iran-emrooz.net | Sat, 22.11.2008, 8:33
عشق در ادبیات داستانی ایران در تبعید
کتایون آذرلی
|
عشق در ادبیات داستانی ایران در تبعید
اثر منتقد و نویسنده: اسد سیف
و یا تحلیل و بررسی شکل مدارانه
نقد ادبی در حیطه و حوزه فرهنگی و ادبی ایران ضیف و گاه سبکسرانه و با شتابزدگیست. این ویژه گی نا متعادل، به پارهایی از قلم به دستانی اختصاص دارد که بیشتر نظرات فردی و شخصی خود را با معیارها و قضاوتها و گاه غرضورزیها، عاری از آگاهی بر این فن عرضه میکنند و بیهیچ بیم و هراسی دعوی دانش دارند.
از این سو، اما هستند تک شماری از نویسندگانی که با علم و آگاهی به هنر نقد، دست به قلم میبرند و چنان مینویسند که شایسته اثر و یا آثار است. یعنی: بدون قضاوت شخصی و فاقد معیارها و ارزشهای فردی.
لازم به ذکر است: همان گونه که شاعران و نویسندگان در ابداع و آفرینش آثار خویش روشها و شیوههای مختلف داشته و دارند، برخی از نقادان و سخنشناسان و سخنسنجان نیز در فهم و شناخت آن آثار، مبادی و اصول گوناگونی داشته که تکیه بر دانش دارد.
بدیهی ست که نقد و نقادی، شناخت نیک و بد و تمییز بین سره از ناسره است و در همه حوزههای هنری ودر بسیاری از علوم ومعارف بشری وجود داشته و دارد و مختص به آثار ادبی نیست. اما نقد آثارادبی این ویژگی و مزیت را بر سایر هنرها و فنون فرهنگی دارد که به یک تعبیر، از همه آنها مفهوم تر و روشن ترست و گاه مجهول تر! آثار ادبی برای همه مردم و برای تمام طبقات، به یک نوع و بر یک درجه ارزش ندارد وچه بسا هر خوانندهایی در آن اثر یا آثاری معانی دیگر بجوید و بیابد که دیگران آن چنان معانی را در آن آثار نمییابند و این سبب میشود که در تعالی و ارزیابی بر آثار ادبی اختلاف سلیقه پیدا شود که بعضی مبتنی است بر "لفظ" وبرخی مبتنی ست بر "متن" و بعضی نیز مبتنیاند بر"معنا "، و برخی هم نظرات شخصیاند و بیش ازاین نیست.
باری، از آن جا که نقد و بررسی لازمهاش قضاوت در بارۀ آثار ادبی ست، و قضاوت در باره آثار ادبی نیز بستگی دارد به معرفت و شناخت درست و واقعی آن آثار، ناچار باید اصول و قوانین آن تبیین شود تا امکان بررسی نیز فراهم آید. اگر انتقاد در میان نباشد وبررسی آثار ادبی مورد سنجش فن نقد در نیاید، ارزش واقعی یک اثر آشکار نمیشود. اگر خط سیرذوق و هنر در هر زمان، معین و مشخص نشود به تدریج ادبیات و هنر گرفتار وقفه و رکود میگردد ودر پیچ وخم کورۀ راه تقلید وسنت فرو میماند. اگر در این شهره بازار پر مشتری که گزافه گویانی دکان هنر گشودهاند و کالای کم ارج و بی بهاء خود را به جویندگان هنر عرضه میکنند، منتقدین هوشیار نباشند، بی هنران یاوه گو... خر مهرههای ناچیز را به جای جواهر ثمین، قالب میزنند و زر مغشوش ناسره را به چالاکی و قلابی وزیرکی تمام عیار عرضه بازار مینمایند.
منتقد بصیر و بی غرض که از ذوق سرشت و فهم نکته یاب بهره مند است، به مدد علم و منطق و اخلاق، در ترقی و رشد هنر و ادبیات وظیفه مهم و موثری را برعهده دارد. بدیهی ست چنین نقادی در کارخویش موظف است که بین نویسنده اثر ادبی با خواننده واسطه شود و لطائف و دقایقی را که در آثار ادبی ست برای عامه مردم معلوم نماید و اگر به آن نکات اشاره نکند چه بسا که مخاطبین از آن غافل و بینصیب بمانند و اگر معایب و نقایضی در آن آثار هست، آشکار کند. قدرت تحلیل و منطق چنین منتقدی اجازه نمیدهد که هنرفروشان ادیب ماعابانه از شهرت و قبول سهل انگارانهایی بهره مند شوند و هنرمندان و نویسندگان بی ادعا درظلمت و زاویه گمنامی بمانند.
