iran-emrooz.net | Tue, 22.07.2008, 15:18
کوچ سنگين شبانه
شکوفه تقی
|
سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۸۷
پرندۀ پير
ديری بود،
که در انديشۀ کوچيدن بود،
اما از فکر گذاشتن آشيان
و چنار سوخته هم،
نمیآسود.
پرندۀ پير،
در رؤياهايش،
هرگاه که پر میگشود،
آشيانه و درخت چنار،
بر پشتش بود.
بيچاره پرندۀ پير،
هر روز هنگام خيزش آفتاب،
چونان خسته بود،
که حتی آواز بيداری را،
نمیسرود.
اوپسالا ۱٨ آپريل ٢٠٠٨
نظر شما:
------------------
مرسی. فکر می کنم خیلی از آدمها مثل این پرنده پیر هستند. داستان را می بینند ولی باز در رویا هستند. به گذشته می چسبند و نمی توانند رها کنند. و در عین حال هر آنچه هم باقی مانده را در خیال و رویا می گذرانند و فقط این خیال ها کوچ را سنگین و سنگین تر، شاید هم ناممکن کند.
مهرناز
------------------
Thanks so much for this beautiful poem. You have written my untold thoughts...
Love- M
------------------
سلام شکوفه
شعر شما اشک بیدار و منتظرم را از لانه تنگش بیرون کشید
عجیبانه قلبم را لمس کرد
انگار دلم خواندن آن را میخواست، بی آنکه من بدانم
بوسه بر دستان پاک شما
مهر بی پایان
صدف
-----------------
Dear Shokoufeh,
Your Bird -- Kooche' Snaguin' Shabaneh -- in this short but profound
poem reminds me of many other birds (including myself !. . . . )
Thank you for this poem.
With best wishes,
Mali
------------------
Sobh ra ba khandan shereh zibaye to shoroo kärdam.
Zibast. Haminghädr brhet begam ke ba cheshmi geryan in khotot ra minevisam. Va in neshanye asare shere to bär tar o poud man ast.
Merci sorate khandanat ra hezar bar mibosam
A/D