سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ - Tuesday 3 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 13.07.2007, 15:03

شعر و شاعر


نعمت آزرم

    برای شاعران جوان و جدّی که شعر، نه ابزار آوازه گری و دستمایه‌ی نام و نان که دغدغه‌ی جان و جهان آنهاست.



" شعر، هنری کلامی است. یعنی، شعر، بافتاری ویژه از کاربرد زبان است که آمیزه‌ای عاطفی از اندیشه و خیالی نو را در ذهن همزبانان شاعر، پدیدار و پایدار ‌کند. شعر بودن یا شعر نبودن هر گزاره به زبان فارسی که به عنوان شعر عرضه می‌شود، با هر نام و ادعا و عنوان از کلاسیک تا نو و مدرن و پست مدرن و هر نامگذاری دیگر – از رودکی تا امروز – با همین معیار می‌تواند سنجیده شود. زیرا تمامی مباحث قدیم و جدید در باره‌ی عناصر ساختاری شعر مثل وزن و قافیه و زبان و شکل و صنایع و لطایف گوناگون شعری و جنگ و جدل‌ها در باره‌ی مفاهیم و برداشت‌های گوناگون از همین عناصر و ادعاهای جدید، همه و همه در اساس، منطقاً در پیوند با تأثیر گذاری و نشست شعر، در ذهن خواننده، می‌توانند موضوعیت داشته باشند. وگر نه اگر کسی به عنوان مثال در باره‌ی ده سطر شعر بردارد ده صفحه در ستایش بافت و ساخت و صورت آن شعر بنویسد و از آن‌سوی ارسطو تا این‌سوی آراگون هم به صد نام از نام‌آوران نقد شعر استناد کند، اما همان شعر را ده نفر خواننده‌ی جدی شعر بخوانند و بعد بگویند: با ما کاری نکرد! مورد ادعا نمی‌تواند شعر باشد! بنابراین هر گزاره‌ی شعری در زبان فارسی به همان اندازه که بتواند آمیزه‌ای عاطفی از اندیشه و خیالی نو را در ذهن بیدار و ماندگار کند به همان اندازه شعر است. موضوع هر چه می‌خواهد باشد و به هر شکلی می‌خواهد نوشته شده باشد. تصادفی نیست که نهصد سال است که نام خاقانی با قصیده‌ی ایوان مداین گره خورده است و هزار و صد سال است نام بایزید بسطامی با این گزاره : به صحرا شدم/ عشق باریده بود/ و زمین تر بود/ چنان که پای مرد به گِل فروشود / پای من به عشق فرومی‌شد...این تعریف، تعریف هویت، یعنی هستی یا وجود شعر است. یعنی آنچه موجب بازشناسی شعر از غیر شعر می‌شود، البته عناصر این تعریف از شعر مثل: بافتار ویژه در کاربرد زبان و عاطفه و اندیشه و خیال، نیازمند توضیح و تشریح هستند...
اما در باره‌ی ماهیت، یعنی چیستی شعر و پرسش از گوهر و چگونگی آفرینش شعر می‌توان گفت: شعر برآیند شکفتن مکاشفه‌ای ویژه در جان شاعر است. مکاشفه‌ای که از طلوع شهابی از افق ناگهان در ذهن شاعر می‌درخشد. شهابی که فضایی ناشناخته را برای لحظه‌ای در تاریکی‌های ناخود آگاه ذهن شاعر روشن می‌کند. این مکاشفه، تبی است که جان شاعر را می‌گدازد و بیقرار می‌کند تا ناشناخته‌ای را که دمی در خیال دیده است بازآفرینی کند. در روند این بازسازی، عرق ریزان روح شاعر واژگانی هستند که از منفذ تجربه‌های حسی شده‌ی جانش دانه دانه بر روی کاغذ می‌ریزند و شعر شاعر را می‌آفرینند... باید یادآوری کنم که بزرگترین شاعران جهان نیز، تنها در هنگام رویداد این مکاشفه‌ها و عرق ریزان‌های روح، شاعرند و می‌توانند بگویند: دَرِ سرای مغان رُفته بود و آب زده / نشسته پیر و صلائی به شیخ و شاب زده /... و گر نه همین حافظ خودمان هم که باشد در غیر لحظه‌های شعری می‌گوید: بنویس دلا به یار کاغذ / بنویس به آن نگار کاغذ! و حیف کاغذ!..."1

تا بوده جهان هرآن که شاعر بوده ست
مـاناییِ خـویش را رهـی پـیـمـوده ست
جــز راه به قـلــب هــمـــزبانـان بـردن
پـیـــمـودنِ راه دیــگری بـیـــهوده ست

