iran-emrooz.net | Sat, 25.10.2008, 14:43
لورنا و معجزه ی زندگی
سحر دلیجانی
پس از تحمل پوچی پرزرق و برق آخرين فيلم وودی آلن "ويکی کريستی بارسلنا" ، فيلمی که توجه ظاهريش به مشکلات احساسی و روانی شخصيتها تحت قالب صحنه های تمام نشدنی شراب نوشيدنها، شام های رمانتيک زير نور شمع، ويلاهای باشکوه بارسلنا، شخصيتهای به طور وحشتناکی کاريکاتور شده، و آوای گيتار اسپانيولی زير نور ماه (اقتباس تحريف شده ی وودی آلن از صحنه های مشابهی در فيلم های کارگردان اسپانيولی پدرو آلمدوار)، ديدن فيلم "سکوت لورنا" (Le Silence de Lorna) چون نفسی در هوای تازه است. مانند فيلمهای ديگر برادران داردن (برنده ی دوبار پالم دور فستيوال کن)، "سکوت لورنا" فيلمی است درباره ی تولد وجدان ، آنچه که باعث اين تولد شده و پيامدهای آن. فيلم روح انسان را زير ذره بين قرار داده و ميل شديد او را برای زندگی همراه با يکی از محرمانه ترين خواستهای انسانی که نياز مبرم او به مهربانی و دلسوزيست، هويدا می کند.
فيلم "سکوت لورنا" در زمينه ای طراحی شده که محبوب داردن هاست : بلژيک پسا صنعتی، دلگير، کدر، سرد و خاکستری. سبک شديداً طبيت گرای فيلم، همراه با چشم نزديک بين دوربين فيلم برداری، احساس نزديکی دلهره آوری در تماشاچی بر می انگيزند. انسان را به درون کشيده و به لرزه در می آورد. در حال حاضر فيلم های بسياری وجود ندارند که به مسائلی بپردازند که توجه برادران داردن را به خود جلب می کنند. در تمام فيلمهايشان ، شيفتگی آنان با به تصوير کشيدن زندگی مردمی که در حاشيه ی جامعه قرار گرفته اند مانند مهاجران، بيکارها، ساکنان پناهگاه ها، معتادان و غيره آشکار است. فيلمهای برادران داردن درباره ی زندگی جوانانی ست که آويزان بر لبه های جامعه با مشکلات روزانه و در عين حال هستی گرای خود به مبارزه برمی خيزند.
"سکوت لورنا" مثال ديگری ازبه تصوير کشيدن زندگی طبقات پايين اجتماع در بلژيک است. لورنا مهاجريست آلبانيائی که در بلژيک زندگی می کند و برای به دست آوردن شهروندی بلژيکی با يک مرد جوان و معتاد بلژيکی به نام کلادی، ازدواج مصلحتی کرده است. تنها آرزويش اين است که با دوست پسر خود، سوکول، يک بارـ رستوران باز کند. برای تحقق بخشيدن به اين آرزو لورنا به کمک فابيو نياز دارد. فابيو يک قاچاقچی ست که در حال فراهم کردن ازدواج مصلحتی ديگری برای لورناست، اين بار با يک گانگستر روسيه ای که از اين راه گانگستر روسيه ای نيز به شهروندی بلژيک در آيد. با پولی که مرد روسيه ای به لورنا خواهد داد، او سرانجام قادر به خريدن بارـ رستوران محبوبش خواهد بود. ولی برای به انجام رساندن اين نقشه، ابتدا لورنا بايد بيوه شود. کلادی (که در طول فيلم مدام همه يادآور می شوند که فقط يک معتاد است) قرار است از صحنه توسط فابيو و دارودسته اش خارج شود.