"ادبیات شکلی از هوشیاری، و نقد ادبی، تحلیل این شکل در انواع گوناگون آن است. هر چند ادبیات از واژه ساخته شده، اما این واژهها وضعیتهای ذهنی و روانی نویسندگان و هنرمندان را تجسم میبخشد و آنها را در دسترس دیگران قرار میدهد. فهم ادبیات فرایندی- به قول گابریل مارسل، بین الاذهانی ست. نقد اما بیش از همه مستلزم این استعداد مشارکت، و توانایی گذاشتن خود در زندگی روانی وذهنی نویسنده و هنرمند است. اگر ادبیات شکلی از هوشیاری ست، وظیفه منتقد همانند سازی خود با ذهنیتی ست که در کلمات و توصیفات بیان شده است. دوباره زیستن آن اثر در درون است، واز نو ساختن و پرداختن آن در نقدش. (رخت بر بستن خدا ص۹)"
" ادوارد کوربت " در پیشگفتار بسیار مفیدش برمجموعهایی از تحلیلهای معانی و بیانی با توجه به سیر تحول ادبی مینویسد: نقد معانی وبیانی، نوعی نقد درونی است که برکنشهای متقابل اثر و نویسنده و مخاطب میپردازد. از این رو، به محصول، فرایند، و تاثیر فعالیت زبانی توجه دارد، چه این فعالیت از نوع تخیلی باشد چه ابزاری. نقد معانی و بیانی در بررسی ادبیات خلاق به اثر بیشتر به صورت ابزاری با ساختار هنری برای ارتباط مینگرد تا از زاویه عینی با مقاصد زیبا شناختی." (۱)
فن نقد از درست خواندن و برخورد کردن حادث میشود. بر این مفهوم که منتقد، ذهن خموده را بیدار و فعال میکند وبه تفکر و حرکت وا میدارد و این رفع خمودی، روشنگری وبینشی را پدید میآورد که درک و فهم مسائل پیرامون پیامد آن است.
در این اثر " عشق در ادبیات داستانی ایران در تبعید " به قلم نویسنده و منتقد، "اسد سیف"، ما با نقدی "شکل مدارانه"(۲) روبرو هستیم. او در این فن به "آشنایی زدایی" میپردازد. پرده عادت را از برابردیدگان مان بر میدارد و واقعیت اثر را به گونهایی تازه برخوانندگان نمایان میسازد. پوشیده گویی نمیکند و میخواهد یک اصل اخلاقی و نیاز انسانی را از طریق عقل و منطق به مخاطبان خود تفهمیم کند و آن " عشق " است، همان نیروی فعال بشری است که آدمیان را به یگدیکر پیوند میدهد و براحساس انزوا و جدایی چیره میسازد، با این حال به انسان فرصت این را نیز میدهد تا " خودش " باشد و همسازی شخصیت خود را حفظ کند. در عشق همواره اما، تضادی ما بین عاشق و معشوق روی میدهد و آن وصل در عین جدایی ست.(۳)
"عشق پدیدهای خود جوش است که میتوان از آن آموخت. عشق موجی ست که از درون آدم بر میخیزد، موجی غیر قابل کنترل. عشق رنج و خوشبختی را با هم دارد. اگر چه بروجود آدم چیره میشود، اما میتوان سمت و سویش داد. پژمردن و یا بارور کردن آن به عاشق مربوط میشود. اگر برآن کار و فکر نشود، در حرمان رهایمان خواهد کرد. عشق سرنوشت محتوم نیست که بیاید و آن چه که بخواهد، با آدمی بکند و برود. عشق را باید یاد گرفت. چنانچه عشق ورزیدن را. آگاهی برعشق در پویایی و اعتلای آن نقش دارد. چشم آگاه برشگفتیهای عشق گشودن، همانا خود شناسی انسان است. من با دیدن خویش در معشوق، خود را کشف خواهم کرد، خود را خواهم شناخت. چنان که معشوق در من. ستایش معشوق در عشق ورزیدن، ارزش بخشیدن به خود است. عشق را باید ارج نهاد، اگر انسان را گرامی میداریم."(۴)
نویسنده اما برای پرداختن معضلات عشق، به آنچه نویسندگان در آثار خود به آن پرداختهاند اکتفا نمیکند. از آن جا که شناخت کافی و جامع از اسطورههای ایرانی و یونانی دارد، چشم اندازی به قدر کفایت به آن میاندازد و سپس برای باز گشودن این راز سر به مهر به دوران ایران باستان و در متون ادیان قبل از اسلام و آثار نویسندگان آن زمان به جستجو و کنکاش میپردازد. تضادها و کاستیها و ناهماهنگیها یی راکه در متون مختلف به این مضمون پرداختهاند باز گشایی میکند.
