iran-emrooz.net | Fri, 26.09.2008, 9:11
برنده جایزه نوبل شدن زندگی انسان را سیاسی میکند
برگردان: علیمحمد طباطبایی
|
راینر تراوبه از نشریه اینترنتی قنطره با اورهان پاموک برنده جایزه ادبیات نوبل و میهمان افتخاری در نمایشگاه کتاب فرانکفورت در باره آخرین کتاب او و کشیده شدن ناخواسته توجهاش به سیاست به گفتگو نشسته است.
قنطره: اکنون در حدود دو سال است که شما برنده شدن در جایزه نوبل ادبیات را تجربه کردهاید. در نگاهی به تجربیات خود در این دو سال آیا زندگی شما نسبت به پیش از این تاریخ تغییری هم کرده است؟
اورهان پاموک: وقتی شنیدم که من برنده این جایزه شدهام اولین عکسالعمل غریزی و شدید من گفتن این نکته به کارگزار انتشاراتیام بود که این رویداد زندگی مرا تغییر خواهد داد. ناگفته نماند که خبر برنده شدنم را او تازه به من رسانده بود. حالا امروز به این نکته رسیدهام که در آن هنگام چقدر خوش بین بودم. بله. زندگی من البته تغییر کرد، اما در عادات کاری من هیچ تغییری ایجاد نگردید. من هنوز هم به شدت به اصول زندگی روزمره خودم وفادار ماندهام: صبحها هنوز هم خود را موظف میدانم که زود از خواب بیدار شوم، بنویسم، برنامهی کاری را که از قبل تعیین کردهام دقیقاً مراعات کنم و به همین منوال.
بله، این رویداد زندگی مرا تغییر داد. شهرت من اکنون بسیار بیشتر از گذشته است، من با این جایزه خوانندگان بسیار بیشتری به دست آوردهام. ولی آنچه تحملش کمی دشوارتر است این که باعث گردید تا کار من سیاسیتر شود. هرآنچه من امروز انجام دهم به نحوی سیاسی است. به مراتب بیشتر از آنچه انتظار آن را داشتم.
قنطره: چند سال پیش در فرانکفورت و هنگامی که جایزه صلح کتاب آلمان را در یافت میکردید در سخنرانی خود از آن گفتید که ترکیه رویای اروپا را میبیند و اروپا هم نمیتواند بدون ترکیه خود را تعریف کند. پس از سه سال که از آن تاریخ میگذرد آیا هنوز هم بر این باور خود پابرجا ماندهاید؟
اورهان پاموک: در آن زمان من این واقعیت را مورد تاکید قرار دادم که اروپا بدون ترکیه قابل تصور نیست و ترکیه نیز بدون رویای اروپا. متاسفانه مذاکرات این چند سال گذشته میان اروپا و ترکیه تا اندازهای شتاب و گرمی پیشین خود را از دست داده است. شاید علت آن جناح راست افراطی، نظام موجود و البته ارتش در ترکیه است که مسیر کشور ما را به سوی اتحادیه اروپا سد کرده است. و تا اندازهای هم مقاومت در کشورهای اروپایی مقصر است: منظورم محافظه کاران فرانسه و آلمان هستند که یقیناً در برابر پذیرفته شدن عضویت ترکیه کارشکنی میکنند.
به این ترتیب اکنون پذیرش ترکیه به مشکل برخورده است و این موضوع به همان شفافیت و روشنی چند سال پیش نیست. با این وجود من کاملاً معتقدم که دیر یا زود بالاخره ترکیه به بخش جدانشدنی از اروپا تبدیل خواهد شد. هرچند فعلاً وضعیت نگران کننده است اما دلیلی برای اشک ریختن من نیست زیرا من در اصل یک داستاننویسم و این که هرگز زاری نمیکنم. علتش نگرانی برای صدمه رساندن به زیبایی کتاب خودم است.
