iran-emrooz.net | Wed, 30.04.2008, 8:37
ادبیات کارگری سوئد
طبقه و ادبیات
ترجمه حبیب فرجزاده
|
چهارشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۸۷
نوشته ایوارلو یوهانسون
Klass och litteratur - Ivar Lo-Johansson (1901-1991)
تاريخ ادبيات سوئد در سال ۱۹۲۱ با واژه جديد ”نويسنده پرولتری” غنی شد. مبتکر آن ريچارد استفان دانشمند ادبيات دانشگاه بود. نيت بدی نداشت، او اين واژه را در معرفی چند تا کارگر با استعداد خودآموز به کار برد. آنها چند اثر ادبی ارائه داده بودند. چندتاشان از اين لقب خوششان میآمد. اما بقيه مخصوصأ معروفترينشان آن را نپذيرفتند. آنها میخواستند همان ”نويسنده اصيل” بمانند.
لقب ”نويسنده پرولتری” جا افتاد. ده سال بعد در سوئد تعدادشان به بيست نفر میرسيد. کم کم دستگاههای رسمی هنر هراسناک شدند.هنگاميکه نتوانستند با شدت عمل به سکوت وادارشان کنند چوب لای چرخ نويسندههای ادبی گذاشتند. به نظر آنها شعرا بی خطر بودند.
در سوئد هنوز اختلاف طبقاتی شديد بود، وقتيکه معلوم شد که نويسندهگان کارگری دارند جای نويسندههای قديمی سرمايهداری را پر میکنند، اعلام خطر شد. با عجله به آنها مهر کمونيستی زدند. ديگر عادی بود. بدون آنکه ارزش زيباشناسی داستانهای کارگری و يا نولها را زير سئوال ببرند، اعلام کردند که آنها ادای ادبيات شوروی را در میآوردند. با ضديت شروع کردند سبک را”رئاليسم سوسياليستی” خواندند.
اينکه واقعيت نداشت، اما دستبردار نبودند. هيچ نوعی رهنمون دولتی در ادبيات داستانی پيش نيامده بود. در شوروی از همان آغاز در يک کنفرانس ادبی در سال ۱۹۳۴ در باره ”رئاليسم سوسياليستی” صحبت کرده بودند. ماکسيم گورگی نيز از آن مفهوم که چند سال رايج بود استفاده کرده بود. شورویها نظرشان اين بود که در شوروی پرولتر وجود ندارد زيرا اعلام شده بود که تابعين شوروی خود مالک زمين و ماشين آلات هستند. در آنجا کسی به معنای پرولتر که مالک هيچ چيزی نباشد وجود نداشت. برعکس در کشور سرمايهداری سوئد پرولترها وجود داشتند. به همين سبب درست بود که اينجا از نويسندگان کارگری صحبت شود.
از ديدگاه تاريخی اصطلاحات ادبی ماندنی میشود. اما کم کم نويسنده پرولتری بنابه ملاحظاتی با”نويسنده کارگری”جا به جا شد. ادبياتاش را نوشتههای کارگری نامگذاری کردند. نويسنده پرولتری لقب زشتی شد و تنزل همانطور ادامه پيدا کرد. مشخص بود که سوئد از داشتن ادبيات پرولتری شرمنده است. حل مسئله مشکل بود، منظور از تعريف واژه ”کارگر” چيست. اکثريت اهالی طبيعتأ به کاری مشغول بودند و بعضی مواقع تعيين مرز مابين کار بدنی و کسانی که شغل نسبتأ سادهتری داشتند دشوار بود.
نويسندگان کارگری سوئد معمولاً بعد از آنکه نويسنده میشدند، کارگری را ترک میکردند. همزمان خود را باب ميل خوانندههای بورژوازی در میآوردند. عجيب هم نبود چون آن طرفیها از آنها با آغوش باز استقبال میکردند.” برگشته”های نويسندههای کارگری ارتقا مقام اجتمايی میيافتند.
