پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 23.05.2008, 13:48

اضافی‌ها به ضروری‌ها حکومت می‌کنند!

اگوست استریندبرگ


ترجمه حبیب فرجزاده

August Strindberg 1849-1912
در سال هزار و نهصد و نه و در سال هزار و نهصد و دوازده، در مراسمی که بخاطر تجليل و اهداء جايزه ملی به اگوست استريندبرگ برگزار شده بود، شرکت داشتم. جشن در ”برنس” برگزار گرديد. بيست دو ژانويه هزار و نهصد و دوازده آخرين جشن تولد آگوست استريندبرگ بود. بد نخواهد بود که در اينجا ذکر کنم، که نمايشگاهی از نقاشی‌ها و کتاب‌های او به سوئدی و تعداد کثيری از کتاب‌های استاد که به‌زبان‌های مختلف ترجمه شده بود، برگزار شد – تنها چاپ‌های اول آثار او، نمايشنامه‌ها، و تعدادی کتاب‌های نفيس از کتابخانه او، تابلوهای صورت، تعدادی مجسمه از کارهای خود استاد، انتخاب شده بود. از نمايشگاه خيلی استقبال شد. مديريت در اختيار پروفسور”يولن شولد” بود. افراد زيادی کمک کردند، ما همه از کار خود راضی بوديم. بندرت چنين نمايشگاه اصيلی برگزار می‌شود. موفقيت، بخاطر برگزار کننده‌ها نبود، بلکه به برکت، شخصيت متنوع نويسنده بزرگ بود.
همزمان با اين موفقيت شيوه منفی مديريت پروفسور يونی شولد، بخاطر روش لجوج، غير دموکراتيک و اشتياق پايان ناپذير او که می‌خواست، تمام کارهايی را که به استريندبرگ مربوط می‌شد، و يا ربط داشت، به‌تنهايی انجام دهد، به خاتمه يافتن نمايشگاه کمک کرد.
اشياء گران‌قيمت را که به عاريه گرفته شده بود، صاحبان آنها بسختی توانستند پس بگيرند. پروفسور نيت‌اش بد نبود او می‌خواست هرچه بيشتر چيزهايی را که به رفيق محبوبش مربوط می‌شد در مکانی جمع‌آوری کرده و نگهداری کند.
در اواخر ۱۹۰۹ اگوست استريندبرگ نوشتن مقالات سياسی و اجتماعی را در روزنامه‌های سوسيال‌دموکرات‌ها و روزنامه‌های عصر اسپونگ برگ آغاز کرد. بخاطر می‌آورم اولين و يا يکی از اولين مقالات او (یأس در کشور) بر فضای دل‌مرده، غمگين، خشم آلود و ارتجاع سياسی و فرهنگی و فقر عمومی حاکم بر کشور تأثير عميقی گذاشت.
استريندبرگ بيان کرد که او تحقيقات اداره محاجرت را مطالعه کرده و جواب اين سوال که چرا مردم مهاجرت می‌کنند اين است.
اضافی‌ها به ضروری‌ها حکومت می‌کنند!
وارد شدن او به صحنه مبارزه سياسی و اجتماعی شورانگيز بود. مانند سانکت يوران مبارزه را عليه اژدهای سياهی و بدبختی شروع کرد حيات نو و دل گرمی تازه‌ای در توده‌ها دميد، و پيامی بود برای روشنفکران که از نو در راه مبارزه آزادی و حق قدم نهند.
سال ۱۹۱۰ بود. مثل هميشه دررستوران”فرايا” جمع شديم. و در باره وقايع روز به گفتگو نشستيم. هوگلوند، هناس شولد، الگوروحه، ح. ف. اسپاک و چند نفر ديگرهم حضور داشتند. من نظر دادم بهتر نيست مقالات روز استريندبرگ را بصورت کتاب در انتشارات فراس چاپ کنيم. در حالی که می‌دانستيم ديگر دير شده و استريندبرگ با انتشارات ”بونير و يا با بيورک بوريا سون” قرار داد بسته. تصميم گرفتيم در هر صورت سعی خود را بکنيم.
