iran-emrooz.net | Tue, 22.07.2008, 13:06
گفتــار و نوشتـــار
میشل تورنیه
برگردان: محمد ربوبی
رابطهی زمان آموختن گفتار با نوشتار، از شیوهای که کودکان آنها را فرامی گیرند آشکار و واضح میشود. کودک که به دنیا میآید، نه میتواند بخواند و نه میتواند بنویسد. این امر حاصل پدیده بسیار مهمی است: استعداد گفتن و نوشتن اکتسابی است نه موروثی. اگر کودک گفتار و نوشتار را از پدر و مادرش به ارث میبُرد، زندگی و تمدن ما به نحو اساسی دگرگون میشد. طبیعت چنین مقدّر کرده است. هرقدرهم پدر یا مادر کودک با سواد و دانشمند باشند باز کودک در بدو تولدش نادان است. مغز کودک مانند صفحه کاغذ سپیدی است که میشود هر چیزی را بر روی آن نوشت و از نظر تئوری، اگر او را تنها و به حال خود گذاشت مغز او نانوشته و سپید میماند.
فراگرفتن گفتار و نوشتار دو تفاوت مهم وعمده دارند: گفتار را کودک خود به خود و اتوماتیک فرا میگیرد، چون وارد جامعهای میشود که زبان به کارگرفته میشود و جامعه سخن گوست. برعکس، نوشتار آموختنی است و پدر و مادر کودک آگاهانه به او میآموزانند. مشاهده تابلوها و آگهیهای بیشماری که کودک پیوسته با آنها رو در رو میشود برای فراگرفتن نوشتار و خواندن کافی نیست. ممکن است انسان در محیطی که انبوه نوشتجات را مشاهده میکند بیسواد بماند. این امرعمومی است. کودک، اگر کَر متولد نشده باشد، گفتار را فقط از طریق گفتگوی دیگران میشنود و فرامی گیرد. اما کودک، حتی اگرحس بینایی بسیار قوی هم داشته باشد، فقط با مشاهده تابلوها وآگهیها نمیتواند نوشتن بیاموزد.
فراگرفتن خواندن،خواه دردبستان وخواه نزد پدرومادر،مراحل مختلفی دارد. ممکن است انسان بتواند متن چاپ شدهای را بخواند ولی نتواند دست نوشته را بخواند. درکمدی مولیر« ژرژ داندین »، خدمتگار( لوبن) میگوید: من متن چاپ شده را میتوانم بخوانم،اما هرگز نتوانسته ام خواندن دست نوشته را یاد بگیرم. باید اذعان کرد که ما نیز گاهی نمیتوانیم ازبرخی دست نوشتهها که بد وناخوانا نوشته شدهاند سردرآوریم. با این وجود، به گمانم ناتوانی خواندن برخی دست نوشتهها با بیاطلاعی ما ازعمل نوشتن همعنان است. چون امکان دارد کسی بتواند بخواند ولی نتواند بنویسد. دراین حالت او فقط متن چاپ شده را میتواند بخواند.
دومین تفاوت،خواندن باصدای بلند( دکلمه کردن) و خواندن بیصدا است. موقعی که کودک خواندن را فرامی گیرد فقط با صدای بلند میتواند بخواند. کودک ابتدا ازهشت تا ده سالگی میتواند متن را با چشم بخواند. شگفتی آوراست که این روندِ تکامل تاریخی پراتیکِ خواندن هزار یا دوهزار سال به طول انجامیده است. درمورد خواندن با صدای بلند میشود بسیارگفت. برادر بزرگ تر ویا پدر ومادر برای کودک متنی را با صدای بلند میخوانند. اما درموارد دیگری نیز خواندن باصدای بلند مطرح است. ژید،موقع خواندن« یادداشتهای روزانه» برای دوستانی که به دیدارش میآمدند آخرین صفحهای را که نوشته بود روخوانی میکرد. لویی آراگون نیزکه یک نسل جوان تراست مانند آراگون آخرین شعری را که سروده بود میخواند. امروز این کار غیرقابل تصوراست. به گمانم اگر امروز یکی ازاعضای آکادمی کنکوربه فکرافتد مانند آنها رفتارکند جنجالی برپاخواهد شد.
