iran-emrooz.net | Sun, 25.02.2007, 21:00
به یاد دوست
دكتر علی حصوری
يكشنبه ٦ اسفند ١٣٨٥
ایستاده بر بلندای واقعیت، زلال و پاک، دلبستهء ایران و حقیقت، با چهرهای پرامید و درخشان، چگونه یارست رفتن و یاران را وانهادن؟
علیرضا اسپهبد چهارده سال از من کوچکتر بود. تنها ٥٥ سال داشت، اما بر چکاد نقاشی ایران ایستاده بود. او را با چند صفت میتوانستی یاد کرد. نقاش رمزها در کجدهانی روزگار ما، تصویرگر آزادی در گرهگاه تاریخ ما، شکارچی تصویر گمشدههای اندیشهء نهان ما، شاهین بلندپرواز ایمان و باور ما به امید، آینده، به انسان و به ایران.
تصویرگر شادترین چهرهها از غمگینترینهای روزگار ما. تلقین خوان امید در جسد شهر مرده جان، منادی رستاخیزی به زیبائی زندگی. نقاش زیباترین فضولها و مزاحمها. روح خزنده در لابلای زندگی ناب، شاهد و بادخوان١ هست و نیست ما. سرایندهء شاد زندگیهای تلخ.
روایتگر تاریخی انباشته و زیبا همچون مقدمهء آیندهای انباشته و هراسناک. قصه گوی کلاغهای پیر سیاهپوش، مزاحم و فضول. افسانهپرداز رنگ در چارچوب اطوار زندگی ما.
او انسان خوشبختی بود در این که از مرز گذشت. این توانائی را هر کسی ندارد: پریدن در جائی که عقاب پر بریزد. چه تیرها که گشادند بر تمام هستی او. او نایستاد و پشت را ننگریست، عادت نداشت به عقب برگردد. چنان تیز رفت که تیری به او نرسد. او رفت تا آزادی، او رفت تا رهائی، او رفت و بر نگشت. او از خط عبور کرد تا درازدستان را کوتاه کند. مرز را در نوردید و جاودانه شد.
نگذاشتند، نگذاشتند که او کاری را تمام کند که هر استاد بزرگ میتواند کرد، چنان که همهء اهل قبیلهء او را نگذاشتند. اما آنان این درد را نکشیدند که شاهد محرومیت نسل پس از خود باشند. نسلی بیآموزگار، نسلی بیتجربه، نسلی بریده از همهء تجربههای ملی و تاریخی خویش.
آنان شاهینهای کویر امروزند و آموزگاران تاریخی فردا. میراث آنان را گرامی باید داشت.
این ستایشنامه را به محض گرفتن خبر پرواز او نوشتم. تا باز کجا سر بر کند این زخم بیامان!
١- Minstrel.