iran-emrooz.net | Thu, 19.05.2005, 10:11
(گفتوگویی با مایکل هنری هایم)
اندر حکایت وفاداری در ترجمه
لوئیز استاینمن / ترجمه: وازریک درساهاکیان
پنجشنبه ٢٩ ارديبهشت ١٣٨٤
این مقاله از بخش فرهنگی روزنامهی «لُسآنجلس تایمز»، به تاریخ ٣٠ سپتامبر ٢٠٠١ برگرفته شده است؛ یعنی سه هفتهای پس از وقایع ١١ سپتامبر، و ازاینرو اشارههایی به مسائل افغانستان در آن دیده میشود.
*
دنیایی را در ذهن مجسم کنید عاری از محاسن و مزایای ترجمه؛ یعنی دنیایی که در آن مجبورید «انجیل»ها را به یونانی بخوانید، «صد سال تنهاییِ»ِ مارکز را به اسپانیایی، « دوزخ ِ» دانته را به ایتالیایی و «محاکمهی» کافکا را به آلمانی.
اگر امروز یک ادبدوست ِ آمریکایی بخواهد داستانی از یک نویسندهی افغانی بخواند، بیآنکه با زبانهای دری یا پشتو آشنایی داشته باشد، در وضعی قرار خواهد داشت که گویی در دنیایی زندگی میکند عاری از هنر ترجمه، زیرا هیچ داستانی از ادبیات افغانی در کتابخانهها یا کتابفروشیهای ایالات متحده یافت نمیشود. هیچیک از آثار ادبی افغانستان تاکنون به انگلیسی ترجمه نشده است، و این را سلیمان ولی احمدی میگوید که سردبیر یک مجلهی ادبی/فرهنگی/تاریخی ِ افغانی در آمریکاست و معتقد است که چنین کاری به این زودیها هم میسر نخواهد شد.
مایکل هنری هایم[١]، یکی از مترجمان برجستهی آثار ادبی به زبان انگلیسی، میگوید: «در وضعیت امروز، همه یکباره علاقهمند به این شدهایم که هرچه بیشتر دربارهی افغانستان آگاهی پیدا کنیم، و تازه دریافتهایم که چقدر کم میدانیم. به اندازهی کافی مترجم تربیت نکردهایم، و ممکن است ده سالی طول بکشد تا مترجمان ماهر و قابلی به عرصه برسند که بتوانند آثاری را از دری یا پشتو به انگلیسی ترجمه کنند.» و ازاین میترسد که دولت آمریکا به راهحلهای فوری متوسل بشود: «دستگاه دولتی لابد عدهای را به مدارس زبان خواهد فرستاد و این عده از کلاس اول زبان عربی شروع میکنند، و طولی نمیکشد که محققان و متخصصان آنی پیدا خواهیم کرد. اما این کار، فقط نوعی واکنش است و نه جریان یافتن دائمی دانش و معرفت.»
هایم که از ١٩٨٦ ریاست بخش زبانها و ادبیات اسلاوی دانشگاه «یو.سی.ال.ای» (لُس آنجلس) را برعهده دارد، زمانهی دیگری را بهخاطر میآورد که رویدادهای داغ سیاسی، سببساز علاقهی همگان به فرهنگهای خارجی شده بودند: «٢١اوت ١٩٦٨، یعنی اشغال چکسلواکی بهوسیلهی نیروهای شوروی... همه میخواستند با ادبیات چک آشنا بشوند.»
درست برعکس، پس از سقوط دیوار برلین، کنجکاوی همگان نسبت به زبانهای اسلاوی فروکش کرده است. هایم میگوید: «همینکه کشوری از دایرهی اخبار روز خارج میشود، علاقهی عام به فرهنگ و ادب آن کشور هم کاستی میگیرد. روسیه دیگر آن امپراتوری شیطانی نیست، بلکه کشوری است که در آیندهی نه چندان دور، یکی از کشورهای جهان سوم خواهد بود. حالا عدهی کمتری از دانشجویان به آموختن زبان روسی روی میآورند، چرا که بورسهای کمتری دراین زمینه عرضه میشود و تعداد مشاغل هم کاهش یافته است. وزارت خارجه نیز به اندازهی سابق، مترجم روسی استخدام نمیکند.» و سپس با آهی از سر دلسردی میافزاید: «حال آنکه من فکر میکنم ما که یک کشور ٢٥٠ میلیونی هستیم، ثروت کافی در اختیار داریم تا از عهدهی مخارج تحصیل کارشناسان فرهنگهای دیگر برآییم.»