هنگامی که اثر یک نویسندۀ فرانسوی به آلمانی ترجمه میشود، نویسنده ناگزیر میشود مراسم دهشتناک «کتابخوانی» را به جا آورد. خدا را شکر که درفرانسه چنین مراسمی وجود ندارد. درهرحال باید توجه داشت اهالی آلمان به جلسهای که نویسنده کتاب تازه اش را میخواند روی میآورند، آنچه که معمولا چنگی به دل نمیزند. چون روخوانی کتاب حرفۀ او نیست. دراین جا مایلم تجربه خودم را دراین مورد بازگویم که تفاوت اساسی بین روخوانی کتاب وبداهه گویی را برجسته میکند. تجربۀ من چنین است: من میتوانم دوساعت و یا بیشتر بدون زحمت زیاد سخنرانی کنم. اما اگراز کتابم با صدای بلند روخوانی کنم پس از چند دقیقه خسته و درمانده میشوم وعرق ریزان. بنابراین سخن برسر دونوع فعالیت است.
اخیرا کاستهایی وارد بازار شده که اغلب ازرمانها تهیه شدهاند. ظاهرا این کاستها برای نابینایان تهیه شدهاند. چون شنیدن آنها آسان تر ازخواندن خطوطی است که برای اینان اختراع شده. اما گروه دیگری نیز آنها را به کار میگیرند:آدمهایی که کم وبیش دچارعارضهَ ناتوانی خواندن( لگاستنی) شدهاند و چون به خواندن علاقهای ندارند، از طریق این کاستها با آثارادبی آشنا میشوند. گروهی دیگر رانندگان اتومبیل هستند که رمانی را ازطریق رادیو میشنوند، چون هنگام رانندگی نمیتواتند کتاب بخوانند.
چندی پیش ازمن سئوال شد آیا مایل هستم کتابهایم را روی نوار کاست ضبط کنم. پاسخ من آری بود، چون نخستین حرفهام گوینده رادیو بود. بیست سال تمام، پیش از آنکه نخستین کتابم منتشر شود. تخصص من درآن موقع این بود که متون دشوار ادبی از آثار روسه گرفته تا آثار پروست را در برابر میکرفن روخوانی کنم. از اینرو با آن پیشنهاد موافقت کردم و دو کتاب را که برای کودکان نوشته بودم با صدای خودم روی نوار کاست ضبط کردم. پس از آن از این کار صرف نظر کردم. از این پس کتابهایم را هنرپیشگان روخوانی کردند و به صورت کاست منتشر شدند. خصوصا روخوانی هنرپیشه فقید فرانسوا شومت برایم بسیار جالب بود.
چرا من ازاین کار صرفنظر کردم؟ چون من متنفر بودم خادم متنی شوم که کار خودم بود، متنی که اثر خود من است باید اصولا مال خودم و در اختیار خودم باشد. روخوانی متون روسه یا پروست البته چیز دیگری است و این موضوع مطرح نیست. چون این متون را باید به طور کامل،همآنطور که نوشته شدهاند روخوانی کرد. برعکس اگر من متن خودم را بخوانم،چرا نباید آن را درحین خواندن تصحیح کنم ویا تغییردهم؟ من حق دارم چنین کنم! اما در این مورد سخن برسرچیز دیگری است که با روخوانی جور نمیآید. در واقع آنچه مطلوب است این است که به من بگویند: شما این رمان یا این داستان را نوشته اید. البته این متن را درحافظه دارید. پس، از حافظه، بدون نگاه کردن به متن چاپ شده آن را نقل کنید. البته اشکال و دشواری این کار این است که بایستی تمام متن را بیکم و کاست خواند وچیزی برآن نیفزود. مشکل کسی که داستانی نقل میکند این جاست. من بازهم به آین موضوع خواهم پرداخت.