در بخش بعدی (اسلام و جنسیت) به مقوله عشق، نگرشی ست ویژه که خاصه برگرفته شده از نظرات اسلام نسبت به زن و عشق ورزیدن به آن است. زن مطرود و عشق به او گناه کبیره است. اما " حضرت محمد خود در لذت جنسی فردی سیری ناپذیر بود. نه زن عقدی و عدهای کنیز در اختیار داشت. آیاتی که او در رابطه با جنس زن آورده، با زندگی شخصی وی در رابطه بودند. جذاب ترین بخش بهشت نیز که پیامبربه پیروانش نوید آن را داده، در جنسیت خلاصه میشود. هر مرد مسلمان میتواند صاحب حوریان بی شمار شود و حوریان همیشه باکرهاند. مرداگر اراده کند "غلمان " نیز در اختیار او هستند. زن اما از چنینی مواهبی برخوردار نیست وبه شوهرش خواهد پیوست."(۵)
در بخش چهارم (عشق در ادبیات ایران پس از اسلام) عشق و معشوق بیرونی میشوند! و فاقد چهره و هویت، اما برانگیزنده شور شهوت و دلبری و ساقی گری و مهمنوازیهای شبانه و سحرگاهانه! " در ادبیات ما عشق و دلبر خارج از خانواده، خود را مینمایاند. بردلبر نتوان دست یافت. اگر چنین شود، دیگرعشق، نیست میشود. در دوری و فراق است که عشق و دلبری معنا میپذیرد. در فرهنگ ما عشق و عشق بازی با ازدواج مغایرت دارد. ازدواج برای تولید مثل است و عشق بازی با غرایز جنسی در رابطه است. تمام فانتزیهای جنسی مرد ایرانی، نه در برابر همسر، بلکه در معشوق نمود پیدا میکند. زن در خانه به کار تولید مثل مشغول است. پس عشق را باید خارج از خانه جست. به همان اندازه که حضور زن در خانه طبیعی و مشروع است، حضور معشوق در خارج از خانه رسمیت دارد. عشق همیشه با تابو و ترس آمیخته است. چه بسیار عشقهایی که خیالی هستند و غیر قابل دسترس."(۶)
مبحث پنچم اختصاص دارد به "معشوق بی نام " که از برکت اسلام در ادبیات مردسالارانه رخ مینماید! دراین مبحث به قدر کافی و لازم نمونههایی از این بی نامی و بی هویتی معشوق آورده شده است. اگر نامهای معشوقان پس از اسلام با صفاتی چون "نگار" و "دلبر" و "عزیز". "محبوب و محجوب" و... و... بکاررفته و میرود، امروزه جای خود را به اسامی مستعار بخشیده است و گاه این مستعارات در مستهجن ترین نوع خود بیان و نوشته میشود. مثل جیگر، خوشگله، نمک چین، ناکس، بیمصب،.... و در شکل محترمانهاش اگر نام گذاری اصلی نشود از تشبیهات اندام جنسی سخن به میان میآید. مثل " گلدیس" برای آلت جنسی زن که اخوان ثالث آن را بکار برده و در نهاییترین شکل آن " طاووس" نام گذاریاش کرده است. (۷)
اسماعیل خویی هم در منظومه کوتاهی، نامی از معشوق زیبایش نمیبرد اما برای آن که احقاق مرام عاشق پیشگی را تمام و کمال سروده و به جا آورده باشد مینویسد "من زیر چاک ناف ترا دوست دارم. "
اکنون در عصر اتم، تمامیت عشق ورزیدن از سوی عاشق به معشوق بسنده شده است به پرنوگرافی. لازم به ذکر است که این شعر در سایت شخصی ایشان تا مدتی پیش موجود بود اما با سانسور گری خویش از سایت خصوصیشان برداشته شده است!!!!