مایکل هنری هایم، متولد ١٩٤٣، سی و چند سالی است به کار ترجمه اشتغال دارد. او نخست همراه با گریگوری راباسا[٢]، مترجم برجستهی «صد سال تنهایی» به انگلیسی، در دانشگاه کلمبیا (نیویورک) به تحصیل پرداخت، و دکترای خود را در رشتهی زبانهای اسلاوی از «هاروارد» دریافت کرد. از جمله آثار فوقالعادهی او میتوان دو رمان مشهور میلان کوندرا را نام برد که از زبان چکی به انگلیسی گردانده است («سبکی تحملناپذیر هستی» و «کتاب خنده و فراموشی»)، و همچنین «در جستوجوی کودک اندوه» اثر واسیلی آکسیونوف[٣] از روسی، «دائرةالمعارف مردگان» اثر دانیلو کیش[٤] از زبان صربی، و« قرن من» آخرین رمان گونتر گراس، برندهی جایزهی نوبل، از آلمانی، و نیز «مرگ در ونیز» نوشتهی توماس مان از آلمانی. او به شش زبان خارجی تسلط کامل دارد: چکی، فرانسه، آلمانی، ایتالیایی، روسی و صرب و-کروآت؛ و پنج زبان دیگر را نیز در حد خواندن میداند (دانمارکی، مجار، لاتین، اسلوواکی و اسپانیایی). وقتی از نخستین ترجمهاش پرسیدم، گل از گلش شکفت: « نامههای چخوف اولین کتابی بود که ترجمه کردم. فکر نمیکنم هیچ مترجم جوان دیگری به اندازهی من شانس آورده باشد.»
هایم با اینکه به این گفتوگو تن داده است، فکر نمیکند عدهی زیادی به مقولهی ترجمه علاقه داشته باشند. میگوید: «به وضع کلی بازار ترجمه مشکوکم. دوستی یک بار نکتهی جالبی را عنوان کرد و گفت در هر کشوری یک گروه سه هزار نفری میتوان یافت که به مطالعهی کتابهای خوب – یعنی کتابهای دشوار- علاقه دارند. جمعیت کشور هرقدر هم که باشد، باز همان سه هزار نفر را دارید، و از آنجا که این دوست من هلندی است، ٣٠٠٠ نفر در کشور او گروهی است نسبتاً بزرگتر از ٣٠٠٠ نفر در آمریکا، ولی باز ٣٠٠٠ نفر هستند و نه بیشتر.»
همسر هایم ، پریسیلا، در دبیرستانها معلم لاتین و یونانی است. آنها سالهاست در خانهای در محلهی وستوود (لُس آنجلس) زندگی میکنند. باغچهای هم در حیاط خلوتشان دارند که در آن گل و سبزی و گوجهفرنگی میکارند. هایم بهظاهر میزبان مشکوکی است، اما در مهماننوازی ید طولایی دارد. فنجانی قهوه برایم میریزد و بشقابی پر از گوجهفرنگی سرخ رومانیایی جلوم میگذارد، و بعد در صندلیاش جا خوش میکند. پروانهها در میان گلهای زیبا و رنگارنگ حیاط، در پروازند.
هایم بیشتر روزها اگر کلاس نداشته باشد، همینجا در خانه پشت میز تحریرش نشسته و ششدانگ حواسش را متوجه صفحهی کامپیوتر لپتاپ خود کرده است. دور و بر میزش، قفسهای مملو از آلات و ابزار ترجمه دم دست دارد، از جمله یک فرهنگ روسی چهار جلدی چاپ دههی ١٩٣٠ ، که میگوید «خیلیها معتقدند هنوز رو دست ندارد»، یک فرهنگ روسی- انگلیسی آکسفورد، یک فرهنگ اصطلاحات روسی- انگلیسی راندوم هاؤس ، چاپ سوم فرهنگ وبستر، فرهنگ فشردهی آکسفورد، فرهنگ اصطلاحات انگلیسی لانگ من و فرهنگ معادلهای رودیل.
