iran-emrooz.net | Sun, 15.06.2008, 12:42
دوريس لِسينگ نويسنده مبارز برای برابری حقوق انسانها
بابک بمی
آثار دوريس لسينگ، نويسنده انگليسی و برنده جايزه ادبی نوبل در سال ۲۰۰۷ برای خوانندگان فارسی زبان هنوز ناشناخته ماندهاند. هر چند بعد از اهداء جايزه نوبل به او، مقالات متعددی در نشريات و سايتهای فارسی زبان ، با توجه به محل تولدش، که در ايران بود، نوشته شدند، اکثر اين مقالات ترجمه از نشريات خارجی به همين مناسبت بودند، که به شرح حال او و دريافت جايزه ادبی نوبل محدود میشدند.
مهدی غبرايی مترجم با سابقه، در باره عدم ترجمه و انتشار آثار لسينگ به فارسی در مصاحبه با روزنامه قدس میگويد: " ما متاسفانه از بسياری از رمان نويسهای بزرگ دنيا بی خبريم. در ايران نه تنها آثار لسينگ به درستی ترجمه نشدهاند، بلکه مترجمان آثار بسياری از نويسندگان ديگر را هم نمیتوانند ترجمه کنند. ... من بعد از اينکه با آثار لسينگ آشنا شدم، تصميم گرفتم، رمان "دفترچه طلايی" را ترجمه کنم. اما فکر کردم، که اين اثر با لطمههای شديدی روبرو خواهد شد. رمان "دفترچه طلايی" حدود ۵۰۰ صفحه است. بنظر من با توج به خطوط قرمزی که خودم هم به آن اعتقاد دارم، اگر ۱۰ صفحه اين کتاب حذف شود، مشکلی پيش نخواهد آمد. اما اگر قرار باشد، از يک کتاب ۵۰۰ صفحهای ۵۰ صفحه حذف شود، ترجيح میدهم اين اثر را ترجمه نکنم."
نگارنده اين سطور در نوشتهای که پيش رو داريد، کوشيده است، چند اثر مهم لسينگ را به اختصار، در ارتباط با روند زندگی شخصی و تکوين انديشههای او به خوانندگان معرفی کند. به اميد انکه، مترجمان محترم با زير پا گذاشتن خطوط قرمز سانسورساخته، با ترجمه کامل و بدون حذف آثار لسينگ و ديگر نويسندگان بزرگ معاصر، امکان آشنايی خوانندگان فارسی زبان را با اين آثار مهيا کنند.
"مهمترين چيز در کار نويسندگی زندگيست " دوريس لسينگ
جايزه ادبی نوبل در سال ۲۰۰۷ به دوريس لسينگ اهدا شد. در تقديرنامه کميته انتخاب، او بعنوان حکايتگر تجربيات زنانه توصيف شده است. در ادامه آمده است: " دوريس لسينگ نويسندهایست، که با بیاعتمادی، اشتياق و نيروی خلاقيت، تمدنی از هم پاشيده را کاوش میکند."
اهدا جايزه ادبی نوبل به دوريس لسينگ تعجب بسياری از منتقدين ادبی را برانگيخت. از هفتهها قبل، از نويسندگانی چون کلاديو ماگريس ايتاليايی، لِس مورای استراليايی، فيليپ روت و جان آپديک آمريکايی به عنوان کانديدهای اصلی اسم برده میشدند و حتی در بنگاههای شرطبندی در لندن بر روی آنها شرطبندی میشد. دوريس لسينگ از حدود سی سال قبل از کانديدهای جايزه ادبی نوبل بشمار میرفت. او پس از شصت سال اشتغال به نويسندگی و تاليف بيش از پنجاه رمان و داستان کوتاه و دريافت بسياری از جوايز ادبی، ديگر اميدی به دريافت اين جايزه نداشت. او خود چندی قبل گفته بود: "من اين جايزه را هرگز نخواهم گرفت."
