شنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۴ - Saturday 19 April 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 14.04.2025, 23:05

ماریو بارگاس؛ یک جهان‌وطنِ واقعی


سباستیان شوپ / جمشید خون‌جوش

مقدمه مترجم: ماریو بارگاس یوسا، نویسنده‌ پرویی که قلمش مرزهای جغرافیا و ایدئولوژی را درنوردید، چشم از جهان فروبست. او نه‌تنها یکی از درخشان‌ترین چهره‌های ادبیات آمریکای لاتین بود، بلکه صدایی جهانی برای آزادی اندیشه، نقد قدرت، و کاوش در پیچیدگی‌های روح انسان به شمار می‌رفت.

یوسا، که در دهه‌های پرآشوب سیاسی و فرهنگی رشد کرد، ادبیات را تنها وسیله‌ای برای روایت داستان نمی‌دانست؛ برای او، نوشتن، نوعی مقاومت علیه فراموشی و قدرت‌های سرکوبگر بود. از «گفت‌وگو در کاتدرال» تا «خاله جولیا و نویسنده»، او مرز میان واقعیت و خیال، سیاست و شهوت، نظم و آشوب را بارها در هم شکست.

با این‌حال، زندگی‌اش نیز همچون آثارش، پر از تضاد بود: از نامزدی ریاست‌جمهوری در پرو گرفته تا مشاجرات علنی با هم‌نسلانش چون گارسیا مارکز. او مدتی در لندن و مادرید زیست و همچون یک جهان‌وطن واقعی، ریشه در زبان اسپانیایی داشت، اما شاخه‌های فکر و ادبیاتش در جهان گسترده بود.

دریافت جایزه‌ی نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۰، اوج پنجاه سال فعالیت ادبی ماریو بارگاس یوسا تا آن زمان بود.

او هنگام دریافت جایزه خود در استکهلم گفت: «اینجا در سوئد، آکادمی از اثری تجلیل می‌کند که زندگی را به ادبیات تبدیل کرده و ادبیات را به دل زندگی برده است. به سلامتی. با سپاس فراوان.» با این حال، بارگاس یوسا تاکید کرد که از این پس نیز به مجسمه‌ای تبدیل نخواهد شد و تا چند سال پیش از مرگش همچنان فعال باقی ماند — به عنوان رمان‌نویسی توانا، اما نه فقط آن. او جهان‌گردی پرشور، ناظر سیاسی، روزنامه‌نگار، فعال اجتماعی — و مدتی حتی سیاستمدار بود.

سرکوب‌ها، نقش عمیقی بر تار و پود تجربه‌های زندگی‌اش حک کردند. مجموعه‌ای از تجربه‌هایی که نه‌تنها آثار او را غنا بخشیدند، بلکه اصولاً امکان خلق آن‌ها را فراهم آوردند. او در یکی از مصاحبه‌هایش گفته بود «تقریباً تمام رمان‌هایی که نوشته‌ام، از تجربیات و تجربه‌های من تغذیه می‌کنند، و در ذهنم تصاویری باقی مانده‌اند که منبع الهام داستان‌های خیالی من شده‌اند». این تصاویر «خمیرمایه» داستان‌های تخیلی او بودند.

مبارزه علیه رژیم‌های اقتدارگرا، علیه دیکتاتوری‌ها و برای دموکراسی به یک تم مکرر در آثار ماریو بارگاس یوسا تبدیل شد. این موضوع نه تنها در پرو بلکه در سرتاسر آمریکای لاتین مطرح بود. مثلاً، رمان «جشن بز» که درباره‌ی سرکوب‌ها در جمهوری دومینیکن است. و این موضوع به او شهرت جهانی بخشید.

بارگاس یوسا گفته بود: «در کشورهای آمریکای لاتین، نمی‌توان به هیچ چیزی اعتماد کرد»، و این وضعیت «ماده‌ی فوق‌العاده‌ای برای رمان‌ها» است، «کاملاً بر خلاف کشورهای با ثبات اجتماعی که به‌طور کامل در یک مسیر مشخص حرکت می‌کنند، مثل سوئیس و سوئد». این کشورها عالی هستند، اما به ندرت سوژه‌ای برای رمان ارائه می‌دهند.

