پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 03.10.2008, 9:57

(بخش پنجم)

درباره رادیو و تلویزیون در ایران


گفت‌وگوی ماندانا زندیان با ایرج گرگین



    فصلنامه‌ی ره آورد، شماره‌ی ۸۴، ویژه‌ی پاییز


ماندانا زندیان: شما در بخش چهارم این گفتگو، بحثی را درباره‌ی «ایجاد فرهنگ» باز کردید و در این راستا به طرح برخی از نظریات واسلاو‌ هاول - متفکر، نمایشنامه نویس و سیاستمدار چک - پرداختید، که برای خوانندگانِ مطلب، بسیار تازه، جالب و قابل تأمل بوده است.
شما گفتید‌هاول به روشی به نام «فرهنگ همه چیز» در دستور کار مردم جهان و رهبران آنها باور داشت و از یک «نظام فرهنگی جهانی» سخن می‌گفت.
برخی پرسیده‌اند آیا نظریه‌ی ایجاد یک «نظام فرهنگی جهانی» به منظور افزایش سطح فرهنگ در سراسر جهان؛ شبیه التزام به استقرار یک ایدئولوژی جهانگیر یا اصول اخلاقی یک آیین مذهبی نیست؟
دوستی از ایران نوشته‌اند آیا اسلام و خاصه تشیّع، نمونه‌ای از «فرهنگ رفتار سیاسی» نیست که شاید در زمان خودش، تغییرات خوب و مفیدی هم ایجاد کرده بوده است؟
آیا تنظیم رفتار قدرتمندان با ضعیفان، افراد سالم با بیماران، بزرگ ترها با کوچک ترها، فروشندگان و خریداران، زنان و مردان، آموزگاران و شاگردان، افسران و سربازان و پلیس‌ها و مردم معمولی و به همین طریق رفتار انسان با محیط پیرامونش، با خانه‌اش، با شهرش، کار و شغلش و تفریحاتش، آن گونه که‌ هاول آن را یک نظام فرهنگی جهانی می‌داند، بیشتر به رعایت اصول «اخلاق»، آن هم در سطحی جهانی، آن گونه که پیامبران به آن باور داشتند، نمی‌ماند؟
ممکن است کمی درباره‌ی این موارد توضیح دهید؟

ایرج گرگین: اینها پرسش‌های هوشمندانه‌ای است که از سوی خوانندگان طرح شده است و چون قصد نداریم تمام گفتگوی این بار را به این موضوع اختصاص دهیم، به چند نکته به اختصار اشاره می‌کنم:

نخست آن که تصور نمی‌کنم هدف واسلاو‌هاول از طرح لزوم ایجاد «فرهنگ رفتار سیاسی» و «نظام فرهنگ جهانی»، بنیان نهادن یک ایدئولوژی جدید بوده است. او که چه در نوشته‌های خود در دوران فعالیت سیاسی‌اش، و چه پس از انقلاب مخملی چکسلواکی و رسیدن به مقام ریاست جمهوری، از یک سو کمونیسم و توتالیتاریسم، و از سوی دیگر حرص و ولع نظام سرمایه داری و بی بند و باری‌های آن را، مورد انتقاد قرار می‌داد؛ توصیه می‌کرد که در مناسبات سیاسی، «اخلاق» حاکم شود و «فرهنگ» در همه‌ی امور جهانی، از جمله در مناسبات بین المللی معیار قرار گیرد و اولویت یابد. در هر دو مورد او تعبیر کلاسیک از «اخلاق» و «فرهنگ» را مورد نظر داشت. پیش از او نیز اندیشمندان دیگری نظیر مهاتما گاندی به موضوع رعایت اخلاق در صحنه‌ی سیاست بین‌المللی پرداخته بودند، اما‌هاول در دوره‌ای تاریخی بر اساس مشاهدات و تجربیات شخصی‌اش آن را بسط می‌داد و مطرح می‌کرد.

مشاهدات و تجربیاتی تلخ نظیر اشغال کشورش توسط آلمان نازی در سال ۱۹۳۹ میلادی و سکوت کشورهای بزرگ اروپا نظیر روسیه و انگلیس و فرانسه در قبال این تجاوز آشکار، سرنگونی نخستین جمهوری مستقل چکسلواکی در یک شِبهِ کودتای حزبی و ادغام چکسلواکی در بلوک کمونیست، حمله‌ی نیروهای پیمان ورشو به پراگ در سال ۱۹۶۸ میلادی برای درهم شکستن جنبش استقلال طلبانه‌ی مردم چکسلواکی و برکناری دوبچک ( Alexander Dubček)، رهبر اصلاح طلب کشور، تصفیه‌های بی رحمانه‌ی سیاسی و مهاجرت ده‌ها هزار نفر به کشورهای دیگر...

به نظر‌هاول «بی اخلاقی سیاسی» عامل اصلی این گونه رویدادهای فاجعه آمیز است. بنابراین در مناسبات بین المللی نیز مانند مناسبات فردی و اجتماعی، رعایت «اخلاق» لازم است و این منظور، تنها با قرار دادن «فرهنگ» در صدر همه‌ی امور حاصل می‌شود.

در مورد «فرهنگ رفتار سیاسی» پیشنهاد‌هاول تقریباً به معنای آن بود که مانند اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر که حقوق افراد را برشمرده و مناسبات حقوقی دولت‌ها و مردمان را تنظیم کرده است، و امضا کنندگان آن اعلامیه متعهد به اجرای مفاد آن شده اند، میثاقی برای تنظیم رفتار سیاسی دولت‌ها با یکدیگر و با مردمان خود نیز به وجود آید. بدین ترتیب، عملاً یک «نظام فرهنگ جهانی» مانند نظام حقوق بین المللی در سطحی عام تر شکل بگیرد.
بی شک اینها اندیشه‌هایی ایده آلیستی و شاید تا حدی دور از ذهن است و به گفته‌ی خواننده‌ی محترم ما، به تعلیمات پیامبران راهنمای بشریت شباهت می‌یابد، ولی تفاوت پیامبران و اندیشمندان در این است که پیامبران در اندیشه‌ی سعادت اُخروی و نجات روح انسان در جهانِ باقی‌اند و اندیشمندان پیشنهادهای خود را برای بهبود وضع جهان و ساکنان آن در طول زندگی در این جهان ارائه می‌دهند.

