iran-emrooz.net | Thu, 30.10.2008, 9:05
مروری بر نقد جواد طالعی از “ویواه، ازدواج کاغذی”
جواد نجیب
|
آشنایی من با کتاب "ویواه ، ازدواج کاغذی" اثر جمشید فارقی به حدود یکسال پیش و یا کمتر برمیگردد. مضامین و مطالب کتاب تا مدتی ذهن مرا به خود مشغول کرده بودند. راستش را بخواهید مثل هرکتاب خوب دیگری، هنوزهم آنرا بشکل نیمه بازی در ذهن نگهداری میکنم. با دیدن نقد آقای جواد طالعی، چون برداشت کاملا دیگری از کتاب داشتم، تصمیم به جمعبندی نقطه نظرات خود گرفتم. این نوشته مروری است بر نقد آقای طالعی و به هیچوجه نمیتواند جای یک نقد جداگانه دربارهی کتاب مورد نظر را بگیرد.
آقای طالعی درابتدای نوشتهی خود حضور نویسنده را در متن داستان امری نادرست و مانعی درایجاد ارتباط مستقیم خواننده با شخصیتهای داستان دانسته و آن را با نقش پیامبران، که همواره حضوری مزاحم در رابطه مستقیم انسان با خدا داشتهاند، میداند.
البته با توجه به نقش نویسنده درآفرینش هراثرادبی ، باید اورا برخوردارازحقوق ویژهای دانست. عرصهی داستان، عرصه خلاقیت و هنرنمایی اوست. طبیعی است که اگر او بخواهد در خلق جهان خود پیرو این ویا آن سخن باشد، دیگر به مقام "خدایی" و آفرینش دست پیدا نمیکند و دربهترین حالت "بندهی" حرفهای منقدان وخوانندگان کتابهای خود خواهد شد. ازاینروحضورو یا عدم حضورنویسنده به هرشکلی از "حقوق خدایی" او محسوب شده وبه ارادهی او صورت میگیرد. همانگونه که پیداست، تاکید من در اینجا برآزادی بی حد و مرز در عالم هنرو اندیشه است. ضمن آنکه باید گفت رابطه نویسنده و شخصیتهای داستان از مستقیمترین و درونی ترین رابطههاست. درواقع این آدمهای داستان هستند که پیام نویسنده را بگونهای که اومیخواهد، به خوانندگان کتاب میرسانند. حتی ممکن است بین نویسنده و شخصیتهای داستان ماجراهایی باشد که سالها از چشم خوانندگان آن بدوربماند.
ولی بهرصورت این هم ازحقوق ذاتی هرخوانندهای است که پس ازخواندن چنین داستانی بگوید که من کاراین نویسنده را نمیپسندم وآن را نا موفق میدانم. البته رواست که اواز کلی گویی پرهیزکرده ودلایل مشخصی دراین زمینه ارائه کند.
به نظرمن برای داوری دربارهی داستان "ویواه، ازدواج کاغذی" ، بهتراست قبل ازهر چیزی اولین صفحهی آن را با دقت بیشتری بخوانیم. او میگوید: "کتاب قاب عکسی است که در آغاز تصویر زنی مهاجر را نشان میدهد. تصویر زنی با یک چمدان. اما در این قاب هیچ تصویری نیست. قابی است بیعکس و همچون هرقاب بیعکسی پرسش برانگیز و شاید تا حدودی وحشت زا. و تو در کمال حیرت تصویر خود را دراین قاب باز خواهی شناخت و درخواهی یافت که "ویواه" تنها حکایت سرنوشت یک زن مهاجر نیست. بهانهای است برای پرداختن به داستان سرنوشت. و این داستان مدتهاست که شروع شده. اکنون مهم چگونگی ادامه آن است...."
همانگونه که مشاهده میشود نویسنده با شرح خلاصه داستان واهداف خود ازآن، خواننده را در وضعیت ویژهای قرارداده و میخواهد اورا نیز، به نوعی وارد بازی سرنوشت خود کند. برای درک "ویواه، ازدواج کاغذی"جملات بالا بایستی همچون شبحی، سنگینی خود را تا پایان کتاب برروی سر خواننده حفظ کند. اما آیا حضورنویسنده درداستان "ویواه، ازدواج کاغذی" حضوری مزاحم و غیر ضروراست؟
برای جواب به این سئوال شاید بد نباشد سری به آن بخش ازکتاب بزنیم که حضورنویسنده پررنگ ترین حالت خود را پیدا میکند و با پای خود وارد داستان میشود. صحنهای بسیار استنثنایی. گویی آدمی میخواهد برای اولینبار در تاریخ خلقت، چشم در چشم آفریدگارخود بدوزد و اورا از نزدیک نظاره کند.
سهیلا (قهرمان اصلی داستان) پس ازشرح داستان غم انگیز زندگی خود برای پیرمرد مسافری که با اوهم کوپه است، با اصرار راه حلی از او طلب میکند. پیرمرد با این بهانه که قصد پیاده شدن از قطار را دارد ، از دادن جواب طفره رفته و میگوید شاید بهتر باشد که نظر نویسنده داستان را، که آفریننده اوست، در این زمینه سؤال کند. پیرمرد در ایستگاه بعدی پیاده و نویسنده سوار قطارمیشود.
او در پاسخ به سئوال سهیلا میگوید: "....این توهستی که باید این پرسش را پاسخ دهی. نه تجربه من و نه تجربه دیگران، هیج کدام به کار تو نخواهند آمد......"