وقتی در دهه ۱۹۸۰، در زادگاهش پرو، گروه چپ‌گرای «راه روشن» مردم را ترور می‌کرد و همزمان کشور با بحران اقتصادی دست و پنجه نرم می‌کرد، ماریو بارگاس یوسا تصمیم گرفت وارد سیاست شود. او در انتخابات ریاست‌جمهوری شرکت کرد در حالی که از یک کمونیست پیشین، به یک لیبرال اقتصادی تبدیل شده بود. این نویسنده‌ی معروف جهانی با برنامه‌ای برای اقتصاد آزادتر، در دور دوم انتخابات در برابر آلبرتو فوجی‌موری، سیاستمدار تازه‌وارد و ناشناخته، شکست خورد. فوجی‌موری به سرعت، با بهت و حیرت بارگاس یوسا، دستگاه سرکوبگر وحشیانه‌ای را برپا کرد، پارلمان را منحل کرد و قانون اساسی را به حالت تعلیق درآورد.

بارگاس یوسا در طول سال‌ها به تدریج به یک اندیشمند مبارز و پرشور تبدیل شد و هیچگاه در بیان نظرات خود ملاحظه‌ای به خرج نداد. او رئیس جمهورهای اقتدارگرا مانند فوجی‌موری و هوگو چاوز، پوپولیست ونزوئلایی را مورد انتقاد قرار داد و آن‌ها را متهم کرد که مسئول مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در آمریکای لاتین هستند. بارگاس یوسا در سال ۲۰۱۷به یکی از منتقدان سرسخت استقلال کاتالونیا تبدیل شد، از لیبرالیزه کردن مواد مخدر حمایت کرد و همواره به دنیای فرهنگی معاصر نیز با دیدگاهی انتقادی نگاه می‌کرد.

در جشن تولد هشتاد سالگی خود گفته بود: «من توهمات و پروژه‌های بسیاری دارم که از حالا می‌دانم دیگر قادر به انجام آن‌ها نخواهم بود. اما تا آخرین لحظه عمرم به کار ادامه خواهم داد. پیر شدن نباید انسان را غمگین کند. باید تا پایان فعال ماند.»

ماریو بارگاس یوسا ضمیر بیدار و فکری آمریکای لاتین، اندیشمندی تیزبین و تا پایان عمر انسانی آزادی‌خواه و ثابت‌قدم بود. با رفتن او، نه فقط نویسنده‌ای بزرگ، بلکه وجدان بیداری از نسل طلایی ادبیات لاتین از میان رفت.

اما کتاب‌هایش خواهند ماند — به مانند آینه‌هایی برای فهم انسان، قدرت، و رویاهایی که اغلب به کابوس تبدیل می‌شوند.

در زیر ترجمه نوشته‌ سباستیان شوپ از زوددویچه تسایتونگ در یادبود ماریو بارگاس یوسا.

یادبود: ماریو بارگاس یوسا؛ یک جهان‌وطنِ واقعی

ترجمه‌ی جمشید خون‌جوش

او همواره علیه صاحبان قدرت نوشت — و در نهایت خودش به یکی از چهره‌های مقتدر تبدیل شد: ماریو بارگاس یوسا، نویسنده‌ پرآوازه‌ی پرو و برنده‌ی جایزه نوبل ادبیات، درگذشت. او در زندگی‌اش بزرگ‌ترین افتخارات را تجربه کرد، اما همچنین با انتقادات تندی مواجه شد، به‌ویژه زمانی که در برابر پوپولیست‌های چپ‌گرا ایستاد.