آثار ادبی ترجمه شده را در کتابخانههای بسیاری از کتابخوانهای آمریکایی میتوان دید. «کتاب مقدس»، البته، نمونهای است که همهجا میتوان یافت. با این حال، عدهی بسیار کمی از عامهی مردم با هنر ترجمه آشنایی دارند. ترجمه در واقع هنری است که در «پشت صحنه»ی حیات ادبی هر کشوری رخ میدهد.
لارنس ونوتی، استاد انگلیسی دانشگاه تمپل ( پنسیلوانیا) در کتاب بحثانگیزش «رسواییهای ترجمه»[٥] – چاپ ١٩٩٨ – گفته است: «ترجمه علاوه بر اینکه تألیف بهشمار نمیرود، از سوی قانون حق مؤلف هم به رسمیت شناخته نمیشود، دانشگاهیان قبیحاش میدانند، ناشران و شرکتهای بزرگ و دولتها و سازمانهای مذهبی هم از آن سوءاستفاده میکنند.»
ناقدان ادبی، اغلب، به هنگام نقد یک کتاب، به ترجمه بودن آن اشارهای نمیکنند، و این یک بار موجب گلایه نامهی مفصلی شد از سوی نویسندهی نامدار معاصر، جویس کارول اوتس به روزنامهی «نیویورک تایمز»: «عدهای فکر میکنند کتابهای خارجی به واسطهی یک فرایند مرموز شیمیائی و بدون دخالت دست مترجمان توانا به انگلیسی برگردانده میشوند، درست مثل آن گروه همکیششان که معتقدند بازیگران فیلمهای سینمایی برای بر زبان آوردن جملههایشان در برابر دوربین، از هنر خودشان مایه میگذارند و نه از متنی که توسط یک فیلمنامهنویس فراهم آمده است.»
گمان عام برآن است که مترجم بایستی نامرئی بماند و تنها به نقل مطلب بپردازد. اما جناب هایم معتقد است که: «امروزه یک نظریهی تازهی پُست مدرن دراین زمینه رواج یافته است که میگوید مترجم خود اثری تازه میآفریند؛ و من با این حرف مخالفم. صد البته بنده هم عقیده دارم که کار مترجم نوعی آفرینش ادبی است، اما گمان نمیکنم بتوان ترجمه را یک اثر تازه به حساب آورد. من شخصاً میل دارم تا حد امکان همان اثری را در زبان انگیسی بازآفرینی کنم که نویسنده به زبان خود نوشته است.» اما وقتی از او میپرسم که آفرینش همان اثر آیا اصولاً امکانپذیر است؟، لبخندی از سر شکیبایی بر لب میآورد و میگوید: «عرض کردم در حد امکان!»
از آنجا که کارِ هایم یافتن عبارتهای درست برای نقل مطالب دیگران است، خود نیز به هنگام تکلم، کلماتی دقیق بهکار میبرد: «میتوان انتظار داشت که یک ترجمهی خوب، امکان یک بحث هوشمندانه را میان دو نفر فراهم آورد که یکی اثر را به زبان اصلی و دیگری ترجمهاش را خوانده باشد. به گمان من، این نهایت امیدی است که میتوان داشت. کسی که ترجمهی انگلیسی متنی را میخواند، بایستی به این باور برسد که – با وجود وقوف به متن انگلیسیای که در برابر دارد- درواقع مشغول مطالعهی اثری است به زبان فرانسه یا ژاپنی. و معمای اصلی همین جاست. شاید بتوان آن را حیلهگری خواند، یا حتا حقهبازی! اما به نظر من امکانپذیر است.»
عدهای هم براین گماناند که فرهنگهای مختلف چندان متفاوتاند که ترجمه هرگز نمیتواند رونوشت برابر اصل باشد. مثلاً اگر به یک آمریکایی بگویید "نان"، بستهای نان مکعب مستطیل بستهبندی شده در یک پاکت نایلونی را در نظر مجسم میسازد که پیشاپیش هم به صورت برشهایی برابر در آورده شده است، اما اگر به یک فرانسوی بگویید "نان"، یک باگت دراز و برشته و داغ را در نظرش مجسم ساختهاید. ضربالمثل معروف و متداول دربارهی ترجمه -traduttore, traditore - دقیقاً یعنی "مترجم، خائن است." جان کلام آنکه مترجم "بیوفا" است.
