iran-emrooz.net | Thu, 12.05.2005, 8:00
چند توضیح
درباره کتابِ «زندگینامه بهروز وثوقی»
ناصر زراعتی
پنجشنبه ٢٢ ادريبهشت ١٣٨٤
مطلب همایون فاتح («بازیگری برای تمام فصول») را در «ایران امروز» خواندم. نوشتهایست خواندنی، صمیمانه، خاطرهانگیز، شیرین و جالب. دراین مطلب، چند نکته هست که لازم میدانم محضِ اطلاع خوانندگانِ کتاب و این مقاله، دربارهشان توضیح بدهم. البته مدتهاست ــ پس از چاپ کتاب ــ میخواستم این توضیحات را جایی بنویسم که نشد. حالا ازاین فرصت استفاده میکنم.
*
یکجا نوشتهاند: «زندگینامه بهروز وثوقی بهکوشش ناصر زراعتی» و جای دیگر از من باعنوانِ «گردآورنده [این] کتاب» یاد کردهاند.
باید بگویم که اگرچه برای این کتاب «کوشش» بسیاری کردهام و نیز در «گردآوری» بعضی از مقالهها و مطالب بخش ضمیمه کتاب نقش داشتهام، اما منِ ناصر زراعتی «نویسنده» این کتاب هستم!
جریان چگونگی نوشتن این کتاب را در مطلبِ «من و بهروز و این کتاب» که در واقع «مقدمه» من بود، اما دراین چاپ، به صورتِ «مؤخره» درآمده، شرح دادهام. دراینجا هم البته مینویسم که کار چگونه انجام شد.
هر واژه و اصطلاح معنا و باری دارد که بهتر است هنگام به کار بردن آنها، دقت کنیم. این «به کوشش» که روی جلد کتابهای بسیاری در سالهای اخیر دیده میشود، نوعی «مصادره» است. مثلاً کتابی سالها پیش چاپ شده، یا کسی کتابی را در خارج از ایران یکبار به چاپ رسانده است. شخص محترمی در داخل ایران اینها را برمیدارد، مقدمهای چند صفحهای سرِهم میکند و گاهی برای اینکه بهاصطلاح زهرِ کا را بگیرد چند تا ناسزا نثارِ نویسندهاش میکند، شاید بخشهایی را هم حذف میکند و گاهی حتا با همان حروفچینی اصلی، کتاب را توسطِ ناشری به چاپ میرساند (یا بهتر است بگوییم: میچاپد!) این میشود «به کوشش» و آن شخص هم حتماً میشود«کوشنده»ی این کار و البته حقالتحریرش را هم به تنهایی به جیب مبارک سرازیر میکند. البته نمونههایی هم هست که واقعاً کسی در مورد کار یا کارهایی «کوشش» میکند، منتها اکثر کارها همان است که گفتم و نمونهها بیشمار.
و اما «گردآوری» نیز در بیشتر موارد چیزیست از همین دست: کسی میآید شعرها یا داستانها یا مقالههای این و آن را (مرده یا زنده، ساکن ایران یا خارج از کشور) از اینجا و آنجا، گرد میآورد و کتابی ترتیب میدهد و البته مقدمهی فاضلانهای هم مینویسد و آن را توسط ناشری چاپ میکند و حقالبوقش را نیز میگیرد. دراین زمینه هم البته استثناءهایی هست. از کارهای خودم نمونهای میآورم:
کتاب «مجموعه مقالات در معرفی و نقد آثار داریوش مهرجویی» که نامِ من بهعنوان «گردآورنده» روی جلد آن آمده است (نشر نیلوفر تهران، چاپ اول، پاییز ١٣٧٥) کتابیست ٧٠٠ صفحهای درباره مهرجویی و زندگی و فیلمهایش البته تا «هامون». مجموعهای از نقدها و نوشتهها و مصاحبههای هفتاد تن، همراه با زندگینامه مهرجویی و مشخصات و خلاصه داستان فیلمها و بخش کوتاهی از هر فیلمنامه فیلمهای او. کار گردآوری و ویرایش و تصحیح تمام این مطالب را منِ «گردآورنده» انجام دادم و با تکتک نویسندگان زنده تماس گرفتم و مطالبشان را دادم تا ببینند و بخوانند و اگر لازم دانستند تصحیح کنند و با اجازهی خودشان از نوشتههاشان دراین کتاب استفاده کردم. و اگرچه حدود ١٠٠ صفحه (یعنی یک هفتم) این کتاب نوشته و کار شخص خود من بود (مقدمه، دو گفتوگوی مفصل با مهرجویی و نقدی بر «هامون»)، اما به همان عنوانِ «گردآورنده» بسنده کردم.