واضح بود که از ديد خودیها آنها در رفته حساب میشدند. سه نفرشان شديدأ از طرف کارگران محکوم شدند. موضوع آنقدر حساس بود که در زمان پاک سازی، حقوق منافقين قابل بحث نبود. بعدها که از شدت هيجان کاسته شد، و بر بردباری طبقه کارگر افزوده شد، راديکالها هم شروع کردند در روزنامههای سرمايهداران مقالعه نوشتن، اما برعکساش هرگز.
تمايزی که در ادبيات کارگری با بورژوازی وردههای خودی در سوئد وجود دارد میتوان در سوئد از بابت ادبيات از دو نوع فرهنگ صحبت کنيم. آنها که ادعای اضمحلال تفاوتهای طبقات میکنند بی خبرانند. کافی است تنها به کتابها نگاه کنند. تنها کشوری در جهان که از يک ادبيات کارگری همه جانبه غنی و مهم از نظر اجتمايی و زيبانگری برخوردار بوده است، سوئد میباشد. که اسمش را هم ”سقوط ادبيات” و هم مهمترين رخ داد ادبيات صده ۱۹۰۰ در سوئد گذاشتهاند. هنوز هم بسياری از بخشهای نوشتههای کارگری سوئد تحقيق بعمل نيامده است. ادبيات کارگری برای حاکمين تحقيقات دانشگاهی مناسب نبوده است. ارزش تکی بعضی از نويسندههای کارگری رسميت يافت، اما همزمان ارزش ادبيات کارگری را به عنوان تظاهر جمعی پايين آوردند و يا اينکه نديده از کنارش رد شدهاند. نه تنها اينها حتا به نظر ميرسد که نشده، نويسندهای با حفظ شرافت از جانب دستگاههای ادبی سرمايهداری به رسميت شناخته شود.
درهرکدام از دو فرهنگ، سرمايهداری و کارگری، تقريبأ نصف جمعيت سوئد جا میگيرند. مدتها طول کشيد تا اينکه طبقه کارگران سوئد توانستند امکان بيان کتابی بيابند. توقعی هم در کار نه بود. کسی هم انتظاری نداشت که فرهنگ اهميتی دارد، چون نشانهای هم که به چشم بخورد از خود بجا نميگذاشت، نه قصری، حتا ميز صندلی، نه چندتا کتابی. ميشد در باره فرهنگ دهقانی صحبت کرد، آنکه در نمايشگاه باغ وحش بود، اما آثاری از خاطرات فرهنگی ديگر پيدا نبود. حدود سالهای سی شخصيتهای سرمايهداری درخيابانهای شهر از نزديک بودن کارگری احساس ترس و يا دلزدگی ميکردند. کارگران هنوز برای آنها نژاد انسان ناشناخته بودند. تنها آدمهايی که شغل آزاد داشتند از قبيل نويسنده و يا هنرمندها، به مرزهای طبقاتی اهميت نمیدادند.
يک شخصيت تحصيل کرده از قشرهای بالای اجتماع که میخواست کارگری در خانهاش اشياء شکستنی تعمير کند از دوستی راهنمايی خواست. آيا با او در خانه تنها باشد. آيا او را به گيلاسی دعوت بکند. حتمأ بايد عرق باشد و يا اينکه آبجو کافی است؟ شايد آبجو مناسبتر باشد؟ آيا طرف بطری سر میکشد. پيش گذاشتن يک ليوان توهين تلقی نمیشود؟
کارگری که در آپارتمان کار میکند، نکند چيزی بدزدد! اين را ديگر سئوال نکرد. البته میشد حدس زد که سوال نه در آينده چندان دور بلکه در نوک زبان خوابيده است. در فرهنگهای جيبی آلمانی و فرانسوی که قرار بود سوئدیها در مسافرت خارجی همراه خود داشتند باشند، جملهای بود که میشد ترجمههايی از اين قبيل را مشاهده کرد مثلاً -- آيا کفشهای مرا خوب واکس زدهاند؟ يا اينکه:- حتمأ شما از رختهای ما چيزی ندزديدهايد؟
اجتماعی که من در آن بزرگ شدم بطور کلی دو طبقه داشت. کلوخ نشينها و رعيتهای فقير و اشرافيت. من هميشه خيال میکردم که نوجوانان در قصرها آزادتر هستند و هر کاری که دلشان خواست میتوانند انجام بدهند. بعدها وقتيکه در کتابها در باره پسران اربابها، همسالان خود خواندم که در قصرها گرفتار ترس و ناامنی بودهاند، تعجب کردم. تا چهارده سالگی در موقع خوردن بايد در کنار ميز سرپا میايستادند و بخاطر چيزهای جزيی تنبيه میشدند. چيزی که هيچکدام از ما حتا تصورش را هم نمیکرديم. متوجه شدم که پدر من که بلد نبود سادهترين جمله را بنويسد، همزمان فرهنگ زيبايی را نمايندگی میکند.