از ابتدای فيلم، جنبه های دشوار ازدواج مصلحتی لورنا به سرعت پديدار می شوند. کلادی تصميم به ترک اعتياد گرفته و نياز مبرمی به کمک دارد. او که طبيعتاً از نقشه ی جنايت همکاران لورنا بی خبر است، به لورنا به عنوان آخرين درخشش اميد متوسل می شود. فريادهای پرالتهاب او که از لورنا طلب کمک می کند برای لورنا خسته کنننده و برای ما ناخوشايندند. در ابتدای فيلم، لورنا سرد است و بی اعتنا و ترجيح می دهد هيچ گونه رابطه ای با کلادی نداشته باشد. او تصميم کلادی به ترک اعتياد را جدی نگرفته و از کمک به او امتناع می کند. ولی چون چشم بستن بر درد ديگران بسيار دشوار است او را می بينيم، که چگونه با وجدان خود به مبارزه برميخيزد. هنگامی که کلادی با صدايی دلخراش به او التماس می کند که به حرفهايش گوش دهد، لورنا خود را به خواب می زند. سپس سعی می کند که سرفه های شديد و درد طاقت فرسای کلادی را ناديده گيرد. به نظر می آيد هدف لورنا تنها دوری جويی از هرگونه وابستگی به کلادی است ولی او قادر به اين کار نيست. به عنوان مثال سعی می کند که از خريدن دوا برای آرام کردن درد کلادی، از تماس با بيمارستان و از انتظار کشيدن همراه با او تا رسيدن پرستارها خود داری کند ولی سرانجام همه ی اين کارها را انجام می دهد. لورنا خيلی ساده از گفتن "نه" عاجز است.
همينطور که وابستگی کلادی به لورنا و عزمش در تصميم به ترک اعتياد رو به افزايش می رود، لورنا کم کم پی می برد که نقشه ی خيالی قتل کسی با به انجام رساندن واقعی آن بسيار فرق می کند. هنگامی که زمان آن می رسد که کلادی از صحنه خارج شود لورنا ديگر راضی به مرگ او نيست. چرا بايد کلادی بميرد؟ چرا راه حل ديگری پيدا نکنند؟ آنچه که مرگ کلادی را برای لورنا غير قابل قبول می کند اين است که سرانجام او به اين نتيجه می رسد که کلادی همان اشتياق برای روی پای خود ايستادن و زندگی کردن را دارد که او را به جلو هل می دهد. در تقلای دردناک کلادی برای شستشوی خون خود از سمی که در رگهايش روان است، لورنا همان عشق سوزانی را می بيند که خود به زندگی دارد. بدين ترتيب به جستجوی راه حل ديگری می رود که از کلادی طلاقی سريع گرفته و او را از مرگی که به نظر بقيه تنها راه حل سريع و بی خطر است نجات دهد.
"سکوت لورنا" فيلمي است اجتماعی و انسانی که نه تنها به بررسی کوشش فرد برای غلبه بر مشکلات مالی و اجتماعی خود می پردازد بلکه تقلای وجدان انسان را دربرابر دشوارترين برهان های اخلاقی نيز به صحنه می آورد. برادران داردن چالشهای اخلاقی پنهان در اعماق مسائل اجتماعی و اقتصادی را با نگاهی کاونده نمودار می کنند. آنچه که در تلاش لورنا برای پيدا کردن جاپايی در هرج و مرج ناشی از ناچاری های مالی و عقب ماندگی های اجتماعی در بلژيک پسامدرن، پسا صنعتی و جهانی شده، توجه کارگردان ها را به خود جلب می کند چالشهای وجدانی و اخلاقی هستند که او را بيش از هرچيز زير فشار قرار می دهند و درآخر به بيداری نهايی وجدان او ختم می شوند. آيا لورنا فرد ديگری را به خاطر خوشبختی خود قربانی خواهد کرد؟ آيا او که به سختی تقلا می کند تا سهم خود را از اين دنيا و زندگی طلب کند، سهم ديگری را از دستان او خواهد قاپيد؟ آيا خوشبختی فرد هميشه با خوشبختی ديگران ناسازگار است ويا می توانيم همه با هم به سامان برسيم؟ و سرانجام آيا تحمل سختی ها ارزش بيداری نهايی وجدان را دارد؟
بيش از همه چيز، لورنا عاجز است که سنگ دل باشد. نياز کلادی به او، در درونش احساسات مادرانه ای را شکوفا کرده که در پايان فيلم به اوج خود می رسند آنچنان که او قادر نيست اين احساسات را در خود خفه کند. اين تولد غير منتظره ی وجدان همراه با جوانه زد ن احساسات مادرانه، شخصيت قوی لورنا و ايمان راسخ او را به داشتن امکانات بی پايان در زندگی هويدا می کند. لوک داردن در مورد لورنا می گويد: "دختر جوانی که هر دليلی برای نوميد شدن دارد ولی در عوض همچنان بر اين عقيده استوار است که همه چيز ممکن است." اين عقيده از ايمان عظيم لورنا به خويش و اعتماد به نفس او سرچشمه می گيرد. مانند شخصيت روزتا در فيلم "روزتا"، لورنا لجوجانه باور دارد که می تواند تمام بار مسئوليتها و مشکلات را به تنهايی بر شانه های خود حمل کند. نجات کلادی مسئوليت شخصی لورنا می شود و برای نجات او حاضر است حتی بدن خود را قربانی اين مسئوليت کند . برای به دست آوردن يک طلاق سريع، خود را در معرض خشونت بدنی وحشتناکی قرار می دهد. اين آسيب رسانی بدنی به خويشتن نشانه ی بی رحمانه ايست از بينش لورنا از وجود خود. او تنها روح و بدن خود را سپر بلا می داند و به غير از خويشتن، به هيچ کس و هيچ چيزی ديگری تکيه نمی کند.