از نظر‌هاول که به مذهبی بودن شهرت ندارد، نزول «اخلاق سیاسی» و بی اعتنایی به آنچه او آن را فرهنگ می‌خواند، در جهان رقابت‌ها و زد و بندها، آفت بزرگی است. با وجود این او در آخرین اثر خود، که شرح خاطرات دوران ریاست جمهوری‌اش و پس از آن است، * اشاره می‌کند که چگونه در مقام یک سیاستمدار و رهبر کشور، فرد ناگزیر می‌شود گاه آرمان‌های خود را نادیده بگیرد.

ماندانا زندیان: دوستان دیگری، اصرار و تأکید بر ایجاد یک «نظام فرهنگ جهانی» با «برنامه‌ای فوری» را بیشتر به اقدامی سیاسی مانند دانسته‌اند که تنها از سیستم حاکم بر یک جامعه برمی آید و برای نمونه به اقداماتی که در دوران پادشاهان پهلوی ، در جهت سوق دادن سریع ایران به سمت مدرنیسم صورت گرفت، و یا تلاشی که آیت الله خمینی در جهت استقرار حکومت اسلامی و گسترش آن در سطحی جهانی داشت؛ اشاره کرده‌اند. بسیاری معتقدند تغییری می‌تواند در جامعه ماندگار شود و به فرهنگ مردم بپیوندد که به مرور زمان و توسط مردم همان سرزمین، به دست آمده باشد و با پیشینه و ساختار و بافت فرهنگی آن جامعه همخوانی داشته باشد و چنین تغییری به سختی می‌تواند جهان شمول شود.
از سوی دیگر به راستی چه کسی شایستگی تشخیص یک فرهنگ جهانی کامل و درست را دارد؟

ایرج گرگین: به نظر من منظور از «نظام» در این مورد، ایجاد یک «سیستم» واحد فکری و رفتاری مطلق در جهان نیست.‌هاول که بیش و پیش از سیاستمداری، نویسنده و در نتیجه آدمی فرهنگی است، بر آن بود که با بسیاری از مشکلات جهان می‌توان از طریق فرهنگ رو به رو شد. این را به راحتی می‌توان پذیرفت. مثلاً یک مشکل عمده‌ی جهان امروز «خشونت» است و بخشی از این خشونت، میراث قرن‌های گذشته و جنگ‌های صلیبی است. ادیان الهی همگی بر رأفت و مهربانی و خویشاوندی «بنی آدم» تأکید کرده اند، ولی مبارزه با بی دینی و کفر، بهانه‌ی به راه افتادن جوی‌های خون و فجیع ترین قتل عام‌ها قرارگرفته است. فرهنگ تساهل تنها در اشعار شاعران و کتب اخلاقی تبلیغ شده است. «پرنده‌ی صلح» مانند «فرشته‌ی آزادی» تنها در مقالات و سروده‌ها ستایش شده است.
حال اگر نظامی جوامع مختلف را متعهدکند مثل دستورات دینی که سرپیچی از آنها آتش دوزخ را نوید می‌دهد، دوری از خشونت را وظیفه‌ی خود قرار دهند؛ یعنی پرهیز از خشونت به یک نظام فرهنگی جهانی تبدیل شود، شاید اندکی از شدت بحران کاسته شود.

ماندانا زندیان: نقش رسانه‌ها را در زمینه‌ی آموزش و جاانداختنِ رویارویی با مشکلات جهان از طریق فرهنگ، چگونه می‌بینید؟ تأکید بر فرهنگ تساهل و دوری از خشونت در رسانه‌ها تا چه اندازه می‌تواند به استقرار یک فرهنگ جهانی با مفهومی که توضیح دادید کمک کند؟

ایرج گرگین: سؤال شما ما را به مسیر اصلی صحبتمان باز می‌گرداند و بار دیگر یکی از موضوع‌های مهم این گفتگو یعنی تأثیر رسانه‌ها بر افکار عمومی را به میان می‌کشد: این که چرا رسانه‌هایی که می‌توانند اذهان مردم را برای رفتن به جنگ و کشته شدن، انتخاب رهبر و رئیس جمهور، آرایش و پیرایش ظاهر و خرید و مصرف روزانه، آن هم در عصر انقلاب دائمی در عرصه‌ی تکنولوژیِ ارتباطی آماده کنند، نتوانسته‌اند یا نخواسته‌اند در زمینه‌ی ایجاد یک فرهنگ جهانی که زدودن بی سوادی جزئی از آن است، یا از میان برداشتن تعصبات و موجبات جنگ‌ها و جدل‌های هفتاد و دو ملت؛ گام مؤثری بردارند؟

شاید اشاره به دو نظریه‌ی بسیار معروف درباره‌ی وسائل ارتباط گروهیِ دیداری و شنیداری و رابطه‌ی آنها با فرهنگ سازی، که دو نویسنده و روشنفکر برجسته‌ی قرن پیش به آن پرداخته اند، به روشن شدن موضوع کمک کند.
جورج اورول، (George Orvel) نویسنده‌ی انگلیسی – که قبلا نیز در این گفتگو از او یادکرده بودم- در دو اثر عمده‌اش، «۱۹۸۴» و «مزرعه‌ی حیوانات» (Animal Farm)، این فرضیه را مطرح کرده بود که روش کنترل افکار در یک نظام توتالیتر یا خودکامه، «فرهنگ زندان» را در آن جامعه برقرار می‌کند. هر فرد در سلولی زندگی می‌کند، زیر نگاه و تفکر زندانبانی به نام «برادر بزرگ» که باید او را بپرستد و صدا و تصویرش را پیوسته در گوش و دربرابر چشمانش داشته باشد. در این جامعه «وزارت حقیقت» وظیفه‌ی مغزشویی روزانه‌ی افراد جامعه را به عهده دارد و همه‌ی مفاهیم به نام عکس خود خوانده می‌شوند: جنگ، صلح است. دروغ، حقیقت است و نظایر آن. اورول با توجه به اوضاع اروپای عصر خود و قدرت یافتن استالینیسم، نگران آن بود که پیشرفت تکنولوژی ارتباطی، استقرار این فرهنگ زندان را تحقق پذیر سازد، و البته او تنها به جامعه‌ی شوروی عصر استالین توجه نداشت، بلکه می‌گفت زندانبانان چه از ایدئولوژی چپ الهام بگیرند، چه از راست، دیوارهای زندان به یک اندازه نفوذناپذیر و رنج و حرمان زندانیان به یک حد جانگزاست.