فوکلی همه جا حاضر ذاتأ متعلق به قشر ميانی بود اما شکلکی از طبقه اول بود. او بود که میگفت:
من میميرم اگر وقتيکه لالهها میشکفند در پاريس نباشم. و خود نمايی میکرد که نشان دهد که کمی هم ”مردمی” است. با وجود اينکه زبان فرانسه ام به آن خوبی نيست که میبايست باشد.
تفاوت طبقاتی هنوز هم وجود دارد، با وجود اينکه ديگر نمیشود به سادگی در راه رفتن، حال، و لباس ديد. کارگر هم میتواند بدون آنکه خجالت بکشد عينک بزند و مثل مديران شرکتها لباس زيبا با کروات و پيراهن سرمهای بپوشد. اما حالا ديگر نخست وزيران و رييس جمهورهای دولتهای دور دست در افريقا، پيراهن و کراوات سرمهای میپوشند. ديگه کارگر بخاطر صاحب کارش در گودال نمیرود. اما هنوز هم نفرت در چشم هايش برق ميزند. اين نشان دشمنی يا اينکه بزبان ملايمتر بيگانگی دو فرهنگ است. هر طبقهای کد خود را دارد، آنرا هم از آغاز زندگی بدون آنکه احتياجی باشد که کسی کلمهای بزبان بياورد میآموزد.
نه مادر بزرگم و نه والدين مادرم و علاوه بر آنها حتا پدرم هيچکدام نوشتن بلد نبودند. در خانه بجز انجيل و کتاب دعا آنهم دست نخورده کتابی ديگر پيدا نمیشد. حسابها را هم طبق دفترچه راهنما میپرداختند.
از روزنامه هم خبری نبود. فرق ثروتمند و فقير انقدر بزرگ بود که آدم در بارهاش فکر نمیکرد. مانند هوا و باد بود، منظور آنست که در بارهاش نمیشد کاری کرد. شرايط مدتی است که ادامه دارد. و اکثرأ فقرا بودند که محافظه کار بودند. انعکاساش را میتوان در تمايلشان که میخواستند بچهها هم راه آنها را ادامه بدهند، ديد.
نظر پدر و مادرم اين بود که من ناموفق بودم چونکه در روزنامهها مینوشتم و فعا ليت میکردم که کتاب بيرون بدهم. کارهايم غير عادی بود. از اينکه نمیخواستم راه آنها را بروم. در جوانيم مدتها مانعم بودند که قفسه کتابی را آنهم که تنها نيم متر پهنا داشت و چندان جا نمیگرفت به خانه بخرم. آنها از آن میترسيدند که من به فقر وفادار نمانم.
با وجود اينک فقر و ثروت حی و حاضر بودند، من سعی میکردم از معيارگزاری لغویشان خودداری کنم. ديدم که پدر و مادرم اشتباه میکنند. اما هنوز هم برايم روشن نبود که چه طوری فرهنگ آنها را تهديد میکنم و غيری را لمس میکنم. خوب اينها چه ربطی به داستان سرايی کارگری دارد؟ به اين معنی است که اختلافات طبقاتی بود و هنوز هم هست، فقط به زبان ديگری بيان میشود. طبقه کارگر خود صاحب فرهنگی بود. و با فرهنگ سرمايهداران تمايز داشت. در آغاز متأثر از کارگران بود و در ادبيات تأثير میگذاشت.