قدرت لورنا مانند روزتا در خصوصيات فيزيکی بدن او منعکس است. هردو بدنهای درشت و قوی دارند و قادرند انواع و اقسام کارهای بدنی را انجام دهند، با جنس مخالف دعوای بدنی کنند، و بدون اينکه خمی به ابرو بياورند فرسنگ به فرسنگ پياده می روند. در طول فيلم، هر دوی آنان بيشتر اوقات در حين برداشتن قدمهای مثمم يکی پس از ديگری نشان داده می شوند، گويی که هيچ مانعی هرگز جلوی راهشان را نخواهد گرفت. اوج توانايی بدنی آنان لحظه ای که روزتا، به تنهايی کپسول گازی را حمل می کند و لورنا قفل آهنی دريچه ای را می شکند، به تصوير در می آيد. هر دوی آنان برای بقای خود به قدرت بدنيشان نياز دارند و زندگيشان بدين بستگی دارد که توانايی و اعتماد به نفسشان تا کی و کجا دوام خواهد آورد.
ولی "سکوت لورنا" در اين باره نيست که آيا لورنا خواهد توانست کلادی را نجات دهد يا نه. برادران داردن از گنجانيدن هر نوع صحنه و ديالوگی که اين فيلم را به يک فيلم هيجانی گانگستری تبديل کند، کاملاً امتناع می کنند. "سکوت لورنا" فيلميست درباره ی لورنا و چگونه او عليرغم همه ی مشکلات به زندگی ادامه خواهد داد. کلادی خود پاره ای از وجود لورناست، آن قسمت خوارشده، ضعيف و آسيب پذير هويت او. لورنا نمی تواند چشمان خود را نه بر درد و نه بر مرگ کلادی ببندد چراکه اين چشم بستن خيانتی خواهد بود به خويش و به آن هسته ی اصلی هويت و وجود او که اشتياق برای زندگی ست. از ميان بردن کلادی به اين معناست که لورنا آرزوهای خود همراه با احساسات مادرانه اش را در خويش خفه کند. لورنا قادر نيست که مادری خود را انکار کند و همينطور نمی تواند دلسوزی مادرانه ی را که در او جوانه زده زير پا له کند. بدين ترتيب مضمون فيلم "سکوت لورنا" بسی ساده و در عين حال تکان دهنده است : داستان تقلای دختريست که با وجود تمام مشکلات طاقت فرسا و تمام پيامدهايی که زندگيش را از اين روی به آن روی خواهند کرد، تصميم قاطع دارد که انسان خوبی باشد.
آنان که فيلمهای ديگر برادران داردن را ديده اند می دانند که خوب بودن نه تنها آسان نيست بلکه وزنش روی شانه های انسان بسی خردکننده و طاقت فرساست. تنها چيزی که می توانيم بدان تکيه کنيم همان ايمان سرسخت داردنها به قدرت اميد و گنجايش روح انسان برای دگرگون شدن است. هدف لورنا در زندگی بيش از خريد يک بارـ رستوران با دوست پسرش می باشد؛ هدف لورنا در متن خود زندگی است و تصميم راسخ اوست که بدون مصالحه ی وقار اخلاقی و وجدان خود با بدترين رنجها و سختی ها مقابله کند حتی اگر اين به معنای تنهايی و رنج و سختی بيشتر باشد. اين اولين بار نيست که لورنا باری کوه پيکر را بر شانه های خود حمل می کند و آخرين بار نيز نخواهد بود.
