iran-emrooz.net | Mon, 23.07.2007, 9:33
بمان سیمین
ن.دریا
برای سیمین دانشور
بمان ای بزرگ زن
ای ساربان سرگردان عشق
میدانم
دیگر در هوای مسموم نفس برنمیآید
که بغض و بلا و بهانه هوای سینه را تنگ کرده است
و کهولت دست از سرت برنمیدارد
میدانم
قرین به چهل سال داغ جلال سنگینی میکند
شکنج چهره و موی سپید آینه را شرمسار کرده از این همه پایداری
از این همه نبرد و ماندن
سیمین خستهای
سالها
کوله باری پر از دفتر و قلم
ادب و کتاب و فرهنگ را به دوش کشیدهای
اما
آیا دانستیم کولهبارت چه بهائی داشت؟
ندانستیم
در این زمانه زور و زر و تزویر
آیا هنوز هم هنر برتر از گوهر آمد پدید
نفهمیدیم
آیا درمانکده خیریه یاس نام مشکبوی خود را از تو وام نگرفت؟
شرم بر ما و قلم باد
حالا میفهمم
چرا سیمین خسته است
هوای سینه تنگ است و شمارش نفس معکوس
اما بمان سیمین
باور کن هنوز هستند کسانی که در این جزیره سرگردانی
غم شعر و شعور دارند
مرو سیمین
بیتو نمیدانم در حوالی قلم
به کی سلام کنم؟
بانو
مباد به سووشون رفتنت بنشینیم
ای سیاوش قصهها.
ن.دریا
مرداد 1386