iran-emrooz.net | Sat, 20.10.2007, 19:22
مصاحبهی اشپیگل آن لاین با نویسندهی ترک دیلک گونگور
هویت من همواره حاضر است
برگردان: علیمحمد طباطبایی
|
شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۶
اشپیگل: شما اخیراً اولین رمان خود « راز مادر بزرگ ترک من » را منتشر کردهاید. موضوع آن در بارهی یک دختر جوان آلمانی با اصل و نسب ترک است که به ترکیه سفر میکند و میخواهد با مادر بزرگش آشنا شود. الهامبخش شما در نوشتن این رمان چه بود؟
گونگور: چند سال پیش من با مادر و مادربزرگم چندین گفتگوی جالب توجه داشتم و به این نکته پی بردم که مادربزرگم آن زن بیسواد و تهیدست از دهکدهای دوردست در ترکیه و کسی که در بارهی جهان چیزی نمیداند نبود، بلکه او انسانی شوخ طبع و خردمند بود که طبیعت مردها را به خوبی میشناخت و در بارهی مسائل جنسی به صراحت سخن میگفت. همین مادر بزرگم بود که انگیزهی من برای نوشتن اولین رمانم شد.
اشپیگل: چطور شد که تصمیم گرفتید در بارهی خصومت خانوادگی بنویسید؟
گونگور: میخواستم در بارهی فردی بنویسم که درمییافت مردی را که او دوست دارد مرتکب عمل بسیار وحشتناکی شده است. میخواستم در بارهی این که انسان در یک چنین وضعیتی چگونه واکنش نشان میدهد پژوهشی بکنم، جایی که قهرمان زن داستان ممکن بود از خودش بپرسد: آیا باید انسان بدی باشم اگر هنوز هم او را دوست دارم؟ از آن گذشته اگر میخواستم صرفاً داستانی در بارهی یک دختر آلمانی با اصل و نسب ترک بنویسم که به قلب آناتولی سفر میکند و میآموزد که چگونه خانوادهی ترک خود را دوست بدارد، آنوقت داستان من بیش از اندازه بیمزه میشد.
اشپیگل: رابطه شما با مادر بزرگتان چگونه است؟
گونگور: ابتدا این رابطه کمی شبیه به رابطه میان زینب شخصیت اصلی رمان و مادر بزرگش بود. من نمیدانستم در بارهی چه موضوع باید با او صحبت کنم. اما همین که باهم بیشتر آشنا شدیم گفتگو با او سادهتر شد. فکر میکردم که او از این بابت که من ۳۰ ساله هستم و هنوز هم ازدواج نکردهام متاسف باشد. زیرا خود او پانزده ساله بود که ازدواج کرده بود. اما اتفاقاً عکس آن روی داد. او به من گفت: خیلی خوب است که تو برای خودت شغلی داری و مستقل هستی. و تازه آنگاه فهمیدم که در بارهی خویشان خود در ترکیه دچار پیشداوری شده بودم.
اشپیگل: واکنش عموم نسبت به کتاب شما چگونه بود؟
گونگور: البته هر کس میخواهد بداند که این رمان تا چه اندازه مربوط به سرگذشت واقعی خود من است. آنها میپرسند آیا مادربزرگم هنوز هم زنده است؟ ظاهراً این نوعی پرسش است که وقتی داستان دراول شخص مفرد نوشته شده باشد از نویسندهها سوال میشود. خوشبختانه خوانندگان بر خصومت خانوادگی این رمان تمرکز زیادی نکردند و کتاب را به همان شکلی که هست پذیرفتند: داستانی در بارهی سفر یک دختر جوان به جهانی ناشناخته.
اشپیگل: زنان رمان شما بیش از اندازه مطیع و سر به راه هستند. آیا زنان آناتولی این گونهاند؟
گونگور: غالباً از من در بارهی ساختار پدرسالانهی جامعهی ترکیه و شیوهای که زنان به آن واکنش نشان میدهند سوال میشود. این دقیقاً همان موضوعی است که من در رمان خود توصیف کردهام. زنان آناتولی هرگز به تنهایی به شهر نمیروند. یا با شوهران خود میروند و یا دسته جمعی باهم. اما این دیگر برای آنها عادی شده است. من در آنجا هرگز دست در دست دوست پسر خود قدم نمیزدم، زیرا هیچکس دیگر هم چنین نمیکرد. وقتی آنجا هستم هیچ مشکلی با این سنتها ندارم. احتمالاً علت آن باید این باشد که میدانم چند روز دیگر به آلمان برمیگردم.
اشپیگل: با این وجود به نظر میرسد که زنان داستان شما از مردان قویتر هستند.
گونگور: بله، این همان چیزی است که خودم در آناتولی تجربه کردهام و در مورد مادر بزرگم هم صدق میکرد. مردان فامیل همیشه اول با او مشورت میکنند و وقتی میخواهند تصمیم مهمی بگیرند نظر او را هم جویا میشوند. با این وجود من احساس میکردم که مردان در زندگی روزانه چندان حضوری ندارند. در آنجا جدایی قاطعی میان زندگی در خانه و کار بیرون وجود دارد. مردها یا در مزارع کار میکنند و یا به فروشگاههای شهر میروند. زنها همیشه در خانه هستند، جایی که ارباب خودشاناند.
اشپیگل: آیا فکر میکنید که زنان در آناتولی آرزوی داشتن آزادی بیشتری را در سر دارند؟
گونگور: برای مثال مادر خودم روستای خود را وقتی نوزده سال داشت ترک کرده بود. میدانم که در آنجا زنها زندگی بسیار دشواری دارند.