دراینجا، خیلی خلاصه چگونگی نوشته شدن این کتاب (زندگینامه بهروز وثوقی) را شرح میدهم. خوانندگان شرح و توضیح مفصل را در همان مقدمه (یا مؤخره) من در کتاب میتوانند بخوانند.
برخلاف تصور و نوشتهی همایون فاتح در مورد اینکه «به علت فاصله مکانی» من و بهروز، «امکان نشستن و گفتوگوی زنده» برای ما فراهم نبوده، باید بگویم که برای انجام کار این کتاب، من در سه سال متوالی، سه سفر (دو اقامت یکماهه و یکبار هم ٤٥ روز) از سوئد به سانفرانسیسکو کالیفرنیا رفتم که البته هربار به بهانهی نمایش فیلم یا سخنرانی و داستانخوانی و ازاین جور کارها بود تا انجمنهای ایرانی و دوستان دستاندرکار بلیت رفت و برگشت مرا تقبل کنند و در تمام مدت هم مهمان دوست قدیمیام مرتضا نگاهی بودم و در خلوت خانهی او و با استفاده از کامپیوتر او بود که کار میکردم. در سفر اول، یکی دو هفته هر روز ساعتها با بهروز نشستم و پرسیدم و او گفت و حرفهامان را ضبط کردیم که حدود ٤٠ نوار یک و یک ساعته و نیمه شد. (گمان میکنم این نوارها موجود باشد). بعد، تمام حرفهای بهروز را عیناً روی کاغذ آوردم. (این کاریست که من در مورد تمام گفتوگوها و مصاحبههایی که انجام دادهام و میدهم، حالا چه قرار باشد نوشته و چاپ شوند یا به شکل ویدئو تدوین شوند، ابتدا انجام میدهم. اگرچه وقت زیادی میگیرد، اما من نتایج خوبی گرفتهام). این دستنوشتهها حدود ١٠٠٠ صفحه شد. آنگاه بود که شروع کردم به نگارش کتاب روی برنامه واژهنگارِ فارسی در کامپیوتر. پس از نوشتن به دو سه شکل و شیوه، سرانجام روی همین شکل و شمایل فعلی کتاب، توافق کردیم و من بخش به بخش که کار آماده میشد، پرینت میگرفتم و به بهروز میدادم تا بخواند. و این کار در فاصلهی آن سه سال ادامه یافت؛ چه زمانی که در سوئد بودم و چه آن روزها که به سانفرانسیسکو میرفتم. شرح جزئیات بیشتر موجب کسالت خواننده خواهد شد. فقط این را بگویم که تا کار به انجام برسد، کل کتاب را که در واژهنگار بیش از ٦٠٠ صفحه بود، من هفت بار پرینت گرفتم و متنها را پست کردم برای بهروز. دراین بازخوانیها، دوستان دیگری هم گاه شرکت میکردند و نظر میدادند که من در مقدمه کتاب از آنان تشکر کردهام و البته همیشه مرتضا نگاهی هم بود که کار را دنبال میکرد و به نوعی مشوق من بود و همین «همیاری» او دراین زمینه، برای من مفید بود.
اغراق نکردهام اگر بگویم که برای این کتاب، من به اندازهی نوشتن پنج شش رمان زحمت کشیدم. دلیلش را میگویم تا خواننده در تعجب باقی نماند.
یک زمان هست که شخصیتی، هنرمندی، کسی تصمیم میگیرد خاطرات یا زندگینامهی خود را بنویسد. مینشیند و قلم برمیدارد و آنچه دلش میخواهد روی کاغذ میآورد و به دست ناشری میدهد یا خود از کیسهی مبارک مایه میگذارد و کتابش را چاپ میکند. نتیجه برمیگردد به اینکه این شخص تا چه اندازه «نوشتن» بلد بوده یا بهاصطلاح «نویسنده» بوده است یا خیر. بههرحال، کارِ او خوانده و قضاوت میشود.