در مصاحبه‌ای با روزنامه زوددویچه تسایتونگ در سال ۲۰۱۶، ماریو وارگاس یوسا که در آن زمان ۸۱ سال داشت، نگرانی عمیقی را ابراز کرد: «مطمئنم که پس از مرگم درباره من چیزهای بدی خواهند گفت.» اما این چیزهای بد چه می‌توانند باشند؟ آیا بد است اگر پس از مرگ یک نویسنده بگویند که او کتاب‌های بسیار خوبی و فقط تعداد کمی کتاب ضعیف نوشته است؟ آیا می‌توان کسی را به این خاطر که در طول بیش از هشت دهه زندگی‌اش دیدگاه سیاسی‌اش را به طور کامل تغییر داده، سرزنش کرد؟ آیا میتوان از نظر اخلاقی ایراد گرفت که او در سنی بیش از ۸۰ سال همسرش را ترک کرده تا با فرد دیگری زندگی کند؟ آیا هر انسانی حق ندارد که از نارضایتی شخصی خود نتیجه‌گیری‌های رادیکال داشته باشد؟

ماریو بارگاس یوسا گفته بود که «ادبیات از نارضایتی عمیق نسبت به زندگی شخصی پدید می‌آید». اگر کسی مثل ماریو بارگاس یوسا تعداد زیادی آثار ادبی خلق کرده باشد — بیش از دو دوجین رمان، به علاوه صدها مقاله و نوشته‌ی جدلی — می‌توان نتیجه گرفت که او بسیار ناراضی بوده است. اما چنین نتیجه‌گیری‌ای سطحی خواهد بود. چون یوسا پادزهری برای آن داشت. او گفته بود که بسیار خوشحال است که «از طریق ادبیات، مکانیزمی برای کنار آمدن با چیزهای ناخوشایند پیدا کرده است».

چیزهای ناخوشایند، دست‌کم در نگاه اول، از همان ابتدا در سرنوشت او نوشته نشده بودند. ماریو بارگاس یوسا که در ۲۸ مارس ۱۹۳۶ در آرکیپا، شهری در پرو که به «شهر بهار ابدی» معروف است، به دنیا آمد، از خانواده‌ای مرفه و متعلق به طبقه بالای جامعه آمریکای لاتین بود و در ابتدا از نظر مادی هیچ کمبودی نداشت. افزون بر آن، او از استعدادی خارق‌العاده برخوردار بود، تا آنجا که توانست در جوانی آزادانه تصمیم بگیرد که نویسنده شود. ماریو بارگاس یوسا کسی بود که توانست همان فردی باشد که می‌خواست — و این چیزی است که خیلی‌ها نمی‌توانند درباره خود بگویند. شاید به همین دلیل است که او بعدها «انتخاب آزادانه» را به یکی از مضامین اصلی آثار خود تبدیل کرد.

نوشتن برای او «اعتراض به زندگی واقعی» بود — و همچنین اعتراض به پدر

اما آدم به سادگی نویسنده نمی‌شود. همان‌طور که یوسا نیز گفته است، انسان برای نویسنده شدن به «نوعی حساسیت و تخیل» نیاز دارد، و اگر کسی این ویژگی‌ها را داشته باشد، نمی‌تواند «از این جهان چندان راضی و خوشحال باشد». این بهای آن است. تنهایی، ترس — مضامینی که بسیاری را به سوی نوشتن می‌کشانند — بارگاس یوسا آن‌ها را از طریق یک اتفاق مهم در دوران جوانی‌اش تجربه کرد. او نوشته است که وقتی کودک بود، گویی در «بهشت» زندگی می‌کرد: «من نزد خانواده مادرم بزرگ شدم، مورد محبت قرار می‌گرفتم و زندگی‌ام در دنیایی ایده‌آل کامل بود.» اما بازگشت پدرش همه‌چیز را تغییر داد. «پدرم مردی بسیار خشن بود.»

از این رو، بخش مهمی از آثار بارگاس یوسا رویارویی با تصویر پدری مستبد است؛ الگویی که برای دنیایی که او در آن رشد کرد، بسیار رایج بود — نوعی طغیان، مرز گذاری و استقلال. «پدرم از کتاب متنفر بود. من فقط یک راه برای مقابله با سلطه‌اش می‌دیدم: به‌طور پنهانی شروع به خواندن و نوشتن کردم.» خیلی بعدتر، در نامه‌هایی به یک نویسنده جوان — که در واقع خطاب به خود اوست — نوشت: نوشتن برایش «اعتراض به زندگی واقعی» بوده است.