نظریه‌ی دیگراز آنِ آلدوس‌هاکسلی (Aldous Huxley) نویسنده‌ی کتاب معروفِ «دنیای دلیر جدید» (Brave New World) است. او می‌گفت که در جامعه‌ی دوران تکنولوژی پیشرفته، خردگرایی و دموکراسی، احتمالاً بیشتر از سوی دشمنی تهدید می‌شود که لبخند بر لب دارد، نه دشمنی که ترس و نفرت سلاح اوست.

در حقیقت،‌هاکسلی معتقد بود که در عصر جدید «برادر بزرگ »ِ جبّار، به دلخواه و انتخاب خود، ما را زیر نظر نمی‌گیرد؛ بلکه ما با رأی و انتخاب خویش به او چشم می‌دوزیم و پرستش‌اش می‌کنیم. درچنین وضعی دیگر نیازی به «وزارت حقیقت» و زندانبان و دیوارهای بلند نیست. وقتی مردمی به سهل انگاری و امور پیش پا افتاده روی آوردند، هنگامی که یک رشته تفریحات سبکسرانه جای زندگی فرهنگی را گرفت، زمانی که به جای بحث و گفتگوی جدی، حرف‌های بی پر و پایه و شوخی‌های بی معنی ردّ و بدل شد، و بالاخره وقتی افراد یک جامعه نه به بازیگر صحنه‌ی زندگی خویش، بلکه به تماشاگران آن تبدیل شدند؛ چنین جامعه‌ای به طور جدی در معرض خطر مرگ فرهنگی و سیاسی قرار می‌گیرد.

این نظریه‌ها را اورول و‌هاکسلی به ترتیب در اواخر نیمه‌ی اول قرن بیستم و اوائل نیمه‌ی دوم آن قرن مطرح کردند. گرچه آن چه آنها هشدار می‌دادند، هرگز تحقق نیافت، ولی نمونه‌هایی از آنها در گوشه و کنار دنیا دیده می‌شود.
تلویزیون هرگز به صورت آن جعبه‌ی هراسناکی که تنها چهره‌ی مخوف «برادر بزرگ» از آن به گلّه‌ی برادران کوچک تر می‌نگرد، درنیامد. درحقیقت پیشرفت و توسعه‌ی تکنولوژی ، خود چنین اجازه‌ای را به آرزومندان ایفای نقش «برادر بزرگ» و تشکیل «وزارت حقیقت» نداد، اگرچه تلاش در این زمینه اینجا و آنجا دنبال شد.

فرضیه‌ی آلدوس‌هاکسلی، به گمان من اعتبار بیشتری یافت. پیشرفت و توسعه‌ی تکنولوژی ارتباطی، به عکس این امکان را فراهم آورد که به گفته‌ی او، تلویزیون «با لبخند و حرف‌های پوچ، به شستشوی مغزی» مخاطبش بپردازد.

در واقع این نه «وزارت حقیقتِ» اورول، بلکه سیستم مورد نظر‌هاکسلی است که در این سال‌های اول هزاره‌ی سوم میلادی، خردگرایی را تهدید می‌کند.

این «دنیا»ی‌هاکسلی، البته هرروز «جدیدتر» می‌شود. او بعد از انتشار «دنیای دلیر جدید»، با انتشار «دیدار دوباره از دنیای دلیر جدید»، نظریات تازه‌ای را مطرح کرد. ولی با همه‌ی تغییرات دائمی، پیشرفت‌ها و انقلاباتی که در زمینه‌ی ارتباطات و رسانه‌ها صورت می‌گیرد، یک نکته در همه‌ی این سال‌ها – در سراسر قرن گذشته – تغییر نکرده است، این که چگونه می‌توان از این وسائل ارتباطی در جهت هدف و منظوری خاص، چه سیاسی، چه بازرگانی و چه فرهنگی استفاده کرد.

مهم نیست که این روزها با داشتن یک BlackBerry که به راحتی در جیب آقایان و کیف خانم‌ها جا می‌گیرد، می‌توان به «هرچه خوبان همه دارند»، یک جا دسترسی داشت: از تلویزیون و رادیو و اینترنت و موسیقی و فیلم و خبر و تلفن و غیره؛ مهم این است که دعوا همچنان بر سر پیام‌هایی است که از طریق این وسائلِ پیشرفته می‌توان فرستاد و تأثیراتی که به کمک آنها می‌توان برجای نهاد.

پیش از رواج اینترنت و اختراع انواع وسایل مدرنِ ارتباط فردی و همگانی، آمار حکایت از آن می‌کرد که یک آمریکایی به طور متوسط در سال بیش از هشتصد ساعت به رادیو و صد ساعت به ضبط صوت و سی دی گوش می‌دهد و دست کم یکهزار ساعت به تلویزیون چشم می‌دوزد و در واقع از چهل سال عمر خود، ده سال کامل را وقف دریافت پیام‌هایی می‌کند که دیگران برای او تدارک می‌بینند و در آن میان هر سال پانصدهزار پیام تبلیغات بازرگانی به او تزریق می‌شود.

پیدایش اینترنت و وسائل آسان و جذاب ارتباطی، این ارقام را به گونه‌ای تصاعدی افزایش داده است. دیگر صحبت از آن نیست که یک فرد، ده سال از چهل سال عمر خود را با تلویزیون و رادیو می‌گذراند. انسان شهرنشین قرن بیست و یکم از هفت سالگی تا هفتاد سالگی، جز هنگامی که در خواب است، لحظه‌ای از وسایل ارتباطی مدرن دور نیست. اما این «وسایل» تنها مایکروچیپس و دکمه و آهن نیستند، ماشین‌هایی هستند که فکر می‌کنند و پیام می‌دهند. بسیار خوب، آیا این رسانه‌ها به پشتیبانی از تکنولوژیِ مدام درحال پیشرفت، که بخش بزرگی از ساعت‌های عمر انسانِ این عصر را به خود اختصاص داده اند، قادرند جهان را به شکلی که خود می‌بینند، دربرابر او تصویر کنند و ارزش‌های اجتماعی او را معین کنند؟ خوب را بد، و بد را خوب، دروغ را راست، و راست را دروغ جلوه دهند؟ حکومت بی ثباتی را تثبیت و رژیم پابرجایی را سرنگون کنند؟

