iran-emrooz.net | Wed, 24.10.2007, 22:45
بخش اول
زیبایی به مثابه دارو
برگردان: علیمحمد طباطبایی
|
اشپیگل: آقای پروفسور، آخرین باری که حسابی از دست یک اثر هنری کفری شدید کی بود؟
آیبسفلت: برای مثال میدانی در جادهی Tegernsee در همین مونیخ را در نظر گیریم. در آنجا هنرمند سرشناس رودولف واختر مثلاً خواسته است به کمک یک قطعهی بزرگ از چوب ماهاگونی که به طور مورب به داخل سنگفرش خیابان فرورفته نشان دهد که هنوز هم قدرت در میانهی جامعه قرار دارد، اما قدرتی که مطابق با این اثر او در حال واژگون شدن است.
اشپیگل: این اثر باعث تحریک و عصبانیت شما میشود؟
آیبسفلت: در یک عمل تحریکآمیز که هیچ چیز غیرعادی وجود ندارد. اما وقتی مثلاً مادری در این نقطه توقفی میکند، این اثر چه چیزی را به کودک او عرضه میکند؟ سنگفرش خیابان؟ هدف هنر که نمیتواند عصبانی کردن مردم باشد.
اشپیگل: اما آیا نباید مردم را به تفکر واداشت؟
آیبسفلت: قبل از هر چیز هنر باید سهمی در احساس سعادت و رضایت انسانها داشته باشد. این را میتوان به روشنی در آزمایش تحقیقاتی که در بیمارستانی در ایالات متحده آمریکا انجام گردید مشاهده کرد. در این طرح تحقیقاتی پنجرههای سه اتاق بیمارستان به روی ساختمان روبرویی باز میشدند و در مقایسه با آن پنجرههای سه اتاق دیگر به روی یک پارک زیبا. تمام بیماران این شش اتاق تحت عمل جراحی مثانه قرار گرفته بودند. اما بیمارانی که پنجره اتاقشان نمایی از طبیعت را به آنها عرضه میکرد زودتر سلامت خود را باز یافتند و نیاز کمتری به دارو داشتند.
اشپیگل: به طور کل آیا وظیفهی یک زیستشناس معین کردن هدف برای هنر است؟
آیبسفلت: چرا نباید زیستشناس هم به سهم خودش در این مورد چیزی برای گفتن داشته باشد؟ همیشه بخشی از برنامه رفتارشناسی مقایسهای من نوشتن در بارهی جایگاه ویژهی فرهنگی انسان بوده است. نظر من پیوسته این بوده که در رفتار اجتماعی یک دستور زبان یا گرامر بخصوص وجود دارد که هنر هم بالاخره بخشی از آن است.
اشپیگل: شما تجربیات بسیاری در پشت سر خود دارید که از تحقیقات بر روی سوسمارهای جزیرهی گالاپاگوس در ۵۰ سال پیش آغاز میشود و تا هنرمندانی چون رمبراند و ژوزف بویز ادامه مییابد.
آیبسفلت: خب، انسان موجودی است که همیشه به هنر علاقه نشان داده است. علاوه برآن من همیشه از دورهی کودکی خود بوی رنگ روغن را در شامهی خود داشتهام. برای من قلممو و تخته رنگ جزو امور روزانه بودند. در واقع مادر من اهل نقاشی بود.
اشپیگل: کتاب شما به عنوان « معیاری قابل پذیرش برای هنر جهان » معرفی شده است. زیست شناسی تا چه اندازه به طور جامع و فراگیر میتواند هنر را به توصیف درآورد؟
آیبسفلت: یک پل ارتباطی من در اینجا، تحقیقات در ادراک انسانی بوده است. زیرا همانطور که برای زبان، برای هنر نیز یک گرامر جهانشمول وجود دارد. مغز واقعیت را مانند یک دوربین عکاسی منعکس نمیکند، بلکه بیشتر تصویری از واقعیت را میسازد. تصویر ساخته شدهای که البته بدون ارتباط با واقعیت موجود نیست. لیکن در این باره تحقیقات در رشتهی هنر نمیتواند نکتههایی را برای ما آشکار کند مگر تحقیقات در رشتهی روان شناسی قوه ادراک بشری.