اشپیگل: شما در جنوب آلمان به عنوان دختر یک خانوادهی مهاجر بزرگ شدهاید. بزرگ شدن در دو فرهنگ متفاوت چگونه است؟
گونگور: با وجودیکه والدین من از یک منطقهی روستایی ترکیه به آلمان آمده بودند، اما مرا با رسم و رسومات امروزی بزرگ کردهاند. با این حال وقتی کودک بودم و به من گفته میشد که کاری را اجازه ندارم انجام دهم، همیشه فکر میکردم که چون من ترک هستم نمیتوانم آن را انجام دهم. فکر میکردم دختران آلمانی اجازهی انجام هر کاری را که بخواهند دارند. در ذهن من ترک بودن با چیزهای منفی مانند عقب مانده بودن، سختگیری، ممنوعیتها و رازداری پیوند خورده بود. اما هنگامی که سن من بالا تر رفت، متوجه شدم که دوست دخترهای آلمانی من نیز مجبور بودند سر ساعت ۱۰ شب در خانه حاضر باشند. مدتی طول کشید تا بتوانم نگرش خودم را تغییر دهم. اما وقتی به سی سالگی رسیدم، بالاخره شیوهی اندیشیدن خود را تغییر دادم.
اشپیگل: رسانههای آلمانی شما را به عنوان نمونهای از یک زن ترک که در شیوهی زندگی آلمانیها به خوبی ادغام گردیده قلمداد کردهاند. نظر شما در این باره چیست؟
گونگور: مسخره است. ما باید انسانها را به عنوان فرد مورد پذیرش قرار دهیم و نه به عنوان چیز دیگری. تعداد بیشماری انسانهای با استعداد وجود دارد که به موفقیتی در زندگی خود نرسیدهاند و بسیار انسانهای کودن که موفق بوداند. فکر میکنم برای موفق بودن بخت و اقبال هم نقش مهمی بازی میکند. غالباً کیفیت بالا همان تصدیقی که لایق آن است را به دست نمیآورد.
اشپیگل: آیا در بارهی هویت خود هم میاندیشید؟
گونگور: نه به طور دائم. اما یکجوری هویت من همیشه حاضر است، زیرا من همیشه با موقعیتهایی روبرو میشوم که مردم از من میپرسند من اهل کجا هستم. من واقعاً نمیدانم چه مقدار از وجود من ترک است و چه مقدار آلمانی. اما مثلاً میدانم که وقتی به یک خانهی آلمانی میروم، چیزهای خاصی وجود دارند که من آنها را به نحو دیگری انجام میدهم. در آلمان همه چیز صریحتراست. اگر کسی از شما بپرسد که آیا چای میل دارید شما جواب میدهید: « بله » و فقط همین. اما در یک خانوادهی ترک فقط نمیگویند « بله »، بلکه: « لطفاً خودتان را به زحمت نیندازید ». ممکن است که اینها فقط سخنان اضافی به نظر آیند، اما در زندگی بسیار مهماند.
اشپیگل: شما از دانشگاه وارویک در انگلستان موفق به دریافت مدرک فوق لیسانس در مطالعات نژادی و قومی شدهاید. آیا مردم انگلستان در بارهی ریشه خانوادگی شما به همان اندازاهای که در آلمان از شما سوال میکنند اهمیت میدادند؟
گونگور: خیر .در انگلستان اهمیتی ندارد که شما از کجا آمدهاید. اگر بگویید: « من انگلیسی هستم » کفایت میکند، زیرا مردم میتوانند ببینند که والدین شما ممکن است هندی یا پاکستانی باشند. انگلیسیها به زندگی با میلیونها مهاجر عادت دارند. اما در آلمان اگر بگوئم « من آلمانی هستم » از من سوال میشود که « خب بله، اما اصلیت شما مال کجاست؟ ».
اشپیگل: علت این تفاوت را چگونه توضیح میدهید؟
گونگور: شاید به علت گذشتهی نازی این کشور باشد. آلمانیها هنوز هم فکر میکنند انسانی فقط مستحق داشتن ملیت آلمانی است که والدین و پدربزرگها و مادر بزرگهایش هم آلمانی باشند. در واقع قانون در آلمان به همین شکل است آنهم علی رغم آن که شما استحقاق پذیرفته شدن به عنوان یک شهروند آلمانی را داشته باشید. در آلمان بر خلاف فرانسه و انگلستان است، یعنی مکانهایی که اگر انسان در آنجا به دنیا آید به طور خودکار تابعیت این کشورها را میپذیرد. من در آلمان به دنیا آمدهام، اما برای تابیعت آلمانی میبایست درخواست کنم. اما جدیداً آلمانی بودن هم به این معنا است که شما در آلمان به دنیا آمدهاید اما والدین شما ترک هستند. این واقعیت آلمان است. به عقیدهی من وقت آن رسیده است که مفهوم « آلمانی » بودن وسیع تر شود. آلمانیها باید به تدریج درک کنند که آلمان کشور مهاجرت است.
اشپیگل: آیا بعد از آن که تبعهی آلمان شدید، چیزی هم برای شما تغییر کرد؟
گونگور: خیر. الان من میگویم آلمانی هستم، در حالی که سابق میگفتم من ترکم. من بیست ساله بودم که درخواست کردم به عنوان تبعه آلمانی پذیرفته شوم و میبایست از تابعیت ترک خود صرف نظر کنم. این البته چیزی جز یک برگ کاغد نیست، اما زندگی شما را سادهتر میکند. مثلاً من دیگر نیازی به اجازه اقامت ندارم.
http://www.spiegel.de/international/zeitgeist/0,1518,510365,00.html