به عقیده‌ی من نخست این باور و برداشت مردم، به خصوص حاکمان و دولتمردان، از نقش و میزان نفوذ و تأثیر وسایل ارتباط گروهی است که در جوامع مختلف، حدود و وظائف و اَشکال عملکرد آنها را مشخص – و شاید تحمیل – می‌کند، و دیگر این که با وجود جهان گراییِ (Globalization) غالب در این عصر، تأثیر و قدرت عمل این وسایل بر مردمان جوامع مختلف یکسان نبوده است. سابقه‌ی تاریخی، میزان فرهنگ و دانش، روابط اجتماعی، سنت‌ها، اخلاق و روحیه‌ی هر مردمی از جمله عواملی هستند که در این زمینه نقش اساسی دارند، گرچه استفاده‌ی فنی و تکنیکی از این وسائل به هیچ یک از عوامل فوق وابسته نیست. طالبان غارنشین کوهستان Tora Bora در افغانستان که مخالف آموزش نیمی از افراد جامعه، یعنی زنان اند، برای هدف‌های خود همان استفاده‌ای را از یک دستگاه BlackBerry می‌کنند که استاد دانشگاهی در لندن یا مدیر شرکتی صنعتی در توکیو برای آموزش یا مدیریت.

ماندانا زندیان: به نظر شما آیا این در دسترس همگان بودن رسانه‌های مدرن و اخبار و پیام‌های منتشر شده از آنها، در نهایت به گردش سالم اطلاعات و حقایق کمک می‌کند و جهان را به سمت و سویی بهتر و سالم تر سوق می‌دهد؟

ایرج گرگین: شواهد- متأسفانه – همیشه از چنین امری حکایت نمی‌کنند. درمورد خشونت که از آن صحبت کردیم، پیشرفت تکنولوژی ِ ارتباطی از راه‌های گوناگون در سطح بین المللی و محلی به آن دامن زده است. فراموش نکنیم که در کنار در دسترس همگان قرارگرفتن این رسانه‌های مدرن، همچنان هستند حکومت‌ها، دارندگان ایدئولوژی‌ها و مبلغان مذاهب که به افراط به نقش وسایل ارتباط جمعی سنتی در هدایت افکار جامعه باور دارند و رسانه‌ها را به خدمت هدف‌های خود می‌گیرند. پیش از این هم در این گفت و گو اشاره کردم که داشتن چنین اعتقادی، قبل از هر چیز، کنترل رسانه‌ها را بر اساس ساخت سیاسی هر جامعه از جانب دولت، گروه‌های فشار، رهبران سیاسی، احزاب یا سیاست گذاران مالی و اقتصادی موجب می‌شود.

متأسفانه هنوز کسانی به اعتقادات گوبلز (Paul Joseph Goebbels)، نویسنده‌ی ناکام و پر از عقده‌ی دهه‌ی سوم قرن پیش، که ناگهان در بستر یک جامعه‌ی آماده برای پذیرفتن حرف‌هایش، از وسایل ارتباطی عصر خود، ماشینی برای تهییج و تحریک مردم ساخت؛ پایبندند و مانند او معتقدند که «دروغ هرچه بزرگ تر باشد، باورکردنش آسان تر است!»

رهبرانی که خود را نماینده و برگزیده‌ی مطلق و بدون چون و چرای مردم می‌پندارند و یا با سلاح ایدئولوژی بر آنها فرمان می‌رانند، برای وسایل ارتباط همگانی وظیفه‌ای جز این نمی‌شمارند که مروج عقاید آنان، تحسین کننده‌ی اقدامات آنان و یاری دهنده‌ی برنامه‌های آنان باشند. برای آنان آزادی در قلمرو رسانه‌های همگانی بی‌معنی یا پردردسر است.

لنین زمانی گفته بود «حکومتی که اعتقاد دارد هر آنچه می‌کند درست است، چرا باید به مطبوعات به اصطلاح " آزادی" بدهد و زبان دشمنان و عیب‌جویان را علیه خود بگشاید؟» سخنی که به گوش ما بسیار آشنا می‌آید!

ماندانا زندیان: در چنین شرایطی شما پوشش خبری رویدادهای ایران را، در رسانه‌های حرفه‌ای و مهم غرب، مانند شبکه‌های خبری آمریکا، تا چه اندازه پای بند به بی طرفی و رعایت اصول ژورنالیستی می‌دانید؟

ایرج گرگین: درکار روزنامه نگاری «بی طرف» بودن به معنای «جانبِ طرفی را نگرفتن» و «منصف» بودن، کار دشواری است.

چون مخاطبان – شنوندگان و بینندگان و خوانندگان- شما غالباً بی طرف نیستند و معمولاً دلشان می‌خواهد چیزی را بگویید که به اصطلاح به مذاق آنها خوش بیاید، وگرنه بر اساس تمایلات خود، بی طرفی شما را حمل بر جانبداری از طرز فکر مخالف می‌کنند. این نکته تنها به ایرانیان محدود نمی‌شود. چند سال پیش شبکه CNN ( Cable News Network) که می‌کوشید خبرها را بدون کم و کاست پخش کند، از سوی جمعی که این نکته را برنمی‌تافتند، Communist News Network نام گرفته بود و خبرنگارش که در جنگ اول خلیج فارس تلاش می‌کرد گزارش‌های منصفانه‌ای از بغداد بفرستد، مجبور به کناره گیری شد.