انتخاب سال ۲۰۰۷ کميته جايزه ادبی نوبل اولين موردی نيست، که از طرف بخشی از منتقدين ادبی مورد انتقاد قرار میگيرد. در مورد انتخاب داريو فو در سال ۱۹۷۷، اِلفريده يلينِک در ۲۰۰۴ وهارولد پينتر در ۲۰۰۵ هم منتقدين اختلاف نظر بسياری داشتند. از سويی منتقدين سرشناسی چون مارسل رايش رانيسکی، لسينگ و ارزش ادبی آثاراو را در حد جايزه نوبل نمیدانند؛ و يا در ضمن تاييد نقش پِيشرو او در جنبش فمينيسم و مبارزه با نژادپرستی، کيفيت آثار او را چندان برجسته نمیدانند. از سوی ديگربسياری ازمنتقدين، او را در کنار ويرجينيا ولف بزرگترِن نويسنده زن بريتانيا در قرن بيستم، و از سی سال قبل مستحق دريافت اين جايزه میدانند.
از يک نظر دوريس لسينگ با گونتر گراس نويسنده آلمانی کتاب "طبل آهنی" و برنده جايزه ادبی نوبل در سال ۱۹۹۹ مشابهت دارد: بهترين آثار هر دو آنها متعلق به سالها قبل از دريافت اين جايزه میباشند. آثار سالهای اخير آنها با نقدهای بسيار متفاوتی روبرو میشوند و چندان مورد تحسين قرار نمیگيرند.
برجستهترين آثار دوريس لسينگ " ترنم علفزار" The grass is singing و "دفترچه طلايی" The golden notebook متعلق به سالهای ۱۹۴۹ و ۱۹۶۲ میباشند.
دوريس لسينگ در سال ۱۹۱۹ با نام دوريس مای تايلور در شهر کرمانشاه در ايران بدنيا آمد. مادر او پرستار و پدر او افسر ارتش استعماری colonial army بريتانيا بود، که پس از بازنشستگی بعلت جراحت در جنگ جهانی اول، به کار در بانک شاهنشاهی ايران در کرمانشاه مشغول بود. شش سال بعد از تولد دوريس، خانواده او به اميد ثروتمند شدن از کار کشاورزی ذرت در رودزيا، مستعمره آفريقايی انگليس (موزامبيک امروز) به اين مستعمره مهاجرت کرد. اميدی که هرگز برآورده نشد.
دوران کودکی سخت و تنهای دوريس در رودزيا تحت تربيت مادر سختگيرش او را وادار به گريز از خانه و گردش در صحرا و جنگلهای اطراف مزرعه پدرش میکرد. سرگرمی او گفتگو با خود با صدای بلند بود. تنها دوستان او کتابهايی بودند، که از وطن بريتانيايی برايش میآمدند. آثار ديکنز، اسکات، کيپلينگ و استيونزون تخيلات کودکانه او را بر میانگيختند و زمينه خلاقيتهای آينده او را فراهم میساختند.
لسينگ در چهارده سالگی برای گريز از زندگی سخت و يکنواخت در مزرعه به مدرسه شبانه روزی راهبهها رفت و پس از تحصيل به کار منشيگری در شرکتهای بريتانيايی مشغول شد. حاصل ازدواج نخست دوريس با يک افسر بريتانيايی در سال ۱۹۳۹ دو فرزند بود، که پس از جدايی دوريس از شوهرش با پدرشان ماندند.
دوريس لسينگ در سال ۱۹۴۹ از رودزيا به انگليس بازگشت. ازدواج دوم او با گوتفريد لسينگ يک مهاجر کمونيست آلمانی بود، که چهار سال بطول انجاميد. دوريس پس از جدايی، فرزند مشترکشان و نام فاميلی لسينگ را برای خود نگهداشت. گوتفريد لسينگ سالها بعد سفير آلمان شرقی در اوگاندا بود. او دايی گرگور گيزی از رهبران برجسته حزب چپ آلمان است.
دوريس لسينگ در دوران زندگی در رودزيا عضو حزب کارگر رودزيای جنوبی و در انگليس عضو حزب کمونيست بريتانيا بود. او پس از اشغال مجارستان توسط نيروهای پيمان ورشو در سال ۱۹۵۸ از اين حزب جدا شد.
