iran-emrooz.net | Tue, 29.03.2005, 23:05
راز نهفته در “چکامهء نگاه” رعدی آدرخشی
مادرید – رسول پدرام
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
چهارشنبه ١٠ فروردين ١٣٨٤
کمتر کسی را میتوان یافت که با شعر فارسی آشنایی داشته ولی "چکامهء نگاه" اثر طبع شادروان دکتر رعدی آدرخشی را نخوانده باشد. این شعر که از شاهکارهای کم مانند ادبیّات فارسی در یک صد سال گذشته است، با این بیت آغاز میشود:
من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان!
که مر آن راز توان دیدن و گفتن نتوان.
چه بسیار کسانی که بیتهایی از این چکامه شیرین را به هنگام راز و نیازهای عاشقانه خطاب به محبوب خود زمزمه کرده اند ولی کمتر کسی میداند که مخاطب شاعر در این شعر یکی همسر او و دیگری برادر بی زبانش بوده است.
نکته قابل توجه دیگر در این چکامه، فارسی سره بودن آن است. به طوریکه در تمامی ٤٩ بیت آن جز کلمهء "بنیان" هیچ واژهء عربی و یا ترکی دیگری نمیتوان یافت.
چگونگی سروده شدن این چکامه نیز داستانی شنیدنی دارد که در این جا آن را به طور خلاصه از زبان خود سراینده باز گو میکنم. دکتر رعدی در مقالهای به تاریخ اردیبشهت ١٣٤٧ (١٩٦٨) در این باره مینویسد: " زمستان ١٣١٤ خورشیدی روزی در یکی از جلسههای فرهنگستان ... بحث پر هیجانی بین دو گروه در گرفته بود. چند تن از طرفداران دو آتشهء پارسی سره (از قیبل سرلشگر نخجوان فرمانده نیروی هوایی و دکتر عیسی صدیق و ...) خواستار پیراستن و سره کرده زبان فارسی بودند. چند تن دیگر مانند محمد علی فروغی ذکاء الملک، محمد تقی ملک الشعراء، رشید یاسمی، بدیع الزمان فروزانفر و غیره) که طرفدار روش اعتدال بودند استعمال مقداری از لغاتی را که در طی قرون در زبان فارسی وارد و رایج شده است جایز و حتی لازم میشمردند.
من هم در آن زمان رییس دارالانشاء [دبیرخانه] فرهنگستان بودم و در روزنامه ایران در سر مقالههایی به امضاء "تندر" با سره نویسی مبارزه و مخالفت میکردم. در آن جلسه نیز مطالبی در تأیید عقاید گروه دوم میگفتم که غالبا مورد تصدیق مرحوم فروغی واقع میشد.
در این اثنا سرلشگر نخجوان که از اظهارات مخالفان بر آشفته بود ... رو کرد [به من] و گقت علّت اینکه شما با فارسی سره مخالفت میکنید این است که نمیتوانید حتی دو سطر که کلمهء عربی نداشته باشد بنویسید.
من از این خطاب عتاب آمیز سرلشگر نخجوان بسیار دل آزرده شده و آن را توهینی به خود تلقی کردم. بدین سبب همین که جلسه پایان گرفت، به خانه رفتم و شروع به سرودن چکامهء نگاه – که موضوع آن را از دوسه روز پیش در خاطر پرورانده بودم- به فارسی سره کردم.
هنگامی که چکامه از نیمه گذشت دو اندیشه به خاطرم آمد. اوّل آنکه با خود گفتم اگر تمام چکامه به فارسی خالص باشد ممکن است خواننده چنین پندارد که من عقیده سره نویسان را صد در صد پذیرفته ام. ثانیا با توجه به اندیشه اوّل چنین اندیشیدم که شاید سزاوار باشد که اقلاً یک کلمه تازی در چکامه بیاورم."
و این کلمه، "بنیان[١]" است که در بالا به آن اشاره کردم. در بیتی که میگوید:
من بر آنم که یکی روز رسد در گیتی،
که پراکنده شود کاخ سخن را بنیان.
دکتر رعدی میافزاید: ... و چکامه را که یک کلمهء تازی و بقیّه اش به فارسی سره بود به پایان رساندم. و پس از دو سه روزی آن را بدون اشاره به این خصوصیات در مَجلّه "مهر" منتشر کردم.