روحه پيشنهاد کرد به نمايندگی از انتشارات نامه‌ای به استاد بنويسيم.
من نامه‌ای به استريندبرگ نوشتم، و به پيشنهاد روحه از او با لقب استاد بزرگ محترم، نام بردم. به سبک نويسنده‌گان جوان فرانسوی، که پيشکسوتان خود را خطاب می‌کنند. نوشتم ما فقير هستيم اما بشدت مايل هستيم کار او را بين توده‌ها پخش کنيم. ما خواهان قيمت ارزان و شمارگان بالا هستيم و قادر به پرداخت حق الزحمه نيستيم.
استريندبرگ به سرعت پاسخ داد، که می‌پذيرد و جز چند نمونه از هر کدام تقاضای حق‌الزحمه ندارد. از من خواست برای ديدنش به برج آبی بروم. و يک نشانه سری صدای زنگ در را بمن داد. به ديدار آن بزرگوار شتافتم.
چندين قفل و يک زنجير به در ورودی آويزان بود. در حاليکه لباس راحتی به تن داشت از من استقبال کرد. خانه‌اش ساده و بدون نشانه خاص از نويسندگی و يا يک هنرمند بود. خيلی معمولی.او در موقعيتی بمن گفت، که دلش نمی‌خواهد وابستگی به چيزهای مادی شغلی و يا اسم و رسم داشته باشد و می‌خواهد کاملاً آزاد باشد و موقع نوشتن، تنها حقيقت و وجدان را در نظر بگيرد. در گوشه‌ای اطاق بزرگ طبقه بالا کتاب ابزار چاپ شيميايی و تابلوای که با خطوط دايره و فرمول‌های رياضی را با گچ بر روی آن نوشته بودند به چشم می‌خورد.علاوه بر آن ابزار آزمايشگاهی، دوربين، پيانو، نقاشی‌های رنگی از فانی فالکنر و شمعدان شاخه دار روی ميز زيبايی قرار داشتند. در طبقه پايين يک درخت بزرگ پالم و پيانو عکس‌هايی از هنرمندان موسيقی و ادبيات و همينطور مقداری آلياژ به اندازه پنج ريالی و به رنگ برونز روی ورقه‌هايی سفيد انباشته شده بودند. آنها را در ملاقاتهای بعد بمن نشان داد و گفت سنج طلا را پيدا کرده‌ام. کيمياگران قديمی راست می‌گفتند: عنصرثابت وجود ندارد.
حالا من پيش استريندبرگ آمده بودم تا در باره مقالات او صحبت کنيم.
با دعوت اونشستم. کتاب‌ها يم را بشما خواهم داد. من با گارگران هستم. فقط برانتين دلخور نشود ايشان هم انتشارات دارد.
گفتم: انتشاراتی حزب کارگران ”برانتين” تنها جزوه چاپ می‌کند. تأييد کرد و گفت، در آنجا چند تا مقاله ناتمام دارد شما ميتوانيد با مقالاتی که قبلاً به چاپ رسيده‌اند شروع کنيد. با تيتر (سخن با مردم سوئد). او را همانطور که روحه گفته بود استاد خطاب می‌کردم. او گاهی می‌گفت شما و گاهی آقای استروم، چند ماه بعد هم دوست خطاب‌ام کرد فقط دو بار بعضی وقت‌ها چاپچی و گاهی مديرروزنامه صدايم می‌کرد. تا آخرش هم متوجه نشد که من چه کاره هستم. خوب من هم‌زمان به چند کار مشغول بودم.
تا مرگ استريندبرگ بارها نزدش رفتم. معمولاً با ياداشتی که بوسيله خدمتکار قديميش مينا بمن می‌رسيد احضارم می‌کرد. گاهی هم از پست استفاده می‌کرد، اما تلفن هرگز بياد نمی‌آورم که تلفن داشت يا نه. فکر می‌کنم او مشکوک بود که تلفونش را کنترل می‌کنند. ياداشت‌هايش مختصر بود به ديدنم بيا، به کمک نياز دارم، کاری دارم، احتياج به مشورت دارد، بيا با هم صحبت کنيم. بعضی مواقع ياداشت مفصل‌تر می‌نوشت.
