iran-emrooz.net | Tue, 28.10.2008, 21:14
سی سال پیش در چنین روزی
برگی از تاریخ انقلاب ایران
نعمت آزرم
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
«دیروز بیش از ۴۰۰۰ دانشجو از دانشگاههای مختلف تهران در دانشگاه آریامهر گرد آمده بودند تا اولین روز از هفتۀ همبستگی ملی را که به ابتکار سازمان ملی دانشگاههای ایران برگزار میشود آغاز کنند.»
اولین سخنران دکتر منوچهر هزارخانی بود، ولی قبل از او قطعنامۀ جلسه افتتاحیه همبستگی ملی در دانشگاه آریامهر به وسیلۀ یکی از اساتید این دانشگاه خوانده شد- در این قطعنامه ضمن اشاره به حوادث اخیر شهرهای کشور از جمله کرمان-آمل-همدان-گرگان- زنجان- کرمانشاه و ... که عدهای معلوم الحال به مردم حمله ور شده و به ضرب و جرح مردم بیدفاع پرداختند نوشته شده است که: « ما دانشجویان- کارگران- کارمندان و اعضای هیئت علمی دانشگاه صنعتی آریامهر این اقدامات را به شدت محکوم و تقبیح مینماییم و به این وسیله اعلام میداریم که فعالیتهای این دانشگاه در هفتۀ همبستگی ملی دقیقاً در چهارچوب ادعاهای دولت دایر بر آزادی بیان و اجتماعات در داخل دانشگاههاست و به حکومت ایران اخطار میکنیم که چنانچه عمال دستگاه به خشونت متوسل شوند مسئولیت عواقب آن دقیقاً به عهدۀ خود حکومت خواهد بود. و اعلام میداریم که ما دانشگاهیان به شدت در برابر هرگونه اقدام این عوامل شناخته شده دستگاه واکنش نشان خواهیم داد.»
بعد از خواندن قطعنامه دکتر منوچهر هزارخانی سخنرانی خود را شروع کرد. هزارخانی هدف این مرحله از مبارزه ملت ایران را بدست آوردن دمکراسی دانست و گفت: در دمکراسی یک مفهوم مستتر است و آن مفهوم گوناگونی در کلیۀ عوامل ذهنی از جمله اندیشه است و تحمل این گوناگونی خود دمکراسی است. ..... و طبیعت گوناگون است و اگر این گوناگونی از دست برود جامعه تبدیل به یک جامعۀ نامتمایز حیوانی و یا گیاهی میشود. دمکراسی ایجاب میکند که آزادی فکر و بیان را برای همۀ کسانی که جز ما میاندیشند نیز قائل باشیم و همانطور که ما حق فکر کردن داریم آنهایی که دیگران نامیده میشوند نیز محق هستند. دکتر هزارخانی در خاتمۀ سخنرانی خود افزود اگر واقعاً به دمکراسی اعتقاد داریم باید قبل از آنکه فرصت آنرا پیدا کنیم که در جامعه این دمکراسی را مستقر کنیم در بین خود به گفتگو و بحث بپردازیم.
نعمت میرزازاده (م. آزرم) دومین سخنران بود که ابتدا بوسیلۀ یکی از اساتید دانشگاه آریامهر شرح مختصری از زندگی او و از جمله اینکه چگونه پس از انتشار کتاب سحوری ۳ سال را در زندان به سر برده و پس از آن هم شغل دولتی را از داد بیان شد.
نعمت میرزازاده سخنرانی خود در بارۀ ضرورت تاریخی همبستگی ملی را اینچنین آغاز کرد: ضرورت همبستگی ملی در شرایط تاریخی خطیری که اکنون ما در آن قرار داریم چنان محسوس است که حتی با شعوری غریزی نیز این حقیقت را میتوان دریافت. او با نگاهی به هیئت مجموع مناسابات حاکم بر میهن ما گفت که این مناسبات در قالب هیچیک از سیستمهای شناخته شده در فرهنگ سیاسی جهان جایگزین نمیشود و چنین مناسباتی اساساًنمی تواند موضع فرهنگی و فلسفی داشته باشد.