بـایــد که بُوَد جــانِ تو جــانِ هـمــگـان
جــان هـمــه بـودگــانِ هـمـپــویِ زمان
وان جــان بــدَمــَد بـه واژگانی نو یاب
بــا نــادره بــافــتــارت آیــد بــه زبــان

حرفی ست به هم فشرده برکنـده ز دل
یک قطره عـرق از تب تندی حـاصـل
آن تب که ز هُـرم آن بـرافـروزد جـان
آن شعـر که وَحی گــونه گــردد نـازل

آن نیست که هر گاه کـه خواهی گویی
بادی ست کـه گــاه از گُـل آرد بـویـی
آهوی غریبی ست کـه افـتــد عـکسش
در آیــنــــــه‌ی روانِ آبِ جـــــویـــــــی

یک لحظه‌ی ویژه ست در مغز و روان
نامـیـــدن آن چُـنـــان که بـایــد نـتـوان
بــی تـابـیِ جـــان اسـت ز دردِ زایـش
دردی ست بــرای جــان شاعر درمان

هـر قــدر سـخن از دل و جان برخیزد
هــم بـا دل و جــان مـردمـــان آمـیــزد
زان‌سان که هــرآن که بشنــود پنــدارد
چـنگِ دل اوست کــایـن نــوا انگـیــزد

این نسل جوان که شعر، نـو می گـویند
پیـداست که شیــوه‌های نــو می‌جـــویند
بر ماست که جهـدشان گــرامی داریــم
هر چنـد که راه پیــچ و خـــم می‌پــویند

مـا چــون پــدران امـیــد فــرزنـدانـیــم
در غــربـت اگــر چه جمله بی سامانیم
از مـا نســزد درشتــخــویی بــه کسـان
آنـان نــه رعیّـت و نــه ما سـلــطانـیــم

هــر نســل نــگـــاه ویـــژه‌ی خــود دارد
زان گــونــه کــه بینـد بـه زبان می‌آرد
در این نگـه و بیان تازه‌ ست که شـعـر
در دشـتِ زبـان نـهــال نــو مـی‌کــارد

پیداست که سرو سایه گـستـر زیباست
شـمشــاد جــوان نیــز گـلستان آراست
آن رویش شعـرِ خـاک تا امـروز است
ایـن پـویشِ ســال‌های سبــزِ فــرداست

نــو آمــدگــان بــه راه خـود می‌پــویند
آزادیِ خــویش در سـخـــن می‌جــویند
زیباست هزار گونـه گل رنــگــارنگ
زیباتـر از آن که گـونه گــون می‌بویند

دهـگانِ زمان نیــز بـه کارش داناست
پیراید و بگزیند از آن‌سان که رواست
پـیــونــدِ درســت بـا زمــان می‌مــانــد
بی ریشــه گـیاه رویشـی بی فـرداست

نــــو آوری از نــگــــاه نـــو مــی‌آیــد
نــو دیـدنِ مـا زبــان نــــو مــی‌زایــــد
در نــو سـخنـی نیـست پـریشان گـویی
در شعـر ســـلامــت زبــان مـی‌بــایــد

در شعر بـه چـشم ژرف‌بین بایــد دیــد
آن را به سخـنـوری نـبــایــد ســنجـیــد
هـر چنـد سـخـن زبان شعـر است ولی
در دام سـخــنــوری نـبــایــد لـغـــزیــد

هر جمله که شـوق یا غـمی را افـــزود
یک‌باره تو را ز خود جدا کرد و ربود،
آورد خیــال و مـنـظــر نو بــه وجــود،
شعـر است و سُـراینـده ســزاوار درود2


---------------
1. بر گرفته به فشردگی از جزوه‌ی آموزشی درس واحد عمومی "فرهنگ و هنر ایران" برای دانشجویان دانشگاه هنر تهران سال‌های تحصیلی 1358 تا 1360 خورشیدی. ( به نقل از: تصویرهایی از فروریختن فصل‌ها در سرزمین مات با واژه و مداد: بررسی سه دفتر شعر بتول عزیزپور. نیمروز. پاییز 1382)
2. برگرفته از دفتر آماده‌ی چاپ: ترانه نامه برای اسماعیل خویی. پاره‌ای از بخش آغازین این دفتر، همراه با یاداشتی از زنده یاد هوشنگ وزیری در کیهان لندن ( ژانویه‌ی 1999) و سپس بیشترینه‌ی همان بخش در شهروند کانادا و بخش دوم این دفتر در آرش پاریس (1999) آمده است.




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024