من چهار کتاب آخری اگوست استريندبرگ را منتشر کردم. به مردم سوئد (با تيتر زير «یأس در کشور، زندگی، ادبيات و اموزش») دولت مردمی (با تيتر پيشنهادی من: مطالعه و برسی قانون اساسی) دين در مقابل علوم دينی اعمال تزار و يا مخفی کاران چاقو تيز کن روسی.
بجز دو تا بقيه در روزنامه سوسيال‌دموکرات‌ها و يا ”افتون تيدنينگ” چاپ شده بودند، منهم به تقاضای او منابعی برای مقالات او تهيه کردم. بعضی وقت‌ها عجيب می‌نمود. مثلاً يک روز گفت: ميدونی چيه، فکر می‌کنم که ارتش ما همه‌اش کلک باشد، ارتش اين قدر دسته جات مختلف ندارد که می‌گويند، افرادی با انيفورم‌های مختلف ديده‌ام. انعام من که آن را کشف کرده‌ام چيست؟ اين را بايد مجلس تحقيق کند!
منظور استاد اين است که ما را دست انداختند؟
شايد مثل روسيه، من نميدانم. بی صدا تحقيق کن!
استاد در اين يکی اشتباه می‌کرد. اما تشخيص غريزی او باور نکردنی بود، در مورد «شرايط نامتجانس، درد‌های اجتماعی، تجاوز». او به ارتشی‌ها، حقوق‌دانان و طبقه مرفه مشکوک بود. دربده بستانکاری ساختمان تأتر دراماتيک شک داشت، روزی مرا برای بررسی امور مربوط به ساختمان دراماتيک به وزارت کشور فرستاد. اسرارآميز در گوشم گفت: همه‌اش بازی است. وقتيکه من نتوانستم تقلب پيدا بکنم. روی جملاتی در يک مقاله که خيلی تند بود، خط کشيد.
هميشه نظر مرا در مورد تيترهای مقالات می‌پرسيد. اصولاً آنها بايد شفاف و کوبنده باشند. او از حس رضايت من خوشحال می‌شد.
در باره تيتر «دولت مردمی» بنظر من جمهوری بيشتر تهيج کننده است. او گفت: نه مردم بطور کلی از کلمه جمهوری می‌ترسند، اما دولت مردمی را دوست دارند، با وجود اينکه دو يکی است. موقع تبليغ اين مسايل، بايد مراقب و هوشياربود.
خيلی تعجب کردم. اصلاً نميتوانستم استريندبرگ را اوپورتونيست تصور کنم حتا درفعاليت‌هايی که هدف تبليغات بود. اما پيش خود حق را باو می‌دادم.
از من خواهش کرد که برايش ادبيات اجتماعی سياسی تهيه کنم. از برانتين خيلی راضی بود اما روزی مجله‌ای از او بدستش رسيد گفت:
جملات برانتين خيلی طولانی هستند. بيشتر شبيه تزهای دانشگاهی هستند. نوشته‌های مردمی بايد به سبک تلگرافی باشند، کوتاه، کوبنده. در روزنامه‌ها مقالاتش بهتر هستند. با او گفته‌ام که کوتاه بنويسد. و اضافه کرد من کوتاه می‌نويسم تا کارگران بتوانند همراهيش بکنند، او نمونه‌ای خواند؟ گفتم بلی، جملات به تيزی شمشيرند، پس راضی هستم.
يک بار دروازه‌های گرسنگی را از”فابيان مونسن” خوانده بود. او خود ساخته است. مرده را زنده می‌کند. او در تبليغات نابغه است. اگر می‌شد به او اعتماد کرد، اگر آدم فهميده‌ای باشد خودش است. يک بار گفت مواظب آن مرد ريل کش ”مونسن” باش، خيلی با استعداد است. او به سبک نثر نويسانی که در گذشته قوانين سوئد را نوشته‌اند، می‌نويسد.