قنطره: باوجود زیبایی کتابهایتان، در ترکیه از طرف ناسیونالیستهای افراطی و گروههای دینی تندرو بر علیه شما و دیگران تهدیدهای بسیاری به انجام رسیده است. آیا این قبیل اعمال بر زندگی شما در اینجا و حیات روشنفکری ترکیه تاثیراتی هم داشته است؟
اورهان پاموک: بله، البته. من عملاً مجبورم که در پناه محافظان شخصیام به زندگی خود ادامه دهم که در عمل کار بسیار دشواری است. من از این بابت بسیار نگرانم که علیرغم تمامی اینها، روزنامههای دست راستی و گاهی حتی روزنامههای رسمی هنوز هم حملهها یا اقداماتی را بر علیه من آغاز میکنند.
علاوه بر آن، از آنجا که من در دانشگاه کلمبیا سالی یک ترم درس میدهم و کتابهایم در بسیاری از کشورها منتشر میشوند بسیار مایلم که در کنفرانسهایی که در همین رابطه برپا میشود شرکت کنم. من به طور مرتب به خارج از ترکیه مسافرت میکنم و در دوسال گذشته بیش از نیمی از زندگیام را بدبختانه ـ و یا شاید خوشبختانه، کسی چه میداند ـ در خارج از ترکیه گذراندهام. علت آن البته تا اندازهای هم همین جایزه نوبل بوده است که شهرت مرا به طور مرتب افزایش داده.
البته میهن من در همین جا در استانبول است و زندگی بدون این شهر برایم مفهومی ندارد. قدم زدن در خیابانهای استانبول همراه با محافظین شخصی در میانهی شب یا تنها و کارهایی از این قبیل. حداقل این که هنوز میتوانم در خیابانهای این شهر باشم، اطرافم را نظاره کنم، از آنچه میبینم لذت برم و داستانهای من همچنان جهان استانبول را توصیف کنند.
قنطره: چنین به نظر میرسد که شما در حال ایجاد تعادل میان زندگی خود در استانبول و مسافرت به کشورهای خارج هستید، در واقع میان یک هنرمند بودن و همزمان یک فرد سیاسی؟
اورهان پاموک: بله، این همان کاری است که باید به انجام رسانم. من نویسندهای نیستم که در تبعید زندگی میکند، و هنگامی که تلاش کردند مرا به عنوان کسی که به تبعید رفته کنار گذارند، پاسخ روشن من این بود که من در تبعید نیستم، من به تصمیم خودم به خارج از ترکیه سفر میکنم و اگر خوشم بیاید و بخواهم آنگاه تمام روزهای سال را در همین جا خواهم ماند.
زندگی در نیویورک طی آن شش ماهی که در دانشگاه آنجا درس میدهم و سفر کردن خودش لذت و شور حال بخصوصی دارد. با این وجود نمیخواهم خودم را به عنوان یک قربانی جلوه دهم. یک دلیل آن شاید این باشد که من از فرهنگی میآیم که هرگز مغلوب استعمار نبوده و مورد اذیت و آزار آنها قرار نگرفته است. به هیچ وجه از این که خودم را یک قربانی قدرتهای جهانی نشان دهم خوشم نمیآید و یا مثلاً قربانی حکومت ترکیه. من به خودم متکی هستم، زندگی میکنم، از نوشتن کتاب لذت میبرم. این است آن نگرشی که نسبت به زندگی خودم دارم.
قنطره: بنابراین تمایلی ندارید که یک پلساز باشید.
اورهان پاموک: پل یک کلیشه است که به من تحمیل شده، زیرا من یک ترک هستم و اولین نکتهای که هرکس در باره ترکیه به ذهنش خطور میکند این موضوع است که ترکیه کشوری است که میان غرب و شرق قرار گرفته است. اما قبل از آن که شما یک پل باشید باید ویژگیهای یک فرهنگ، سایههایش، نکات تیرهی آن، خصوصیات غیرمنطقیاش، آرمانهایش، امیدهایش برای آینده، لحظات روزانهاش؛ نقاط ضعفش و سیه روزیهایش را درک کرده باشید. وظیفهی من در درجه اول دیدن تمامی اینهاست، قبل از آن که بگویم «من یک پل هستم». این نوع از نمایندگی سیاسی یا برنامه کاری را من ندارم. من در اصل یک شخصیت ادبی هستم که داستان مینویسد. بله، در کتابهای من یک جنبه فلسفی هم به چشم میخورد. من یک مقاله نویس هم هستم، و در باره فرهنگها و سیاستها داوری میکنم، اما اساساً یک داستانگو هستم و بخصوص داستانهایی در بارهی مردم.