شصت سال دوران نويسندگی دوريس لسينگ را میتوان به سه دوره اصلی تقسيم کرد:
۱۹۴۴-۱۹۵۶: رمانهای با موضوع اجتماعی مثل نژادپرستی، برابری حقوق زن و مرد و اشتباهات و انحرافات در درون گروههای و احزاب چپ و کمونيستی، ديدگاه او در اين دوران چپ انتقادی و کمونيستی است.
۱۹۵۶-۱۹۶۶: رمانهای با موضوعات روانشناسی
۱۹۶۶ تا امروز: رمانهای با زمينه عرفانی، علمی تخيلی fiction-Since.
اين دسته بندی دورانهای نويسندگی لسينک به معنی مطلق بودن آن نيست. او بخصوص انتقاد اجتماعی و بررسی روانشناسانه قهرمانان رمانهای خود را تا آخرين آثار منتشر شده اش ادامه داده است. رمان دفترچه طلايی نمونه برجسته ادغام دو دوران فعاليت ادبی اوست.
تجربيات زندگی شخصی، نقش بسيار بزرگی را در خلاقيت ادبی لسينگ بازی میکنند. خود او معتقد است: " در کار نويسندگی مهمترين چيز زندگيست. يک نويسنده بايد آنگونه زندگی کند، که از آن آثار ادبی اش حاصل شوند."
در زندگی ادبی او تجربه کردن اصل است. او خود را يک نظاره گر و وقايع نگار میداند. بقول ويليام فوستر منتقد انگليسی؛ در آثار اين کولی ذاتی تقريبأ يک قرن انباشته شده است.
اولين موفقيت بزرگ ادبی لسينگ در سال ۱۹۴۹ پس از بازگشت به انگلستان، کتاب "ترنم علفزار" حاصل تجربيات او از زندگی در رودزيا و در توصيف پوچی زندگی سفيدپوستان نژادپرست در آفريقا بود.
موضوع اصلی آن عشقی ممنوعه بين يک زن سفيدپوست و يک مرد سياهپوست است. محل داستان رودزيا و زمان آن ده چهل قرن گذشته است. داستان با رسيدن خبر قتل زن کشاورز سفيدپوستی بنام ماری تِرز توسط مستخدم سياه پوست اش، به همسايه آنها آغاز میشود. پرونده قتل در ظاهر يک مورد عادی از جنايات سياهپوستان پست و وحشی استد. تنها در بازگشت به گذشته است، که خواننده اين فاجعه و اجتناب ناپذيری آنرا را از ديدگاه ديگری میبيند.
در فصلهای بعد، نويسنده گام به گام کودکی پر رنج ماری را ترسيم میکند: پدر او کارگر معدن و سرپرست تعدادی کارگر سياهپوست است. او بخش عمدهای از حقوقش را صرف نوشيدن الکل میکند. در نتيجه همسر و فرزندانش در گرسنگی دائم بسر میبرند. سرانجام پس از مرگ خواهر و برادر و مادر او، ماری به يک مدرسه شبانه روزی کليسايی در ساليسبوری ( حراره امروز) میرود. بدين ترتيب ظاهرأ از دست پدر الکلی خود رها میشود. او پس از تحصيل به کار منشی گری میپردازد. ماری زندگی مستقل و موفقی دارد. ولی او قادر به برقراری يک رابطه عميق با ديگران نيست و هيچگونه کشش احساسی و جنسی به مردها ندارد. ماری در سی سالگی تحت فشار دوستان زنش که او را غير طبيعی میدانند، تن به ازدواج با مرد کشاورزی بنام ريچارد میدهد، که نحوه زندگی و طرز فکراش، کمترين شباهتی با نحوه زندگی و علائق او ندارد. علاوه براين ريچارد يک بازنده هميشگی در زندگی و کار کشاورزيست. ماری بتدريج دچار افسردگی و نااميدی از زندگی و آينده خود میشود. تا روزی که شوهرش يکی از کارگران سياهپوست مزرعه بنام موسی را بعنوان مستخدم به خانه میآورد. ماری يکبار قبلأ درحالت خشم کنترل نشده، با شلاق به صورت موسی زده است. ماری از سويی از موسی میترسد و از سوی ديگر بمرور نسبت به او احساس کشش میکند. از اينجا فاجعه دوم زندگی ماری آغاز میشود....
