iran-emrooz.net | Tue, 25.11.2008, 8:20
گواه همت بلندت
سيمين بهبهانى
سيمين بهبهانى - ۲ آذر ۱۳۸۷
مدرسه فمينيستى: خانم نسرين ستودهى عزيز به شما آفرين مىگويم كه در راه حق گام مىگذاريد و بر ياورىى ستمديدگان پاى مىفشاريد. كودكان بى گناهند. گناه از ماست. هيچ كودك به هنگام تولد تباهكار و خطاپيشه نبوده است فرزندان ما تا مقطعى كه قوانين جهان متمدن امروز تعيين مىكند مسئول خطاى خود نيستند.
گناه از ماست كه پيش از آن كه واژه "مهر" رابه كودك بياموزيم انديشهى "قهر" را در مغز او بيدار كرده ايم. پدر برفرق مادر مىكوبد، برادر خواهر را مىآزارد، همسايه ديوار همسايه را خراب مىكند، اهريمن درخانهى خلق خدا باروت مىگذارد و گروهى را دردم خاكستر ميكند. كودك مىآموزد و پيش از آن كه عقل بر او حاكم شود دست به جرم و جنايت مىآلايد.
آن گاه، بارديگر نوبت ماست.
در زندان، چندان نگاه مىداريمش تا به سن آگاهى برسدو معناى جنايت را دريابد؛ سپس به دارش مىكشيم و زارش مىكشيم ؛ حال آن كه عاقلان از هلاكش انديشه مىكنند، به درمانش مىكوشند و بر جانش مىبخشايند و چون به صلاح آمد به جامعه تقديمش مىكنند.
اگرنه چنين باشد چه تفاوت ميان ما و آن قصاب كه برهى لاغر را فربه مىكند و چون گوسفندى كارد بر گلويش مىگذارد؟
نسرين خانم عزيز، به پاس و سپاس كوششهاى شما براى ديگرگون كردن هنجار جوان كشى شما را به واقع ستوده مىشمارم كه خستگان را دواى دل و مرهم جان مىفرستيد و شعرى را كه در همين حال و هواها سروده ام تقديم شما ميكنم. جايزه نيست، كم از آن هم نيست كه گواه همت بلند شماست؛ باشد كه برورقى ثبت شود.
"خجسته باد" مىگويم كه برنده جايزهى بزرگى هستيد ويادآور مىشوم كه تلاش و كوشش و لياقت برندگان است كه جوايز را ارزنده و ارجمند مىكند و شما اين منظور را بر آورده ايد.
براى شما و همهى زنان بلند همت ايران آرزوى كاميابى مىكنم و افتخار من آن است كه يكى از هزاران شما باشم.
- با بوسه اى از سر مهر
سيمين بهبهانى
نخستين روز آذرماه ۱۳۸۷
بازى چرخ
چه شد كه خورشيد تيره شد
ز تيرگىهاى آهتان
ستاره را چشم خيره شد –
چه بوده آيا گناهتان؟
چه دست بردارتان كشيد
شكسته گردن چه گونهايد
چرا تبرا نمى كنيد
زحكم بيدادگاهتان؟
چنين كه اين حلقهى تناب
فكندتان درچم عذاب
برون شد از كاسه چشمتان
كبود شد روى ماهتان
قلم زدستم برون كنيد-
زبس كه نقش ستم كشيد
سياه شد كاغذ سپيد
چو روزگارسياهتان!
به خاك خفتيد گم تبار
نشانتان نيست برمزار
كسى ندانست سمت وسو
چه بوده در راى و راهتان.
II
كنون خطابى دگر كنم
نفوس را با خبر كنم
ازين حكايت كه دست جور
فكنده در قعر چاهتان
چو موج، مشتاق و توسنيد
كه چنگ برساحل افكنيد
حذر! كه خرسنگ ساحلى
كند به زخمى تباهتان
زمانه بس بيضه بشكند
ميان دستار كيدتان
دگرچه بايد زمانه را
اگرنبايد كلاهتان؟
۱۲ مرداد ۱۳۸۷