باربارا جانسون در رسالهای بهنام «وفاداری به مفهوم فلسفی آن»[٦] (١٩٨٥) تمثیل شایستهتری به دست داده است: «مترجم نه یک همسر مطیع، بلکه همانند یک فرد دوهمسرهی وظیفهشناس است که هم به زبان مادری وفادار است و هم به زبان خارجی.»
مایکل هنری هایم معمولاً موقعی به یک اثر ادبی جذب میشود که نویسنده شیوهای جالب و ابتکاری در زبان به کار برده باشد: «امکان ندارد بتوانم اثری را ترجمه کنم که با عقاید من در تضاد باشد، حال هرقدر هم که از نظر زبانی اثر خارقالعادهای بهشمار برود. با وجودِ این، دست به ترجمهی آثار نویسندگانی هم زدهام که نظراتشان صد در صد مورد قبول من نبوده است.» و بیدرنگ میلان کوندرا را مثال میزند: «زبان کوندرا بسیار بکر و تازه است، و به همین دلیل مرا جذب کرد. ایدههای او هم برایم جالب بود، با اینکه با همهی آنها موافق نبودم. اما هنر کوندرا درآن بود که شیوههایی چند باب کرد که آن موقع برای خوانندگانش کاملاً تازگی داشتند.»
هایم هنگام بحث دربارهی کوندرا، که معمولاً روابطی تلاطمآمیز با مترجمان خود دارد، نوعی حالت دیپلماتیک به خود میگیرد. کیلب کرین[٧] در مقالهای در مجلهی لینگوآ فرانکا (اکتبر ١٩٩٩) از پیکار بیامان کوندرا علیه "ترجمههای بیوفا" سخن میگوید و جزئیاتی ازاین مبارزهی ده-پانزده ساله را ردیف میکند. عدهای از نامآوران جهان ادب، این جهاد را – که شامل احکام سنگینی علیه مترجمان آثار او و از جمله هایم بوده است – نوعی وسواس قلمداد کردهاند.
کوندرا درمقام دفاع از خود، پاسخ داده است: «آیا این وسواس بیمورد است؟ به هیچ وجه! کتابهای من در قالب ترجمه، زندگی دیگری داشتهاند. این ترجمهها خوانده شده ، نقد شده، قضاوت شده، و در نتیجه پذیرفته یا رد شدهاند. پس من چطور میتوانستم در قبال آنها بیاعتنا بمانم؟»
اما گونتر گراس نمونهای است کاملاً متفاوت در زمینهی رابطهی نویسنده و مترجم. مثلاً برای رمان «قرن من» (١٩٩٩)، گراس پانزده تن از مترجمانش را از کشورهای مختلف به دفتر ناشرش در گوتینگن (آلمان) دعوت کرد، و به مدت سه روز، و روزی ١٥ ساعت، سمیناری برای آنها برگزار نمود، و طی این سمینار، به نقل از هایم: «به ما میگفت چه چیزهایی در ذهن خود داشته است، و حتا از ما نظر میخواست، زیرا هنگامی که ما کار ترجمه را شروع کردیم، نوشتن رمان هنوز به پایان نرسیده بود.» و مجادلهای طولانی را بهخاطر میآورد بین گراس و مترجم دانمارکی دربارهی قیام کارگران برلین شرقی در ١٩٥٣، که گویا در نهایت « به نفع گراس ختم شد».
هایم پنج شش سالی است که به ترجمهی خاطرات کورنی چوکووسکی[٨] از زبان روسی مشغول است: «چوکووسکی نویسندهی داستانهای کودکان، منتقد و مترجم زبردستی نیز بود، و این کتاب او مجموعهای است که مرا تا حد مرگ میترساند. او مارک تواین را به روسی ترجمه کرده است. او البته بیشتر نویسندگان بزرگ زمانهاش، از جمله ایزاک بابل، آنا آخماتووا، و بوریس پاسترناک را میشناخت و خاطراتش که سالهای ١٩٠١ تا ١٩٦٩ را در بر میگیرد، گواه شگفتانگیزی است درمورد تلاش خارقالعادهای که او در همهی آن سالها به خرج داد تا انسانی صادق باقی بماند، آنهم در زمانهای که عدم صداقت، لازمهی بیچون و چرای زنده ماندن بود.»
