iran-emrooz.net | Sun, 12.10.2008, 8:28
نگاهی به «ازدواج کاغذی»
جواد طالعی
|
حضور مستقیم نویسنده در رمان، مثل حضور مزاحم روحانی در رابطه انسان و خدا است. روحانی، با واسطه شدن در رابطه میان انسان و خدا، مانع از آن میشود که انسان، خدا را، آنطور که خود میخواهد بشناسد و آنطور که خود میپسندد با او رابطه برقرار کند.
برخلاف نظر ادیان الهی، این نه خدا بود که انسان را آفرید، بلکه انسان بود که از هراس نیروهای برتر در طبیعت، پناهگاهی به نام خدا برای خود ساخت. به این ترتیب، خدا، در ادیان طبیعی، با همه اشکال گوناگونی که انسان برای آن تراشیده بود، به لحاظ روحی و روانی، حافظ انسان، سرچشمه خیر و برکت و سخاوت و مهربانی بود. بعدها، یونانیها برای هر پدیدهای خدا یا الههای آفریدند.
ادیان الهی، با حاکم ساختن مسجد و کنشت و کلیسا بر اراده انسان، او را واداشتند که به یک خدای واحد باور بیاورد. خدائی که جنبههای قهرآمیز وجود او بیشتر از رحمانیتش شد. خدائی که آفریننده برزخ و دوزخ و بهشت بود و خوفناک ترین وسایل شکنجه برای تنبیه خطاکاران. به این طریق، انسان از رابطه مستقیم و آزاد با خدای خود محروم شد. آن خدائی که با او متولد میشد و با او نیز میمرد.
در رمان نیز، حضور مستقیم نویسنده مانع از آن میشود که خواننده بر اساس شناخت خود با شخصیتها و پدیدهها رابطه برقرار کند. نویسنده، با حضور مستقیم خود، نقش راهنمای خواننده را ایفا میکند و او را وا میدارد همان برداشتی را از حرکات، پدیدهها و شخصیتهای رمان بپذیرد که نویسنده میطلبد.
از جنبهای دیگر، رمان، یک گردشگاه است. منظرهای است که ناگهان نگاه خواننده را از دور به خود جلب میکند و او را به سوی خود میکشاند. در آغاز، این منظره یا گردشگاه، تصویری کلی است. بعد، با به دست گرفتن رمان، خواننده به عناصر و اجزای این منظره پی میبرد، گلهای آن را یکایک میبوید، درختانش را لمس میکند و رفتار و کردار موجودات زنده اش را زیر نظر میگیرد. گردشگر، زمانی به پایان گردشگاه میرسد و از آن میگذرد. اما، اگر گردشگاه دلنواز باشد، تصویرهایش برای مدتها در ذهن تماشاگر میماند. رمان موفق، آن است که وقتی آن را خواندیم و بستیم، شخصیتها، صحنهها و اندیشههای جاری در آن، اگر نه برای ابد، برای دورانی طولانی در ذهن ما بماند. "ازدواج کاغذی" از این ویژگی تهی نیست.
جمشید فاروقی نویسنده رمان "ازدواج کاغذی" در سالهای دور نویسنده تحلیلهای تئوریک سیاسی چپ بود. بیش از ده سال است که با بخش فارسی رادیو آلمان همکاری دارد و از حدود 4 سال پیش رئیس این بخش است. او، در دوران همکاری با دویچه وله، به موازات تجربه اندوزی، با گذراندن دورههائی در عرصه تئوریهای فنی و نظری روزنامه نگاری، به ژورنالیستی خوب تبدیل شد. در کنار اداره بخش فارسی دویچه وله، دکتر فاروقی مدتها است نشریه الکترونیکی "برای یک ایران" را نیز با همکاری همسرش مریم فاروقی اداره میکند. این نشریه، به لحاظ فرم و محتوا، یکی از نشریات الکترونیکی موفق خارج از کشور است و کاربران زیادی دارد.
ازدواج کاغذی، ظاهرا نخستین تجربه جمشید فاروقی در عرصه رمان نویسی است. او، در این رمان به عنوان نویسنده حضور مستقیم دارد و مثل یک راهنمای توریستی، فصل به فصل، دری تازه را به روی خواننده میگشاید. این کار، به لحاظ فرم تا حدودی تازه است. اما همان اشکالی را دارد که در آغاز به آن اشاره کردم. حضور نویسنده، سبب میشود که ما داستان را با روایتی که او از آن دارد دنبال کنیم و احوال شخصیتها را نیز، به جای آن که خود نظاره گر مستقیم آن باشیم، از زبان نویسنده بشنویم.