جسارت و جسوری قالب خود را میطلبد، اما سانسور خود و آن چه نوشته شده است گاه به حماقت گرایی بدل میشود!
خاصه، اما در دیگر بخشهای فصل نخست این اثر، نویسنده (اسد سیف) با چیرگی به تاریخ ادبیات و شناخت جامعه وفرهنگ و به ویژه روان شناسی عمومی، روی تابوها قلم میکشد و گسستها، خصلتها وگرایشات فرهنگ ایرانی را باز گشایی میکند، و نواندیشانه تلاش کرده تا" ذهنهای در بند" را در فرهنگی" در بند تر" از اذهان... نه رها، که هوشیار نماید و در این مسئولیت موفق بوده است.
بررسی مقوله "عشق" جزیی از فرهنگ است و باید با تاملی در رسوبات بازمانده، از جنبه نو اندیشانه به آن توجه کرد. با بررسی هر مقوله در فرهنگ، این ما خود هستیم که مورد سنجنش و بررسی قرار میگیریم، از این رو فرهنگ ما در تمام عرصهها و زمینههایش نیازمند چنین تحلیلها و بازنمودهاست.
در بخش دوم این اثر، منتقد و نویسنده (اسد سیف) به نقد وبررسی اندیشه و قلم نویسندگان میپردازد، نویسندگانی که در تبعید قلم فرسایی میکنند و میآفریند و خلق میکننند و به مقوله "عشق" میپردازند. اما نقد او (اسد سیف) با "مچ گیرها" و "پنبه زنیها" و "نفی کردنهای کلیشهایی" و مبتذل و بازاری آغاز و پایان نمیگیرد و همگان را "به نرخ حقارتهای روزمره" تبدیل نمیکند. هندوانه به دست هم نیست تا در زیر بغل ما نویسندگان، هندوانهایی دیگر، بهر نام و نام آوری بگذارد تا بر بارمان افزون کند! چه این که: نه در مقام نویسنده و منتقد است و نه در شان حضور نویسندگان.
او به رغم تجربه و آگاهی، به اثبات حضور همواره نفی شده " عشق "در فرهنگ و جامعه ایرانی انگشت اشاره میگذارد ودرپی بازشناخت وضعیت ذهنی طبقه نویسندگان و مخاطبان چنین مقولاتیست.
بنیاد و طرح معرفت و اندیشه را در داستان نویسی توصیه میکند و نه امر محتوم شخصی خود را! نگارش در باب "عشق " را در هر قالب و فرمی و سبکی که آکادمیک باشد میپذیرد. و... مابقی را واگذار میکند به تجربهها و نقطه پرش سکوی هر نویسنده ایی. بدین ترتیب این نویسنده ومنتقد پر, کار، تلهها و بی مایگیها و جنون وددمنشی آدمی را در برابر "عشق " که زادهاش نیاز آدمی ست برما مینمایاند و معضلات فرهنگی و مذهب ناخواسته امان را در نقدی اجتماعی –فرهنگی و روان شناسی و فلسفی برما نمایان میکند.
در پایان برای حق و حرمت "عشق " مریزاد دستی باید گفت به اسد سیف و ناشر این اثر، انتشارات فروغ و مدیر محترم آن حمید مهدی پور.
------------------
۱- برای مطالعه رجوع کنید به مبانی نقد ادبی: ویلفرد گرین، لی مورگان، ارل لیبر و جان ویلینگهم. ترجمه فرزانه طا هری
۲- فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی از افلاطون تا عصر امروز – دکتر بهرام مقدادی
۲- رجوع کنید به هنر عشق ورزیدن – اریک فروم
۴- از اثر نام برده اسد سیف
۵- همان ماخذ
۶- همان ماخذ
۷- رجوع کنید به کتاب، زندگی میگوید اما باید زیست ودر حیاط کوچک پاییز در زندان