شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ - Saturday 23 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 02.10.2022, 17:18

لقب در واژه نامه‌ها و در کاربرد اجتماعی


جواد پارسای

از زمانیکه به یاد دارم، در محلّه ما کمتر کسی بود که لقب نداشته باشد. پیشه‌وران و کسانی که بیشتر در میان مردم بودند از یک لقب ویژه‌ای برخوردار بودند. لقب‌ها، در دو راستا ساخته و پرداخته می‌شدند: لقب‌های تحقیری، تنبیهی و هنجارشکن که لبۀ تیزشان، پیشه و نمود ظاهری، و ویژگی اخلاقی افراد را نشانه می‌گرفتند. و لقب‌هایی که برای بزرگداشت و ارجگذاری شخصیتی دانا، توانا و پذیرفته شدۀ مردم ساخته و پرداخته می‌شدند: «حافظ، لسان الغیب» است. شیطان، در باور اسلامی، یکی از فرشتگان مقرب درگاه الله بود، می‌گویند الله فرمان داد که همۀ آفریدگان به آدم تعظیم (سجده) کنند. ولی شیطان زیربار نرفت و گفت: من این موجود را رو انگشت کوچکم می‌چرخونم. تازه او زمانیکه برای خودش آدمی شود، به گاو هندی تعظیم خواهد کرد. گفت من زیر بار این خفت نمی‌‌روم. از دستور الله سرپیچی کرد و از دربار رانده شد، ولی همۀ توانایی‌هایش را به‌کار بست و به گردن کلفتی پرداخت.

در یک نوشتار جداگانه، به بار استوره‌ای و مذهبی شیطان و خدا خواهم پرداخت. در بین ایرانیان، شیطان فرانام و صفتی نه چندان بد، برای کودکان و برخی از مردم است: می‌گویند: «عجب بچۀ شیطونیه! این آدم، دست شیطان را از پشت بسته است. بازهم شیطنت کردی‌ها!».

هر لقبی که برای کسی جا افتاد، دیگر از او جدا نمی‌شود. مردی بود، گستاخ، مانند اسب چموش، به‌همین دلیل، مردم «آت احمد» (احمد اسب) صدا می‌کردند زمانی که پا به سن گذاشت و صاحب زن و بچه شد، از این لقب بیشتر رنج می‌برد. با چند نفر به رایزنی پرداخت که چگونه می‌تواند از این لقب جدا شود. به پیشنهاد برخی از دوستانش به مکه رفت تا حاجی شود. زمانیکه برگشت، مردم «حاجی آت احمد» صدایش کردند. پس از مدت زمانی، کوتاهش کردند، شد: «حاج آت احمد= حاجات احمد». حاجات (حاجت) واژه‌ای عربی ست در آذربایجان به‌هر «وسیله و هر آلتی» گفته می‌شود. «الت نرینه» هم، یکی از این معانی است.

آیا خدای متوهم ادیان و اقوام هم فرانامی دارد؟ زئوس، خدای خدایان یونان بود. ونوس خدای زیبایی. مهر، در ایران ایزد خورشید و آناهیتا، ایزدبانوی آبها و دریاها بود. اعراب بت‌های گوناگونی را می‌پرستیدند. «الله» بت بزرگ مکه و مورد پذیرش همۀ قبایل بود. الله سه دختر داشت: منات و عزّی و لات. طایفۀ قریش، هر سه بت را می‌پرستیدند. و سرپرستی بتخانۀ کعبه با آنان بود. ولی، در شهر مکه، دو بت: «الله و عزّی» جایگاه ویژه‌ای داشتند. محمد «الله»، یعنی بزرگترین را برگزید و گفت: «الله اکبر» است و جایگاهی ندارد. او، «الله» را با دو گونه «ویژه نام= صفت» معرفی کرد: «الرحمن، الرحیم: و «قهار و قاسم الجبارین». ما ایرانی‌ها، از ویژگی‌های نخستین، مصداقی ندیدیم. ولی از زمان جکمفرمایی خمینی تا دلتان بخواهد، از ویژگی «قاسم الجبارین» استفاده شد و هنوز هم ادامه دارد. سعیدی سیرجانی می‌گوید:خدایی که با وصف «غلمان» و «حور» دلِ بندگان را بدست آورد. خدایی که بهر دو رکعت نماز، گراید به رحم و گراید به خشم، «خدا نیست این جانور، اژدهاست». «مرنج از من‌ای شیخ دانا که من، خداناشناسم. اگر این خداست». سعیدی سیرجانی رفیق شفیق خامنه ای، بود. پس از سفر خارج از کشور و برخی زبان درازی‌ها، تا به ایران برگشت، رفیقش جونش را گرفت، تا خدا را بشناسد.