روزی استريندبرگ مرا در باره ”سون حدين” هوشدار داد.
او را افشا می‌کنم، او عامل تزار است. او می‌خواهد با روسيه نزاع کند. پشت اين آلمان خوابيده است. تزار با قيصر پسر عمو هستند، و بخاطر هراس از دولت مردمی اتحاد خودشان را حفظ می‌کنند.
دراين باره باهم خيلی بحث کرديم. استريندبرگ از من خواهش کرد که در مورد ”حدين” نظر برانتين را جويا شوم. آن زمان سرآغاز تبليغ جمع آوری اعانه برای ساختن زير دريايی جنگی و آماده شدن تظاهرات دهقانی و حرکتهای مخالف دربار در يکی دو سال آينده بود. استريندبرگ با عقيده من که تهديد جنگ موجود است مخالف بود. او می‌گفت :
”اين خواست قيصر است که ما با ملت روس بجنگيم”.
او واقع بين‌تر از من بود. می‌گفت، ”آنانکه ايمانشان متزلزل است، و ته دلشان ناراضی هستند، متوسل به جنگ ميشوند.”
هر آن امکان جنگ بزرگ است. قبل از آنکه دولت مردمی نظام يافته باشد. اوآگاه بود، که سوئد ميتواند در جنگ شرکت نکند، به شرطی که قدرت مردم کافی باشد. بنوعی نظر استريندبرگ و حدين هر دو درست از آب در آمد. بايد اذعان داشت که قدرت دفاعی قوی در سال‌های ۱۹۱۴-۱۹۱۸ باعث شد که ما وارد جنگ نشويم و فشار هر چه بيشتر قدرت مردمی مانع از اين شد که در کنار آلمان وارد جنگ جهانی بشويم.
جزوه‌های عاملين تزار و آخرين کارهای استريندبرگ قبل از مرگش بر عليه سون حدين بود.
آنها کمی اسرار آميز ومبهم بودند. او در باره حدين با خيلی‌ها بحث کرده و گزارش و رهنمودهای ضد و نقيض دريافت کرده بود.
تنها چيزی که مشخص بود، آخرين حرف شفاف نويسنده بزرگ بود، صلح و آزادی.
استريندبرگ مدافع دموکراسی و سوسياليسم به معنی همکاری و سازمان مشترک بود. دموکراسی قديمی دهقانی خوشايند او بود. بارها از من سوال کرد ”آيا خطر بوروکراتيک شدن دموکراسی کارگری وجود دارد.” چيزهايی شنيده بود و از بروکراتی وحشت داشت.
ناظران قضايی پايه‌های کشور بودند. او آنها را قوی وبا نفوذ و با يک چوب تعليم در دستشان می‌خواست. می‌گفت: نمی‌خواهم بيهوده شمشيرحمل کنم. دادستان‌های پير اطراف را کار بگيريد نه جوانان تشنه قدرت که نمی‌خواهند با رؤسا در تضاد قرار گيرند!
چرا برانتين از ”حوگلوند” عصبانی است. ميگويند حوقلوند مزدور و تفرقه افکن است. شايد در پشت من هم همين شايعه باشد. اينطورنيست؟ گاهی بايد انشعاب ايجاد کرد تا متحد شد. مابين مستبدين و تفرقه افکن‌ها تفرقه بيانداز، مردم را متحد کن. اين نظر من است.
حوگلوند قوی و خوب می‌نويسد و سوزش علامت سلامتی است، زخمی که در حال التيام است. زخم را نبايد خراشيد. استورم کلوکان (ساعت توفان) اسم تهييج کننده است. خاطره انقلاب فرانسه و وحشت را زنده می‌کند. ماهنوز به آنجا نرسيده ايم.
انسان نبايد پيشی بگيرد. از مسير خارج می‌شود. استريندبرگ اين کلمات را با حالتی پدرانه و در نقش يک آموزگار بيان کرد.