قریب یک هفته بعد از انتشار مَجلّه نسخههای متعدد از چاپهای جداگانهء آن چکامه را که مستخرج از مَجلّه "مهر" بود در کیف خود گذاشتم و در جلسهء هفتگی فرهنگستان حضور یافتم. اغلب اعضاء فرهنگستان که چکامه را در مجلهء مهر خوانده بودند، حتی طرفداران فارسی سره شروع به اظهار لطف به من کردند و هر کسی در بارهء این که موضوع چکامه و طرز بیان آن از مزایایی برخوردار است سخن گفت... ناگهان شادروان ملک الشعرای بهار که نسخه را مطالعه میکرد گفت که این چکامه به فارسی سره است ولی طوری سروده شده است که نبودن و غیبت کلمات عربی در آن احساس نمیشود و به همین سبب خود من هم که این چکامه را در مجلهء مهر خواندم متوجّه نشدم که به فارسی سره است زیرا کمترین تکلفی حاکی از سره پردازی در آن ندیدم."
دکتر رعدی در دنبالهء داستان سروده شدن چکامه نگاه میگوید: "... اگر چه من آن چکامه را به برادر بی زبانم اهداء کرده ام ولی هر فارسی شعر شناس به آسانی در مییابد که قسمت اعظم آن چکامه ٤٩ بیتی ، یعنی ٤١ بیت اوّل آن تغزلی است که در آن شاعر از نگاه معشوقهء آن روز (همسر آینده خود) خود سخن میگوید... و فقط در هشت بیت آخر که یک ششم چکامه است گوینده به برادر بی زبان خود میاندیشد و از او یاد میکند." (به نقل از مجلهء آینده شماره بهمن ماه سال ١٣٦١)
من ندانم به نگاه تو چه رازيست نهان،
که مر آن راز توان ديدن و گفتن نتوان.
که شنيده است نهانی که در آيد در چشم،
يا که ديده است پديدی که نيايد به زبان؟
يک جهان راز در آميخته داری به نگاه،
در دو چشم تو فروخُفته مگر راز جهان؟
چو بسويم نگری لرزم و با خود گويم ،
که جهانی است پر از راز بسويم نگران.
بسکه در راز جهان خيره فرو ماندستم،
شوم از ديدن همراز جهان سرگردان.
چه جهانی است جهان نگه آنجا که بود،
از بد و نيک جهان هرچه بجويند نشان!
گه از او داد پديد آيد و گاهی بي داد،
گه از او درد همی خيزد و گاهی درمان.
نگه مادر پر مهر نموداری از اين،
نگه دشمن پر کينه نشانی از آن.
به دَمی خانهء دل گردد از او ويرانه
به دمی نيز ز ويرانه کند آبادان.
جان ما هست به کردار گران دريائی،
که دل و ديده برآن دريا باشد دو کران.
دل شود شاد چو چشم افتد بر زيبائی،
چشم گريد چو دل مرد بود ناشادان.
زانکه طوفان چو به دريا ز کرانی خيزد،
به کران دگرش نيز بزايد طوفان.
باشد انديشه ء ما و نگه ما چون باد،
بهر انگيختن طوفان بر بسته ميان.
تن چو کشتی همه بازيچه ء اين طوفان است،
وندرين بازی تا دامگه مرگ روان.
ای خوش آنگاه که طوفان شود از مِهر پديد،
تا بطوفان بسپارد سر و جان کشتی بان.
هر چه گويد نگهت همره او دان باور،
هر چه گويد سخنت همسر او دار گمان.
گه نماينده سستی و زبونی است نگاه،
گه فرستاده ء فرّ و هنر و تاب و توان.
زود روشن شودت از نگه برّه و شير،
کاين بود برّه بيچاره و آن شير ژيان.
نگه برّه ترا گويد بشتاب و ببند،
نگه شير ترا گويد بگرِيز و نمان !
نه شگفت ارنگه اينگونه بود زآنکه بوَد،
پرتوی تافته از روزنه ء کاخ روان.
گر ز مِهر آيد چون مِهر بتابد بر دل،
ور زکين زايد در دل بخلد چون پيکان.
ياد پر مهر نگاه تو در آن روز نخست،
نرود از دل من تا نرود از تن جان.
چو شدم شيفته ء روی تو ، از شرم مرا،
بر لب آوردن آن شيفتگی بود گران.
بگلو در ، بفشردی ز سخن ، شرم گلو،
بدهان در ، بزدی مشت گرانش بدهان.
نا رسيده بزبان ، شرم رسيدی بسخن،
لرزه افتادی هم بر لب و هم بر دندان.