میگویند: خداوند در قرآن گفته است:«وَلا تَنَابَزُواْ بِلْ‏أَلْقَابِ «و به لقب‌های زشت یکدیگر را مخوانید. «سوره حجرات، بخشی از آیه۱۱». ولی در قرآن در بسیاری از سوره‌ها، خدا و پیامبر عربش، دشمنان خود را با القابی توهین آمیز خطاب کرده، آنان را تحقیر نموده و بآنان ناسزاگفته اند: «...کمثل الحمار، یحمل اسفارا»، «تبت یدا ابی لهبِ و تب» (بریده باد دستان ابی لهب=عموی پیامبر). چون او به پیامبری محمد باور نداشت و گفت: برو شترهای خدیجه را بچران! یکی دیگر از خویشان پیامبر که او هم مخالف محمد بود و «عزّی» را می‌پرستید، ابوجهل لقب گرفت، گویا این شخص، «ابوالحکم» نامیده می‌شد. لقب در میان اعراب از دوران جاهلیت مرسوم بود.

لقب، در واژه نامه‌ها، بمعنای: فرانام، (گاهی بجای صفت= ویژه نام) و باژنامه‌ای ست که دلالت بر مدح یا دم کند و پیش از نام یا پس از نام شخص می‌آید، ولی در کاربرد همگانی، لقب، نقش یک ابزار تأثیرگذار مثبت یا منفیِ اجتماعی را دارد.

مفاخر ملکان زمانه از لقب است
بدوست باش همیشه مفاخر القاب
مسعود سعد

نقشِ دیوارِ خانه‌ای تو هنوز
در همین صورتی و القابی
سعدی

آنوقت که گرمی هوا تاب شود
باد سحری سموم القاب شود.
حسن هروی (از آنندراج)

پیامبران، امامان و قدسیان (پاکمردان)، خیلی در تیررس نیستند. ولی، آنچه مردم به خدا نسبت می‌دهد، جالب است: فلانی، خدای پشت هم اندازی ست! این مرد، خدای دوز و کلک است! شاعری گفته است: «خدایا راست گویم: فتنه از توست / ولی از ترس نتوانم چخیدن». «اگر ریگی تو در کفشت نداشتی/ چرا بایست شیطان آفریدن؟»

ذبیح اﷲ، لقب اسماعیل است .صدّیق، لقب ابوبکر. محمد امین، لقب پیامبر اسلام بود. موسا کلیم الله، عیسا مسیح، زردشت سپیتمان، بودندا، برهما، ویشنو و شیوا نیز از خدایان آسیایی هستند. خدایان آسیایی بهشت و دوزخ ندارند. اگرچه خود نخواسته‌اند، پرستیده شوند، ولی، مردم سودجو، از آنان هم خدایانی با بارگاه و ورد و دعا و «فرفره» ساخته‌اند و برای هرکدام دکانی و سرایی ترتیب داده‌اند.

بانوان دوران مادرشاهی در ایران

از نشانه‌های قدرت زن در ایران باستان، تصاویر، نقوش و مجسمه‌های بسیاری هست که بصورت الهه و ملکه بدست ما رسیده است که از جمله آنها می‌توان به مجسمه برنزی ملکه «ناپیراسو» Napirasow در موزه لوور پاریس اشاره نمود، خدایان در این دوره به شکل زنان زیبا و خوش اندام تصویر شده‌اند. مردم این دوره زنان را باارزش و در جایگاهی ویژه می‌دانستند و آنها را مظهر نعمت، فراوانی و حیات و آفرینش می‌پنداشتند؛ چنانکه ایزدبانو آناهیتا، خدای آب و آبادانی و نعمت و فراوانی به صورت یک زن تجلی نموده بود. علیرغم قدرت زن در دوره مادرشاهی با تشکیل نخستین دولت ایرانی (دولت ماد) کم کم نظام پدرشاهی و نظام برده‌داری در جامعه استقرار یافت. بگونه ایکه زنان امتیازات و حقوق گذشته خود را از دست دادند. این وضعیت تا دوران هخامنشی ادامه یافت. در دوره اشکانی نیز اگرچه وضع به‌همین روال بود، اما زنان درباری در وضع بهتری بسرمی‌بردند نفوذ زنان به‌حدی بود که در دورۀ فرهاد پنجم، وی و مادرش باهم (مشترکاً) حکومت می‌کردند.

