iran-emrooz.net | Wed, 07.02.2007, 12:38
عاشقانهها
نصرتاله مسعودی
١
- ولگ با این ریش ِسفید گریه میکنی؟!
- آخر ناخدا هی سیزده سالگی و موی بافته
بارِ دلم میکند
و کاش ترکش،
که مدام کارون و صدای "تاجیک"
شتک میزند بر این دل
و آن پاهای کشیده و کفش
شیطنت میکند بغل این گوش.
- اند ِ بدبختی ول کن، سری به دوبی!
- من جغرافیای جهان را
در این لاین اهواز گم کردهام
و با آن پرواز آخری
که رنگ پیراهنم را یکنواخت کرد
پَرِ نگاهم را
در این کوچه چیدهام!
٢
خرابتر از عاشقانی
که با گلهای نیامده میآیند
در رنگ روبانت
که همیشه حاشیهی نشین آن لب بود
خیره ماندهام.
ما از این دست
به جهان ِخیره چسبیدهایم
و بریخهی گرد آن ارمک و نسیم کارون
طواف میکنیم.
با این شمشیر بسته از رو
بیتعارف باید بگویم خدای من
پای عشق در میان است!