iran-emrooz.net | Sat, 17.03.2007, 10:36
بانوی من
نصرت اله مسعودی
من اين شعر را درست اول فروردين يازده سال پیش سرودم. از آن روز ِ پر از دلتنگی كه ابر شرمساری شرمسارتر بر اين دل می باريد تا واپسين روزهای سال ٨٥ و طلوع بهار سال ٨٦ همچنان زير سايه ی سنگين، سمج و بی شرم همان شرمم. پس باز امسال هم "شعر بانوی من" را برای همه ی پرندگان پرسه های پريشانی و كوليان دشت های دور زمزمه می كنم.
برای فريده
با همان مانتوی سالهای سال
از كنارعيد امسال هم گذر می كنی
و كوك دهان گشوده ی كفشت
اخلاق جهان را
به سُخره می گيرد.
بانوی من!
بر كناره ی اين سفره ی بی سين
دل و اند وهان مرا
هفت گره بزن
و در رود بادها
رهايش ساز
تا بگذرد از اين سقف
كه های های من
در آن دفن می شود
تا پرندگان پرسه های پريشانی
زرد زمزمه اش كنند
و كوليان دشت های دور
بی آنكه كف مرا ببينند،بدانند
كه قلب من
سر بر كفش های پاره ی تو
مرده است.