میرزازاده سپس به عوارض بی فرهنگی و ضد فرهنگی بودن سیستم در جامعه اشاره کرد و گفت: این امر مجال آگاهی درست و همه جانبه از مسیر مبارزات ملی میهن ما را به ویژه از نسل شما دانشجویان گرفته است، زیرا از سویی سانسور بی دریغ اجازه نشر و عرضۀ هیچ تحقیق و سند بی خدشهای را در بارۀ تاریخ اجتماعی معاصر نداده است و نمیدهد و از سوی دیگر بسیاری از شما دانشجویان به جرم خواندن حتی همان کتابها و اسناد مخدوش کارتان به زندان و اخراج از دانشگاه کشیده شده است. تعطیل مطلق همۀ نهادهای دمکراتیک حتی همه فعالیتهای دانشجویی و بستن کتابخانههای دانشجویی- که تازه در صورت باز بودن باید از کتابهای مجاز تغذیه شوند- امکان برخورد آزادانۀ افکار و در نتیجه رشد اندیشهها را به نحو چشمگیری از میان برداشته است.
پس از اینکه نعمت میرزازاده در میان دست زدنهای چند دقیقهای دانشجویان از پشت تریبون پایین آمد دو باره منوچهر هزار خانی به پشت میکرفون رفت و سئوالهای شنوندگان را پاسخ گفت و پس از اینکه نعمت میرزازاده هم به پرسشها پاسخ گفت این جلسه به پایان رسید و گروهی برای تماشای فیلم «تفنگهای ننه کارار» که بر اساس داستانی از برتولت برشت ساخته شده است به محل نمایش فیلم رفتند و دیگران نیز دانشگاه را ترک گفتند. در دنبالۀ جلسۀ دیروز، امروز هم جلسۀ سخنرانی و نمایش فیلم و اسلاید در دانشگاه آریامهر برقرار است.»۱
*
نخستین روز هفتۀ همبستگی ملی در تاریخ شنبه ششم آبان ۱۳۵۷ خورشیدی در دانشگاه آریامهر به ابتکار سازمان ملی دانشگاهیان ایران برگزار شد. گزارش خبری این نشست را به روایت روزنامۀ اطلاعات عیناً در بالا خواندید. در پایان، متن سخنرانی ام را جوانی که خود را خبرنگار آیندگان معرفی میکرد و سخت به هیجان آمده بود گرفت تا در آن روزنامه چاپ کند اما نشد. من در روزهای بعد برای ایراد همین سخنرانی به دانشگاههای جندی شاپور اهواز و پهلوی شیراز رفتم و ظهر ۱۵ آبان که به تهران بازگشتم دولت نظامی ازهاری سرکار آمده بود و من از سوی فرمانداری نظامی بازداشت شدم... و اما در پیوند با آن همایش و جنبش روشنفکری آن سالها و پی آیندهای تحمیلی بر آن جنبش، نکاتی شایستۀ یادآوری است که به فشردگی و اشاره وار به آنها میپردازم.
یکسال و دوازده روز پیش از آغاز این هفتۀ هبستگی ملی، شبهای شعر انستیتو گوته، از سوی کانون نویسندگان ایران از تاریخ ۱۸ تا ۲۷ مهرماه ۱۳۵۶ در باغ بزرگ انجمن فرهنگی ایران و آلمان نزدیک شمیران برگزار شده بود. به مدت ده شب با میانگین ۱۰ تا ۱۵ هزار نفر شنونده و با مشارکت ۵۹ شاعر و نویسنده و محقق و گزارش شکسته بسته آن شبها، کم و بیش در روزنامهها آمده بود. کارنامه سخنگویان آن شبها در کتاب «ده شب» آمده است.(۲) و من در فرصتی دیگر چنان که شایستۀ آن حادثۀ بزرگ فرهنگی و سیاسی هست به آن شبها خواهم پرداخت. شبهایی که پس از سالهای سنگین سکوت اجباری بر اهل قلم و فرهنگ، کاری بزرگ و جمعی انجام گرفت و فصلی در تاریخ مطالبات اجتماعی و آزادی خواهی ایران ورق خورد.