دوريس لسينگ تا سالها پس از انتشار اين کتاب، اجازه سفر به رودزيا و آفريقای جنوبی را نداشت.
دومين کتاب برجسته لسينگ و بعقيده اکثر منتقدين، اثر اصلی او کتاب دفترچه طلايی است. نوآوریهای لسينگ در اين کتاب آنرا در ژانر ادبی "مدرنِ کلاسيک" جای داده است.
قهرمانان اين کتاب دو زن ميانسال، روشنفکر و فعال سياسیاند. آنها بر خلاف روال جامعه مردسالانه دهه شصت انگليس، زندگی آزاد و مستقل خود را پی میگيرند. هر دو آنها از شوهرانشان جدا شدهاند و بتنهايی فرزندشان را بزرگ میکنند. آنها عضو حزب کمونيست بريتانيا هستند و درگير نظم درون تشکيلاتی حزب و پيروی از نظرات رسمی آن از سويی، و اعتراض به جنايات استالين و تمسخر خشکمغزی رهبران حزب از سوی ديگراند.
نويسنده با شکستن يکپارچگی رمان، روياهای قهرمانان کتاب را در کنار نقل قولها و بريده جرايد وارد متن داستان میکند. بخش عمده رمان، نقل از پنج دفترچه يادداشت يکی ازدو قهرمان زن کتاب بنام آنا ُولف است. آنا برای آنکه به اغتشاش فکری خود پايان دهد، همزمان در پنج دفترچه يادداشت مینويسد:- يک دفترچه سياه در باره احساسات شخصی او، - يک دفترچه قرمز در باره مسائل سياسی، - يک دفترچه زرد که در آن اتفاقات روزمره زندگی اش را به صورت قصه بازپرداخت میکند، - يک دفترچه آبی، برای يادداشت وقايع روزمره ، - در انتها يک دفترچه طلايی، که در آن انديشهها، احساسات و تجربيات تفکيک شده درچهار کتابچه را جمعبندی میکند.
لسينگ درگيریهای سياسی و تضادهای شخصی قهرمانان کتاب، جدايی تدريجی آنها از حزب کمونيست بر زمينه پيوند عاطفی آنها با اين جريان و دوری عقيدتی از آن را تصوير میکند. در کنار آن نژادپرستی در دودرزيا نيز نيز يکی از موضوعهای مهم کتاب است.
رابطه زن ومرد نيز بخش قابل توجهی از کتاب را به خود اختصاص داده است. قهرمانان مرد او ازدواج کردهاند. آنها برخلاف زنان کتاب، عشق و رابطه جنسی را از هم جدا میکنند. مردها همسرانشان را دوست دارند، ولی ديگر به آنها کششی احساس نمیکنند و نيازهای جنسی خود را با زنان ديگر ارضاء میکنند.
نويسنده با توانايی، تجربيات زندگی روزمره قهرمانان زن خود را درکنارتجربيات روانی آنها تصوير میکند و دلايل روانی رفتار و تصميم گيریهای آنها را نشان میدهد. در کتاب دفترچه طلايی برای اولين بارتجربيات جنسی زنان مثل ارضاِ جنسی، عادت ماهانه و همجنسگرايی بيان میشوند.
لسينگ که در آثار اوليه خود با نقش سنتی زن در جامعه تصفيه حساب کرده بود، در اين اثر ديدگاههای متناقض سياسی، فلسفی و اجتماعی را با ملغمهای از يک شيتزوفرنی خلاق در بطن ماجراهای رمانتيک داستان چون جمع اضداد درکنار هم قرار میدهد. سبک نويندگی او در اين کتاب نوجو، آزمايشگر و ذهنگراست. لسينگ در اين کتاب توجهی به تعريف خطی يک ماجرا ندارد.
از اين کتاب اغلب بعنوان يک اثر کلاسيک فمينيستی نام برده میشود. لسينگ ولی موضعی انتقادی نسبت به اين جنبش و رابطه اين جنبش با خود دارد. او در مصاحبهای با نيويورک تايمز در سال ۱۹۸۲ میگويد: " فمينيستها از من انتظار يک کتاب دينی را دارند، تا آنرا بدون تحليل بپذيرند و به آن اقتدا کنند. آنها از من انتظار دارند، که اعلام کنم؛ خواهران، من در اين مبارزه در کنار شما هستم، تا آنروز طلايی که همه مردان وحشی را به درک بفرستيم. آنها واقعأ انتظار چنين سخنان سطحیای را در باره رابطه زن و مرد از من دارند."