در سکه‌های این دوره نیز تصویر مادر و فرزند توأمان دیده می‌شود. در دوره ساسانی اگرچه مردان مظهر قدرت بودند، زن نیز جایگاه مهمی داشت و نقش اجتماعی خود را بعنوان مادر و کدبانو ایفاء می‌نمود. در این دوران حتا برخی از زنان به مقام فرمانروایی و حکومت دست یافتند. چنانکه، شاپوردخت، پوراندخت و آذرمیدخت در شمار زنان قدرتمند این دوره بودند. پادشاهی پوراندخت و آذرمیدخت و تلاش آنها در جهت عمران و آبادانی کشور، اگرچه کوتاه مدت بود، اما نشان از تسامح مذهبی داشت که در پذیرش زنان در عرصه‌های پادشاهی در ایران آن دوران، وجود داشته است. به این بخش از گفتاره تکیه کردم، چون امروزه هنوز هم بیشترین القاب از نام این خدایان ساخته شده‌اند. با ورود اسلام به ایران بدلیل نفوذ دین مردسالار و تأثیر آموزه‌های آن بر جامعه، نقش اجتماعی زنان نیز کمابیش دچار دگرگونی شد.

برابرنهاد پارسی لقب: فرنام، پاژنام و بَرنام است. در واژه نامه‌ها آمده است که: اَلقاب نُهادن برای نازیدن؛ فخرفروشی و تکبر است. ولی گزینش بسیاری از القاب، بویژه در ایران یا در بخش‌هایی از ایران، بدون توجه به معنای تحقیرآمیزش صورت گرفته است. یورش اعراب مسلمان به ایران، آغاز صدور و گسترش نکبت اسلامی بود. (روایت: دو قرن سکوت، نوشتۀ دکتر زرینکوب). مردان جوان، کودکان و بانوان، (اسیران جنگی) جزو غنائم جنگی بودند. مردان و پسران، «غلام» نامیده می‌شدند. اعراب بانوان را تصرف کرده و «کنیز» نام می‌گذاشت. این گروه غلامان و کنیزان، را بنابر تعریف حقوقی اسلامی، می‌توانستند بکشند، بفروشند، به‌کار بگیرند و به‌هرگونه که می‌خواهند، مورد بهره برداری جنسی قراردهند. داستان سلطان محمود غزنوی (امیر ترک)، و عشق‌بازی‌هایش با غلام خوش سیمایش «ایاز» زبانزد تاریخی است.

تا پایان زمان حکمرانی سلاطین قاجار، این روال دینی- قانونی حاکم و جاری بود. فتحعلی‌شاه که ۷۰ زن در حرم‌سرا داشت، پادشاهی «غلام باز» بود. در بحبوحۀ جنگ ایران و روس، برای شاهزاده عباس میرزا، که با روس‌ها می‌جنگید، نوشت: «چند غلامبچۀ گرجی برای ما بفرست، غلامان دربار ریششان درآمده و دیگر بدرد نمی‌‌خورند.».

غلام بچۀ محبوب دربار ناصرالدینشاه، «ملیجک» نام داشت. او نیز ابتدا جزو غلام بچگان ناصرالدین شاه بود. سپس فراش خلوت و پیشخدمت شاه شد. او در سفر سوم ناصرالدین‌شاه به اروپا در سال ۱۳۰۶ ماهشیدی. از جمله ملتزمین رکاب بود. گروه بیشماری از «غلام بچه‌ها» در دربار قاجار می‌لولیدند. زمانیکه دیگر از «حیِّز انتفاع» می‌افتادند، بعنوان خادمانی رها شده و بی ارزش در خانه‌های وابستگان قاجار خدمت می‌کردند. ولی، برخی از آنان القاب پرطمطراقی دریافت کردند.

در بین اعراب و حکمرانان ترک زیر دست اعراب، واژۀ «غلام» بزبان عربی «عبد» به کار گرفته شد: از عبدالله به عبد المعتکف، عبدالعلی، عبدالحسین، در بین مسلمانان، حتا در ایران رایج شد. دقیقی، شاعر دورۀ سامانیان که هزار بیت از شاهنامه را به شعر برگردانده بود، به دست غلامش، که از رفتار جنسیِ او، منزجر بود، «شهید» می‌شود و فردوسی، سرایش شاهنامه را به عهده می‌گیرد.

