iran-emrooz.net | Fri, 07.03.2008, 13:53
کی نبوده ست روز تو، زن
علیرضا رضایی
|
این قطعهها، حکایت مهری را میکنند، که به مادرانم، خواهرانم، دخترانم، به یارانم داشته و، دارم. به ویژه به زنانی نو، که با زبانی نو، درحال ساخت زمانی نو، برای ایران فردا هستند. دلبران دلیرانی که، نه تنها، چشم به خویش بازکردهاند، و از خویش گذشتهاند، بلکه، به دریافت ارادهیی نایل شدهاند که، تاریخ سازست. و بی تعارف احساس می کنم، راه را، برای داشتن ملتی معقول، و کشوری مقبول، بازخواهند کرد. به امید اینکه، مردان قلم و، قدم، باهمگامی، و همراهی، توان بیشتری به آن ببحشند.
واپسین آیه
"زنان را"
نازنینان را
دوست داشتن؛
وظیفه این ست
فریضه این ست...
کی نبوده ست روز تو، زن
کی نبوده ست روز تو، زن
که چشم به تو باز کردهم
به زمانی که مادرم بودی،
و نتوانسته، نخواستهم که ببندم
به زمانی که خواهرم
دایهی مهربانتر
به وقت غیبت مادر،
به وقت بچگی و، هم بازی
قصه و، غصه
به وقت "هدا" دختر همسایه
وآن دو تا خاله
عروسها و، زن برادرها و
کی و، کی؛
کی نبوده ست روز تو، زن...
به زمان "فروغ" و، "شاهپور"
مستاجر طبقهی بالای حاج قناد،
به وقت مدرسه،
به زنگ فرشتگان دبیرستانهای دخترانه
به شهر، و عزیزان کوچه و، بازار؛
کی نبوده ست روز تو، زن...
به نوبت جوانی
به خلوت آینه و، شانه
کشف سیگار و، سینما و، یکی دو آبجو
آموختن رسم اولین بوسه
طعم اولین آغوش
درک لذت،
به نوبت در پوست خود نگنجیدن،
مزه مزه کردن حافظ و، شاملو؛
کی نبوده ست روز تو، زن...
ترک مدرسه کردن
آغاز کوچ و، وهم غربت
از "اهواز" تا "تهران"
تا " تبریز" تا "قزوین"
تا "اصفهان" و، "شیراز"
تا "مهین"و، "میترا" و "مهناز"؛
کی نبوده ست روز تو، زن...
به هرگوشهی "ایران" که بگویی؛
آه! به نوبت آن گیسوکمند، ترکمن دختر؛
کی روزتو نبوده ست زن...
که در گل و، گشادی تهران
به روز، کار و
عصر مزد، شب خستگی، خواب و، خیال؛
کی روز تو نبوده ست زن...
مسافر اتوبوس صبح
عابر فلان کوچه
ساکن کدام کوی و، برزن؛
کی روز تو نبوده ست زن...
به زمان روزنامههای صبح و، عصر
مجلهی خوشه، بامشاد، فردوسی
کانال سه
خیابان جمشید؛
کی روز تو نبوده ست زن...
به گاه سالهای پرپر
پریدنها، بالا و، پایین دویدنها، در جستجوی نمیدانم چه؛
کی نبوده ست روز تو، زن...
به گاه با تو قرار و
بیتو بیقرار،
به گاه، انس تو، مونس تو
پشت و، پناه تو؛
کی نبوده ست روز تو، زن...
که در پهنهی تاریخ
در پس و، پشت قرنها
سنگ صبور آینه و، شانه،
گمشده، کمیاب، در برگ برگ آن دفتر،
چند ستاره، چند چشمک
تا طلوع "طاهره" در صحرای "نیشابور"
تا "پروین" و، چرخ خیاطی
تا "فروغ" و، فریاد؛
کی نبوده ست روز تو، زن...
تیک و، تاک ساعت
گذر سادهی روزها
راحتی آخر هفته
آرامش اول برج
محبت خانه
معنای، مهر و، قهر و، آشتی
طبیعت، هستی، پستی و، بلندی؛
کی نبوده ست روز تو، زن...
رنگ و، بو، خلق و، خوی خوش عشق
همدم و، همگو، همسو؛
کی نبوده ست روز تو، زن...
به سالهای صفرا و، سودا
سالهای شرق زدگی، غرب زدگی
سالهای بیدردی و، پرحرفی
اعتیاد به خواب و، خیال،
سالهای پریشانی و، ویرانی
به گاه سیل آمدن و، بردن عشق
بارش بوران و، برف سیاه
توفان دوبارهی تغزیر و، تزویر و، ریا؛
کی روز تو نبوده ست زن...
به کارزار گمگشتگی، سرگشتگی
در مهلکهی نکبت و، ذلت
در معرکهی لعنت و، محنت،
به ناچاری دل کندن، بریدن، دور گشتن، گم و، گور گشتن؛
به روزگار "مادرید"
در ماههای " ساساکامادا"
به گرماو، و نرمای شورو، شهوت
حضور دوبارهی حکمت می
خلوت شعر
محبت و، رحمت سازو، نوا؛
کی نبوده ست روز تو زن...
در پیاده روهای" گراندبیا"
در گرداگرد میدان "سُل"
در "پارک رتیرو"
به "موزهی پیکاسو"
در سایهی "سروانتس"
پای مجسمهی"دون کیشُت"؛
کی نبوده ست روز تو زن...
در گرمای جشن و، پایکوبی
آتشبازی و، طنازی
به وقت معجزهی زبان پارسی
و میلاد "وطن" از آن و
در بطن آن، در تن آن ، وطن کردن؛
کی روز تو نبوده ست، زن...
در انجماد" تورنتو"
در حسرت مادرید، دل به "مونترال" دادن
باز روز از تو، طلوع و، شب از تو؛
کی نبوده ست روز تو زن...
به هنگامهی دوبارهی عشق
به وقت ظهور آن ترک تهرانی
و وحی شورو، بشارت معشوق
بازگشت دوبارهی میل و، بقا
محبت دست و، قلم
نعمت دید و، شنفت
برکت گفت و، نوشت؛
کی روز تو نبوده ست، زن...
که همهی روزهایم تو
همهی شبهایم، تو؛
روز
همیشه
روز تو بوده ست زن...
از تو، از نو
به نوشین خراسانی- پروین اردلان و دیگر زنان نو، زبان نو، زمان نو
دل اگر لازم
شور اگر باید، شورش
رنگ میزنم شب را، سیاهی سپیده، روشن روز...
قلم را از آتش آفتاب
از پاکی خاک
از آبی آب
از سبزی باد
از شورو، شهوت عشق
از خواهش نوازش چشمان تو پر میکنم؛
گاه عنابی، زعفرانی
بیگاه ارغوانی؛
قلم را
از ذات درخت
از جوهر گل
از رنگ بشرهی تو پر میکنم...
از تو مینویسم
از نو مینویسمت
همچون شهوت شناوری در مشام عاشقی
شعلهی آتش عشقی
همچون شورانگیزی معشوقی؛
از تو، از نو، بازمینویسمت
همچون غزالی، غزلی از حافظ
همچون رودابهیی، سودابهیی، گردآفریدی، ویسی؛ لیلایی
همچون نور دو چشمانی، فروغی، حقیقتجویی؛
مینویسمت من از تو شکفته شیفته
گفته ناگفته...