شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ - Saturday 23 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 04.10.2007, 13:31

با اينگمار برگمن در «مُهر هفتم»

مُهر چهارم


امير مومبينی

.(JavaScript must be enabled to view this email address)





	

گاه

چراغ‌ را روشن می‌کنم

تا فيلم‌ تاريک تو را ببينم
‌

گاه
برای تماشای تاريکی 

چراغ فيلم تو را روشن می‌کنم 


	ظُلمت 

چنان‌چون سُتردن گَرد ماهتاب از رخ شب 

در تابش تاريک فيلم تو

سنگين و يک دست می‌شود 



پرومته در زنجير است

عيسا بر صليب و

برونو در آتش شرع 


گيلگمش 

سردار سرنوشت بشر

خسته از زيارت ظلمت 

به اوروک عزا باز می‌گردد

دستان و داستان

تهی از پيام شادی بخش 


آنتونیوس بلوک
جنگجوی شکاک «مُهر هفتم» تو

در شطرنج رنجبار زندگی 

برابر مرگ مات می‌شود


و تو
آفریدگار سوگ سترگ
هنوز
در جستجوی پرتوی از نور 
چنگ می‌کشی به «پوست کشیده‌ی شب»

خيره در چشم ایزد مرگ
از خدا و معنی بود می‌پرسی 
شک کرده در خدا

پی خدا می‌گردی:



-‌«آن سوی افق‌های دور درياها 

آن سوی بی‌نهايت و بيکران کيهان‌ها 

آن سوی آخرين سؤال انسانها 

بايد که پاسخی باشد

چيزی از جنس روح و عشق و خرد 

چيزی از جنس نورها شايد

در سينه ی سياه نيستی نهان باشد

چيزی از اميد 

چيزی از اينگريد

پرنسس زيبای سرزمين سرد

چيزی از گرمی دستان دختران عشق

چيزی از سقراط

از غرور غمين فلسفه‌های جهان 

چيزی از شعر و رنگ و موسيقی

چيزی از چيزی 

شايد آن سوی بی‌نهايت باشد»



دريغا!

ظلمت داستان تو را

شعله‌های حکم شريعت

ژرف‌تر کرداست 

مصلوب بر تل هيزم 

نالان به کام اژدر آتش

چشمان دختر معصوم مهر هفتم تو

اين طعمه‌ی تکفيرهای دين ديو 

تهی از خدا و شيطان است 

ز آن سوی مرز‌های شک  
به تو می‌گوید «یونس»:



-‌ «نگاه کن!
نگاه کن!

خلأ!

تنها خلأ است که در اين چشم‌ها پديدار است!»



معصومانه می‌سوزد 
دخت معصوم مریم عذرا

بی آن که لمس رنج ورا 

خدايی باشد

يا که شيطانی 


تنها تويی
انسان
انسان وارهيده از دد انسان 

که در آستانه‌ی ‌آتش

چکه‌ای آب در گلوی دخترک می‌ریزی

چکه‌ای زهر

از سر مهر 

تا که از آتش سوزان مذهب رحم

مدهوشانه و بيدرد بگذرد


وه که خدای خرد چه گریان است
زین درد جان‌کاه که بر جان می‌رود


در پسين پرده‌ی اين داستان تلخ 

در صف تسلیم پیش پای مرگ 
تو
آنتونیس بلوک

شکوه‌کنان
همچنان
پی خدا ميگردی
پی چیزی از معنی
در این فسانه‌ی سوگوار بی‌معنی:  



- ‌«چيزی بايد باشد

آن سوی 
آخرين سؤال بشر

چيزی بايد باشد!» 



لحظه‌ی بدرود می‌رسد

بانوی مهربان
بانوی باور و ایمان

تسليم سرنوشت و سکوت 

پيش پای مرگ می‌افتد

واپسين کلام پيامبرش در جان: 

«اينکم به کمال شد پيغام!ً» 



جنگجوی بی‌باور

روشن از روشنای فخر و فراغت خويش 

رخ در رخ عفريت مرگ می‌غرد:



«کس دعای شما را نمی‌شنود

چون کسی نيست بشنود!»