رسانه‌های حرفه‌ای که قدرتمندترین آنها در ایالات متحد آمریکا تأسیس شده‌اند و مشغول به کارند، از قواعد و اصولی پیروی می‌کنند، و زمانی به درجات مختلف این قواعد و اصول را، که عدم جانب گیری در انتشار خبر از مهم ترین آنها بود، رعایت می‌کردند. اما در مورد پوشش رویدادهای ایران، همانطور که پیش‌تر یاد آور شدم، وقتی روابط دو کشور تیره و بحرانی است، این امر به ناگزیر در لحن گزارش‌ها و انتخاب خبر و تکیه بر آنها تأثیر می‌نهد و رهبران و سیاستمدارانی که رفتار و سخنان آنها جنجال برانگیز است، در مرکز توجه قرار می‌گیرند. اما نکته این است که گاه این موضوع نتیجه‌ای خلاف انتظار به بار می‌آورد و رسانه‌های معروف غرب در گذشته یک بار در مورد ایران، چنین امری را تجربه کرده‌اند. در سال‌های پس از آزادی گروگان‌های سفارت آمریکا در تهران، با وجود اهمیت آنچه در ایران می‌گذشت و جنگ پر تلفاتی که عراق و ایران درگیر آن بودند، نوعی سکوتِ خبری در مورد ایران در مطبوعات و رادیو و تلویزیون‌های آمریکا به چشم می‌خورد. به یاد دارم در آن سال‌ها که هنوز از اینترنت خبری نبود و دسترسی یافتن به خبر، کار دشواری بود، برای یافتن خبری درباره‌ی ایران، برای پخش از رادیو «امید» باید ساعت‌ها وقت می‌گذاشتیم. یکی از دلایلِ این «سکوت»ِ خبری درباره‌ی ایران، به گمان من هجوم بی‌سابقه‌ای بود که نمایندگان رسانه‌های آمریکا در نخستین سال‌های بعد از انقلاب اسلامی و ماه‌های اول گروگان گیریِ کارمندان سفارت آمریکا به ایران آوردند، و ساعت‌های متمادی به پخش خبر و مصاحبه از تهران پرداختند، و به تدریج دریافتند که کار آنها بر شنوندگان و بینندگانشان در درجه‌ی اول، و خوانندگانشان در درجه‌ی دوم از جهات مختلف، اثری خلاف انتظار برجای نهاده است. به این معنی که خبرنگاران آمریکایی پس از گذشت ماه‌ها و فروکش کردن شور و التهاب نخستین، دریافتند که نه تنها خود مورد استفاده‌ی کسانی قرارگرفته‌اند که قرار بود از آنها برای کار خود استفاده کنند، بلکه با عدم شناخت دقیق مردم ایران و نداشتن اطلاعات کافی درباره‌ی تاریخ و مسائل سیاسی ایران و نیز ناآشنایی با افرادی که در آن روزها صحنه گردان وقایع بودند، در میلیون‌ها آمریکایی نوعی سرگردانی و وحشت و انزجار به وجود آوردند و گرچه در دورانی بحرانی از نظر کمّی در مسابقه با یکدیگر پیروزی‌های درخشانی کسب کردند، در چارچوب معیارهای ژورنالیسم حرفه‌ای، کارشان بازتاب‌های نامساعدی داشت و در مجموع ناموفق بر آورد شد.

به خاطر بیاوریم که هزینه‌ی سه شبکه‌ی تلویزیونی آمریکا در روزهایی که نمایندگانشان در تهران بودند، روزانه یک میلیون دلار بود. تنها CBS یک گروه بیست و سه نفری خبرنگار، به علاوه‌ی فیلمبرداران، صدابرداران، متخصان فنی، دوازده مترجم، راننده و راهنما و سی و پنج اتاق در هتل کنتیننتال در اختیار داشت که کرایه‌ی هر اتاق در آن زمان هفتاد و پنج دلار بود؛ به این هزینه‌ها مخارج تلکس، هواپیمای خصوصی، چهار ساعت ارتباط ماهواره‌ای روزانه بر اساس هر دقیقه یکصد دلار را هم باید افزود. آن وقت یکی از همین خبرنگاران در بازگشت از تهران نوشت: «ما تصور می‌کردیم درباره‌ی رویدادهای ایران و مسایل آن کشور، اندکی می‌دانیم و حالا به این نتیجه رسیدیم که چیزی نمی‌دانسته‌ایم.»

ماندانا زندیان:مسئله‌ی مهمی که پیش می‌آید این است که ایرانیان در اکثر موارد رویدادهای داخلی ایران را نیز در کنار مسائل مهم دیگر نقاط جهان، از پنجره‌ی رسانه‌های غیر ایرانی به تماشا می‌نشینند. آیا سایه‌ی تقریباً همیشگی سانسور بر رسانه‌های فارسی زبان داخل ایران، که همیشه دولتی بوده‌اند، دلیل این امر است؟

ایرج گرگین: بله سانسور در درجه‌ی اول و نداشتن امکانات خبررسانی که در اختیار یک خبرنگار آمریکایی و اروپایی یا ژاپنی است در درجه‌ی دوم، از عوامل ایجاد چنین وضعی است. ولی تجربه‌ی خود من حاکی از آن است که موقعیت مطبوعات هر کشوری و شهرت آن کشور به داشتن مطبوعات آزاد یا «زندان روزنامه‌نگاران» بودن، در این زمینه نقش اساسی دارد. درست است که به قول معروف «احترام هر امامزاده‌ای با متولی آن است.» یعنی روزنامه نگاران می‌توانند در جامعه‌ی خود مورد ستایش یا لعن و تمسخر مردم قرارگیرند، (و در نیم قرن گذشته مطبوعات ایران هر دو نکته را تجربه کرده و پشت سر گذاشته‌اند.) ولی فضایی که دولت‌ها با رفتار خود برای روزنامه نگاران فراهم می‌کنند، در اعتباریافتن یا بی‌اعتباری آنها نقش مهمی دارد. در عراقِ صدام حسین یک خبرنگار ایرانی به نام فرهاد بازفت به اتهام جاسوسی اعدام شد. صرف نظر از حملات تروریست‌ها به خبرنگاران و ربودن و کشتن آنان، من به یاد ندارم که هیچ دولتی خبرنگاری از کشوری دیگر را اعدام کرده باشد. در هر مورد دیگر یک چنین گستاخی، جهان را به محکوم کردن این جنایت بر می‌انگیخت، ولی موضوع با یکی دو اعتراض نامه خاتمه یافت و بعداً هم در لیست جنایات حکومت سرنگون شده‌ی صدام به آن اشاره‌ای نشد.

بگذارید به یک خاطره‌ی شخصی در مقیاسی دیگر بپردازم:
در نخستین سال‌های دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی، یک کشور آسیایی خاور دور، با تمدنی کهنسال و فرهنگی غنی، دستخوش یکی از خونین‌ترین حوادث قرن بیستم شد. در کامبوج به دنبال برکناری پادشاهش، پرنس سیهانوک ( Prince Sihanouk)، در یک کودتا، ژنرال لون نول (Lon Nol)، زمام امور آن کشور را به دست گرفت و آتش جنگ داخلی شعله‌ور شد. خمرهای سرخ به جز پایتخت و شهرهای بزرگ، عملاً کنترل بخش‌های مهمی از کامبوج را در اختیارگرفتند و در چنین وضعی بود که من همراه با دوست فیلمبردارم در تلویزیون ملی ایران، محمد زرفام، وارد پنوم پن (Phnom Penh) شدیم.