اشپیگل: آیا این احتمال را میدهید که تاریخنگاران هنر با این یافتههای جدید شوکه شوند؟
آیبسفلت: احتمالاً مقاومتهایی در برابر آنها وجود خواهد داشت. اما فیزیولوژی ادراک وظیفهاش تحقیقات در این باره است که انسان رنگی بودن را چگونه ادارک میکند و این که ما تقارن و اشکال زیبا را چگونه احساس میکنیم. این بسیار شگفتانگیز است که وقتی در برابر یک نوزاد خطوط زیبایی نشان داده میشود او به سرعت حواس خود را متوجه آنها میکند، زیرا آنها درست و زیبا هستند و احساس خوبی به او میدهند. ناگفته نماند که از مدتها پیش فیزیولوژی ادراک مورد شناسایی هنر قرار گرفته بود. برای مثال تصاویر عجیب ام. سی. اشر هنرمند هلندی را به خاطر بیاوریم.
اشپیگل: بنابراین شما بر این عقیده هستید که هر انسانی دارای احساس مادرزادی برای درک زیبایی است؟
آیبسفلت: بدون شک. این که زیبایی اندام انسانی در روابط جنسی برای ما اهمیت دارد، و این که ما به ویژگیهای اصلی بخصوصی واکنش نشان میدهیم و چهرهی انسان برای ما جاذبه و گیرایی خاصی دارد همگی نمیتوانند اتفاقی باشند. تمامی اینها به معنای نوعی برنامهریزی پیشینی در ما هستند.
اشپیگل: اما تعمق در اثر هنری فقط به درک صورت ظاهر خلاصه نمیشود. حیوانات هم میتوانند صورت ظاهر را درک کنند.
آیبسفلت: و حتی بیش از اینها. آنها حتی احساسی برای تجربه با شکل و فرم دارند. این را من در آزمایشی در باغ وحش هلبراون با دو شمپانزه به نامهای ماوسی و ژانت شخصاً مشاهده کردهام. آنها در ابتدا رنگ را بیهدف روی هم میمالیدند. اما همین که رنگهای متنوع تری در اختیار آنها قرار داده شد، به سرعت متوجه شدند و فضای بوم را با آنها پر کردند و در کار خود تنوع را رعایت میکردند و وقتی تمام بوم را با رنگ پر کردند به کار خود پایان دادند.
اشپیگل: آیا واقعاً در حیوانات یک احساس درک برای زیبایی وجود دارد؟
آیبسفلت: هاینس زیلمان به نحو جالب توجهی در یک فیلم نوعی پرندهی استرالیایی را نشان میدهد که چگونه برای جفت خود یک لانهی مجلل جهت انجام جفت گیری میسازد و روی آن یک گل قرار میدهد. سپس کمی به عقب میرود و آنچه را که ساخته نگاهی میکند و دوباره جلو آمده و آن گل را از جای خود برداشته و در جای دیگری قرار میدهد. از آنجا که مهره داران سیستم پاداش دهی مشابهی در مغز خود دارند هنگامی که چیز زیبایی را ادراک میکنند احساس بخصوصی از پاداش گیری به آنها دست میدهد. یک اسب دریایی یقیناً دارای برنامه و الگوی دیگری برای درک زیبایی است. اما احساسات اصلی و بنیادین مهره داران همه به هم شباهت دارد.
اشپیگل: اما یک میمون به هنگام نقاشی کردن بر خلاف انسان نمیخواهد چیزی را به دیگری انتقال دهد.
