iran-emrooz.net | Fri, 05.01.2007, 7:15
معنای معلّق
نصرتاله مسعودی
|
جمعه ١٥ دی ١٣٨٥
چگونه زاده شدم
بر کدام خشت کج
که کف کفشهایم
آنقدر صاف است
که از ثریایی ناجور
هی باید سُر بخورم
و همیشه دلم
تنگ چیزی باشد
که میان آسمان و زمین
معلّق نگهام میدارد
چیزی شبیه قراری
که جز باد
در پرسههای آن
نمیلولد
و خوب که نگاه میکنی
بعدِ بادها
تنها کمی خاک مانده است
که برای خاک بر سرکردنی هم
کافی نیست
تا ببینند
سر تا پا
بدبیاری پوشیدهام
و دلم هنوز
با اجاقی
که هزاران سال پیش
از کاروانی در دشت دیلمان
به جا مانده
دود میکند
یا بدانند
بیست و هشتهای مرداد
تا آخر دنیا
با دلم
از هُرهی صبح سقوط میکنم
و قوزک پایم
چنان تَرَک خورده است
که تا بیمارستانهای ته عالم
لنگ میزند.
چگونه زاده شدم
بینی به بینی ِ بوی ادویه
که دست از سرِ بخُورِ خستگی ِ کاروانی
تازه رسیده
به همدان بوعلی سینا
بر نمیدارم
اما
سر بر بوی خوش گریبان شما
که حاشیهی امن خلد برین است
در آن خانهی ییلاقی ِپنج ستارهی ولنجک*
هرگز خوابم نمیبرد.
این همه معنای معلّق
تنها از آنِ آن خشت نیست
حتماً معجونی در کار بوده است
که من
تا آخرِ صفی
شاید تراشیده از سنگ
بیصدا سُر میخورم
و به جای شما
که پانزده سال پیش
شصت سالتان بود
هر روز
در صفهای جور واجور
میایستم
و کیف کوک ِمن
کمرنگی ِ کمر خستهای ست
که تو
همان کنار به دیوار میدهی
و چیزی کشدار
شبیه "ای روزگار!"
بر لبانت بال بال میکند.
نصرت اله مسعودی
آخرین تحریر ١٣/١٠/٨٥
*ولنجک منطقهای پولدارنشین در تهران