هدف اصلی من از این سفر، پس از شرکت در کنفرانسی در توکیو، تهیه‌ی فیلمی مستند از جنگ ویتنام بود ولی با وجود آن که در بانکوک، پروانه‌ی سفر به سایگون را گرفته بودیم، ما را به آن کشور راه ندادند و همراه چند خبرنگار دیگر روانه‌ی پنوم پن، پایتخت کامبوج کردند. رفتار کامبوجی‌ها با ما مؤدبانه تر بود. در فرودگاه اجازه‌ی اقامت ما را صادر کردند و در هتلی که در محل اقامت خبرنگاران بود، کارت خبرنگاری و یک مترجم در اختیار ما قرار دادند. دو ایرانی دیگر، عباس عطار (Abbas)، عکاس خبری معروف بین‌المللی، و صفا حائری که در آن روزگار برای مجله‌ی Jeune Afrique کار می‌کرد، را نیز در پنوم پن ملاقات کردیم. در آن زمان در پنوم پن حکوت نظامی برقرار شده بود. ما روزها از صبح تا هنگام غروب آفتاب که حکومت نظامی و مقررات منع عبور و مرور آغاز می‌شد، در شهر و اطراف آن به فیلمبرداری و تهیه‌ی گزارش و مصاحبه با افراد مختلف مشغول بودیم و شب‌ها پیش از خواب معمولاً کار دیگری نداشتیم جز این که در سالن هتل بنشینیم و به گفت‌وگو بپردازیم. در چنین مواقعی وقتی خبرنگاران از کشورهای مختلف به هم می‌رسند، اول از کار و یا از سابقه‌ی هم سؤال می‌کنند، بعد کمی به سیاست می‌پردازند و احتمالاً از روز سوم بحث‌های جدی بین آنها قطع می‌شود و صحبت‌هایشان یا منحصر به نقل خاطرات می‌شود، یا حکایت برخوردهای روزانه. اما وجود ما - یک گروه خبرنگار ایرانی که به اصطلاح مطبوعاتی Free Lance هم نبودند - بلکه برای تلویزیون دولتیِ کشور شاهنشاهی ایران کار می‌کردند، این قاعده‌ی کلی را به هم زده بود. گزارشگران آمریکایی، انگلیسی، فرانسوی، استرالیایی، ژاپنی و سوئدی و کشورهای دیگر هرکدام به نوبت و نه یک بار بلکه به دفعات، تعجب خود را از حضور ما در جمع خود ابراز می‌داشتند و این ابراز تعجب وقتی بیشتر می‌شد که می‌دیدند ما هم مثل آنها از خطر استقبال می‌کنیم و از این که مثلاً به هنگام عبور از یک گذرگاه جنگلی، ناگهان در وسط یک شبیخون خمرها یا در میان معرکه‌ی تیراندازی دو طرف نبرد قرار بگیریم، ترسی نداریم.

آنها می‌خواستند بدانند ما اصلاً آنجا چه کار می‌کنیم. این خبرنگاران خود از کشورهایی آمده بودند که در آنها وسائل ارتباط جمعی غالباً غیردولتی و در نتیجه - بنا بر فرض کلی – آزاد به شمار می‌رفتند. این خبرنگاران از جمله همان کسانی بودند که ما هرکجا زندگی کنیم، گزارش‌های آنان را می‌خوانیم، یا بر صفحه‌ی تلویزیون می‌بینیم و در شکل دادن به قضاوت‌های ما از آنچه در جهان می‌گذرد، سهم عمده‌ای دارند. به عبارت بهتر، ما از دریچه‌ی چشم آنان است که جهان را می‌نگریم. و برای آنان عجیب بود که ما از ایران آمده بودیم تا درباره‌ی کامبوج گزارش و فیلم تهیه کنیم. در همان زمان گزارش‌ها و آمارهای یونسکو و سازمان‌های بین‌الملل دیگر که درباره‌ی تیراژ مطبوعات و وضع آن در کشورهای مختلف منتشر می‌شد، حکایت از این می‌کرد که ایران حتی در میان کشورهای آسیایی از این جهت وضع خوبی ندارد، و این حقیقت بود.

به خاطر داریم که آن سال‌ها، سال‌های افزایش قیمت نفت، و رونق و توسعه‌ی اقتصادی ایران بود. همچنین به خاطر داریم که در عین حال این رونق و توسعه‌ی اقتصادی و طرح‌های مختلف و گاه بلندپروازانه‌ای که در آن زمان در کشور ما تهیه و یا اجرا می‌شد، حسادت‌هایی را موجب شده بود. برای ناظران خارجی، از جمله برخی از خبرنگاران و روزنامه‌نویسان که به ایران سفر می‌کردند، این نکته که این توسعه‌ی اجتماعی و اقتصادی با توسعه‌ی سیاسی همراه نبود، مورد پرسش بود و این امر حتی مورد تمسخر آنان قرار می‌گرفت. به همین جهت در گزارش‌ها و آمارهایی که منتشر می‌شد، ایران جزو کشورهایی به حساب نمی‌آمد که «دارای مطبوعات آزاد»‌اند.

از همین رو بود که خبرنگاران غربی، حضور گروهی را از ایران در کامبوج و در میان خود عجیب می‌یافتند. احتمالاً آنان فکر می‌کردند در کشوری که آزادی مطبوعات وجود ندارد، آن هم یک کشور شرقی، گزارش یا خبر، یا جانبدارانه است یا به درد کسی نمی‌خورد.

اما به عقیده‌ی من وسایل ارتباط جمعی در هر کشوری، در حالی که به طور کلی با سیستم و شرایط سیاسی- اجتماعی جامعه‌ی خود، شناخته و معرفی می‌شوند، می‌توانند نقش مشخص خود را، تا حد ممکن، اجراکنند و احتمالاً اثراتی برجای بگذارند.