زمانی هست که شخص فرضی ما مینشیند و حرف میزند و کسی یا کسانی گفتههای (و این اواخر تصویر) او را ضبط میکنند و این ضبطشدهها را بیشتر به همان شکل خام و گاهی پر از تکرار مکررات، منتشر میکنند. مثل کارهایی که مثلاَ بنیاد لاجوردی در مورد تاریخ معاصر انجام داده یا آقای احمدی در مجموعه تاریخ شفاهی چپ ایران. بههرحال، چنین کارهایی ارزش تاریخی دارد و هرکدام سندیست ارزشمند.
گاهی قلمزنی میآید و برپایهی «تقریرات» آن شخص فرضی ما، «تحریرات»ی صورت میدهد که اکثراً نام خود را هم روی کتاب نمیگذارد (در فرنگ و بهخصوص در آمریکا به این نویسندهها میگویند «نویسندهی سایه») یا به ذکر عنوان «به کوشش» بسنده میکند.
یک وقت کاری انجام میشود مانندِ کارِ جالب و خوب دوست عزیز من هوشنگ گلمکانی دربارهی عزتالله انتظامی بازیگر خوبِ سینما و تئاتر ایران که باعنوان «آقای بازیگر»، به شکل زیبا و پاکیزهای در ایران منتشر شد و گمانم به چاپ دوم و یا شاید سوم هم رسیده است. گلمکانی با انتظامی نشستهاند و از اول تا آخر زندگی و کارهای این هنرمند، این پرسیده و او پاسخ داده و بعد همه را پیاده کردهاند و متن ویرایش شده و به همان شکل پرسش و پاسخ به چاپ رسیده است.
یک وقت هم هست که مثلاً منِ نوعی میروم سراغِ زندگی و کارهای همان شخص فرضی که متأسفانه از دارِ دنیا رفته است. اسناد هست و آثار هست و مدارک و دوستان و خویشان و نزدیکان. با مطالعه و مصاحبه، به سلیقهی خودم و با دست و بال کاملاً باز، «زندگینامه»ای مینویسم و چاپ میکنم و مثل هر کتاب دیگری مسؤلیتش را هم میپذیرم.
البته شکلهای مختلف دیگری را هم میتوان برشمرد.
کار من در نوشتن و نگارشِ کتابِ «زندگینامه بهروز وثوقی» کار خاصیست که با تمام این شکل و شیوهها فرق دارد. این کتاب میباید هم «زندگینامه بهروز وثوقی» میبود (که هست) و هم «نوشتهای از من» (که تصور میکنم هست). میباید کاری میشد که هم بهروز وثوقی آن را قبول میداشت (که دارد) و هم من پایش میایستادم (که ایستادهام). همانطور که در مقدمه (یا مؤخره) کتاب نوشتهام، من و بهروز مانندِ هر انسانِ دیگری، نظرها و عقیدهها و زندگیهای مختلفی داشتهایم. ما میباید به عقیدهها و نظرهایِ یکدیگر احترام میگذاشتیم (که گمانم گذاشتهایم) و نیز میباید هر یک استقلال فکری و عقیدتی خود را حفظ میکردیم (که بازهم گمانم کردهایم). ما یک عشق مشترک داشتیم و داریم و خواهیم داشت و آن «سینما»ست. همین عشق باعث شد که ما بتوانیم این کار را به سرانجام برسانیم. تکتک جملهها و حتا میتوانم بهجرأت بگویم که واژههای این کتاب توسطِ ما، با وسواس و دقت، بازخوانی و بررسی شده است. من در نوشتن این کتاب از شیوههای گوناگونی استفاده کردهام. بخشهایی از کار شکل داستان دارد. روی دیالوگها و لحن آدمها کار شده است (مثلاً به لحن پدر بهروز در حرفهایش توجه کنید). از شیوهی گفت و شنود و گاهی که لازم بوده حتا از بحث و جدل هم استفاده کردهام. گاهی برخی صفحههای کتاب شکل و حالت یک کار آموزشی به خود میگیرد...
من بیش از این نگویم که اینگونه شرح و توضیحها کار منتقد جماعت باید باشد که نکتهها را دریابند و اگر ایرادی در کار هست، آن را نقد کنند، نه نویسنده که کارش را تمام کرده است مدتها و رفته پی کارهای دیگرش.