از آثار مطرح لسينگ در سالهای اخير میتوان از "فرزند پنجم" The fifth child در سال ۱۹۸۸ و "شکاف" The clift در سال ۲۰۰۷ نام برد.
در رمان فرزند پنجم، داويد، يک آرشيتکت سی ساله با هَريت که شش سال از او جوانتر است در جشن محل کارشان آشنا میشود. آنها بزودی تصميم به ازدواج میگيرند و با کمک پدر داويد خانهای در خارج از لندن میخرند. داويد و هريت که آرزوی داشتن فرزندان زيادی را دارند، در طول شش سال صاحب چهار فرزند میشوند. آنها نمونه يک خانواده خوشبخت و خانه آنها مرکز تجمع اقوام و دوستانشان به مناسبتهای مختلف است.
هريت در حالی برای پنجمين بار حامله میشود، که او و داويد بخاطر سلامتی هريت تصميم گرفتهاند، برای چند سالی بچه دار نشوند. بزودی هريت با درد بسيار به پزشک خود مراجعه میکند، چرا که لگدهای جنين برايش غير قابل تحملاند. او تنها با کمک داروهای آرامبخش میتواند جنين خود را برای چند ساعتی آرام کند. فرزند پنجم آنها يک ماه زودتر از موعد عادی با درد بسيار زياد برای هريت بدنيا میآيد. نوزاد، پسر درشتی است، که نام او را بن میگذارند. بزودی بايد هريت شير دادن به بن را قطع کند، چرا که در اثر گاز گرفتن او سينه اش دايمأ مجروح است. از دوسالگی خشونت و ناآرامی بن باعث وحشت و گريز دوستان و فاميل ازخانواده آنها میشود. پس از کشتن يک گربه و يک سگ توسط بن و مجروح کردن مادربزرگش، داويد تصميم میگيرد، بدون موافقت هريت، بن سه ساله را به يک آسايشگاه روانی بسپارد. در حاليکه خانواده برای اولين بار از زمان تولد بن به آرامش رسيده است، هريت که تحمل دوری از فرزندش را ندارد، پس از سه روز تصميم به بازگرداندن بن میکند.او بن را برهنه و بی هوش با دستهای بسته دريک کت مخصوص بيماران خطرناک میيابد. بن در اتاقکی بر روی تشکی غرقه در ادرار و پوشيده از مدفوع خوابيده است.هريت به هر قيمت که شده، بن را به خانه برمی گرداند. او در خانه سعی میکند، بن را با کمک داروهای آرامبخش تا حدودی تحت کنترل نگه دارد. بن در يازده سالگی سردسته گروهی میشود، که همه چند سالی از او بزرگترند. در حاليکه بن و دوستانش هميشه پول زيادی در جيب دارند، اخبار دزدی و تجاوز روز به روز در محله آنها بيشتر میشود. تا روزيکه داويد دوستان بن را که همه چيز را در منزل آنها بهم ريختهاند، از خانه بيرون میاندازد. بن هم همراه همدستانش از خانه میرود و خانواده اش را برای هميشه ترک میکند....
خوشبختی خانوادگی داويد و هريت در آغاز رمان، تنها آرامش کوتاهی قبل از شروع طوفان است. پس از آن دوريس لسينگ گام به گام حرکت برگشت ناپذير آنها با سرعتی افزاينده در "تونل وحشت" زندگی با فرزند پنجم شان را ترسيم میکند. فرزند پنجم تصويريست چندش آور و در عين حال جذاب از موجودی بدون هويت انسانی ويا بازمانده در مراحل تکامل ماقبل انسانی. لسينگ در اين رمان با شخصيت نمادين اين هيولای کوچک، خشونت بالقوه وحصارشده در جامعه مدنی مدرن را تصوير میکند.
بواسطه موفقيت بزرگ اين رمان، لسينگ رمان ديگری در سال ۲۰۰۰ بنام "بن در جهان خارج" Ben in the World نوشت، که جذابيت فرزند پنجم را نداشت و مانند آن موفق نبود.