فیلمی که ما تهیه کردیم، همان زمان در ایران از تلویزیون پخش شد. در این فیلم مستند ما کوشیده بودیم با تدوین آنچه توانسته بودیم فراهم آوریم، کشوری را نشان دهیم که در آستانه‌ی از هم پاشیدن مطلق است، بی‌آن که کسی بداند به درستی چه در انتظار است. و حقیقت هم همین بود. زیرا به طوری که می‌دانیم بحرانی را که بعد در کامبوج اتقاق افتاد - پیروزی خمرهای سرخ و تبدیل کامبوج به کشتارگاهی که در آن مردم بیگناه را به بهانه‌های پوچ، هزار هزار کشتند - کسی پیش‌بینی نمی‌کرد.

اما آن اقدام ما، یعنی تهیه‌ی فیلم از کامبوج برای تماشاگران ایرانی و اقدامات دیگری از این قبیل که در آن زمان بسیار صورت می‌گرفت، کار مفیدی بود یا همچنان که خبرنگاران غربی به آن می‌نگریستند کاری در حدِ ما نبود؟
به گمان من افرادی که حرفه‌هایی یکسان دارند، ولو از سرزمین‌ها و فرهنگ‌های مختلف باشند، شباهت‌های رفتاری و شخصیتی بسیار با یکدیگر می‌یابند. در مورد روزنامه‌نگاران – مقصودم معنای عام روزنامه‌نگاری است – شاید این نکته بیش از حرفه‌های دیگر مصداق پیدا می‌کند: روزنامه‌نگار حرفه‌ای متعلق به هر قوم و ملتی که باشد، نخست خود را واسطه و عاملی بین رویدادها و جامعه می‌داند، کنجکاو است و بی‌قرار و آرام، پیوسته در پی آن است که اگر سازمانی یا دولتی خواست او را محدود و محصور کند، حصارها را بشکند. روزنامه‌نگار چون خود را منبع کسب آگاهی صدها یا هزاران نفر دیگر می‌شناسد، ممکن است دچار خطای بزرگی هم بشود، و نقش خویش را با یک رهبر و قیّم جامعه عوضی بگیرد.

در ایران، آن دسته از روزنامه‌نگاران و کارکنان و مدیران وسایل ارتباط جمعی که کار خود را جدی می‌گرفتند و به نقش مهم روزنامه، رادیو و تلویزیون در پیشبرد امور اجتماعی آگاه بودند، می‌کوشیدند تا مانند سایر همکاران خود در کشورهای دیگر عمل کنند.

به یاد بیاوریم که آن سال‌ها، عصر توسعه‌ی صنعتی ایران نام گرفته است. و مشخصات آن که عبارت بودند از افزایش عده‌ی کارگران صنعتی، هجوم به شهرها، بالارفتن سطح در آمد، توسعه‌ی بی‌سابقه‌ی مصرف، استفاده‌ی تدریجی از تکنولوژی پیشرفته‌ی عصر، صرف نظر از به هم ریختن توازن و تعادل در سطوح مختلف جامعه، یا افزایش اختلاف طبقاتی و پاره‌ای مسایل دیگر، اطمینان و غروری نیز به ما بخشیده بود: تلویزیون ما رنگی بود و سیستم فرانسوی Secam آن هم برای ایران تنظیم شده بود. اسد آباد، ارتباط ماهواره‌ای ما را با سراسر جهان برقرار کرده بود، دستگاه‌های فنی و استودیوهای تلویزیونی ما از برخی کشورهای اروپایی مجهزتر و کامل تر بود و شبکه‌ی رادیو تلویزیونی ما روز به روز گسترش می‌یافت.

قرارگرفتن در چنین شرایطی، به منِ خبرنگار حق می‌داد که احساس کنم در وضعی مساوی با دیگر خبرنگاران قرار دارم و می‌توانم به تماشاگران تلویزیون از اوضاع کامبوج خبر دهم، زیرا من یک خبرنگار حرفه‌ای‌ام و وظیفه‌ام گشودن دریچه‌های هرچه بیشتر از آگاهی به روی مردم است. این اعتقاد واقعی من بود. اما آیا در تمام زمینه‌ها می‌توانستم به آن عمل کنم؟ بلافاصله در همین جا بگویم که متأسفانه در همان سال‌ها به عنوان مثال هنگامی که زلزله‌ای روی می‌داد و تلفاتی به بار می‌آورد، برای اعلام تعداد تلفات، وسایل ارتباط جمعی با اشکالات بسیار رو به رو می‌شدند. برخی مقامات دولتی و مسئولان بی‌سبب می‌کوشیدند که تعداد تلفات را از میزان واقعی کمتر اعلام کنند و خبرنگاران خارجی که برای تهیه‌ی گزارش به ایران می‌آمدند و طبیعتاً از این نکته آگاه می‌شدند و آمار آنان با آمار رسمی متفاوت بود، در گزارش‌های خود به سانسور و کنترل مقامات دولتی اشاره می‌کردند. چنین حساسیت‌های بی‌جهت و بی‌موردی، وسایل ارتباط جمعی از جمله رادیو و تلویزیون را به صورت چوپان دروغگویی در می‌آوردند که اگر زمانی راست هم می‌گفتند، کسی باور نمی‌کرد و در مجموع دستگاه را بی اعتبار می‌ساخت.

سال‌ها بعد در جریان بحران شدید اجتماعی که به انقلاب سال ۱۳۵۷ انجامید، دیدیم که چگونه BBC به منبع کسب خبر شهرنشینان ایرانی تبدیل شد.

ادامه دارد

بخش نخست گفت‌وگو
بخس دوم گفت‌وگو
بخش سوم گفت‌وگو
بخش چهارم گفت‌وگو

نظر کاربران:

Like everyone else here I would like to express my gratitude and appreciation to Mr. Gorgin and Ms. Zandian for sharing thes wonderful thoughts with us both in Rahavard and here in Iran Emrooz.
I have two questions:
You have been talking very well about the National Iranian Radio and TV before Islamic Revolution in Iran. My age does not allow me to remember anything from then and now I can say I have general ideas about the atmosphere, goals, efforts, struggles and hurdles one would face back then. And of course about the successful achievements of it. It’s all thanks to this work.
I wonder if there was a way Mr. Gorgin or anyone else in charge, could evaluate what the society expected from media and how much of that was being responded.
To me it’s always like our intellectuals have not been that aware of real needs of people. Nowadays internet and live TV and radio talk shows who let people call them and talk to them on air, kind of resoles this. But what about then?
Also I would like to know what Mr. Gorgin thinks about the products of Radio and TV in Iran after revolution. I know they are trying to teach us their ideology however they can. But aside from that are they close to the society’s needs? Mr. Gorgin can judge them now as a listener with an extraordinary knowledge of production.
Thanks a lot and good luck.


