iran-emrooz.net | Thu, 01.11.2007, 14:50
بخش دوم و پایانی
زیبایی به مثابه دارو
برگردان: علیمحمد طباطبایی
|
اشپیگل: ظاهراً لازم بود که هزاران سال بگذرد تا از آن طرح کلی اولیهی چهرهی یک فرد بخصوص بوجود آید.
آیبسفلت: تصویر سازی از چهرهی یک فرد بخصوص ابتدا در یونان باستان و با « هنر مردگان » آغاز گردید. در اینجا ما به نوعی فرهنگ تشییع مردگان برخورد میکنیم که در آن برای یادبود فردی که مرده است ویژگیهای چهرهی او نیز باید به دقت ترسیم شود. علاوه بر آن شما میتوانید پیشرفت یک فرهنگ را به طور کل با درجه و اندازهای که آنها فرد رادر نظر گرفته و حاضرند به جزئیات متفاوت هر فرد توجه کنند و آنها را حتی در آثار هنری به تصویر بکشند مورد سنجش قرار دهید.
اشپیگل: تاریخ نگاران هنر تا آنجا که توانستهاند به حد کفایت به تصویر انسان در دورههای مختلف تاریخ بشر پرداختهاند. آیا شما واقعاً میخواهید که اکنون امتیاز تفسیر آنها را به زیست شناسان محول کنید؟
آیبسفلت: ما همگی در درون خود الگوهای راهنمایی داریم که منشا آنها ژنتیکی است. اگر شما به یک انسان از جنوب غربی آفریقا چهرههای متفاوتی از مردم ژاپن را نشان دهید، او از میان آنها همان چهرههایی را جذاب میبیند که یک اروپایی هم همانها را خواهد دید. طبیعی است که او چهرهی نژاد خودش را به نحو دیگری قضاوت خواهد کرد که در انتخاب جفت خود نیز همان معیارها را ترجیح میدهد. اما مثلاً در مورد بدن چاق و گوشتالو تقریباً یک قضاوت منفی همه جایی وجود دارد که با تصورات ذاتی ما از سلامتی مرتبط است.
اشپیگل: اما آیا واقعاً این وظیفه و هدف هنر است که در خدمت این به قول شما تصورات زیبایی باشد که در ژنهای ما قرار دارند؟
آیبسفلت: محرکهایی که نوعی زیبایی منشا آنها، حال چه واقعی و چه در تصاویر هنری، به طوری که میتوان اثبات نمود دارای تاثیر مثبتی بر انسان هستند و سیستم پاداش دهی انسان در مغز او را مخاطب قرار میدهند. میتوان گفت که زیبایی در واقع نوعی دارو است.
اشپیگل: کتاب شما را میتوان به عنوان دفاعیهای برای زیبایی بیشتر و درخشندگی مجلل تر به حساب آورد. آیا میخواهید برای هنرمندان تعین تکلیف کنید؟
آیبسفلت: خیر. آنچه من میگویم فقط این است که زیبایی موردی مثبت در زندگی انسان است. زیبایی صلح دوستی میآورد و من خودم هم صلح طلبم.
اشپیگل: زشتی باعث چه چیزهایی میشود؟
آیبسفلت: هرگونه اختلال در زیبایی باعث عصبانیت و رنجش میگردد. حداقل این که موجب نوعی حالت هوشیاری بخصوص میشود.
اشپیگل: از شما این نکته را نقل میکنند که « هنر میتوان پلید هم باشد ». منظور شما چه نوع هنری است؟
آیبسفلت: هنری که بر تهاجم مبتنی است و تاثیرات نازل و سطحی را هدف قرار میدهد. بله. این باعث ناراحتی من میشود، بخصوص اگر هنر مورد نظر در مکانهای عمومی به نمایش گذاشته شده باشد. اگر هنر به نحوی باشد که کمتر کسی حاضر باشد در کنار آن توقفی کند آنگاه میتوان گفت که دیگر نقش و هدف اصلی خود را از دست داده است.