رمان "شکاف" يکی از آخرين نوشتههای دوريس لسينگ و از زمره رمانهی عرفانی-تخيلی اوست. يک بار او در پاسخ به اين سوال که کدام اثر خود را از همه مهمتر میداند، سری رمانهای عرفانی خود را نام برد. لسينک سالهاست، که تحت تأثير ادريس شاه، درويش و فيلسوف ساکن انگليس، به عرفان و صوفيگری گرايش پيدا کرده است. شکاف داستانيست، که از زبان يک سناتور رم باستان نقل میشود. شکاف نام قبيلهای افسانهای از دنيای ما قبل تاريخ است، که در جزيرهای جدا از بقيه جهان زندگی میکند. افراد اين قبيله را فقط زنان تشکيل میدهند، که به روال حرکت ماه، از باد و موج دريا باردار میشوند و هميشه فرزند دختر بدنيا میآورند. آنها در آرامش و هماهنگی کامل با خود و طبيعت زندگی میکنند.
تا روزيکه يک نوزاد پسر بدنيا میآيد. زنان اين نوزاد را يک موجود ناقص الخلقه و اين واقعه را يک اشتباه طبيعت تصور میکنند. آنها او را رها میکنند تا طعمه عقابها شود. اما بعد از اين نوزاد پسر، نوزادان پسر ديگری هم بدنيا میآيند. عاقبت يک بار عقابها بجای آنکه يکی از نوزادان را بخورند، از او نگهداری میکنند. بازکشت اين فرزند مذکر به قبيله زنان، پايان دوران آرامش و هماهنگی و آغاز دوران هوس، لذت و رنج است.
رمان عليرغم جذابيت آن در توصيف پيدايش جهان دوجنسی، از کليشهها و الگوهای تکراری وسطحی استفاده کرده است. حتی نظريه برتری جنس مونث عملأ در اين رمان نقص میشود. جامعهای که اعضاٍ آن مانند فکهای دريايی در کنار دريا باردار میشوند و همانجا هم نوزادشان را بدنيا میآورند، فاقد هرگونه ديناميک و حرکت است. برعکس با پيدايش جنس مخالف است، که اين جامعه از دور تسلسل و خودمحوری خارج شده و تحت تأثير تضاد موجود حرکت و تغيير میکند.
لسينگ در باره اين کتاب میگويد: " دوست داشتم خوانندگان، اين کتاب را با نگاه طنز و بعنوان يک بازيچه ادبی بخوانند."
قدر مسلم آنست، که کيفيت ادبی آثار لسينگ متفاوتند. او انتظار آنهايی را که از او مسير تکامل يکسويی را در انتخاب موضوع و پرداخت شخصيتهای آثارش داشتهاند، هرگز برآورده نکرده است. هر اثر جديد از لسينگ برای خوانندگانش غير قابل پيش بينی باقی میماند.
لسينگ در آثار خود با نگاهی ژرف و طنزی تلخ دنيايی موازی با دنيای جنونزده انسان امروزی ايجاد میکند. او با آثارش مغياسهای نويی برای ادبيات مدرن تعيين کرد، که همچنان مورد بحث و نقد باقی ماندهاند. تصوير غير متعارف او از زندگی در طول شصت سال گذشته، بمرور برای انسان معاصر عادی و قابل درک شده است. لسينگ، که ديگر اميدی به تغيير جهان از طريق ادبيات ندارد، لحظهای از اعتراض به به سقوط فرهنگ کتابخوانی و خشونت در ادبيات و عليه ادبيات باز نمیماند.
روح بزرگ و ذهن آگاه او ثابت میکند، که يک نويسنده میتواند هم درباره آوارگان افغانی بنويسد و هم به سرنوشت روح حساس زنانی در دنيای مدرن توجه کند، که در پوچی روزمرگی شان نابود میشود.
برای مجموعه آثار لسينگ، که آزادی تاريخی بی مانند انسان امروزی، ودر عين حال خرد شدن روح او در زير چرخهای دنيای مدرن را تصوير میکند، اهداء جايزه ادبی نوبل در سال ۲۰۰۷، دير ولی بجا بود.