شاید همین روحیه‌ی طغیان بود که ابتدا از ماریو بارگاس یوسا یک نویسنده‌ی منتقد اجتماعی ساخت. آثار اولیه‌اش «شهر و سگ‌ها»، «گفت‌وگو در کاتدرال»، «خانه سبز»، به نقد واقعیت خشن اجتماعی‌ می‌پرداختند که او در کشور زادگاهش شاهدش بود. او که خود از طبقه‌ی بالای جامعه آمده بود، همچنان ناظر باقی ماند و در توصیف طرد شدگان و شکست‌خوردگان نوعی نگاه پدرسالارانه داشت؛ شاید همان عقده‌ی پدر را در خود حمل می‌کرد.

او از آوانگارد به سوی اروتیسم روی آورد و از چپ‌گرایی به لیبرالیسم گرایش پیدا کرد

او با خوانندگانش مدارا نمی‌کرد، و آن‌ها هم نمی‌خواستند باهاشون مدارا شود — در اوایل دهه ۱۹۶۰، زمانی که رمان تجربی مد روز بود و داستان‌گویی سنتی به‌عنوان امری واپس‌گرایانه تلقی می‌شد، او نظریه ادبی خاص خود را طراحی کرد: نظریه‌ای برای رمان جامع (novela total)، که باید واقعیت را همان‌گونه آشفته و پرپیچ وخم بازنمایی می‌کرد که شخصیت‌هایش آن را تجربه می‌کردند. این گاهی در خواننده به همان اندازه سردرگمی ایجاد می‌کرد که در قهرمانان داستان، و دقیقاً همین هدف ماریو بارگاس یوسا بود. او همراه با دوستش گابریل گارسیا مارکز، که به «گابو» معروف بود، ادبیات آمریکای لاتین را به نقشه ادبیات جهان آوردند — به طوری‌که از رونق (Boom) سخن می‌رفت.

در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، او آرام‌تر و خواندنی‌تر شد. در «خاله جولیا و نویسنده» یا «سروان و گردان زنانش»، بارگاس یوسا گاه به قلمروی سبک‌سرانه و شهوانی قدم می‌گذاشت؛ به سبکی اروتیک و اغواگر، سرشار از خیال‌پردازی‌هایی گاه گمراه‌کننده و در مواردی برگرفته از زندگی شخصی خودش. اما اروتیسم برای او اهمیتی اساسی داشت — با همه‌ی شکل‌ها و دگردیسی‌های آن. او بعدها در نقدی فرهنگی نوشت: «سکس نرمال و سالم فقط در میان حیوانات ممکن است — و علاوه بر آن، فوق‌العاده کسل‌کننده است.» از نظر او، آیین‌ها و رمز و رازها بودند که سکس را انسانی و متمدن کرده‌اند. به نظرش اروتیسم، انسان را از حیوان بودن دور می‌کند، لذت را امتداد می‌بخشد و سکس را به اثر هنری پوشیده و رمزآلود بدل می‌سازد.

شاید باید در فضای بسته و محدود لیما در دهه ۱۹۵۰ بزرگ شده باشی تا بتوانی آن طور احساس کنی که نویسنده احساس می‌کرد — نویسنده‌ای که خودش نوشته است، همیشه آمیزه‌ای از «شیفتگی و وحشت» را تجربه می‌کرد وقتیکه کسی واژه‌ی «فاحشه» را به زبان می‌آورد.

فرآیند طغیان سیاسی بارگاس یوسا از اواخر دهه ۱۹۶۰ وارد مرحله‌ای تازه شد. او بعدها در کتاب «ندای جمع»، که نوعی «زندگی‌نامه‌ فکری» اوست، جدایی‌اش از چپ‌گرایی و مسیرش به‌ سوی لیبرالیسم را توصیف کرد. بارگاس یوسا سال‌های مارکسیستی خود را همچون نوعی گمراهی جوانی به تصویر می‌کشد. او شرح می‌دهد که چگونه به‌عنوان خبرنگاری جوان که به کوبا سفر کرده بود، مجذوب کاریزمای «ریش‌دارها» شد — همان انقلابیونی که قدرت را آنجا به دست گرفته بودند: «عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفته بودم.»