بر خلاف فيلم "ويکی کريستی بارسلنا" که شخصيتهای فيلم آنقدر ثروتمند هستند که بدون هيچ نگرانی ومشکل خاصی و با خيالی آسوده به کند و کاو روحی خود می پردازند، در "سکوت لورنا" زندگی لورنا پر از انواع گوناگون مشکلات مالی و روانی ست؛ او بايد زندگی را با روحی تکه پاره شده و بدنی کوفته، با همه ی بی رحميش بزيد. ليک هرگز اميد خود را از دست نمی دهد، هرگز تسليم نمی شود. در ذهنيت داردن ها، بدون اميد هيچ کس قادر به ادامه ی زندگی نخواهد بود و اميدی در بين نخواهد بود اگر ابتدايی ترين حس دلسوزی و مهربانی از زندگی انسان حذف شود.
در پايان فيلم ناخودآگاه به ياد نانينا (با بازی بی نظير آنا مانيانی) در فيلم "معجزه" به کارگردانی روسلينی افتادم. اين فيلم داستان زن چوپان ساده دليست که بر اين باور است که مردی که او را حامله کرده (اولين باری که فدريکو فلينی به عنوان هنرپيشه در صحنه پديدار می شود) حضرت يوسف است. برای نانينا زندگی فقط و فقط يک معجزه است حتی اگر در واقع صليبی باشد که او بايد تا نوک تپه ی رنج بر شانه حمل کند.
نانينا و لورنا هردو با خيال يک معجزه زندگی می کنند و مهم نيست چراکه هردو به قدرت آن ايمان دارند. در پايان فيلم "معجزه" نانينا روی زمين سرد، پيچيده در پتويی دراز می کشد همانطور که لورنا در آخرين صحنه ی فيلم، روی نيمکت سردی پيچيده در کاپشن خود دراز می کشد. لورنا و نانينا وجود خود را در تنهايی مطلقشان می پيچند. همچنان که زير لب کلماتی از اميد و عشق زمزمه می کنند، از دنيای خشونتها، خواری، و مرگ می گريزند. آنان هر دو به خود و به ايمان راسخشان به معجزه ی زندگی پناه می برند حتی اگر اين معجزه به چشم ديگران تنها تصوری باطل است.
آيا در پايان فيلم لورنا به شخصيتی مريم وار، حافظ معصومان و مظهر رنج بدل می شود؟ و يا آيا او فقط قربانی اين داستان است؟ آيا او خود را قربانی تصور غير واقع بينانه ی خود از خوبی و خوب بودن کرده است؟ نام فيلم معنای مختلفی می تواند داشته باشد. کلمه ی "سکوت" شايد اشاره ايست به ناتوانی لورنا به ايجاد ارتباط و هشدار دادن به کلادی که در آخر به خردشدن روح او زير بار گناه می انجامد. و يا می تواند اشاره ای باشد به ناتوانی لورنا در توضيح درد و رنج خود که شايد از اين رهگذر مددی بيابد و به کمک آن از مصيبتهای بيشتر جلوگيری کنند. اما مهم آن است که در پايان فيلم سکوت لورنا می شکند و او سرانجام لب به سخن می گشايد حتی اگر اين سخن گفتن تنها با خويش و يا با موجودی خيالی ست. فيلم با سکوت او آغاز و با سخنان او به پايان می رسد حتی اگر اين سخن ها تنها زمزمه ای است که در گوش او نجوا می کنند. با اين حال حرفهای آخر لورنا اطمينان بخش و دلداری دهنده اند و هيچ پژواکی از يأس و يا از تنفر و بی اعتنايی اوليه ی او شنيده نمی شود. لورنا سرانجام راهی به عمق وجود خود کشف می کند و تنها پيچيده در ملافه ی نازک اميد، همچنان که زير لب با روح خود از فردا سخن می گويد، به خواب می رود.