طرفه اینکه واژۀ «غلام» یا «قُل=قول» به عنوان لقب یا فرانام هنوز در ایران رایج است. ترکیب این فرانام هم باید با نام هماهنگ باشد، مثلاً غلام موسا یا غلام زین‌العابدین و غلام‌الله نداریم. ولی تا دلتان بخواهد: غلامعلی، غلامحسین، غلامرصا، عباسقلی، الله‌قلی، حسینقلی و نجفقلی هست در دوران صفویه، سرکرده‌ای هم برای این گروه گماشته شد که «قوللارآغاسی» لقب داشت. این لقب نیز تا پایان دوران قاجار روا و ساری بود. شاید که بانوان، زیربارِ لقب پرافتخار «کنیز» نرفتند! زیرا از اینگونه القاب برای بانوان نیست.

چون خادمان از بین غلامان برگزیده می‌شدند، واژۀ «قول= غلام» وارد ساختار زبان ترکی در آذربایجان شده و بجای واژۀ «خدمت» بکار می‌رود. در همۀ جملات و فرازهای تعارفاتی، گفتاری و نوشتاری، این واژه جایگزین واژۀ «خدمت» شده است. «خدمت کردن» یعنی: «غلامی کردن= قوللوخ اِله ماخ». این نشان می‌دهد که یک واژۀ «سخیف مذهبی» چگونه بدلیل «شیفتگی» می‌تواند شخص را به »خودتحقیری» وادارد و زبانی را به «خفت» و «حضیض معنوی» بکشاند.

گروهی از مردم هندوستان «گاوپرست» هستند. ولی لقبی از گاو در پیش و پس نام خود ندارند و گاوراجی و گاوکمار در هندوستان نیست. طرفه اینکه شاه عباس هم که ما کوشش می‏کنیم، برایش لقب «کبیر» را جابیندازیم، خودش بخودش لقب پرافتخار «کلب رضا = سگ امام رضا» داده بود. برخی را هم کلبعلی، کلبعباس صدامیکنند ولی این نام، گویا، کوتاه شدۀ کربلایی علی و ... است. در هیچ کشور مسلمان شده دیگر، بجز ایران، کسی از این افتخارات ندارد.

مثالی بر این مقولۀ «چاپلوسی خودخواستۀ ایرانی»، از زمان نزدیک خودمان بیاورم که هنوز می‌توان آثار آن را در ایران اسلام زده، بعد از فتنۀ خمینی، بر گردن لات‌های سپاه و حتا بر گردن آخوند خامنه‌ای هم دید. «کنگرۀ هزارمین سال پیدایش شاهنامه» بهمت بنیاد محوی در سال ۱۹۹۰ در شهر کلن (آلمان) برگزار شد. سعیدی سیرجانی، که در سال‌های آغازین فتنه در ایران بود و هنوز مغضوب رفیقش آخوند خامنه‌ای نبود، گشتی در اروپا و آمریکا زده و در سرِ راهِ خود در کلن در کنگرۀ شاهنامه نیز شرکت می‌کند. ایشان در یکی از نشست‌های کنگرۀ شاهنامه تعریف می‌کند که: «در ایران در سال‌های تدارک فتنۀ خمینی، (۱۳۵۷-۱۳۵۶) کوچه‌ها و خیابان‌های تهران پرشده بود از جوان‌هایی که یک دستمال شطرنجی می‌انداختند روی سرشان و یک رشته ریسمان هم دور آن می‌بستند، اسمش را گذاشته بودند «چپیۀ عقال»! و افتخارشان آن بود که خودشان را عرب و فلسطینی معرفی کنند».

سعیدی آنگاه می‌گوید: «عزیزان من، اگر [تأثیر حماسۀ] این فردوسی، این رستم و این کیخسرو نبود، این آشغالها، به این زودی‌ها، از سطح خیابان‌های تهران جاروب نمی‌‌شدند. ولی سعیدی سیرجانی را پس از بازگشت به ایران (به‌جرم همین گئده گویی‌هایش؟) به دستور خامنه‌ای، کشتند. او زنده نماند که ببیند، همین اوباش شیفتۀ فلسطین در جایگاه قدرت مطلقه، به‌سرکردگی خامنه‌ای، چه مصائبی برای ایران و مردم ایران فراهم آورده‌اند.