*

Very nice work.
The fact that we are living in a world with a strong communication oppotunity which is targeting us with too much with information every second, is sure helping us to take steps toward one united world with no borders. The problem is we are too confused to decide which data we should accept and which one we should doubt. I have heard a lot that people say you should study, search, look and find out for yourself. But is it really our responsibility to do so? How much time we have for that? That’s why we rather trust some people in media and listen to them and think about what they says profoundly in our own way.
In the end I believe TV, Radio, satellite, Internet, Telephone, fax, e.mail and ….are helping human being to know more about the world and about himself. And this is very good indeed that you are discussing it like this. Mr. Gorgin is giving us a vast view of media not just inside Iran but as a strong truth in our today’s world. I thank you and appreciate your time. The part about CBS is very interesting. I don’t think they still know much about Middle East or they wouldn’t want to export their democracy over there!
A. Rassouli


*

موضوع اصلی از نظر من این است که به هر حال، هر کارش کنید، درصد قابل توجهی از مردم، چه بسا اکثریت ایشان، هیچگاه علاقه ی چندانی به "با فرهنگ" شدن (دست کم از دیدگاه مورد نظر ما در اینجا) نخواهند داشت و ترجیح می دهند "باری به هر جهت" و "اهل حال" و "با خوشگذرانی" روزگار خود را بگذرانند. و درست به همین دلیل هم هست که (آقای گرگین هم به آن اشاره کرده اند) بیشتر رسانه ها سعی می کنند به مردم تنها سرگرمی و دلمشغولی و روحیه‌ی مصرفی بدهند تا "فرهنگ" و ...
شاید به همین دلیل است که آنچه خانم زندیان در اولین سوال مطرح کردند موضوع مهمی است: (نقل به مضمون) آیا اگر مردم جهان را زیر پرچم یک فرهنگ و اخلاقیات (هر چند درست و انسانی) بیاوریم، همچنان کاری انحصارگرایانه و دیکتاتورمآبانه انجام نداده‌ایم؟
شاید بهترین راه حل این است که در هر رسانه ای بخشی به برنامه های آگاهی دهنده و فرهنگی اختصاص یابد. چیزی که آنچنان در رسانه های آمریکایی هم نمی بینیم. بیشتر برنامه های بیشتر رسانه های دنیا سرگرم کنندۀ محض است.البته این نظر من است. ممنون می شوم اگر آقای گرگین در این باره صحبت کنند.
با سپاس و احترام بسیار. کار فوق العاده ای است. با آرزوی سلامتی و بهروزی و نوشتن و کار کردن بیشتر و بیشتر برای آقای گرگین عزیز.
م. زمان

*

Dear Mr. Gorgin and Mrs. Zandian,
This is so wonderful and historical to see that a legendary journalist and a young poet both from Iran have been working together on such invaluable project for all this time. I am honored to witness this pheromone once in my life! Congratulations and thank you!
This part is really great. All my questions regarding Have’s idea are answered clearly.
I would like to express my appreciation to Mr. Gorgin’s hard effort to make a difference in any step he takes in his professional life. The fact that this project has brought up many new thoughts, concerns, ideas, questions and responses in our society, makes us think that we are not careless. It’s just the lack of serious and fair matters that has made us tired of expressing our concerns or being part of the active and caring people we admire.
After reading this part I realized that Mr. Gorgin has always been brave, risk taker and exceptional. Otherwise how he would even think of going to Cambodia in such horrible time and making a documentary about it for Iranian national TV
Could you please talk more about the western source of the news about Iran or Middle East and the positive and negative aspects of them? Can they be really fair ever? Why Iranian media outside Iran are so dependent on them and broadcast their ideas and reports as oppose to their own? They are free and can report anything. Why they repeat everything which is already written online?
Best regards and good luck!
Mahtab Sadighi


*

بسیار خوشحالم که این طرح دارد همچنان جدی و حرفه‌ای ادامه پیدا می‌کند. بحثی که درباره خواسته‌های خبرنگاران یا روزنامه نگاران مطرح کرده اید جالب است. این امر که آنها می‌خواهند حقیقت را پیدا کنند و به مردم منتقل کنند در مورد خبرنگاران متعهد به اصول حرفه‌ای کار صدق می‌کند. ولی در چند دهه گذشته شاهد بوده ایم که بسیاری از روزنامه نگاران و گزارشگران و برنامه سازان رادیویی و تلویزیونی ایرانی که به خارج از ایران مهاجرت کرده‌اند نه تنها در جستجوی حقیقت نبوده‌اند که تمام سعی شان این بوده که ایدئولوژی خودشان را به مرم تلقین کنند. و از همه بدتر این که همانطور که آقای گرگین نوشته‌اند نقش شان را با رهبر و قیم اشتباه گرفته‌اند. هر رسانه برای خودش یک تریبون سیاسی حزبی و ایدئولوژیک شده و نظر متفاوت را نمی‌پذیرد. حتی رسانه‌هایی بوده‌اند که تظاهرات راه می‌اندازند و مردم را تشویق به شورش می‌کنند. سوال من این است که چگونه می‌شود با این امر برخورد کرد که جامعه بیش از این ضرر نبیند؟ در همین آمریکا هم رسانه اپوزیسیون داریم نظیر "کی پی اف کی" که مدام به نقد و حتی مخالفت با سیاست‌های دولت آمریکا می‌پردازند ولی هیچوقت به مردم نمی‌گویند چکار کنند. آیا می‌شود یک فرهنگ رفتار رسانه‌ای هم ایجاد کرد و رسانه‌های فارسی زبان را بافرهنگ کرد؟ توجه داشته باشیم که من درباره رسانه‌های دولتی حرف نمی‌زنم که بگوییم دولت آزادی لازم را به آنها نمی‌دهد و می‌خواهد ایدئولوژی‌اش را از طریق آنها تبلیغ کند. رسانه‌های خصوصی را چگونه می‌شود ایدئولوژی زدایی کرد؟
با سپاس از زحمات آقای گرگین در همه سال‌های گذشته و با امید این که این کار نوشتاری ادامه یابد.
با احترام، بابک




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024