iran-emrooz.net | Wed, 22.11.2006, 12:13
“فتح”
فريبا شادکهن
چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۸۵
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
آتش از استخوانم بيرون میجهد
بيرقی
در امتداد باد...
ناقوسها مینوازند و
کفنهای تازه مرده
عروس میشوند
با جمجمههايی شکفته
در دستانشان
تاريکی غاری
که پلک نيم بستهی قلهایست
مرا
عشق میورزد
تا روحم را
با دکمههای باز پيراهنی
که بر زمين جا مانده است
دود دهد
سنگها نامم را
به خطی عجيب
حک میکنند
و کندرهای سوخته
در گودی سطرها
خاکستر میشوند
کسی
از پشت شهرهای هزارساله
به سويم گام بر میدارد
پای خاک آلود مردی ست
دور
...
دور...
که به حزنی غريب
میشناسمش
با هر قدم
لذت دوار يک قرن را
بيدار میکند
آن سوی زمان
قدمت قدمهاش را
بر کوزههای سفالی
نقش میزنند.
کسی
تکههای مدفون رويا را
چون زنگ گوشوارههايی زير خاکی
تاب میدهد.
من ابديت نيستی را
میوزم