اما این شور و شوق زمانی فروکش کرد که انقلاب به نهادی فرسوده بدل شد و فیدل کاسترو شروع به سرکوب نویسندگان کرد. سفر به اتحاد جماهیر شوروی برای او «تجربه‌ای تکان‌دهنده (تراوماتیک)» بود. یوسا نوشت: «آیا می‌توانستم همچنان از مدلی اجتماعی دفاع کنم، وقتی که اکنون می‌دانستم، خودم هرگز نمی‌توانستم در چنین شرایطی زندگی کنم؟»

به ریاست‌جمهوری پرو نرسید، پس توانست نویسنده بماند

بارگاس یوسا شروع به خواندن اندیشمندان انقلاب بازار محور کرد، انقلابی که پس از سال ۱۹۸۹ جهان را فراگرفت. او به آدام اسمیت و فریدریش آگوست فون هایک روی آورد، کسانی که بر مارگارت تاچر و رونالد ریگان تأثیر گذاشته بودند. در لندن، او تحت تأثیر تاچریسم قرار گرفت؛ بازی آزاد نیروهای بازار با تصور او از اراده‌ی آزاد انسان هم‌خوانی داشت.

به همین دلیل بود که رابطه‌اش با گابریل گارسیا مارکز به تیرگی کشید — کسی که همچنان یک مارکسیست باقی ماند و مدتی نیز در هاوانا زندگی کرد. در میانه‌ی دهه‌ی هفتاد، در جریان این تغییر ایدئولوژیک، بارگاس یوسا در یک سینمای مکزیکی مشتی به صورت رفیق قدیمی‌اش زد؛ و عکس‌های کبودی معروف روی صورت گابو به صورت افسانه‌ای در حافظه‌ی فرهنگی ثبت شدند. آیا ماجرا بر سر سیاست بود یا بر سر یک زن؟ بارگاس یوسا در مصاحبه‌ای با زوددویچه در سال ۲۰۱۶، با لحنی شرافتمندانه به سبک یک شوالیه‌ قدیمی گفت: «هیچگاه درباره‌اش صحبت نخواهم کرد».

در اواخر دهه‌ی هشتاد میلادی، بارگاس یوسا خود وارد عرصه سیاست شد. او در کشور زادگاهش، پرو، به عنوان نامزد ریاست‌جمهوری از جبهه‌ دموکراتیک لیبرال–محافظه‌کار در برابر پوپولیست معروف آلبرتو فوجی‌موری رقابت کرد — و شکست خورد. او بعدها گفت که از این شکست خوشحال است، چرا که این‌گونه توانست همچنان نویسنده بماند. همسر دیرینه‌اش، پاتریشیا، معتقد بود که انگیزه نویسندگی در واقع دلیل اصلی نامزدی او بوده است؛ شوهرش می‌خواسته «در زندگی واقعی هم یک‌بار مانند یک رمان زندگی کند».


نظر خوانندگان:


■ بسیار جامع و کامل بود و شناخت خوبی از یوسا به خواننده می‌دهد علاوه بر آن ترجمه‌ای روان با نثری دلنشین. از خواندنش بسیار لذت بردم. سپاسگزارم.
مونا امامی


■ با سپاس از دوست عزيز و فرهيخته آقای جمشيد خونجوش به خاطر انتخاب خوب و ترجمه سليس‌تان.
نظر خونندگان علاقه‌مند به ادبيات آمريكای لاتين را به مقاله جالبی در سايت بی‌بی‌سی فارسی جلب می‌كنم: “مشتی که یوسا حواله مارکز کرد؛ دوستی دو غول ادبیات آمریکای لاتین چگونه به پایان رسید؟”
همچنين اميدوارم كه بتوانيم هر بيشتر شاهد انتشارات مقالاتی در باب فر هنگ و ادبيات باشيم و كمی از فضای خفه كننده‌ی اين روزهای سياست داخلی و خارجی زنگ تنفسی بگيريم و آرامشی بيابيم.
با مهر و سپاس وحيد بمانيان





نظر شما درباره این مقاله:







 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net