iran-emrooz.net | Mon, 27.10.2008, 9:11
«میـز خـالـی شـاعـر»
علیاصغر راشدان
|
واردكه شد، هاج- واج بود. كلاه بافتنی چركمردهاش را برداشت. دستهاش را با كلاه، رو شكمش گذاشت. اطراف را پائید. نگاهش رو هر كدام از ما لحظهای آرام گرفت و پرید. میز شاعر خالی بود. شاعر تــو حمام بود. تختههای میز شكستهای را رو وان گذاشته بودیم. سماور و قوری و سینی و چند استكان روش گذاشته بودیم و شده بود آبدارخانه مثلا. شاعر با دهن پر از كنار در حمام سرك كشید. او را كه دید، سر خود را دزدید. درز در را باز گذاشت و رفت سراغ قابلمهی كله – پاچه.
مرد پابه پا كرد. شانههاش راتكان و پشتش رابه دیوارتكیه داد. پهلووزیربغلش راخاراند. كلاهش رادودستـی روسرش گذاشت. كف دستهاش را به صورتش كشید. خمیازه كشداری كشید. گردنش رابه چپ وراست پیچاند. ژیغ – ژاغ قلنج گردنش، خندهی بیصدائی رو لب بچهها نشاند و نگاههای زیرزیركی ردوبدل كردند. رگهای گردن و پیشانیش ورم كرد. چشمهاش تو حدقه رقصیدند. لب و لوچهاش پرپر زد. دوباره كلاه را از سرش برداشت. موهای پف كردهی نمد مانندش را بیرون داد و سرش را خرت خرت خاراند و دهن دره كرد. صدائی بین زوزه و خرناسه، از گلوش بیرون داد. زبانم را زیر دندان گرفتم. به خود فشار آوردم و خنده را توگلو و سینهام حبس كردم. سرفه و خنده چشمهام را به آب نشاند. شانههاش را كج كرد و اریب – قیقاج، راه افتاد. جلوی میزم ایستاد، خود را به طرفم خم كرد. آب از كنـار لبش راه برداشت. حالتی بین خنده وعصبانیت به خود گرفت و گفت:
- كجام خنده داشت؟
كامران وسط معركه را گرفت. رو صندلی كنارم نشاندش و گفت:
- باز جوش آوردی مشدی! بهمن یه چای دبش بیار!
بهمن یك چای قیرمانند جلوش گذاشت. چای را با سه – چار قند درشت، داغا- داغ هورت كشید. عبداله چرتی در اطاق را بست و كلید را چرخاند. كامران چشمك زد و دستم را تو دستش گذاشت و گفت:
- واسه چی میخندی؟ مشدی از خیلیها سابقهش تو این اداره بیشتره!
از جا پرید. حالت تهاجم گرفت و گفت:
- به ریش باباش بختده! من نباشم، زرتش قمصوره!
كامران دست روشانه ش گذاشت ورو صندلی نشاندش وگفت:
- باباگل به گوشهی جمالت مشدی! گزارش كنه كه سرخدمت توهین كردی، زمین بیزمینها!
- قمپز نیا بابا! هزارتاتون....
كامران انگشت رو لب خود گذاشت وگفت:
- هیسس!…دیوار موش داره ها!… صورت هم رو ببوسین و جنجال رو تمومش كنین!
پیشانی و لپ گوشت آلودش را بوسیدم. دهن گشادش به خندهی پرصدائی باز شد. ماچ آبدارش صورتم را خیس كرد:
- صد دفه عهد كردم از كوره درنرم، دست خودم نیست كه!
- مشدی جون سرفهم گرفت. حالا یه دهن بچهها رو مهمون كن!
- مثل دفهی پیش كسی نیاد و گندش دربیاد!
- خیالت راحت باشه، عبداله چرتی حواسش جفته.
كلاهش را رو میز گذاشت و زد زیر آواز:
توكه نوشم نیئی، نیشم چرائی؟!….
كامران پیشانیش را بوسید و گفت:
- دمت گرم مشدی! حالا با كی كار داری؟
- همون كه دیروز اومد بازدید باغم. شاعره رو میگم!
- شكل و شمایلش چی جوری بود مشدی؟
بلندشد، دو دستش را به موازات شكمش جلو آورد و گفت:
- همون كه شیكمش این هوا از خودش جلوتره!
- اسمش یادت نمیاد، مشدی؟
- بابا همون كه غبغبش مثل كون مرغ آویزونه. شعر كه میخونه، شیكمش بالا و پائین میشه!
- لباسش چی رنگی بود؟
- بابا وسط كلهش تاسه، موهای دور كلهش مثل شاخ دیو، رفته بالاخانه خراب!
- خب، خب. رنگ ورخش چی شكلیه مشدی؟
- ای بابا، راه كه میره، كله و گردنشو تكون میده و جلو پاشم نگاه نمیكنه. دیروز تو باغ دنبال میوه كه میگشت، كلهش خورد به درخت.
كامران خندهاش را قورت داد و به در حمام نگاه كرد و گفت:
- خیالت تخت باشه مشدی. همه كاره خودمم. یه كم دیگه از نشونیهاش بگو، شاید اسمش یادم بیاد!
- بابا عجب خنگین شماها! همون كه خوشاشتهاست. بازدید كه میاد، سفره خونه لازم داره لاكردار!
- گفتی شكل چی بود، مشدی؟
- پشت میز اون گوشه بود. همیشه سیگار زیر لبش بود و چرت میزد!
- تكه تكه میگی مشدی! كامل بگو، تا بگم كیه!….
- دستم انداختین؟ همون كه میگفتین از تخم افتاده و دستمال یزدی دست گرفته دیگه!… بابا همون كــه عینهو یه غول بیشاخ و دمبه دیگه!….
كامران دستش را بلند كرد و گفت:
- گل گفتی مشدی! اونهاش! برگشته پشت میزش