اما تا کانون نویسندگان در ایران از بهار ۱۳۵۶ دور دوم فعالیت خود را –نیمه مخفی- آغاز کند و پس از چند ماهی به برگزاری «ده شب» برسد، نامههای سرگشادۀ تاریخی و جنبش آفرین دکتر علی اصغر حاج سیدجوادی منتشر شده بود. اولی به تاریخ اول بهمن ۱۳۵۴ و دومی به تاریخ پنجم دیماه ۱۳۵۵ در هزاران نسخۀ زیراکسی دست به دست رفته بود. این نامهها خطاب به نصرت الله معینیان، رئیس دفتر مخصوص شاه نوشته شده بود و هم برای ثبت در تاریخ به ملت ایران. حاج سیدجوادی در این نامهها که با جوهر شجاعت نوشته شده بود خیرخواهانه نظام سیاسی کشور را در برابر آینه قرار داده بود مگر فساد گسترده در این اندام درمانی بیابد... او در این نامهها به قول بیهقی «داد این تاریخ به تمامی داده بود تا هیچ چیز از احوال پوشیده نماند» ...
باری ماهی پس از برگزاری ده شب کانون نویسندگان ایران، ده شب دیگری از سوی دانشجویان همین دانشگاه آریامهر تدارک شد و ده نفری از میان همان ۵۹ نفر شبهای شعر برگزیده شدند تا نه در ده شب متوالی بلکه هر کدام یک شب در هفته – به گمانم جمعه شبها- مجال کافی برای سخن داشته باشند. در همین سالنی که سال بعد یعنی آبان ۱۳۵۷ «هفتۀ همبستگی ملی» در آن برگزار شد. هفتۀ سوم این شبها که با محمد علی مهمید آغاز شده بود به سعید سلطانپور: شاعر و کارگردان انقلابی تیاتر اختصاص داشت. استقبال فراوان جوانان از آن شب مقامات امنیتی را بر آن داشت که به بهانۀ کمبود جا پیش از پر شدن سالن و آغاز شدن برنامه درهای دانشگاه صنعتی آریامهر را ببندند و در اعتراض به این ممانعت سعید سلطانپور هم برنامه اش را اجرا نکرد و کار به تحصن کشید. دانشجویان شب را سرودخوانان به صبح رساندند و صبح با رسیدن پیام کتبی حاج سیدجوادی خطاب به هوشنگ گلشیری و من و نیز آمدن به آذین به سالن و پس از شعرخوانیهای سیاوش کسرائی، سعید سلطانپور و من و با تضمین رئیس دانشگاه نسبت به تامین سلامتی حضار بعد از خروج از دانشگاه به تحصن پایان داده شد. اگر چه جمعیت دانشجویان هنوز به میدان ۲۴ اسفند نرسیده «لباس شخصیها» با زنجیر و چماق به جان همه افتادند و آنروز خانۀ حاج سیدجوادی در کوی مهر به درمانگاه تبدیل شده بود... آن شبها در همان شب سوم عملاً تمام شد و هفتۀ بعد که نوبت به آذین بود پیشاپیش درهای دانشگاه به کلی بسته بود و در همان شب نوبت به آذین برای من و خانم هما ناطق پس از ضرب و جرح مامورین رسمی انتظامی در جلوی دانشگاه آریامهر و انتقال به کلانتری در آخر شب نیز به بهانۀ رساندنمان به خانه با تاکسی کشیک کلانتری برنامۀ لت و پار کردن تا مرگ به دست «لباس شخصیها» در بیابانهای «دریان نو» اجرا شد که به یمن تصادفی نادر با دست و پائی خرد، نیمه جانی به در بردیم. و آن حدیثی دیگر است که بزودی به آن نیز خواهم پرداخت و فردای آن شب هم «همایش جبهۀ ملی» در «کاروان سنگی» به همت «مردم شاهدوست» به خاک و خون کشیده شد و شخصیتهای سیاسی ملی همچون داریوش فروهر با فرق شکافته –و شاهپور بختیار- با دست شکسته- و ابوالفضل قاسمی- با اندام کوفته نیمه جان شدند... منظورم از این اشارات اینست که در این سالها – از سال ۱۳۵۴ تا شبهای شعر کانون در پاییز ۱۳۵۶ و ادامه اش در دانشگاه آریامهر، جنبش اعتراضی سیاسی در ساحتهای گوناگون روشنفکری حرکت میکرد و خواستههایش در محدودۀ قانون اساسی و حقوق بشر بود: آزادی اندیشه و