اما فاروقی راهنمای بدی نیست. او، ما را دائما به نقطهای در زمان حال میرساند و دوباره به نقطهای در گذشته باز میگرداند و از این طریق سبب میشود که خواندن رمان، ملال آور نشود. داستان با حضور بی قرار و ملتهب زن جوانی در ایستگاه قطار شهرهانور آلمان آغاز میشود. او، ده سال پیش به یک ازدواج کاغذی تن داده و به شوهر ندیده اش در آلمان پیوسته است. حالا، با چشمانی گریان و کلهای منگ، انتظار قطاری را میکشد که او را، فقط از شرایط فعلی بیرون خواهد برد، اما روشن نیست که به کجا میبرد.
زن، هیچوقت خود با ما سخن نمیگوید. بلکه این نویسنده است که افکار او را میخواند و بازگو میکند. مثل کسی که او را در تمام زندگی همچون سایه دنبال کرده و حالا شرح حالش را مینویسد. در نتیجه، در آغاز داستان، شخصیت اصلی، موم دست نویسنده است. نویسنده، که در این کتاب بیشتر یک ناظر اندیشه ورز است، دیدگاههای روانشناختی و اجتماعی یی دارد که جا به جا از زبان شخصیت اصلی بیان میکند. مثلا: " آیا منظور جواد این بود که زندگی در خارج از کشور اخلاق دختران ایرانی را فاسد کرده است؟ آیا تاثیر منفی و نامطلوب جوامع غربی تنها بر اختلاق و پایبندی دختران ایرانی به موازین اخلاقی بوده است؟ آیا مردان از گزند این تاثیرات نامطلوب و منفی در امان بوده اند؟ آیا مردان ایرانی ساکن این جوامع برای زندگی مشترک همسران مناسبی هستند؟......."
یا: "هیچ انسان خردمندی تن به ازدواج کاغذی نمیدهد. شریک زندگی تو در آغاز حکایت این پیوند زناشوئی تنها یک تکه کاغذ است. یک تکه کاغذ به شدت بی روح. یک تکه کاغذ و شاید چند گفت و گوی تلفنی......"
و باز: ".... بلوغ، یعنی کشف کسی دیگر در خود. کسی که سالها در تو زیسته و تو از وجود آن یکسره ناآگاه بوده ای. کسی که آمده است و آماده است جای تو را بگیرد....... حس کنجکاوی کودک که تا پیش از این متوجه جهان پیرامون بود، یکباره متوجه خود میشود. متوجه خود و دگرگونیهای طوفانی جسم و جانش. دوران مقایسههای بی پایان شروع میشود. کودک باید کسی را بزاید و با خویش وداع کند. اما وداع با جسم کودک بسیار سریع تر رخ میدهد تا با جهان کودکی...."
اگر قرار باشد کتابی برای راهنمائی پدر و مادرها در عرصه بلوغ کودکان نوشته شود، آنچه فاروقی در اینجا مینویسد، میتواند یکی از محورهای اصلی آن کتاب باشد، که بیشتر شکافته میشود. اما رمان، نه جای آموزش است و نه جای نظریه پردازی. رمان، نگاه است و تماشا و تعمق بی واسطه خواننده در احوال و سرنوشت شخصیتها. حضور مستقیم نویسنده در رمان، به همین دلیل به ساختار طبیعی آن لطمه میزند. نویسنده، دائما، درک خود را از احساسات و هیجانات و شناخت خود را از زندگی شخصیتها بیان میکند، درس میدهد، نظریه پردازی میکند و از این طریق، خواننده را دستخوش بلاتکلیقی میکند: قرار است داستان بخوانم یا مقاله؟ قرار است سرگرم شوم؟ یا درس بخوانم؟ قرار است از طریق برخورد مستقیم با شخصیتها و دیدن و لمس کردن حال و روز آنان به روزگارشان پی ببرم؟ یا کسی آنان را در برابر چشمان من ردیف کرده و دارد درباره آنها حرف میزند، بدون آن که به خودشان مجال بدهد تا بگویند که چنین توضیحاتی بیان کننده واقعی حال و روز آنان هست یا نه.
جمشید فاروقی در عین حال در رمان "ازدواج کاغذی" موضوعی را برگزیده است که بازتاب دهنده زندگی بسیاری از مهاجران ایرانی است: فروپاشی پیوندهای خانوادگی در نتیجه بحران هویت در غربت. از این رو، رمان برای خوانندهای که خود شاهد این فروپاشیها بوده است، خواندنی و پرکشش خواهد بود.