اشپیگل: ازنظر شما هنر چه نقش و هدفی باید داشته باشد؟
آیبسفلت: هنر، حال در هر شکلش، همیشه نوعی بیان و ایجاد ارتباط با دیگران بوده است. هنرمند میخواهد دیده شود و اثرش به فروش برسد: مرا بخرید. من چیز جالب توجهی برای گفتن به شما دارم. من میخواهم باعث احساس لذت در شما بشوم.
اشپیگل: اما برای بسیاری از هنرمندان لذت بصری به هیچ وجه مسئلهی اصلی در هنر نیست. این شما را ناراحت میکند؟
آیبسفلت: آنچه مرا ناراحت میکند عدم تساهل هنر معاصر در برابر زیبایی است. وقتی هنرمندان خودشان از یک ضد هنر صحبت میکنند قاعدتاً منظورشان باید این باشد که مخالف با هنرهای زیبا هستند. متاسفانه امروزه میان هنر و زیبایی جدایی افتاده است.
اشپیگل: و به عقیدهی شما این جدایی کی انجام گردیده؟
آیبسفلت: در اوایل قرن بیستم.
اشپیگل: این همان دورهی تجربه گرایی در هنر است. هنر انتزاعی که در آن هنگام تازه ظهور کرده بود هنوز هم در مقام وسعت بخشیدن به تاریخ هنر باقی مانده است.
آیبسفلت: هنر انتزاعی میتواند بسیار زیبا باشد. ادراک ما نیز با انتزاع کار میکند. اما در انتها دوباره همه چیز را چنان سر جای خود قرار میدهد که نتیجهی نهایی درست باشد.
اشپیگل: پیکاسو هم در ابداع سبک کوبیسم نقش مهمی داشت و با بسیاری از عادتهای دیداری ما به طور بنیادین قطع رابطه کرد.
آیبسفلت: بله. و یکی از افراطی ترین اثرهای او در همین رابطه است، یعنی تابلویی از دورا مار، زنی که سالها با هم زندگی میکردند. اما آنها بعدها از هم جدا شدند: پیکاسو تصویر او را با ظاهری بسیار نفرت انگیز ترسم کرد که البته منظور او نیز دقیقا از آن نقاشی نشان دادن این احساس خودش نسبت به آن زن بود.
اشپیگل: بنابراین اگر تاریخ نگاران و هنردوستان همین پیکاسو را به عنوان یک نابغه مینگرند نگرشی نابجا است؟
آیبسفلت: تابلوی او « گوئرنیکا » به قساوتهای جنگ میپردازد و اثر بزرگی است. در مضمونهای بخصوصی در هنر معاصر که در مورد همین گوئرنیکا هم صدق میکند ما این شیوهی بازنمایی را ادراک میکنیم، اما جور دیگری نمیتوانیم آن را تفسیرکنیم.
اشپیگل: به عقیدهی شما چیزی در هنر غایب است که شما آن را « حضور جسم و بدن در شکل قابل تشخیص آن » نامیده اید. آیا کمبود تصویر واقع گرایانهی معمول از بدن برهنهی انسان در هنر معاصر مشکل شما است؟
آیبسفلت: در هر حال نباید فراموش کنیم که ما همگی آن را به عنوان زیبا درک میکنیم. یونانیان باستان و انسانهای رنسانس این را میدانستند و در بارهی آنها نمیتوان گفت که عقب ماندهی ذهنی بودند.
اشپیگل: شما در کتاب خود خواننده را به آثار هنری از بدن انسان در دورهی ناسیونال سوسیالیستها ارجاع داده اید. این به نظر دشوار میآید.
آیبسفلت: در رایش سوم نوعی تصویر به جا مانده از صدها سال پیش مانند یک شابلون یا کلیشه مورد استفاده قرار میگرفت. در آن دوره ملاک هنری بر یک آرمان یونانی مبتنی بود، بر یک ساختار متشکل از جوانی، تقارن و سالم و بی نقص بودن. آنچه پلید بود نه تصویر اندام انسان ناسیونال سوسیالیست، بلکه پیامی بود که ازآن طریق ارسال میشد.
