iran-emrooz.net | Mon, 26.03.2007, 8:36
بودی و نبودی
نصراله مسعودی
دوشنبه ۶ فروردين ۱۳۸۶
ويرانم
مثل آسمانی كه همهی ستارههايش را
در ناكجای چاه ويل
چال كردهاند.
ويرانم
مثل باغی
كه درختهايش در كوچی بامدادی
دلش را چون چوبْ خط صليب فرزند مريم
به خاك كشيده باشند.
برمن چه میگذرد
كه تا در هيچ غرقه شوم
چشمه هم پيشينهاش را
از من پنهان میكند
و تا هيچتر بمانم
رود هم
از من
نغمهاش را پس میگيرد.
اين رنگها
چه رازی دارند
كه همه پريده میگذرند
تا من ندانم امروز
بر آن قيامت
چه پوشاندهای
و چه روبانی به سر داری!
ويرانم
مثل وعدهگاه و قراری
كه سالها
بی صدای گام تو گذشت
و هر سال
فروردين ِبی فروغی بودم
كه تا شكوفههای گريختهاش
به شاخه شاخه برگردند
سر بر شانهی كلاغها
گريه میكرد.