یک نکته را هم بگویم و این بخش را تمام کنم: هرکس کتاب را خوانده، آن را جالب و جذاب و روان یافته و راحت و سریع پیش رفته و از آن لذت برده است. و این کم چیزی نیست. من یکی که خوشحالم.
همایون فاتح بهدرستی به نکتههایی درموردِ بخش ضمیمه و عکسها و جلد کتاب اشاره کردهاند که لازم میبینم توضیحاتی بدهم. (خوشبختانه یا متأسفانه ایشان متوجه فهرست اعلام کتاب نشدهاند که فاجعه است واقعأ!)
ایشان نوشتهاند که: «به برخی از فیلمها خیلی خلاصه» پرداخته شده است. حرفشان کاملاً درست است. اما دلیلش این بوده که آن فیلمهایی که «خیلی خلاصه» به آنها اشاره شده، هم از نظرِ بهروز و هم به عقیدهی من، واقعاً کارهای بیارزشی بودهاند و اگر نام و مشخصاتِ آنها را در کتاب آوردهایم به این سبب بوده است که نخواستیم هیچ کاری را از قلم انداخته باشیم. وگرنه وقتی خود بهروز هم درواقع یادش نمیآید که فلان فیلم بیارزش چه و چگونه بوده، چه باید نوشته میشد؟ همچنین است درمورد کارگردانها. این کتاب «روایت» بهروز است. اگر نخواسته درمورد کارگردانی حرف بزند، یا کم حرف زده، من کاری نمیتوانستم بکنم. و تازه، به «اصرار من» در برخی موارد بهجا هم که همایون فاتح ایراد وارد دانستهاند.
حرفِ ایشان کاملاً درست است که «مقالاتِ» بخشِ ضمیمه «جامع و کامل بهنظر نمیرسند». ما میخواستیم که این مقالهها جامع و کامل باشند. به همین دلیل من با بسیاری از منتقدان فیلم و بهاصطلاح «سینمایی نویسان» بخصوص داخل و نیز خارج از ایران تماس گرفتم و از ایشان خواستم که دربارهی این بازیگرِ خوب ایران بنویسند. فقط همین چند نفر که نوشتهشان در کتاب هست به خواهش ما پاسخ دادند. دلیلش را درست نمیدانم. البته حدسهایی میزنم که فعلاً بماند. یکی از مهمترین دلایل گمانم این باشد که ما ایرانی جماعت تا کسی از دار دنیا نرود، انگار حال نمیکنیم درموردش بنویسیم. عمرِ بهروز وثوقی دراز باد! چنین تجربهای را من هنگام آماده کردن ویژهنامهای (به یاری مرتضا تقفیان) برای ٦٠ سالگی دوست عزیز نویسندهام هوشنگ گلشیری به دست آوردم. خیلیها که جواب خواهش ما را ندادند، تا گلشیری از دنیا رفت، قلمها را از پرِ شالها بیرون کشیدند. بهقولی، اگر کسی بود که یک بار گلشیری را در پیادهرو آنسوی خیابان درحال عبور دیده بود، از «خاطراتِ مشترک»ش با این نویسنده نامدار مقالهها نوشت!
درموردِ نیامدن نامِ من روی جلد کتاب و نیز تیتر انگلیسی آن نوشتهاند.
باید بگویم که من هم دراین میان مثلِ ایشان بیتقصیر و متأسفانه بیاطلاعم! البته برایم هیچ اهمیتی ندارد، زیرا میدانم که «اسم» مهم نیست، آنچه واقعاً دارای اهمیت است، همان«مُسما»ست! انگلیسی آوردن تیتر کتاب هم روی جلد، چه میدانم، شاید برای آن بوده است که آمریکاییان و انگلیسیزبانان نیز تشویق بشوند بروند لسان شیرینتر از شکر فارسی را بیاموزند و کتاب ما را مطالعه نمایند!
ایضاً ماجرای گزینش تصاویر است و بهقول همایون فاتح «نادیده گرفته شدن برخی افراد حاضر در تصاویر». و نیز تصاویر جدید و غیرهُذالک...
من گردنشکسته هیچ نقش و حتا هیچگونه اطلاعی از چگونگی تصاویر و توضیحاتِ پای آنها ندارم و دراین مورد، با حرفها و ایرادهای همایون فاتح کاملاً موافقم.