بیان، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی انتخابات، اعتراض به فساد و دیکتاتوری حکومتی و بستر جنبش بیشتر، دانشگاهها، تشکلهای دانشجویان، کانون وکلای دادگستری، فرهنگیان، سندیکاهای کارگری بود. و در فرایندش گسترش اعتراضات و افزودن مطالبات، و با اینکه این همایشها حتی در سالنها از سوی «لباس شخصیها» به شدت سرکوب میشدند اما اعتراضات گوهر مسالمت خود را حفظ میکرد. این جنبش همچنان به راه خود ادامه میداد. نه به بانکها و کافهها حمله میشد و نه سینماها آتش میگرفت... دو ماهی پس از برگزاری شبهای کانون نویسندگان در تاریخ ۱۷ دیماه ۱۳۵۶ در روزنامۀ اطلاعات مقالۀ استعمار سرخ و سیاه با نام مستعار احمد رشیدی مطلق حاوی توهین به آیت الله خمینی منتشر شد. مقالهای که از دربار فرستاده شده بود. (۳) گوئی پیوند تاریخی سلطنت و روحانیت در ایران ناخودآگاه شاه را برانگیخته بود که با این مقاله، پرچم مبارزات مدنی را از دانشگاه تهران به فیضیۀ قم پرتاب کند تا سرانجام همان بشود که شد. و در این سی سال، سال به سال، مردم عادی میهن ما با مقایسه میان آنچه بود و آنچه شد حسرت نظام پیشین را بخورند و در این سالهای اخیر نیز مجالی برای سوداگران سیاسی بوجود آید تا از وکالت فضولی طبقۀ کارگر به دریوزگی درگاه سرمایه داری جهانی اسباب کشی کنند و برای بهره مندی از بودجۀ ۱۴۰ میلیون دلاری اختصاصی برای هزینۀ «دمکراسی در ایران» در کارگاههای لکه گیری از چهرۀ دیکتاتوری سلطنت فروپاشیده و پرونده سازی برای دکتر مصدق مسابقه بگذارند. نظامی که در نگاهی تاریخی، قارچ مسموم جمهوری اسلامی بر زمینۀ فساد و دیکتاتوری همان نظام روئیده است. قارچی که دروشدنش به دست جنبش دمکراسی در ایران دیر است و دور نیست.
پاریس، ششم آبان ۱۳۸۷ خورشیدی
__________________
۱- نقل از روزنامۀ اطلاعات یکشنبه هفتم آبان ماه ۱۳۵۷.
۲- ده شب (شبهای شاعران و نویسندگان در انجمن فرهنگی ایران و آلمان) از انتشارات کانون نویسندگان ایران به کوشش ناصر مؤذن/ انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۵۷. من همین جا از هم میهنان داخل کشور خواهش میکنم که هر کس عکسی از شبهای شعر گوته دارد لطفاً برای بنده ایمیل کنند که به آن تصویرها نیازمندم.
۳- به روایت موسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، احمد علی مسعود انصاری از بلند پایگان نظام سلطنتی در بارۀ هویت احمد رشیدی مطلق مینویسد: منشا نگارش این نامه دفتر مطبوعاتی هویدا در دربار بود. این دفتر را فرهاد نیکوخواه معاون سابق وزارت اطلاعات تصدی میکرد. به هنگامی که هویدا از نخست وزیری به دربار آمد نیکوخواه را هم با خود به دربار آورد و ندانم کاریهای همین دفتر بود که آن شعله را روشن کرد و ماجرا چنین است: خلعتبری وزیر امور خارجه از سفارت ایران در عراق گزارشی دریافت میکند مبنی بر اینکه ایت الله خمینی ضمن مسئلهای سلطنت را غیر شرعی اعلام کرده و شاه که از دریافت این گزارش سخت عصبانی شده بود به وزیر دربار (هویدا) دستور میدهد، که در رد و ذم آیت الله مطلبی نوشته شود و به روزنامهها داده شود ... آن نامه به دستور هویدا و به وسیلۀ فرهاد نیکو خواه بدون اطلاع دولت و وزارت اطلاعات تهیه شد و در پاکت سربسته با آرم وزارت دربار با واسطۀ داریوش همایون وزیر اطلاعات دولت آموزگار در اطلاعات چاپ شد و شد آنچه نباید بشود. (با اختصار).