فکر و احساس کارگران ديگرگونه بود. و از جنبههای مهم با طرز فکر و احساس سرمايهداران مطابقت نمیکرد. حتا در صورت ظاهر هم با هم نمیخواندند. خانوادههای سرمايهداران برای دوستانشان مهمانی ميدادند، به اپرا ميرفتند، و کتاب میخواندند به ترتيبی که عادتشان بود. کارگران به ميخانه و نمايشخانه میرفتند، ورق بازی میکردند، مجلات هفتگی و يا سريال میخواندند، يا اينکه هيچ چيزی نمیخواندند. شايد هم هيچکدامشان پايش به آستانه کتابفروش نرسيده بود. توی کتابخانه گم میشدند، باشد که چيزی در آنجا پيدا کردن برای همه مشکل بود. جمع اگر در طول زمان نتواند جهان بينی خود را پيدا کند، به انجمنی تبديل میشود که عقيدهشان را فقط اعضای محدود خود درک میکنند. در ادبيات نگران کننده است. به عنوان مثال فاتحه يک دادگاه را که طرفين زبان همديگر را نمیفهمند بايد خواند.
کارگران روشنفکر هم وجود داشت. آنها از ادبيات بهتريناش را انتخاب کردند و خواندند، در صورتيکه بخشی از بورژواها به مزخرفات اکتفا کردند. البته اينها استثناء بودند. کارگران بدترين بخش از فرهنگ سرمايهداری را ترجيح دادند، در طرف مقابل سرمايهداران اندک اندک شروع کردند به جذب بخشهای خوب فرهنگ کارگری، بعنوان نمونه تعاونی و سازمان دهی. هر دو فرهنگ گاهی به هم نزديک میشدند، البته بدون آنکه با هم شوند. احزاب سياسی گويای کدری از اين مناسبات بودند. ادبيات بود که سر آغاز شفاف شدن رابطهها شد.
تأثيرش را در محتويات کتابها چگونه میشد ملاحظه کرد. سالهای سی از نظر کيفی تحت نفوذ خود آموزان بود. دستگاههای محافظه کار سرمايهداری هرچه که از دستشان میآمد چوب لای چرخ گذاشتند، قدرتشان هم زياد بود. میدانستند که موفق خواهند شد. دستگاهها با ميل وهم بافان طبقه کارگری را به رسميت میشناختند. نويسندههای جوان سالهای چهل کمتر از اعضای خانوادههای مرفه بودند وبه استثناء اقليتی تحصيلات دانشگاهی پشت سر گذاشته بودند، و بدان سبب مطالبشان براحتی انتشار میيافت. اما سالهای هشتاد دوباره به شرايطی همانند برگشته ايم، نويسندههای کارگری با مشکلات انتشاراتی روبرو شدند سادهتر به گوييم تمام درها را به رويشان بستند. اگر هم داستان کارگری چاپ ميشد با کمترين برخورد انتقادی روبرو ميشد، و بخاطر اين امر با بازار يابی بد روبرو ميشد. کتاب ”گزارشی از سطل نظافت” اثر ”مايا اکلوند” منتشره سال ۱۹۷۰ انتشارش در سال هشتاد هفت از طرف انتشاراتی بزرگ و حتا انتشاراتی کارگری رد ميشد.
مسلم نيست که ما در آينده کارگرانی به معنای امروزی داشته باشيم. نويسندگی کارگری که هدف نيست. اما اين دليل نمیشود که منکر حضور ادبيات کارگری شد و از نشانههايی که کم و پيش ديده میشود به زندگی البته در شرايط مشکلی ادامه خواهد داد. مظلوم و ظالم در هر صورت هميشه خواهد بود. ما به نويسندههای راديکال جديد که جای نويسندههای کارگری گذشتهها را پر کند احتياج خواهيم داشت که بر قيام ستم ديدهها کمک کنند. ابزار تکنيکی نويسندهها تغيير خواهد يافت. اما وظيفهای که به بيانشان وامیدارد ادامه خواهد يافت.