قنطره: و اکنون شما رمان جدید و شگفتانگیز خود را به نمایشگاه جدید کتاب فرانکفورت میآورید که نام آن «موزه بیگناهی» است. این داستانی است در باره عشق، و البته یک داستان عاشقانهی فوقالعاده است در باره استانبول و موزه. و فکر میکنم اولین رمان در تاریخ ادبیات باشد که برای خودش دارای یک موزه است.
اورهان پاموک: بله. «موزه بیگناهی» وقایعنگاری ماجرای عاشقانهی کمال است، فردی از طبقه بالای جامعه، کسی که در کتاب گاهی به عنوان عضوی از نخبگان فرهنگی جامعه توصیف میشود. او در ۱۹۷۵ سی سال سن دارد و در این کتاب شیفتگی عاشقانهی خود نسبت به یکی از اقوام دورش را شرح میدهد، دختری هژده ساله به نام افسون که در یک فروشگاه کار میکند و بسیار زیبا هم هست. او به عنوان جبران ناکامیاش در به دست آوردن دل آن دختر، هرچه را که افسون لمس کرده و او میتواند آن را برای خودش جمع آوری کند برمیدارد و در انتها موزهای از چیزهایی میسازد که با داستان عاشقانهی آنها به نوعی مربوط بوده است.
«موزهی بیگناهی» من ضمناً یک موزهی واقعی هم هست که تلاش میکند تمامی این اشیاء را نگه دارد. من برای این موزه حدود شش سال است که در حال جمع آوری چیزهایی هستم. من خانهای خریداری کردهام که عملاً همان جایی است که این بخش از داستان از ده سال پیش در آن میگذرد. من آن را به یک موزه تبدیل کردهام به طوری که اکنون «موزهی بیگناهی» هم یک رمان است و هم یک موزه.
لذت رمان و لذت موزهی در حال تکمیل شدن دو موضوع کاملاً متفاوت از هم است. موزهی مورد نظر مصورسازی رمان من نیست و رمانم نیز توصیف آن موزه نیست. آنها شاید دو بازنمایی از یک ماجرای واحد هستند. و هنگامی که ما به این موزه برویم میتوانیم داستان مورد بحث را صرفاً با لمس کردن و مشاهده چیزهایی کوچکی که در کتاب ظاهر میشوند دوباره از خاطر بگذرانیم. این درست مانند یک خاطره واقعی است. و در انتهای داستان قهرمان کتاب میگوید که همه باید بدانند که او زندگی شادی داشته است.
قنطره: آیا خود شما هم زندگی شادی داشته و دارید؟
اورهان پاموک: من زندگی بسیار شادی دارم. از این بابت بسیار مسرورم که نوشتههای من خوانندگان ۵۸ زبان زنده دنیا را مخاطب قرار میدهند، در واقع میلیونها انسان را، و من از این بابت که کتابهایم را با قلبم مینویسم و مردم هرآنچه را که بنویسم میخوانند بسیار خوشحالم. وقتی ۲۵ سال سن داشتم با خودم اندیشیدم که آیا زندگی شادتر از این هم ممکن است. و در آن هنگام من تصمیم گرفتم که به نقاشی کردن خاتمه داده و نویسنده شوم. گاهی با خود میاندیشم که تمامی رویاهای من در بارهی شهرت و موفقیت ـ که [در عمل] بیشتر از آنچیزی است که انتظارش را داشتم ـ اکنون محقق شده و مرا خشنود ساخته است. باید اعتراف کنم که من یک نویسندهی سعادتمند هستم.