چرا” استاف” اينقدر محتاط شده است؟ همان دهقان محتاط است؟ (منظورش اين بود که شايد حزب استاف توسط دهقانان رهبری می‌شود) دهقان (پياده بازی شطرنج) اکثرأ شاه را ميزند. به‌شرطی که يک اسب داشته باشی. رخ سمت چپ کی باشد؟ برانتين است؟ گاهی اوقات سوالهايش تمثيلی بود. چه کسی در سنا حکومت ميکند؟ شاه يا پياده؟ نکند که وزير باشد.
يک بار پيشخدمت استريندبرگ با عجله خواست نرد او بروم.
از برانتين و اسپونگ برگ خيلی خوشم ميايد. اما آنها در مقالات من دست ميبرند. خط ميکشند. بعضی مواقع مهم نيست. بعضی مواقع مقاله برندگيش را از دست ميدهد. تصميم گرفتم خودم روزنامه بيرون بدهم.
فکر بيرون دادن روزنامه خوشحالش می‌کرد. اما مخارج بالاتر از قدرت مالی او بود. باهوش‌تر از آن بود که با ديدن شيش عددی مخارج متوجه نشود.
از اينها که بگذريم من فکر نمی‌کنم که برانتين و يا اسپونگ برگ نوشته اورا تصيح می‌کردند، مگر خيلی استثناء باشد. اتفاق ميافتاد که نوشته‌ای را پس بفرستند. خوب يادم است که يکی و يا دو تايی ازبر گشتی‌ها را انتشاراتی فرامس در کتابهايی که بيرون داد، جا داده بود.
استريندبرگ مبلغ قابلی بود. کوتاه مينوشت. غنی , کوبنده. شيوه‌اش مختصر و شفاف بود. اکثراً آفرنده شاهکار هنر. او بزرگترين روزنامه نگار کشور ما بود. در سه سالی که با هم همکاری داشتيم، وقتيکه بعد از اتمام پاک نويسی با کتاب پيشش ميرفتم، هميشه با من مهربان بود. (در پس گرفتن خيلی دقت داشت)، يک بار از من پرسيد... پاکنويس دولت مردمی بود، آنکه برای تيترش من زيرنويس داده بودم، ميخواهی نوشته را داشته باشی. با خوشحالی تشکر کردم، در يک صفحه‌ای نوشت، اهدايی اگوست استريندبرگ.
يک روز خدمتکار استريندبرگ با ياداشتی پيش من امد. در آنجا نوشته بود: بيا با هم غذا بخوريم به خانه استريندبرگرفتم وپس از من مينا با ميز چرخ داری که ظرف‌های مختلف غذا توی چهار چوبی روی هم سوار بودند وارد اطاق شد. استريندبرگ غذارا از يک رستوران کوچک که در هما ن نزديکی تهيه می‌کرد. همزمان که مينا مشغول اماده کردن سفره شام بود استريندبرگ رفت و با يک بطری شراب قرمز برگشت.
... کارگر چاپخانه کتاب مشروب خوره؟
... نه
... پس بروم داروخانه يک بطری شراب بياوريم.
مينا را فرستاد تا يک بطری شراب غير الکلی بياورد. در اين فاصله گفت:
چرا شما غير الکلی‌ها برای کارل دوازدهم که کشور را به بدختی کشاندهورا می‌کشيد؟ درسته که او شراب خور نبود، اما آدم شکمويی که دهقانان را می‌کشت، زنان و بچه‌ها را شکنجه ميداد، سکه تقلبی می‌زد، نصف کشور و تمام صندوق مملکت را بباد داد.
استاد، درست مثل معلم قديمی من ”پتری” حرف می‌زد، که هميشه می‌پرسيد:
کارل دوازدهم چه کسی بود؟ هرکس نمی‌گفت کارل دوازدهم يک کاپيتان بی لياقت، فرمانده بی عرضه و شاه بدبختی بود، کتک ميخورد.
استريندبرگ با خنده گفت:
چه خوب. آقای پتری هم مثل من تاريخ پرافتخار کشور را می‌شناسد.
