iran-emrooz.net | Mon, 09.10.2006, 9:10
بچهی همهی جواديهها
نصرتاله مسعودی
|
دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۵
برای «عِمران»ی كه در دلم هميشه عزيز میماند
اما شكوفه كه با خاك نمیخواند عِمران!
مگر نديده بودی كه گُل
تا سر به سر نسيم نگذارد
برای جوهای جواديه جوابی ندارد.
راستی حالا كه خاك
به اندازهی يك باغ دهان باز كرده است
من چه بايد بنويسم
از سوت قطاری
كه بیخوابی حوالی راهآهن را
كف دستشان میگذاشت
تا در تاريكیِ شب
برای شعرهای تو پست كنند
و تو
آنها را لايه به لايه
لای دلت بپيچانی
تا در هر ايستگاه
اُكتاوها بلندتر از
سوتِ سنگين پيچيده در پلكها
آن هم با گريهای
كه تا از شكوه چشم تو نكاهد
فقط در آب زاده میشد ،
شكستهتر از مويه
بخوانی
چرا پلك نمیزنی عمران!
من هنوز كه هنوز است
بچهی جواديهام
و بارش يكريز چين
به اين زودیها
از پيشانی دوازده سالگیام
دست برنمیدارد
و اگر چشمان دوبارهی تو
آنها را ديواركوب روزگار نكند
مادرزادشان اعلام میكنند
و فيلسوفهای كرايهای
برای كت نداشتهام
طرحی ژنتيكی میبافند!
عمران!
خاك دارد تا دهانت
قد میكشد
اما شكوفه و
آن دهان و خاك
كه با هم نمیخوانند
و صادقتر از
های های اين بچهی همهی جواديهها
هيچكس اين درد را
تا به شكل ترانه در نيايد
در لايه لايهی دلش
نخواهد پيچاند.