iran-emrooz.net | Tue, 15.01.2008, 18:46
الواح ِعاشقانه
نصرتالله مسعودی
بی استعاره هم میشود
سری به چاک ِ گریبان توزد
و پیشانی را سایید
بریادِ آن حریر پا به فرار.
مگرچه مینوازد آن ناز
که سیم ِآخر ِآن
رقص را دیوانه کرده است
و باز رها نمیشود این دل
از بازی ِآن گیسوی گیر داده به باد
که این بار معجزه هم را میوزاند.
دست که بر نمیداری
چشم که نمیپوشی از این پریشانی ِپُرحوصله
که بی وقفه پَرتم میکند
به ابتدای راههایی
که پرازبرهوت ِنماندنهاست.
بازدر تکانههای آن زلزلهی ناپیدا
چه مینوازد آن ناز
که تیماردار ِجنون ِکلمات ِبه هم ریخته ام
واین روزها
جزآن خط ِچشم
که مجذور ِهمهی الواح عاشقانهی عالم است
خط ِهیچ کس را نمیخوانم.