لحظه‌ای بعد پرسيد:” چرا طبقه يک کارل دوازدهم را می‌پرستند. بلی ايشان اجازه دادند که اربابان وسرمايه‌داران گنده حکومت کنند واز شکم گنده‌ها بهره جست. آخرش به مهرزنی شخصی کشيد. بگو آقای استروم شايع شده که «لوويس ده گير» دوباره مهرکردن را در کارهای کوچک راه انداخته. آيا درست است؟”
”کوچکترين اطلاع را ندارم.”
برانتين هم جوابش همين بود. باهم هم قسم شديد؟ سری است؟ بهر حال شاه نمی‌تواند تصميمی بر خلاف نظر وزرا بگيرد. پس مهرشخصی وجود دارد.
شاه ميتواند وزرای جديد انتخاب کند.
يا انقلاب می‌شود. يا که فقط مهر از نو. نه، ما به دولت مردمی نياز داريم. در آنجا کارگران حاکم هستند نه انگلها. مهرزنی فرماندهی طبقه اول است. دولت مردمی روش حکومت مردمی است، نه طبقه اول، نه طبقه پايين. بلکه نامه سر گشاده ملت مشخص ميکند. کشور چگونه بايد رهبری شود.
ناگهان استريندبرگ گفت: در تاريخ ما دستکاری کرده‌اند. سعی نکن به علم تکيه کنی. دانش خوب است.
آفريدن خوب است، اما علم توطئه گراست. عشوه‌گر طرفداران درونی ومتقاضيان خويش است. اين دلفريب مانند ادبيات صندوق پول و مباشر دربار را خودش انتخاب ميکند.مواظب باش علم مردم را گمراه نکند.
دلشان را با زيبايی به زنجير می‌کشد، مانند فيليستريها که سامسون را کور کردند.
به نظر استاد همه دانش‌ها گرفتاری بار می‌آورند؟
... دانش نه، تحقيقات نه، بلکه آموزگاران کشيش. خطرناک‌تر از خود، کليسا هستند. هرکسی به اجی مجی لا ترجی
قسم نخورد، هرگز نميتواند پروفسوراستاد شود. دکتراهم به ندرت. آقای من! به کارگران اخطار بده!
من با برانتين صحبت کرده ام، او که فقط سرش را تکان می‌دهد. او خوش باور است. بااين حال به مارکس هم قسم می‌خورد، من باور ندارم. مارکس ميگويد: ماده به اصطلاح پول مقدم بر روح است، اشتباح از مارکس است، اما اين در باره فراماسيون‌ها، غاصبين روح و تحقيقات معتبر است.
... کلاغ هيچوقت چشم کلاغ ديگری را در نمی‌آورد.
اما، فراموش نکن، وقتيکه دزدها در بين خود گرفتار جنگ هستند، دهقان می‌تواند گاوش را نگه دارد.
شکارچی، يا طعمه! ضعفا بايد مراقب باشند. گرگ درلباس ميش.
استريندبرگ همچنين پرسيد آيا ادبيات توجه کارگران را جلب ميکند. او خوشبين نبود. می‌گفت اين‌ها برای طبقه بالا‌يی‌ها و خانم‌هايی که درد بيکاری دچارند مينويسند. چرا در مملکت ما دهقانان، کارگران نمی‌نويسند؟ آنها که سخن نو دارند بگويند. وای اجازه ندارند! حدين حق دارد. من ماريا ساندل را خوانده‌ام.
بگو، آيا فولکت هوس (نهاد کارگری) پول ندارد؟ چرا انتشاراتی شما کمک هزينه دريافت نمی‌کند؟
چرا فولکت هوس به فالک کمک نميکند؟
برانتين مبگفت روز کارگران طولانی است، آنها فرصت مطالعه و رفتن به تأتر ندارند.