آن یادداشت فریدون هویدا در پشت جلد را هم من ندیده بودم. حرف ایشان کاملاً صحیح است که این جملهها را فریدون هویدا کجا نوشته یا گفته و چرا در بخش ضمیمه نیامده است؟
نکتهای را بگویم تا قضیه روشن شود:
جزوِ همین مطالبِ رسیده و گردآوری شده، مطلبی بود از فرخ غفاری فیلمساز خوب ایرانی که ساکن پاریس است. هنگام ویرایش و تایپ آن، متوجه شدم که گویا این نوشته بخشیست از مصاحبهای رادیویی از فرخ غفاری. من به خودم اجازه ندادم که آن مطلب ناقص و گسسته را به نام او در کتاب بیاورم. همچنین درست ندانستم که مطلب را درست کنم. (مثل همان کاری که در مورد یادداشت رضا بدیعی کردم و البته ازطریقِ بهروز، برایش فرستادم تا ببیند و بخواند. خواند و موافقت کرد). پس هرطور بود شماره تلفن آقای فرخ غفاری را پیدا کردم و تلفن زدم و خودم را معرفی کردم و گفتم که مطلبی هست از شما که برایتان میفرستم، ملاحظه بفرمایید و اگر موافق بودید صحیح و کامل شدهاش را برایم بفرستید تا در کتاب بگذاریم. مطلب را فرستادم و هفته بعد تلفن کردم. ایشان گفت که این به درد چاپ نمیخورد. من در رادیویی چند جملهای به مناسبتی گفتهام. ارزش چاپ شده ندارد. نیمهقولی از ایشان گرفتم که اگر دوست داشتند مطلبی برای بخشِ ضمیمهی کتاب بنویسند که متأسفانه به دلیل بیماری و مشکلات نشد که بنویسند و من هم دیگر رویم نشد بیش از آن مزاحمشان بشوم.
پس اگر من خبر داشتم که قرار است جملهای از هنرمند و نویسنده بزرگ و مهمی چون فریدون هویدا بیاید پشت جلد، مطمئن باشید هرطور شده ایشان را هم پیدا میکردم و تا متن کامل حرفها و اجازهی ایشان را نمیگرفتم، چنین عملی مرتک نمیشدم.
آخرین کلام را هم بگویم:
من انتظار داشتم همان متنتی را که خودم تایپ کرده بودم و متنِ پاکیزه و بدونِ غلطی بود و حتا روی حروف ساده و شکسته کار شده بود (حرفهای بهروز در پاراگرافهای جدا و با خط تیره و حروفِ شکسته و سیاه در متن مشخص شده بود)، همراه با فهرست اعلام کامل و صحیح و دقیق (شاملِ فهرست نامِ فیلمها، نامِ اشخاص، نامِ مکانها، نامِ کتابها، نامِ استودیوها و سینماها و...) چاپ شود و البته که در گزینش تصویرها و چگونگی چاپ و آمدنشان در کتاب و از همه مهمتر در توضیح نام حاضران در عکسها شرکت میداشتم تا مجبور نمیشدم اکنون این یادداشت را بنویسم. اما متأسفانه ناشرِ محترم کتاب را حروفچینی مجدد کردند و از آن بدتر متنِ حروفچینی شده و صفحهبندی شدهی جدید را برای من نفرستادند تا تصحیح کنم و بازهم بدترتر اینکه بدون غلطگیری فرستادند زیرِ ماشین چاپ!
در کمالِ تأسف و تأثر، منِ بیتقصیر نمیتوانم بروم توی تکتک این پنج هزار جلدِ چاپ و پخش شدهی کتاب بنشینم که تا خوانندهی محترم آن را برای مطالعه گشود، بپرم بیرون و این توضیحات را به عرضش برسانم یا اینکه اینهمه توضیح و بسیاری تصیحات را بنویسم و در پنج هزار نسخه چاپ کنم و البته اگر جا گرفت بگذارم لای کتابها و اگر زیاد و کلفت بود ضمیهی آنها بنمایم!
امیدوارم این توضیحات را همهی خوانندههای علاقمند بخوانند و حقیرِ سراپا تقصیر را موردِ عفو قرار دهند و بر این کار به دیدهی اغماض بنگرند تا ببینیم بعد چه خواهد شد.
ناصر زراعتی
گوتنبرگِ سوئد
١٢ آوریل ٢٠٠٥
nzeraati@hotmail.com