نویسنده با پای خود به صحنه داستان میآید تا به مخلوق خود بگوید که راه حلی وجود دارد ولی نه از او بعنوان آفریننده سهیلا و نه از دیگران کاری بر میآید. کلید این راز سر بسته فقط و فقط در اختیار خود سهیلا است. آری، نویسنده میخواهد قهرمان داستان خود را در چنان شرایط استثنایی قرار دهد که او بتواند دریابد سرچشمه همهی این دربدریها وناکامیها چیزی دردرون وهمزاد اواست.
در بخشهای پایانی نویسنده به توضیح "ویواه" که در زبان سانسکریت به معنای ازدواج است، میپردازد. این بخش یکی از زیبا ترین بخشهای کتاب بوده و خواننده در مییابد که کتاب چرا نام "ویواه، ازدواج کاغذی" را بخود گرفته است. سهیلا قهرمان داستان برای اولین بار در دوران جوانی با دیدن یک فیلم هندی با این واژه آشنا شده و به این ترتیب "ویواه ، بذر رویایی جادویی را بر دشت خیال" او میپاشد. نویسنده دراین جا با بیانی شیوا به چکونگی گذار "ویواه" از عالم خیال و رویا و تبدیل آن به "ازدواج کاغذی" در دنیای واقعی قهرمان داستان میپردازد. مقایسهی یک رویای طلایی "ویواه" ، درکنار یک واقعیت پوچ و توخالی "ازدواج کاغذی". اما از سوی دیگر"رؤیای طلایی" که وجود آن نیز برای بدرآمدن از سایه هر"ازدواج کاغذی" اجتناب ناپذیراست. پیچیدگی و تناقضی که سرنوشت انسانها را رقم میزند.
آقای طالعی در نقد خود آنچنان سریع از روی داستان پریده که حتی برای یکبارهم در نوشته خود نام داستان را بدرستی بکار نمیبرد. او همواره با نام "ازدواج کاغذی" از کتاب یاد میکند و نه "ویواه، ازدواج کاغذی". گویی او واژه "ویواه" را در تمام طول کتاب نمیبیند. شاید این هم یکی از آن عادتهای بد جامعه کتابخوان ماست که "نو" را نمیبیند و یا نمیخواهد ببیند. ولی درهر صورت با حذف فیزیکی آن در ذهن خود بیتفاوت از کنارش میگذرد.
آقای طالعی میگوید: "نویسنده، دائما، درک خود را از احساسات وهیجانات و شناخت خود را از زندگی شخصیتها بیان میکند، درس میدهد، نظریه پردازی میکند و از این طریق، خواننده را دستخوش بلاتکلیفی میکند: قرار است داستان بخوانم یا مقاله؟ قرار است سرگرم شوم؟ یا درس بخوانم؟ قراراست از طریق برخورد مستقیم با شخصیتها و دیدن و لمس کردن حال و روز آنان به روزگارشان پی ببرم؟ یا " کسی" (تاکید از من است) آنان را در برابر چشمان من ردیف کرده و دارد درباره آنها حرف میزند، بدون آن که به خودشان مجال بدهد تا بگویند که چنین توضیحاتی بیان کننده واقعی حال و روز آنان هست یا نه؟"
البته فراموش نشود آن "کسی" که آقای طالعی در بالا ازآن صحبت میکند نویسنده و خالق اثر است. نمونه داستانهایی که از زبان خود نویسنده و یا یک راوی بازگو میشوند، بی شمارند. "بوف کور" صادق هدایت معروف ترین نمونه آن در زبان فارسی است.
فاروقی ازهمان صفحه اول تکلیف خود را با خوانندهی کتاب روشن کرده است. او میگوید به دنبال "داستان سرنوشت" است و نه "سرنوشت داستان". او برای رسیدن به این هدف حتی حاضراست مرزهای "خدایی و قدسیت " را درهم ریخته و رو در روی قهرمان داستان خود قراربگیرد. او میخواهد "قاب عکسی" بسازد تا هرکسی بتواند "خود" ، تصویر خود را در آن ببیند؟ او میخواهد به همان سان که خود وارد داستان شده، خواننده را نیز برای این "بازی" آماده و وارد صحنه سازد. گویی قرار است کتاب دردو جلد تهیه شود. جلد اول را نویسنده وجلد دوم را خواننده خواهد نوشت. بهرصورت باید پذیرفت اگر بخواهیم به آنچه طالعی درنقد خود آورده بعنوان محورهای جلد دوم کتاب نگاه کنیم، یا نویسنده در کار خود موفق نبوده ویا طالعی آنرا بد خوانده است.
به نظر من حضور نویسنده در داستان، حضوری مزاحم نبوده و به عنوان جزئی جدایی ناپذیر از مجموعهای بزرگتر، در خدمت تبیین دستگاه فکری او قرار گرفته است.
دوست دارم در اینجا به نثر زیبای کتاب اشارهای ویژه داشته باشم. چیزی که درنقد آقای طالعی با بیاعتنایی از کنار آن گذشته شده است. نثرفاروقی دراین کتاب، نثری روان و دلنشین است. او با بکارگیری واژهها و ساختن ترکیبات شعرگونه برای به تصویرکشیدن آنچه احساس میکند ومیاند یشد، کار زیبایی عرضه کرده است.
من کتاب "ویواه، ازدواج کاغذی" را در کنار بقیه کتابهای فلسفی خود قرارداده و از این منظر به آن نگاه میکنم.