مشغول صحبت بودم زنگ درآپارتمان به صدا درامد. استريندبرگ جاخورد، رنگش تيره شد. اما نرفت در را باز کند. دوباره، سه بار و...بازهم زنگ به صدادرآمد. استريندبرگ آرام نشست. از غذا خوردن دست کشيد. بلاخره از شکاف پستی در، صدای افتادن نامه‌ای برکف دهليز، شنيده شد. استريندبرگ لحظه بی اعتنا نشست، بعدأ از پشت ميز بلند شد، رفت از دهليز نامه را آورد، بدون آنکه بازکند در بشقاب گذاشتش. سپس چندين بار نامه را با دست سبک و سنگين کرد. مدتی گرفته به نظر آمد. بلاخره بلند شد کليد کوچکی از جيب جليقه‌اش بيرون اورد، رفت به طرف کمدی در گوشه‌ای از اطاق رفت، در آن را باز کرد، بدون آنکه نامه راباز کند، ان روی انيوه نامه‌های ديگرانداخت. به طرف ميزبرگشت. به من نگاه کرد. بی شک سئوالی رادر چهره‌ام خواند چرا که شروع کردبه توضيح دادن که: شنيدم آورنده نامه پستچی نبود. علامت آشنايی هم نداد.وقتی نامه را در دستم گرفتم ديدم نامه خوشايندی نيست. اگر نامه را باز می‌کردم و می‌خواندم خاری بر قلبم می‌نشست و تا زمانی که آن را بيرون نمی‌کشيدم آرام نمی‌گرفتم. اينها خون جگر می‌شدند. دراين کمد نامه‌های دشمن را می‌اندازم. يک نوع کمد زهر است. کمد کله مرده‌ها. آنها را نمی‌خوانم.
بلی، نامه ناهار مان را زهرمار کرد.
حالا ديگه نوبت توست.مجبور هستی. منهم سرا پا گوشم. از جنگ سوسياليستها، موقعيت کارگران تعريف کن. گوش کردن بهتر از خواندن است. انحاديه تان چه کار ميکند؟ برانتين که نق ميزند؟ آن ريل گذار چطور برای مجلس انتخاب خواهد شد؟ چرا کارگران با وارد به مجلس ازخود بی خود ميشوند. غرش، شير!
دلم ميخواست که بگويم.
ناگهان دچار افسردگی شد، نگاه مشکوکی به کمد زهر انداخت.
شروع کردم جسته و گريخته از جنبش کارگران ومجلس صحبت کردم. گفتم که ”ليند حاگن” هم حرف‌هايش را زد. استريندبرگ گفت:
”بلی، البته، شهردار. او که کارگر نبود. برانتين هم نيست. پرولتاريا از خودش سخن گو ندارد؟ جواب دادم:
البته، در جلسات.
استريندبرگ گفت:
”صحيح، پارلمان خيابانی، اگر پرولتاريا در خيابان جديت دارد، چرا در مجلس ندارد؟ اين يک معما است.
مونسن ريل کش وارد مجلس کنيد.
وقتی به دفتر جوانان دموکرات رسيدم نظر استرند برگ را تعريف کردم اعتبارش او نزد ما بازهم بالاتر رفت. به اين ترتيب بود که به اين فکر افتاديم، چرا برای وارد کردن خود استرين برگ به مجلس فعاليت نکنيم.
ضروری بود. اوعضو حزب کارگران باشد. بعلاوه برای حزب ديگر مشگل بوداو را کانديد کند.
در آن زمان استريندبرگ به کارگران خيلی نزديک بود. اما اوهرگز خود را به طور رسمی وابسته به حزب نمی کرد. بار ديگر که به ديدنش رفتم با احتياط سوال را مطرح کردم. البته ماموريتی نداشتم.
فکر کردم اگر استريندبرگ عضويت را بپذيرد چه پيروزی نصيب حزب ميشد. خيلی مواظب بودم. اينطورگفتم :
مقالات و کتاب‌های اگوست استريندبرگ خيلی سر صدا کرده است، خيلی‌ها ميپرسند: وقتش نرسيده اگوست استريندبرگ وارد مجلس ميشد.
استريندبرگ چنين جواب داد :
”من سخنگو نيستم. داخل جمعيت بودن آزارم ميدهد. من يک قلم دارم، آنراهم به شما بخشيده‌ام.