اشپیگل: آیا معنای سخن شما این است که آنها میدانستند چگونه نیازهای ادراک بصری انسانها را ارضا کنند؟
آیبسفلت: آنها این نیازها را بیشتر به خدمت خود گرفتند تا ارضا کردن آنها. ناسیونال سوسیالیستها زیبایی را مانند طعمهای در قلاب ماهیگیری مورد استفاده قرار دادند.
اشپیگل: فیلسوف مشهور تئودور آدورنو گفته بود که هنرهای زیبا در رایش سوم معصومیت خود را از دست داد.
آیبسفلت: این هنرمندان بودند که معصومیت خود را از دست دادند و نه هنر. وانگهی هنر همیشه چیزی را به انسان القا کرده بود. هنر دینی را به خاطر آوریم. این که زیبایی میتواند مورد سوء استفاده قرار بگیرد نباید به حکمی بر ضد آن ختم شود.
اشپیگل: شما به علت ضعف هنرهای زیبا در جهان کنونی حتی معتقدید که خودآگاهی انسان معاصر است که در خطر قرار گرفته است. کمی مبالغه نمیکنید؟
آیبسلفت: اما این حقیقت دارد: ما نباید هر چیزی را به سطح بینش معدودی افراد تقلیل دهیم.
اشپیگل: اما هنر را همین افراد معدود خلق میکنند.
آیبسفلت: اما فرد دارای مغزی است که همگام با تکامل رشد کرده است. ادارک انسانی و گونهای او از لایههای بسیاری تشکیل میشود. ادراک فرد فقط یک لعاب نازک بر روی این لایهها است که در یکی از دورههای گذشتهی تاریخ بشر در آنجا قرار گرفته است.
اشپیگل: و به باور شما هنرمند دارای این وظیفه است که میراث زیست شناختی بشری را منعکس کند؟ درآن صورت تکلیف آن آزادی و استقلالی که نقش اصلی را در خلق اثری هنری به عهده دارند و آن خودسرانگی ذوقی و زیبایی شناختی که باید تخیلات ما را غنی تر سازد چه میشود؟
آیبسفلت: هنرمند باید ادراک انسانهای اطراف خود را نیز مراعات کند. هدف او باید ایجاد ارتباط باشد و تفاهم میان هنرمند و دیگران باید مقدور گردد.
اشپیگل: آیا یک بومی آمریکای جنوبی از قبیله یانومامیها یا یک بوشمن آفریقایی میتواند از هنر معاصر سر در بیاورد؟
آیبسفلت: تا حدی البته. هندسی کردن آرایهها توسط موندریان تقریباً شباهت زیادی دارد به شکلهای تزئینی فرهنگهای نخستین. در اینجا چیزی بسیار کهن و عمیق در درون ما مخاطب قرار میگیرد.
اشپیگل: اما در اثری از یوزف بویز به نام «فتاکه» (Fettecke) (۱) تفاهم و فهم به انتها میرسد؟
آیبسفلت: شکلهای هندسی را هر کس میتوان متوجه شود، و همینطور طبیعت گرایی را هر کس میفهمد، اما یک Fettecke را فقط کسی میتواند درک کند که با فرهنگ مربوطه ارتباط و پیوند داشته باشد. مسئله اصلی همین است که در همگی ما این ادراک از پیش کار گذاشته شده وجود دارد و اگر هنر آن را مورد توجه و مراعات قرار دهد موفقیت بیشتری خواهد داشت تا به یک زبان جهانی تبدیل شود.
اشپیگل: آقای پروفسور، از شرکت در این مصاحبه بسیار متشکرم.
بخش نخست گفتوگو
Schönheit als Droge
Der Spiegel 141/2007- Seite 183 - 186
--------------
۱: در ۲۸ آوریل ۱۹۸۲ بویز در آتلیه خود در آکادمی هنر در شهر دوسلدورف از روی یک نردبان و در ارتفاع پنج متری مقداری کره را روی دیوار چسباند. چند سال بعد که باقی ماندهی آن کرهها توسط مسئولین آکادمی هنر تمیز گردید، یکی از دوستان بویز که آن اثر به او تقدیم شده بود شکایت کرد و درخواست غرامت نمود و در پی آن مناقشهای در این باره در آلمان به راه افتاد که چه چیز هنر است. مترجم.