افتخارات مسلمان‌های کشورهای دیگر از نوع دیگری است. در کشور «قزاقستان=کازاک ستان»، مغولستان، مردان، از کودکی به دنبال نامشان لقب «خان»، «موساخان» و بانوان و دختران «سلطان، نورسلطان و یارسلطان» دارند. در پاکستان هم لقب «خان» هر اسمی را همراهی می‏کند: «عمران خان، داوود خان». این اقوام بسیار هم میهن دوست، حتا «اسیونالیست» هستند، ولی واهمه‌ای از این ندارند که ناسیوناست تلقی بشوند. القاب «مزیّن» را ترک‌ها و مغول‌ها برگزیدند و القاب «محقر» غلام و قل را ایرانیان شیعه برای خود و خانواده شان برگزیدند!

در بین القاب خلفای عرب، ابوعبدالملک مروان از خلفاى اموی، «مروان حمار» ناميده مى‏شد. او، بهنگام تعقیب توسط سپاه عباسی، سوار بر الاغ (حمار) بود. زمانیکه برای قضای حاجت از الاغ پیاده می‌شود، سپاه دشمن به او می‌رسد و دستگیرش می‌کند. بعدها در این باره سرودی بر سر زبانها افتاد: «ذهب الدوله ببولـه» دولتی را ادرار برد. دیگر اینکه در هنگام کودکی انگشت خود را در حلقه درب خانه می‌کرد و پدرش به سختی انگشت او را از سوراخ بیرون می‌کشید. او، چندبار این کار را تکرارکرد. آخرسر، پدرش عصبانی شد و گفت. والله انت حمار = بخدا قسم تو الاغ هستی واژۀ عبد» به معنای غلام و بنده نیز از القاب تاریخی اعراب، پیش از ظهور محمد است. پدر محمد، پیامبر مسلمانان، «عبدالله» نام داشت.

لقب‌های پادشاهان در ادب فارسی نخستین بار در کتاب اوستا با لقب «کی» که از لقب‌های پادشاهی ایران است آشنا می‌شویم. از پادشاهانی که به لقب «کی» خوانده می‌شدند «کیقباد» و «کیکاووس» و «کیخسرو» را می‌توان نام برد. در همین دوره واژه‌ای دیگر: «خشایثی خشایثنام» بعنوان لقب پادشاهان ایران در زبان پارسی باستان بکارمیرفت که بزبان فارسی امروزی «شاهنشاه» شده است. ولی، شاهنشاه یا شاه شاهان، که در دوران هخامنشیان رواشد، دلیل دیگری هم داشت.

در آن زمان، هر بخشی از قلمرو ایران گسترده، یک «شاه» داشت. در رأس این قلمرو بزرگ هم، «شاه شاهان» بر سراسر کشور حکمرانی می‌کرد. این نظام نزدیک به چهار سد سال دوام داشت و از آن پس، این اندیشۀ خوب را کسی دنبال نکرد. هر قلدری که به رأس حکومت رسید، جز خود را در آن بالا، تحمل نکرد. نه اشکانیان، نه ساسانیان، نه خرده یاغیان بازمانده از یورش تازیان، نه ترکان و نه ایلخانان و نه همروزگاران. این چهار گروه آخری، به آنچه که نمی‌‌ اندیشیدند، تکثر و رنگارنگی ترکیب اجتماعی بود. هرکدام در گوشه‌ای از کشور پهناور ایران و همسایگان، به سلطانی و نوکری خلیفۀ عرب پرداختند.

گاهی یک یاغی، یک شهر را یک کشور برای خود می‌پنداشت: مانند شیراز و اصفهان و با پسرش، یا برادرش، یا یک یاغی دیگر در شهر همسایه سالیان سال بجنگ و خونریزی می‌پرداخت. مشابه نظام شاهنشاهی را در دوران تمدن اروپایی، انگلستان، با عنوان «کامنولث= مشترک المنافع» راه انداخت و نام خود را بریتانیای کبیر گذاشت. پنداری که آن هم کم کم دارد بریتانیای صغیر می‌شود. در این میانه دراویش را فراموش نکنیم که آنان نیز از لقب «شاه» بدشان نمی‌‌آمد: شاه نعمت الله ولی و ... برخی از دراویش هم لقب «فقیر» را برای خود برگزیدند. ولی فقیرعلی شاه هم داریم.