ممنون سوال کردی، دوست خوبم. در مجلس نه تنها صدايم شايد قلمم را هم ببازم. يا انارشست يا محافظه کار ميشوم. حتمأ عصبانی خواهم شد آنگاه سبب برروز کدورت می‌شوم. من يک سوسيال دموکرات هستم، در عين حال شهروند سوئدی هستم و خيلی ديگر که برانتين احتمالأ شما و هوقلوند خوشتان نمی‌ايد. من مرد حزب نيستم. اما بخاطر دولت مردمی از شما پشتيبانی خواهم کرد. هنوز بر کلام و نوشته‌هايم مسلط هستم.
بلی، من که نتيجه صحبت را ميدانستم. احتمالا اين اولين و آخرين بار بود که دعوت پشتيبانی از نامزدی مجلس، در صورت مايل بودن استريندبرگ، به اوداده ميشد. اگر به کانديد شدن علاقه نشان داده بود هم معرفی شده بود، هم انتخاب شده بود. در فاصله کوتاه مطمننا مجلس را ترک کرده بود. ايشان سال بعد فوت کرد. اگر او انتخاب ميشد مجلس ميتوانست در دوران چند صد ساله بزرگترين نويسنده سيود را جزو وکلای خود حساب کند و حزب کارگران معروف‌ترين‌ نماينده را. بگوييم خوب بود هرچه بود. برای همه طرفين.
شام پيش ااستريندبرگ، تنها شامی بود که در عرض سه سال من دست يارش بودم. يک بار مرا به يک ليوان شراب غير الکلی با بيسکويت دعوت کرد. فکر می‌کنم که شراب معمولی بود، شايد هم چيزی به آن اضافه کرده بود.
ان موقع ديگر حالش زياد خوب نبود، مثل بچه‌ها از درد شکم، بخاطر خوردن ميوه مانده شکايت می‌کرد. می‌گفت که برادر زنش دکتر فيليپ شراب را برايش تجويز کرده است. در آن موقعيت شروع کرد در باره دراماتيک صحبت کردن و از اينکه اکادمی سوددد گروه تراژدی نويسها را نه جزو شعرا بلکه در رديف کتاب داران ميشمردند عصبانی بود.
کارگران را از اعتماد کردن به اکادميک‌ها و بنياد آموزش که او ”پاتری فيکاتر” نام گذاريشان کرده بود بر حذر می‌کرد.
مرا در باره موضوعی در سود... که مخصوصأ ميتواند نظر کارگران را در شکل تأتر جلب کند رهنمايی کرد. من بايد نظر کارگران را متوجه تاتربکنم. جوابش دادم:
آنها مستر اولوف را دارند، کافی است.
هميشه مستر اولوف. صدايش تقريبأ عصابانی مينمود. چرا نميگوييد کارل يازدهم؟ از او مجسمه‌ای نيست، يکی هم از او بسازيد. سر خم کردم گفتم:
اولين سوسياليست سود.... سردبير! با سر تأييد کرد. لحظه‌ای بعد گفتم:
فکرش را بکن اگر ما از اگوست استريندبرگ نمايشنامه‌ای در باره انقلاب فرانسه داشتيم، انوقت بود که کارگران به تأتر می‌ريختند. جواب داد:
خيلی‌ها نمايشنامه در باره انقلاب فرانسه نوشته‌اند، موضوعش ديگر کهنه شده است. جواب دادم:
درست است خيلی‌ها نوشته‌اند، اما نه استريندبرگ. موضوعش کهنه شده است، آنهم درست است، اما اين جزو آنهاست که هميشه می‌شود تازه‌اش کرد. او فقط سر تکان داد.
چند روز بعد که به ديدارش رفتم، روی تخت با لباس شب دراز کشيده و در يک جزوه کلفت، در باره انقلاب فرانسه مطالعه می‌کرد.
در اين فاصله مرضش شدت گرفت، چند ماه بعد زندگی را به درود گفت. نمايشنامه بزرگترين انقلاب، استريندبرگ هرگز نوشته نشد، همچنين در باره کارل يازدهم که خيلی احترامش را داشت، شايد هم نمايشنامه‌ای در باره‌اش می‌نوشت اگر زنده مانده بود.

۱۹۴۰ از فره دريگ استروم




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024