در مورد روخوانی متن با صدای بلند، به خاطرهای ازآموزشگاه شبانه روزی خود اشاره میکنم. من این خاطره را در رمان « عزراییل» نیز به کارگرفته ام. شبها حدود صد دانش آموز بودیم که هنگام شام خوردن میتوانستیم با هم کپ زنیم. اما موقع ناهار، در سالن ناهارخوری دانش آموزان دیگری که پانسیون شبانه روزی نبودند با ما ناهار میخوردند وتعداد ما دو تا سه برابر میشد. ازاینرو هنگام ناهارخوردن حق نداشتیم کپ زنیم. درحین ناهارخوردن دانش آموزی روی تریبون قرارمی گرفت وکتابی را روخوانی میکرد. سالن وسیع بود و البته ناگزیر پرسروصدا. میکرفن هم نبود. دانش آموزی که روخوانی میکرد، برای آنکه صدایش را بشنویم، ناگزیر میبایست با صدای بلند و یک نواخت فریاد کشد، مثل مراسم ورد خوانی برخی گروههای مذهبی.
اغلب، نثر و شعر از رادیو نیز پخش میشوند که از شنیدن آنها راضی نمیشوم. تصور میکنم که من بهتر از عهده خواندن آنها برمی آیم. این بدان معنی نیست که خودم را بهترین گوینده تلقی میکنم، بلکه منظورم چیز دیگری است: تحلیل وتفسیر نثر یا شعری که کسی برایم روخوانی میکند کار خودم است. وهنگامی که دیگری برای من روخوانی میکند آن را ازمن سلب میکند. کتاب برای این است که آن را بخوانم. شعر چیزی است که من آنرا با صدای بلند فرائت کنم. لحن صدا و تفسیرمن ضروری است. از اینرو اگرگوینده آنها را یک نواخت روخوانی کند مطلوب من است. چون متنی که خوانده میشود تا حدی ماده خام است وبه من امکان میدهد هر طور میخواهم آن را تفسیرکنم.
این امر درمورد تآتر بیشتر صادق است. تجربه به من آموخت که برای روخوانی فطعات تراژدی یا کمدی آدم مناسبی نیستم. من هنگام خواند ن متن درام ، نه تنها صدا وحرکات بازیگر را ندارم بلکه صحنه و نور نیز وجود تدارد تا سهم عظیم نیروی تخیل را دراین فطعه ایفا کند. موقعی که من میخواهم متن آثری را که روی صحنه تاتر مشاهده کرده ام درخانه بخوانم، درهمان ابتدا از ادامه خواندن صرفنظر میکنم. چون متن برای نمایش روی صحنه تاتر نوشته شده است.
دومین نوع گفتار، شعرغنایی است. من یقین دارم چنین اشعاری برای روخوانی سروده نشدهاند بلکه برای از برکردن و ازبرخواندن، با صدای خاص سروده شدهاند. مانند فطعاتی که برای نمایش روی صحنه تاتر نوشته شدهاند. تحصیل ادبیات بدون استعداد ازبرکردن تعداد قابل توجهی شعرغیرقابل تصوراست. امروز به زحمت میتوان دانش آموز دبیرستانی یافت که هزار قطعه شعر از بر کرده باشد. البته ساختارشعر نو نیز دراین مورد نقشی ایفا میکند. چون شعر نو پای بند به وزن ، ریتم و قافیه نیست، به زحمت میشود آن را ازبرکرد. من تا جندی پیش میتوانستم شعری از پل والری را از بر بخوانم که حدود یک ساعت به طول میانجامید. اما از اشعار پل آلوار، حتی جند بند هم ازبرنیستم، چون اشعارش وزن و قافیه کلاسیک ندارند و در حافظه من باقی نماندهاند.