امت شیعه در زمان حکمرانی پهلوی‌ها، نیز بکوری چشم شاه، به امامان خود لقب شاه کربلا، شاهزاده علی اکبر و برای امام پنهانی شان، اعلیحضرت قدرقدرت مهدی زمان لقب داده بودند. به این تعاریف، در فرصت دیگری جداگانه خواهم پرداخت. کسیکه از ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی، می‌گوید، یا از تاریخ آگاهی ندارد، یا سودای متوهم دیگری در سردارد. نظام شاهنشاهی، همان ۴۰۰ سال دوران هخامنشی بود. پس از زوال سلسله هخامنشی بدست اسکندر گجسته، دورۀ رخنۀ فرهنگ و تمدن یونانی در ایران آغار شد. در لقب‌های شاهان این دوره دگرگونی روی داد. نخستین واژه‌ای که از زبان یونانی در دوره اشکانی رواج یافت و برروی برخی از سکه‌های رایج آغازین سلسلۀ اشکانی نقش بست، واژۀ «تئوسeus)T) بود که در زبان یونانی خدا و الاهه معنی می‌دهد و می‌گویند که ترجمه ایست از واژۀ «خوتای» پهلوی بمعنای شاه.

چون دورۀ ساسانی فرارسید، باز دگرگونی دیگری در القاب پدید آمد. ساسانیان ریشۀ ایرانی داشتند و ایرانی بودن را عزت و افتخار می‌شمردند. واژۀ «شاه» بکاررفته در دورۀ ساسانی از همان اصل «خشایثی» که در دورۀ هخامنشی بکار می‌رفت، برگرفته شد. فرانام شاهان ساسانی،« خسرو» و «کسرا» هم بود که بزبان‌های اروپایی راه یافت و به: سزار و تزار و کایزر بدل گشت. عرب این واژه را «قیصر» می‌نامد.

القاب خلفای راشدین: لقب ابوبکر «صدیق»، لقب عمر «فاروق»، لقب عثمان «عفان» و لقب علی «امیر المؤمنین» بود. القاب رسمی موجود در دوران نخست خلفای عباسی: الامام، القائم، المرتضا، المنصور، المهدی، الرشید، المعتصم بالله بودند. القاب شخصی، مانند الأحول (حیله گر و آدم لوچ) که لقب هشام بود، الحمار و الجعدی که این دو، لقب مروان بن محمد بودند. دوانیقی، لقب منصور، دومین خلیفۀ عباسی، برادر سفاح (بسیار خونریز) بود. نام‌های برگزیده از سوی مسلمانان نیز در نوع خود «جالب یا مسخره» هستند: روح الله، یعنی روح خدا. درحالیکه اگر بپذیریم که خدا روح دارد، باید جسم هم داشته باشد. روح الله، هیبت الله، ثار الله.

لقب امرای ترک، حسام الدولة و سیف الدولة و امین الدولة بود. چون محمود غزنوی به سلطانی بنشست از امیرالمومنین (خلیفۀ عرب) القادرباﷲ لقب خواست. خلیفه، او را یمین الدولة لقب داد و چون محمودغزنوی ولایت نیمروز را گرفت و خراسان و هندوستان تا سومنات و جمله عراق را هم گرفت خلیفه را رسول فرستاد با هدیه و خدمت بسیار و از او زیادت القاب خواست. خلیفه، اجابت نکرد و گویند، محمود ده بار رسول فرستاد و سود نداشت. درحالیکه، خاقان سمرقند سه لقب گرفته بود: ظهیرالدولة و معین خلیفةاﷲ و ملک الشرق و الصین. محمود را از آن غیرت (خشم) همی آمد. دگر بار رسول فرستاد و به خلیفه گفت که من همۀ ولایت کفر بگشادم و بنام تو شمشیر می‌زنم و خاقان را که دست نشانده من است سه لقب داده‌ای و مرا یک لقب، با چندین خدمت. جواب آمد که لقب تشریفی باشد مرد را که بدان شرف او بیفزاید و معروف شود و تو خود شریفی و معروف ،تورا خود یک لقب تمام است ، اما خاقان کم دانش است و ترک و نادان، التماس او از برای این وفاکردیم. سامانیان که چندین سال پادشاه بودند هر یکی را یک لقب بود. نوح را شاهنشاه خواندند و پدرش را امیر سدید و جدّش را امیر حمید و اسماعیل بن احمد را امیر عادل نامیدند.

لقب قاضی‌ها و امامان و علمای دین پرطمطراق بود: مجدالدین، شرف الاسلام، زین الشریعة، فخرالعلماء. علامه، شیخ، خواجه، آخوند، خوندمیر، حجت الاسلام از جملۀ آلقاب بودند. می‌گفتند: هرکه او عالم نباشد ولی این لقبها بر خویشتن نهد، پادشاه باید او را مالش دهد و رخصت ندهد.