پس
دگر بار

تثليث
      
شک و

              باور و

                        انکار

شکی ميان دو يقين

با آرزوی گذار شک به يقين 



تثليث فلسفه را اما 

تربيع ميکند سؤالی تلخ: 


گر 
ترس و
           رنج و
                      فنا 

انگيزه‌ی نياز آدمی به خدا

در بود و نبود او يکی است 

اين بحث بي ‌کران بود و نبود او پی چيست

وان راز سربه‌ مُهرِ مُهرهفتم تو چيست؟




------------------------------------
-این شعر حدود ۱۰ سال پیش سروده شد اما متأسفانه فرصتی پیش نیامد تا به اینگمار برگمن گرامی، که من ستاینده‌ی هنر او هستم، تقدیم شود. این شعر مبتنی بر داستان مهر هفتم است و برای پی بردن به کل مفهوم آن آگاهی از داستان فیلم ضرورت دارد.
- «اینکم به کمال شد پیغام» برگردان آهنگین آخرین گفته‌ی حضرت عیسی مسیح است بر بالای صلیب. انجیل‌ها روایت میکنند که آخرین گفته‌ی مسیح این بود: خدایا، خدایا، چرا مرا تنها گذاشتی! اما همچنی آمده است که او پس از آن جمله‌ی دیگری هم گفت بدین معنی: اکنون به کمال رسید! در گفته‌ی نخست مسیح شکوه از رنج و نوعی اعتراض بزرگوارانه نهفته است. جمله‌ی دوم که کمتر میتواند عمق عاطفی داشته باشد نمودار تأیید عیسی بر ربجی است که متحمل شده است. در رمان مسیح باز مصلوب به این موضوع مفصل پرداخته شده است.

نظر کاربران:


همینجا شعر شما را خواندم و همینجا میخواهم چند کلمه بنویسم.
شما در شعر و مقاله‌ی خود جهان تاریک اینگمار برگمن را تصویر می‌کنید. اما به نظر می‌رسد که فضای شعر خود شما هم سنگین است و تاریک. پرومته، عیسی، گیلگمش، اینها همه در پیکار خود شکست می‌خورند. و نشان نمی‌دهید که چه کسی پیروز می‌شود. من مخالف این دیدگاه نیستم. حرفم این است که جهان خود شما نیز بسیار سنگین و پر حادثه و ابری است. منتهی از یک دیدگاه ماتریالیستی.
به خصوص برای من جالب است که شما چطور با این دیدگاه کانون سبزهای ایران را پیش می‌برید و با امید در باره‌ی محیط زیست می‌نویسید. اینها پرسش های من است. وگرنه خود به این جامعه‌ی کک زده امیدی ندارم. ما بازیگران ناشیانه‌ترین کمدی در تئاتر جهانی هستیم. فکرش را بکن که نماینده‌ی تمدن ما احمدی‌نژاد و نماینده‌ی الهیات ما خمینی و نماینده‌ی مذهب ما این آخوندهای آدم‌کش هستند. راستش برگمن حق داشت بترسد.


*

این تفسیر از این شعر دقیق نیست. می‌توان موارد شکست بشر را در برابر پلیدی‌ها وصف کرد اما به مبارزه برای پیروزی دعوت کرد. روشن است که پرومته زنجیر شد و عیسی به صلیب کشیده شد و برونو را آتش زدند. و همین دوران نیز ستمها و شکستهای مشابه کم نیستند. مگر برده‌داری در تمامیت خود یک ستم طاقت فرسا نبود و نیست. بحث شعر بر سر این است که مثل گیل گامش به اقدام مستقل و بشری متکی شویم و چشم از این انتظار برداریم که شاید خدا به داد ما برسد. اگر برکتی در کار خدا باشد به حرکت ما بسته است. به هر حال این بحثی است در رنج عظیم تارخی و فلسفی بشر. خوب دلیلی هم ندارد آدم خیلی روشن ببیند. مگر شاعر شعر نمی‌بیند که آدم‌ها را در این کشور زنده به گور می‌کنند و دختر معصوم را با سنگ‌های کف راه‌آهن سنگ‌سار می‌کنند هیچ کس هم رحمی به دلش نمی‌نشیند؟




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024