سومین نوع خاص دراین مورد ، شفاهی بودن قصه یا افسانه است. افسانه، در دوران گذشته پدیدآمده است: افسانههای مشرق زمین در«هزارو یک شب»، افسانههایی که حواریون نقل کرده اند، قصههای جن وپری وغیره. وجه مشترک شان شفاهی بودن آنهاست و سینه به سینه نقل شدهاند. با این وجود باید بین افسانههای عامیانه که نویسندگان علاقمند آنها را گردآوری و ثبت وضبط کردهاند با افسانههای اصیل هنرمندانهای که نویسندگان ابداع کردهاند تفاوت قائل شد. افسانههای برادران گریم از توع نخستاند و افسانههای آندرسن از نوع دوم. در فرانسه نیز چنین است. مؤلفینی مانند هنری پوررات ، آناتول لوبراس و.. اقسانههایی گردآوری کردهاند که مدتها پیشاز این که رادیو و تلویزبون اختراع شوند در کلبههای مغرب زمین نقل میشدند.
هم چنین یاید بین حکایت( قصه یا افسانه) با نوول تفاوت گذاشت. چون قصه،برای گفتن است (شفاهی است) ولی نوول برای خواندن نوشته شده است. نوول ،هم چنان که ازنامش پیداست به گزارشهای روزنامهها شباهت دارد که برای خواننده نوشته شده است. برعکس، قصه گویی توعی سرگرمی است که لازمه اش جمع شدن عدهای گردهم وگوش فرادادن آنها به آن است. من به هردو اشتغال دارم ومجموعهای نوشتم ومنتشرکردم که با داستان آغاز میشود و با افسانه پایان میگیرد.
بسیار جالب است که وضعیت نقال افسانه را که آدمی شفاهی است ، با داستان نویس وشاعر ، که نویسندۀ متن است مقایسه کنیم. هردو به نحو شگفتی آور، هم متکبرند وهم فروتن. هر دوشبیه یگدیگر درهمان آغاز بیپروا اعلام میکنند که« میخواهم برای شما خارق العاده ترین وحیرت انگیزترین داستانی که تاکنون نشنیده اید نقل کنم». البته این را نه رمان نویس برزبان میآورد و نه شاعر، چون رمان نویس و شاعر خود را به تنهایی خالق اثرتلقی میکنند واگر چنین گویند به سختی میتوانند تحسین دیگران را برانگیزند. اما این موضوع درمورد نقال افسانه و نویسنده نوول صادق نیست. نوول نویس خود را رآلیست میداند ورضایت خاطر او این است که چشم و گوش خوانندگانش را بازمی کند. او پیوسته میگوید:« من چیزی را اختراع نمیکنم بلکه آنچه را وجود دارد توصیف میکنم». دراین حالت او شبیه عکاس است که با دوربین سراسر جهان را در میتوردد وصحنهها و اشخاص غیرعادی را تبت وضبط میکند. عکاسهای مشهوری، چون ادوارد بوبا و هنری مازتیر برسون و.. ریاکارانه گفتهاند که «عکسهایی را که من گرفته ام همه میتوانند بگیرند». آری، ریاکارانه است، چون اگر گفته آنان را جدی بگیریم، استعداد و ابتکارخلاق خود را انکار میکنند.
فروتنی نقال افسانه به گونۀ دیگری است. درحالی که نویسندۀ نوول به فضا یی که خود در آن حضور دارد میپردازد، نقال افسانه، زمان وقوع حادثه را به گذشته ارچاع میدهد. او خواهد گفت،« من برای شما داستان شگفت انگیزی نقل خواهم کرد که تا کنون نشنیده اید. من دراین واقعه حضور نداشته ام، این داستان را از مادر بزرگم شنیده ام یا از نقال هزار و یک شب».
به گمانم فروتنی نقال افسانه صادقانه تراز نوول نویس است. چون در افسانهها که به طورشفاهی دهان به دهان نقل میشوند، سنت ، نقش اساسی ایفا میکند. بنا براین ، افسانه یا قصه گو عین آن چه را که از دیگران شنیده است نقل نمیکند. او فیگورها و اعمال آنها را که مطابق با سنت است و حفظ کرده نقل میکند، اما به سلیقه و ذوق خودش تفسیر و بازسازی میکند
----------------
Michel Tournier عضو آکادمی کونکور، برگرفته ازمجله SINN UND FORM, 2007/3. Heft