهاى ترك كند كه اولريكه آنجا را ترك مىكند. بخاطر اعتماد به "هورست ماهر" كسى، در صحت خبر شك نكرد. اجراى عمليات بسته به تصميم اولريكه بود كه آيا او حاضر است تا آزاد كردن منتظر بماند، يا نه. او تصميم گرفت كه شركت كند.
چهار سال بعد، اولريكه عمليات آزادسازى اندره آس بادر را صحيح و به حق دانست و گفت: "بادر، يك انقلابى واقعى و در ايجاد چريكهاى شهرى بى همتا است".
اولريكه چند روز پيش ازعمليات به ديدار خواهرش "وينكه" كه سه سال از او بزرگتر بود، به "هاسن" رفت. خواهران، از بچههاى دوران جنگ و بى پدر و مادر بزرگ شده بودند، در "اداناور آن" داراى زمينه سياسى مشترك بودند. اولريكه به هيچ قيمتى حاضر نبود كه دو تا دخترش را بعهده شوهر قبليش "كلاوس روهل" واگذارد. هر دو خواهر نيز مايل نبودند كه بچهها در خانه مادريشان كه پروفسور تاريخ بود، زندگى بكنند. هر دو خواهر از او، از مدتها پيش، از لحاظ سياسى و شخصى سرسختانه فاصله گرفته بودند. "وينكه" هم دو تا دختر داشت. هر دو خواهر با هم عهد بسته بودند كه در موقعيتهاى اجبارى از بچههاى همديگر مراقبت بكنند. وقتيكه "وينكه" قول خود را يادآورى كرد، خيال اولريكه راحت شد. او درباره برنامههايشان چيزى نگفت. خواهرش هم سوالى نكرد.
چند لحظه قبل از ساعت نه و نيم، ماشين حامل زندانى مقابل كتابخانه در "داحلم" توقف مىكند. "اندره آس بادر" قد متوسط، موهاى سياه و رنگ پريده پياده ميشود. دست راستش با دستبند به دست محافظ بسته بودند. محافظ دوم زنگ در كتابخانه را مىزند. هر دو مامور مسلح بودند. كارمند موسسه "جورج لينكه" در را باز ميكند. در سالن مطالعه، محافظ دستبند را ازدستهاى "اندره آس بادر" باز مىكند. "بادر" در كنار"اولريكه" مىنشيند. آنها باهم ساكت و شتابان صحبت مىكنند. محافظ دردوم اطاق مطالعه را كنترل میكند كه باز نباشد. بعد پنجرههاى بلند رو به حياط را مىبندد، اما بخاطر غلظت دود سيگارهاى "بادر و اولريكه" يكى از پنجرهها را باز مىكند.
دوباره زنگ كتابخانه رامى زنند. وقتيكه گزارشهاى منابع مختلف را روى هم مىگذاريم، اين تصوير از جريانات رخ داده، بدست مىآيد: در مقابل "جورج لينك" دو زن ايستاده بودند كه او روز قبل به آنها توضيح داده بود كه سالن مطالعه قبل از ظهر روز بعد تعطيل خواهد بود. اما حالا نمىتوانست از شر آنها خلاص بشود. "لينكه" بلاخره راضى شد كه آنها در سالن بزرگ ويلا كنار ميزى بنشينند. متوجه هم نشد كه زنها مسلح هستند. رفت به دفتر كارش."گ ايره نه" نوزده ساله و "اينگريد شوبرت" بيست شش ساله، بخشى ازگروه بودند. لحظهاى بعد زنگ در دوباره زده مىشود اين بار هنگاميكه "لينكه" بيرون مىآيد آن دو زن، كه او اجازه داده بود در سالن بنيشينند، زودتر از او دررا باز كرده بودند. مردى كه صورتش را با نقاب پوشانده بود، توى كتابخانه ميدود. در يك دستش هفت تير-گازى-، و در دست ديگرش هفت تير با صدا خفه كن بود. پشت سر او"گودرون انسلين" سى ساله كه در دستش يك تفنگ با كاليبر «بال ا» بود، به داخل مىآمد. با آمدن آنها گروه عملياتى كامل مىشود. مرد ماسكدار مىخواهد با دركردن تيرى از هفت تير گازى، لينكه را بترساند، اما اشتباهأ باهفت تير واقعى شليك كرده و لينكه را مجروح مىكند.
لينكه با دو تن از همكارانش كه زن بودند، به دفتر پناه برده و از پنجره آنجا به بيرون فرار مىكنند. در خيابان "ميكيوال" كمك میطلبند. تلاشى بيهوده، چون در آن خيابان ساكت ويلايى، احاطه شده از درختان، كسى صداى آنها را نشنيد.
در اين فاصله "گودرون انسلين" اولين كسى بود كه به سالن مطالعه داخل ميشود. بعد از او "گ، ايره نه" و"اينگريد شوبرت گ" و مرد نقاب دار وارد مىشوند. آنها با محافظين گلاويز مىشوند. همزمان دو تا تير شليك مىشود. اينبار از هر دو طرف. ولى، به كسى اصابت نمىكند. "اندره آس" از پنجره بيرون مىپرد به حياط، پشت سرش - اولريكه- مىپرد. بقيه هم مىآيند. كمى بعد صداى غرش از موتورهاى هر دو ماشين بلند مىشود. بعد آرامش برقرار مىشود، به جز آواز چلچلهها...
بعد از يك شبانه روز تمام، برلين غربى را با عكسهاى "اولريكه ماينهف" فرارى پوشاندند.
بعد از سالهاى ۱۹۴۵ كسى را به اين شدت تعقيب نكرده بودند. غيرقابلتصور بود. نه يك نازيست قاتل و نه يك جانى جنگى، به اين شدت مورد تعقيب قرار نگرفته بود. پوسترهايى با اين مضمون به همه تابلو آگهىها چسبانده شده بود:
"قصد قتل در برلين. ده هزار مارك جايزه!" و در ادامهاش اسم "اولريكه ماينهف" - شگفتا نه اسمى از "بادر" آزاد شده و نه اسمى از آنكه تيراندازى كرده بود- را آورده بودند.
اولريكه، از هيچ نوع اسلحهاى استفاده نكرده بود، و اين را پليس هم خوب مىدانست. ولى در زير عكسش نوشته بودند،
" سى و پنج ساله قد ۱۶۵ چهرهاى صاف و لاغر، موهايى تقريبأ قهوهاى، نسبتأ بلند و باچشمهايى قهوهاى... مجرم روز قبل از ارتكاب آپارتمان خود را در برلين- شونه برگ، خيابان كوفس تاينر پلاك ۱۲، ترك كرده، و فرارى مىباشد و اكنون تحت تعقيب است. آيا كسى خبرى از محل كنونى او دارد؟"
پینوشتها:
Werner Meinhof
پدراولريكه كه بتمام معنا نازيست بود در– ۱۹۰۱ متولد و در هفتم فوريه ۱۹۴۰ بعلت سرطان لوزالمعده فوت مىكند.
اولريكه ۵ ساله بود.
Ingeborg Meinhof
مادرش متولد ۱۹۰۹ در دوم مارس ۱۹۴۹ - قبلأ بخاطر سرطان، سينه راعملش كرده بودند- به بيمارى ذات الريه فوت مىكند.
اولريكه ۱۴ سالش بود.
هنگام كالبد شكافى اولريكه مغز او را جهت تحقيقات از تنش جدا مىكنند و بعد از اعتراضات مدام، در سال ۲۰۰۲، بعداز گذشتن ۲۶ سال اجازه صادر مى كنند تاكه آنهم دفن بشود.