من فرو مانده در انديشه که نا گاه نگاه،
جست از گوشهء چشم من و آمد بميان.
د ر دمی با تو بگفت آنچه مرا بود به دل،
کرد دشوارترين کار ، بزودی آسان.
تو بپاسخ نگهی کردی و در چشم زدن،
گفتنی گفته شد و بسته شد آنگه پيمان.
من برآنم که يکی روز رسد در گيتی،
که پراکنده شود کاخ سخن را "بنيان".
به نگاهی همه گويند بهم راز درون،
واندرآن روز رسد روز سخن را پايان.
به نگه نامه نويسند و بخوانند سرود،
هم بخندند و بِگِریَند و بر آرند فغان.
بنگارند نشانهای نگه در دفتر،
تا نگهنامه چو شهنامه شود جاويدان!
خواهم آن روز شوم زنده و با چند نگاه،
چامه در مِهر تو پردازم و سازم ديوان.
ور شگفت آيدت اکنون ز نهان گوئی من،
که چنان کار شگرفی شود آسان به چه سان.
گويم آسان شود ار نيروی شير افکن مِهر،
تَهمتن وار ، در اين پهنه براند يَکران[٢]!
من مگر با تو نگفتم سخن خود به نگاه
تو مگر پاسخم از مِهر ندادی چونان[٣]؟
بود آن پرسش و پاسخ همه در پرتو مهر،
ورنه اين راز بماندی بميانه پنهان.
مردمان نيز توانند سخن گفت بچشم،
گر سپارند ره مهر هَماره[٤] همگان.
بِيگمان مهر در آينده بگيرد گيتی،
چيره بر اهرمن خيره سر آيد يزدان.
آيد آنروز و جهان را فتد آن فرّه[٥] بچنگ،
تير هستی رسد آن روز خجسته بنشان.
آفريننده بر آسايد و با خود گويد :
تير ما هم بنشان خورد زهی سخت کمان[٦]!
به برادر بي زبانم:
در چنان روز مرا آرزوئی خواهد بود،
آرزوئی که همی داردم اکنون پژمان[٧].
خواهم آن دَم که نگه جای سخن گيرد و من،
ديده را بر شده بينم بسر تخت زبان.
دست بيچاره برادر که زبان بسته بود،
گيرم وگويم :هان داد دل خود بستان.
به نگه باز نما هر چه در انديشه ء تست ،
چو زبان نگهت هست بزير فرمان.
ای که ازگوش و زبان نا شنوا بودی و گُنگ،
زندگی نو کن و بستان ز گذشته تاوان[٨].
با نگه بشنو و بر خوان و بسنج و بشناس،
سخن و نامه وداد و ستم وسود و زيان.
نام مادر به نگاهی بَر و شادم کن از آنک ،
مُرد با انُده خاموشيت آن شادروان.
گوهر خود بنما تا گهری همچو ترا،
بد گهر مادر گيتی نفروشد ارزان !
دکتر رعدی آدرخشی به سال ١٢٨٨ (١٩٠٩ میلادی) در شهر تبریز دیده به جهان گشود. سرودن شعر را از پانزده سالی آغاز کرد تا جایی که چون در سال ١٣٠٦ (١٩٢٧ میلادی) برای تحصیل در رشتهء حقوق به تهران آمد، شاعری نامدار بود. دکتر رعدی پس از سالها استادی و فعالیّتهای فرهنگی، آموزشی و روزنامه نگاری روز شانزدهم مردادماه ١٣٧٨ (١٩٩٩ میلادی) در تهران در گذشت. در بارهء جزء دوم نام خانوادگی دکتر رعدی نیز باید توضیح بدهم که به عقیدهء آقای ایرج افشار "آدرخشی" درست است و نه صورت مصطلح "آذرخشی" که ناشی از یک اشتباه چاپی بوده و همچنان تکرار شده است.
----------------
[١] - در زبان فارسی به جای "بنیان"، بنیاد به میرود.
[٢] - یکران بر وزن دربان: اسب تند رو
[٣] - چونان: آن چنان که
[٤] - هماره: همواره، پیوسته
[٥] - فرّه بر وزن درّه: جلال و عظمت
[٦] - زهی سخت کمان: آفرین بر تیرانداز ماهر
[٧] - پژمان بر وزن چشمان: اندوهگین
[٨] - تاوان ستاندن: انتقام گرفتن، جبران کردن