پس از پایان این کار، هایم بایستی هرچه زودتر دربارهی کار بعدیاش تصمیم بگیرد: «مسألهای است بس دشوار. برای اینکه نباید کاری را برگزید که انگ شما نیست، زیرا مدتی طولانی بایستی با آن سر کنید.» و پس از مکثی میافزاید: «خیلی دلواپسم میکند.» و تو گویی به قصد تشدید هرچه بیشتر این دلواپسی، تلفن اتاق کارش زنگ میزند. ناشر آمریکایی رمانی است از یک نویسندهی اروپای شرقی و مشتاق است بداند آیا هایم ترجمهی این اثر را در نوبت بعدی کارهایش قرار خواهد داد یا نه. هایم خیلی مؤدبانه و دوستانه توضیح میدهد که هنوز قادر نیست تعهدی در این زمینه بدهد و به ناشر مربوطه توصیه میکند با مترجمان دیگری تماس بگیرد.
هایم متأسف است از اینکه کتابخوانهای آمریکایی میانهی چندان خوبی با ادبیات ترجمهای ندارند: «ناشری یک بار میگفت برخی نویسندگان خارجی که آثارشان در بازار آمریکا عرضه نمیشود معتقدند مردم آمریکا چندان علاقهای به آنچه در خارج از مرزهای کشورشان رخ میدهد ندارند، و این باعث تأسف است. و میگفت که آمریکاییها در حقیقت بسیار هم به مسائل برون مرزی علاقه دارند، اما نکته آن است که دلشان نمیخواهد این مسائل را از زبان خارجیها بشنوند. در نتیجه ترجیح میدهند آثار جیمز کلاول[٩] را دربارهی ژاپن بخوانند تا مثلاً رمانهایی از کنزابورو اوئه[١٠] که جایزهی نوبل را هم برده است.»
هایم معتقد است که بهطور کلی واهمهی عام از هر آنچه ناآشنا است، و بیاعتمادی به مترجم، از عواملی هستند که دراین گونه گزینشها دخیلاند، و میگوید معلمان و کتابداران در پیکار بیامان فرو ریختن این موانع نقش مهمی دارند: «نقش معلمها آن است که میتوانند در دورهی مدرسه به بچهها بیاموزند که هیچ نیازی به اینگونه موانع نداریم. و نقش کتابداران (و همچنین کتابفروشان) کمک به علاقهمندان است در زمان انتخاب کتاب.»
هایم هر دو سال، کارگاهی در رشتهی ترجمهی ادبی در «یو. سی. ال. ای» دایر میکند، و با افادهای موجه هم میافزاید: «از هر کارگاه، یکی دو مترجم حرفهای بیرون آمده است.» دانشگاههای آمریکایی (و از جمله همین «یو. سی. ال. ای») تنها یک سال آموزش زبان خارجی دارند، و این به گمان هایم شرمآور است: «اگر میخواهیم ملت فرهیختهای داشته باشیم، باید مردم را به یادگیری زبانهای خارجی تشویق کنیم، و تنها دراین صورت است که میتوانیم یک ملت باشعور و آگاه داشته باشیم، و درک کنیم که اصولاً زبان یعنی چه، نه به دلایل عملی، چرا که انگلیسی زبانی جهانی است. وقتی یک آمریکایی به خارج سفر میکند، برای سفارش یک فنجان قهوه نیازی به دانستن زبان اُردو ندارد.»
او همچنین یادآور میشود که عطش آمریکاییها در زمینهی آثار فرهنگهای دیگر، کمتر از سایر کشورهاست. آثار ادبی انگلیسی بیش از بقیهی آثار کشورهای دیگر به زبانهای خارجی ترجمه میشوند. اما در مقایسه، تعداد آثار ادبی ترجمه شده به انگلیسی بسیار کمتر از آثاری است که به سایر زبانها ترجمه میشوند. در آمریکا بهخصوص چاپ آثار ترجمه شده به انگیسی، هرچه بیشتر به ناشران دانشگاهی اختصاص یافته است. اما یکی از معدود ناشران آزاد که هنوز به چاپ ترجمه میپردازد، انتشاراتی فارار، استراؤس اند ژیرو است. راجر استراؤس که از بنیانگذاران این بنگاه معتبر در نیویورک است عقیده دارد: «هیچ ناشری نمیتواند خود را یک ناشر تمام عیار بخواند مگر چاپ و انتشار آثار ادبی خارجی را در دستور کار خود داشته باشد.»
