iran-emrooz.net | Thu, 06.09.2007, 15:20
سه روايت از جنگل
مانا آقائى
|
۱.
در من درختى ست
كه ديوانه است
درختى كه مثل هيچ درخت ديگرى نيست
درختى كه دوست دارد بدود
درختى كه از سيگار كشيدن
و قاه قاه خنديدن و لخت شدن در جمع خجالت نمیكشد
درختى كه از چهارده سالگى در مجاورت ساختمانهاى بلند محلهای در بيرون استكهلم زندگى میكند
و نژادش از يك طرف به نخلهاى گيس بريدهی جنوب
و از جانب ديگر
به كاجهاى مودب ژرمن میرسد
درخت من يك وطن پرست سربه هواست
و عذاب وجدان ندارد
اگر گاهى ريشههايش را از زمين بيرون میآورد
و در جيب میگذارد
تا در گوشهی ديگرى از خاك بكارد
براى او آزادى اين است
كه گاهى زير آسمان يخ زدهی وايكينگها چند ساعت حمام آفتاب بگيرد
او حق خود میداند
كه هر وقت دلش خواست لباسهايش را دربياورد
وحشيانه با باد عشقبازى كند
و بعد از هر همخوابگى هنوزاز حق نفس كشيدن در هواى سالم كه لازمهی رشد طبيعى هر آدمى ست بهره مند شود
او به ارّهی تيز برادر توجه نمیكند
و به انتقام تبر بى اعتناست
و میدود
و میدود
و میدود
و نمیترسد اگر هرگز به جنگل نرسد.
۲.
اگر بگويم وطنم را
زير آفتاب سوزان بندر جا گذاشتهام دروغ گفتهام
من وطنم را مانند هستهء خرما در بالشم كاشتهام
مادرم میگويد وطن باغچهای ست در زبان كه بايد هر روز آبيارى شود
خواهرم اعتقاد دارد
كه نمیتواند به خاك پايبند شود
براى او وطن همان تپهء سرسبزى در قطعهء نوزدهم گورستان سولنا در بيرون شهر استكهلم است
كه دو سال پيش پدرم را
بيست هزار كيلومتر دورتر از زادگاهش پاى آن به خاك سپرديم
اما من میگويم
وطن درختى ست
در جنگل خوابهاى من
كه خواهد روئيد.
۳.
- فكرش را بكن:
چقدر درخت كشته شد
!تا نامهای نوشته شود
سايت مانا آقائى:
http://www.manaaghaee.com