پس از دوران قاجار، زمزمۀ لقب تازه‌ای آغاز شد: «آیت الله، ایت الله العظما»، برای ملایان و «ظل الله» برای شاه. این یکی، بعدها به فرانام فارسی-«اریامهر» تبدیل شد. از زمانی که خمینی برنده شد، دیگر هیچ طلبه ای، به کمتر از لقب آیت الله راضی نیست. مرتبۀ بعدی ارتقا پس از آیت الله، «امام امت» و «رهبر عظیم الشأن» است.

عمیدان و متصرفان را به مُلک لقب دهند، چون: شرف الملک و عمیدالملک و نظام الملک و کمال الملک. بعد از روزگار آلب ارسلان، قاعده‌ها برگشت و تمیز برخاست و لقبها درآمیخته و خوار شدند. آل بویه را که در عراق از ایشان بزرگتر نبود لقب عضدالدولة و رکن الدولة و وزیرانشان را لقب، استادجلیل و استاد خطیر دادند. در القاب سلطان ملکشاه معز الدنیا و الدین آمده بود. بعد از وفات او، برکیارق را رکن الدنیا والدین و محمود را ناصر الدنیا و الدین و سلطان محمد را غیاث الدنیا والدین نامیدند. زنان ملوک را هم این لقب الدنیا و الدّین نوشتند. این عجب است که شاگرد یا عامل ترک یا غلامی که از او بدمذهب تر نیست و دین و ملک را از او هزار فساد و خلل است، خویشتن را معین الدین و تاج الدین لقب داده است. غرض از لقب آن است که مرد را بدان لقب بشناسند. مثلاً در مجلسی که صد کس نشسته باشند و از آن جمله ده تن را محمد نام باشد، اگر یکی آواز دهند که یا محمد، از هر ده محمد پاسخ آید. چون به لقبش بخوانند هرکس می‌داند که او را می‌خوانند.

لقب‌های شعرا، علما، نویسندگان و هنرمندان: بیشتر شعرا، علما، نویسندگان و هنرمندان، خود بر خود لقب می‌نهند. امروزه، لقب این گروه را «فرانام هنری» می‌نامند.
برابر نهاد پارسیِ واژۀ «خانم»: بانو، بی بی، بیگم، خاتون، سیده، کدبانو، مادام و دوشیزه است. ایل بیگ، دریابیگ، لقبی احترام آمیز، برابر پارسی: سالار، بزرگ و کیا می‌باشند.
«شهریار» یکی دیگر از لقب‌های پادشاهی ایران است که در دورۀ اسلامی رواج یافت.

واژه‌های دیگر: «تاجور» (صاحب تاج) و «جهاندار» (پادشاه و خسرو) و «خدیو» نیز هستند. حاکم شیروان به «شیروانشاه» و حاکم ترمذ به «ترمذ شاه» و حاکم کابل به «کابل خدای» یا «کابل شاه» و فرمانروایان ایرانی هند به «مهراج» ملقب بودند. چند لقب دیگر نیز بدانها افزوده شد: «امیر» و «میر» (مخفف امیر) . «مَلِک» واژۀ دیگر عربی است. واژۀ عربی «سلطان»، از ریشۀ «سلطه» است. لقب‌هایی هم هستند که بوسیله ترکان بزبان فارسی راه یافته‌اند، مانند «گورکان» که گورکن «قبرکن» یا بشکل«کورَکَن= داماد» بوده است. امیران و فرمانروایان ماوراءالنهر لقب «خان» را برای خود و «خانم» را برای همسر خویش انتخاب کردند.

«بیک» واژه دیگری است که معرب آن «بک= بغ و مغ» و برای زنان، «بیگم» است. این واژه نیز بصورت: «مَگ یا مَگیستر» بزبانهای اروپایی وارد شد. واژه «خاقان» هم یکی دیگر از لقب‌هایی است که در ایران شایع شد. «تکین» واژه ترکی دیگر بمعنای امارت و ریاست است. این واژه به آخر نام یا صفت می‌پیوندد تا نامی مستقل بسازد: سبکتکین، الب تکین. واژۀ دیگر «تای» بمعنای مانند است. «اوخاتای» (مانند تیر)، «آیاتای» (مانند ماه)، «سوباتای» (مانند آب). بسیاری از مردم که لقبی نداشتند، از واژه‌های وابستگی مکانی، قبیله ای، و یا خودساخته برای خود «فرانامی» می‌ساختند و به‌کار می‌بردند. این فرانام‌ها، از دوران سلطنت پهلوی به «نام خانوادگی» تغییریافت. مانند: قاجار، دولو (دولی= شتردار)، کلکته چی، مسکوچی، شیروانلو (شیروانلی= اهل شیروان)، شاملو (اهل شام)، قراگوزلو (فره گؤزلی= سیه چشم)، این واژه را به فارسی نمی‌‌توان درست واگویی کرد، چون در زبان فارسی (واک=حرف) «و» زبان‌های (ترکی، فرانسه و آلمانی) وجود ندارد. بیشتر مردم، نادانسته، این واژه را با «وُ» فارسی واگویی می‌کنند. در این واگویی، (خایه سیاه) معنی می‌دهد!

