iran-emrooz.net | Fri, 22.09.2006, 19:55
آواز تبعیدی
منصور کوشان
|
میخواهم برای فردا خاطرهای داشته باشم
چیزی مثل مهربانیهای مادربزرگ
درست کردن یک بادبادک با کاغذ مشقهای خط خورده
فرار از مدرسه برای تماشای معرکهگیر محله
ترسیدن از سایهی پدربزرگ
جایزه گرفتن برای هر نمرهی خوب
و صبح بیهیچ کابوسی بیدار شدن
میخواهم بهتماشای فوارهی سنگیی حوض کاشی بایستم
سکهام را به کولیی سر راه بدهم
بدانم که بختم سیاه نیست
بهزندان نمیروم
شکنجه نمیشوم
و تبعید آخرین منزلگاهم نخواهد بود
میخواهم با تمام پساندازم هدیهای برای دوست داشتن بخرم
تمام بانکها گلفروشی شوند
بلیط سینما را از جیب برادرم بدزدم
کارت پستال دختر و پسری در یک غروب غمانگیز
تنها منظرهی اتاقم باشد
خواهرم انشای "علم بهتر ست یا ثروت" را
از روی دفتر خاطرات رونویسی کند
و من برای بیرون رفتن ناگزیر بهتماشای در آینه نباشم
میخواهم آخرین ساعتهای بیرون از خانه را با دوستانم بچرخم
مستیی در میخانهام از کوچهباغهای بیانتها بگذرد
آزاد از "تو باید"ها سر بر شانهی همراهم گریه کنم
کسی با صدای بلند شعر شاعر وطنم را بخواند
و همسایهها از کنارم بدون لبخند تظاهر بگذرند
میخواهم جغرافیا بیمرز باشد
تاریخ همانگونه نوشته شود که معلم فلسفه میگفت
"انسان برای طبیعت بود نه طبیعت برای انسان"
پوست و نژاد از ارزش حقوق نمیکاست
و من میتوانستم بیشایبه دوست همه باشم
میخواهم باز هم خاطره داشته باشم
فقط یک زمین باشد
و خاک همهجا بوی اقاقیا و یاس بنفش خانه را بدهد
فقط یک آسمان باشد
و ستارهی همهجا نقش و نگار کودکی شود
فقط یک خورشید باشد
و آفتاب همهجا با نشانهای از آمدن پدر بگذرد
فقط یک ماه باشد
و مهتاب همهجا با آواز لالاییی مادر بچرخد
فقط یک خدا باشد
و عدالت همهجا قانون عرضه و تقاضای قاضی را بشکند
میخواهم برای فردا خاطره داشته باشم
چیزی مثل همه مانند هم بودن
دست در دست هم داشتن
اما اینجا هیچکس با هیچکس نیست
هیجکس تو نیست
و هیچ خاطرهای در تبعید رویا نمیشود.
سپتامبر ٢٠٠٦، استاوانگر
از مجموعهی "خطابههای زمینی"