پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
همسايهها ميگفتند فقط چند روز مانده تا بهار پارسال؛ پدر رفت بازار برنج و روغن و جوراب بخرد براي مادر توپِ چرمي و مداد رنگي براي حمزه و يك عروسك براي من. ظهر، خانه پر شد از زنان همسايه مادر زد زير گريه. شب، حمزه يواشكي به من گفت: " پدر و عروسك و نود و نه نفر ديگر رفتهاند به آسمان " . حمزه و پسرهاي همسايه دنبال توپ ميدويدند چند روز مانده بود تا بهار، همين بهار، خودم ديدم از پنجره؛ چند غريبه با مسلسل آمدند كنار زمينِ بازي همين روبهرو؛ حمزه افتاد، توپِ بازي تركيد، پسرهاي همسايه يكي يكي افتادند، مردها دوباره سوار شدند و رفتند. مادر دويدكنار پنجره جيغ نكشيد گريه نكرد خواست بگويد: "واويل..." از حال رفت. زليخا! اينقدر ننشين كنار پنجره وُ زُل نزن به آسمان! بغضاش ميتركد با مشت ميزند به سينهاش: " واويل عليالحمزه، واويل عليالحمزه، واويل..." خودم از همين پنجره ديدم؛ تيراندازي كه تمام شد، حمزه و پسرها خوابيده بودند روي خاك. يكهو خيابان پر شد از زن و مرد همسايه كسي داد نزد،گريه هم نكرد، دست زنها را گرفتند و كشيدند توي خانهها بعد، مردها برگشتند مسلسلهايشان را به طرف هم آتش كردند. پنجرهها يكييكي باز شد زنها مثل مادر سينه زدند: " واويل، واويل... " درست مثل مادر. مردهايي كه نيفتاده بودند رفتند خانه و موهاي زنها را كشيدند پنجرهها بسته شد يكييكي ، هنوز " واويل" ميآمد. مادر كه نميداند بدم ميآيد از بمب، بازار، مسلسل، مردهاي غريبه، همسايه، از تلهويزيون بدم ميآيد؛ هميشه چند نفر افتادهاند، خطي از خون كنارشان، يك مرد كه آرام خوابيده، عروسكي كه دست و پا ندارد، توپِ چرميِ پاره، حمزه، زمين بازي روبهرو. خط خون، هميشه ميآيد و كشيده ميشود تا پايين روي صفحهي تلهويزيون، بعد، چكهچكه ميريزد كف اتاق ما مادر از حال ميرود وُ ميافتدكنار پنجره، روي زمين. من، فقط آسمانِ بغداد را دوست دارم! !
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|