آیبسفلت: این که البته خیر. اما شمپانزهها کار دیگری انجام میدهند: آنها خودشان را تزئین میکنند. من در سفرهای تحقیقاتی خود چهار بار برای جین گودال (Jane Goodall) مستند سازی فیلمهایش را به عهده گرفتهام و در یکی از آنها مشاهده کردم که چگونه یک شمپانزهی جوان با ساقههای گیاهی برای خودش چیزی شبیه به یک گردنبند درست کرد و آن را به دور گردن خود انداخت و با آن شروع به جست و خیز و رقصیدن کرد.
اشپیگل: آیا میتوان گفت که زیورآلات مرحلهای مقدماتی برای هنر است؟
آیبسفلت: از جهت خاصی البته بله. انسان اشیاء را برای مطرح ساختن خودش مورداستفاده قرار میدهد. احساس زیبایی ظاهراً مطابق است با یک نیاز بنیادین درونی. اگر به نوعی میمون به نام گربه دریایی تصاویری نشان داده شود، آنها از میانشان تصاویری را انتخاب میکنند که دارای الگوهای منظم هستند، زیرا اینها را بهتر میتوان به خاطر آورد. بنابراین زیبایی شناسی در خدمت توضیح دادن و ساده تر کردن در زندگی روزانه است.
اشپیگل: از آنجا که هنر در بقاء نقشی ندارد آیا در نگرش زیست شناختی نمیتوان گفت که هنر کالایی لوکس و تجملاتی است؟
آیبسفلت: پز دادن و خود را به رخ دیگران کشیدن که البته بدون کار کرد هم نیست. وقتی در گذشته شاهزادهها قصر خود را با نمایی بسیار مجلل و پرهزینه میساختند میخواستند به این ترتیب به مردم عادی پیام خاصی را ارسال کنند: من ثروتمندم و میتوانم از شما محافظت کنم. و هنگامی که بانکهای وین ظاهر ساختمان خود را با نمای کلاسیک شکل میدهند معنای آن باید این باشد که: میتوانید به بانک ما اعتماد داشته باشید.
اشپیگل: شما اقوام بدوی را مطالعه کردهاید که هرگز با تمدن رابطه و تماسی نداشتهاند. درمیان آنها شما در بارهی منشأ و کارکرد هنر چه آموختید؟
آیبسفلت: هنر برای این انسانها معنای بسیار زیادی دارد و در خدمت برجسته ساختن خود در جمع و تعیین حدود مرزی با قبیلههای همسایه است. اما میتواند برای محافظت در برابر ارواح بدجنس هم به کار رود.
اشپیگل: در کتاب شما تصویر چهرهی انسان همانطور که در تاریخ هنر با آن روبرو میشویم نقش بسیار مهمی دارد. اما این پرسش مطرح میشود که چرا تصویر خود انسان در آثار باقی مانده از عصر حجر این اندازه دیر ظاهر شده است؟
آیبسفلت: انسان نمیخواست خودش را ترسیم کند، زیرا هنر در یک ارتباط آئینی قرار داشت. انسان عصر حجر علاقهای نداشت که به وجودش پی برده شود و ترجیح میداد که ناشناس بماند، یعنی ناشناس در برابر خدایان و ارواح و همینطور در برابر دشمنانش. بنابراین غالباً میبینیم که انسان این دوره ماسک به چهره دارد.
اشپیگل: ماسکهایی که اغلب بسیار ظاهر شماتیک و کلی دارند.
آیبسفلت: بله. یک طرح کلی از چهره با چشمها، بینی و دهان که مغز به سهولت آن را پردازش و درک میکند. از این رو تعجبی ندارد که اولین نقاشیها از چهرهی انسان طراحی با خطوط اولیه بوده است. همین را در نقاشیهای کودکان هم میبینیم: چهرهی انسان که فقط از خطوط ساده تشکیل شده است.
ادامه دارد . . .
Schönheit als Droge
Der Spiegel 141/2007- Seite 183 - 186