هایم اما میگوید: «در اینکه ادبیات آمریکا بس درخشان و زنده است هیچ شکی نیست، ولی درعین حال، آثار جالبی نیز در سایر کشورها و به زبانهای گوناگون نوشته و منتشر میشوند که اگر به آنها توجهی نشان ندهیم، در درجهی اول، به زیان خود ما تمام خواهد شد، و فرهنگ ما ست که از بقیهی جهان عقب خواهد ماند.»
---------------------
[١] ) Michael Henry Heim
[٢] ) Gregory Rabassa
[٣] ) Vassily Aksyonov, In Search of Melancholy Baby
[٤] ) Danilo Kis, The Encyclopedia of the Dead
[٥] ) Lawrence Venuti, The Scandals of Translation
[٦] ) Barbara Johnson, Taking Fidelity Philosophically
[٧] ) Caleb Craine
[٨] ) Kornei Chukovsky (١٨٨٢-١٩٦٩)
[٩] ) James Clavell (١٩٢٤-١٩٩٤)
نویسنده و فیلمساز انگلیسی تبار آمریکایی، که در جنگ جهانی دوم، چهار سالی را در اسارت ژاپنیها بود، و پس از جنگ به ادبیات و سینما علاقهمند شد. از معروفترین آثار او فیلمنامهی «فرار بزرگ» (١٩٦٠) را میتوان نام برد، و همچنین رمان «شوگان» را که در ١٩٧٥ نوشت. این کتاب که دربارهی تماسهای فرهنگی و اقتصادی غرب با ژاپن قرن نوزدهم است، از آثار پرفروش چند دههی اخیر است و سریال تلویزیونی موفقی هم بر پایهی آن ساخته شد. (مترجم.)
[١٠] ) Kenzaburo Oe
گزیدهای از کتابهایی که مایکل هنری هایم به انگلیسی ترجمه کرده است:
از زبان روسی:
زندگی و افکار آنتون چخوف: گزیدهی نامهها(سیمون کارلینسکی)
داستانی همراه با کوکایین (م. آگهیف)
آستروفوبی (ساشا سوکولوف)
چهار نمایشنامه از چخوف: مرغ دریائی، دایی وانیا، سه خواهر، باغ آلبالو
در جستجوی کودک اندوه (واسیلی آکسیونوف)
جزیرهی کریمه (واسیلی آکسیونوف)
جناب فینکلمایر (فلیکس روزینر)
از زبان چکی:
ژاک و اربابش، بزرگداشت دیدهرو در سه پرده (میلان کوندرا)
درس رقص برای سالخوردگان (بوهومیل هرابال)
مرگ آقای بالتیسبرگر( بوهومیل هرابال)
انزوای پرسروصدا (بوهومیل هرابال)
گپهایی با ت. گ. ماساریک (کارل چاپک)
کتاب خنده و فراموشی (میلان کوندرا)
جوانی در بوهمیا (یوزف هیرشال)
شوخی (میلان کوندرا)
سبکی تحملناپذیر هستی (میلان کوندرا)
قصههای پراگ (یان نرودا)
طاعون سفید (کارل چاپک)
از فرانسه:
چخوف (هانری تروآی)ا
از آلمانی:
پایههای ماوراءالطبیعی منطق (مارتین هایدگر)
قرن من (گونتر گراس)
مرگ در ونیز (توماس مان)
ازدواج (برتولت برشت)
از صرب-و-کروآت:
در دهان زندگی، و داستانهای دیگر (دوبراوکا اوگرهسیچ)
عبور از جریان سیال ذهن (دوبراوکا اوگرهسیچ)
دائرةالمعارف مردگان (دانیلو کیش)
مهاجرتها (میلو تسرنیانسکی)
از زبان مجاری:
افعال معین قلب (پیتر استرهازی)
اندوه تولد دوباره (جورج کنراد)