iran-emrooz.net | Wed, 13.12.2006, 11:06
با هر رنگی که میخواهی
نصرتاله مسعودی
|
چهارشنبه ٢٢ آذر ١٣٨٥
برای دخترم آناهیتا
غریق رنگهای روییده
در تمام فصول
با دلی که بوم لحظههاست!
این بار
صدایی را تصویر کن
که دربارش بیشوکت سنگ
چنان شکسته
که به هر شکلش که بچسبانی
همیشه برای بیان "دوستت دارم"
چند حرف سالم
کم میآورد
صدایی
که ذره ذرهاش را
بیهیچ بزرگداشتی
چون ثانیههای خفته در پس زمان
خاک کردهاند.
و از او کش رفتهاند
پژواک روزهایی را
که پا به پای گیاه
هردرخت پرشکوفه را
به نیت چشم روشنی
دور میزده است
و سرودهای رازآمیز را
چنان از پرچین اردیبهشت میچیده
که ما همیشه دهان مان
پر از ترانههایتر بوده است.
نقاش نازنین نگاههای غریب
در غربت آشنای اشکال همیشه!
این حجم آزرده را
که پودش مثل پاییز و کوچ پرستو
قاصدک پرکشیدهی بیپناهی ست
و تارش
از حسرت زخمههای ناشنیده
پوکیده است
چنان ترسیم کن
که رنگهای مات گشته
گویا شانه به شانهی هم
به سرسلامتی
به سوگ نشستهای میروند
که تنها ترانهاش
به لب مردگانی چسبیده است
که قسم خوردهاند
تا در هیچ رستاخیزی
لب بازنکنند
وقسم خوردهاند
ازاین خاکِ خاک برسر
چنان گورشان را
گم کنند که نفخ خستهی صور
از ترانهی ممنوعشان بگذرد
و مقربان درگاه هم
پروندهی آن دهانهای گم شده را
که روزی بسیار خواندهاند:
"آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی" را
مختومه اعلام کنند.
حضور رنگارنگی
در فرصت پا به گریز آب!
اصلاً مرا تصور کن
که مثل شیای فراموش شده
در انتهای انباری متروک
سالهاست
از تاخیر رستاخیز ترانهی روشنِ دستی
کورِ کورم
و زنگ دمادم ظلمات
تکههای روشن عشقهایم را
چون چال آبله
تاریک کرده است
و حسابم
با هر چه تابیدنیست
چنان پاک است
که دیگر فرج را
بین ستونهای فرو ریخته
از یاد بردهام.
نقاش نازنینِ صدای رنگ!
در پریدگی روزنامههای زردشدهی پشت شیشههای بیپرده
زنگ و رنگ ظلمت را بکش
و آدمی را
که سالهاست
تاریکی از کولش
پایین نمیآید.
قاصدکی را تصویر کن
که تا ناخواسته نام دیگری بگیرد
او را
از شانهی بادها پایین کشیدهاند
و آنقدر طوفان را
از بیخ گوشش گذر دادهاند
که دیگر
تمام خبرهای خاطرش
صاف ِ صاف گشته
و کم کم
فکر میکند
اعلامیه تسلیتی بوده است
که تا ناخوانده بماند
او را
به ته تاریکی انباری چسباندهاند
که جز با خرابی دیوار کنده نمیشود.
نقاش نازنین
پریده با رنگ و رویا و بال آبچکان پرنده
بین آیینهی آب و آسمان!
راستی جز آن قلم مو
که سر به سجدهی رنگها
دعای بیرنگیاش
تلقین فرشتههاست
که میتواند
از پس این برآید
که تا خدا خداست
تکههای شکستهی صدا را مثل خورشید و ماه و ستاره
سالم
روی بوم آسمان بچسباند
و انبارهای متروک را
چنان روشن کند
تا خبرهای رخت بر بستهی آن قاصدک کور
دو باره به ذهنش برگردنند؟!
پس ظلمات را
با هر رنگی که میخواهی تصویر کن
حتی با آن
رنگِ زردِ روزنامهی چسبیده به آن پنجرهی بیپرده!