از دوران قاجار، رسم گرفتن القاب رو به افراط نهاد. چرا که حکومت در دادن لقب بذل و بخشش داشت. گاهی لقب گرفتن، برای صاحب آن امتیازهای دیگری هم می‌آورد همچون گرفتن نشان و حمایل مخصوص. البته مخارجی هم روی دست او می‌گذاشت. مثلا در زمان ناصرالدینشاه هرکس که لقب می‌خواست، پنجاه تا صد دانه پنج هزاری طلا تقدیم خاکپای بندگان اقدس شهریاری می‌کرد تا ایشان لقبی مرحمت فرمایند. در این میان درباریانی که واسطۀ لقب گرفتن بودند هم به نوایی می‌رسیدند.

در حکومت عثمانی به زن سلطان خانم و به زن‌های شاهزادگان بیگم می‌گفتند. همینکه پادشاهان ایران لقب خان و بیگ را به رجال درجه اول و دوم درباری دادند زن‌های آن‌ها هم طبعاً خانم و بیگم شدند.» ماجرای اعتماد السلطنه هم جالب است: قمرتاج خانم، در خانه شاه معروف به «زیقوله» بود. خالۀ این دختر با التماس و رشوه به عزیزالسلطان و اتباعش خواهرزاده خود را به شاه داد. شاه فرمود که حالا که صاحب سلطان به این اصرار می‌خواهد زیقوله را به من بدهد، باید التزام بدهد که هروقت به جهت این دختر، از من مخارج خواست، فی الفور مطلقه شود و بیرون برود. صاحب سلطان هم قبول نمود. شب سیزدهم رمضان که سه چهار ماه بود زیقوله را صیغه کرده بودند، بازهم به التماس و توسط عزیزالسلطان او را نزد شاه بردند. به قدر ده دقیقه خدمت شاه بوده است. شاه ازاله بکارت او نمود و فی‌الفور به اتاق خودش رفت. زیقوله، بهمین یک دفعه آبستن شد. شب یکشنبه هفتم ماه دختری زائید. شاه از شدت حیرت فرمود: غیر از قدرت نمایی خداوند هیچ تصور نمی‌‌‌شود کرد که: به زور زیقوله را به من بدهند. در ظرف ده دقیقه من او را درست ندیده آبستن کنم و او، بزاید. باید نام این بچه را «قدرت السلطنه» بگذارند. دکتر پولاک می‌نویسد: «عنوانی که به زن محترم می‌دهند خانم است. زن‌های درجه دوم را بیگم یا باجی می‌گویند. عنوان زنان از پایین ترین مرتبه، ضعیفه است. عنوان بی بی بمعنای سرکار خانم سابقاً سخت رواج داشته اما امروزه کاربرد ندارد.»

دوران حکومت مغولان در ایران را می‌توان تا حدودی عصر برابری زن با مرد دانست. زنان در این دوره از احترام و تکریم بسیاری برخوردار بودند که این امر ناشی از بقای نوعی سنت مادرشاهی در میان مغولان بوده است. افزون براین چون مغولان نسبت به هیچیک از ادیان تعصب و علاقه خاصی نداشتند، زنان آنها نیز پس از تشکیل حکومت، آزادی و برابری خود با مردان را تا مدت‌های درازی حفظ ‌کردند. با تشکیل حکومت ایلخانی در ایران، زنان به ایفای نقش پراهمیت خود ادامه دادند و حتا به نیابت سلطنت نیز دست یافتند. از جمله زنان قدرتمند این دوره می‌توان به «ساتی بیگ» و «آبش خاتون» اشاره نمود که نام آنها بر روی سکه‌های این دوره بعنوان فرمانروا نقرشده است. در میان مغولان هر یک از چهار زن سلطان عنوان ملکه و لقب خاص خود را داشت که معرف اهمیت و مقامش بود. این زنان همسران عقدی پادشاه بودند، اما گاه اتفاق می‌افتاد که زنان صیغه‌ای که لقب قوما را داشتند به مقام خاتونی می‌رسیدند. خاتون‌ها در نزد شوهران اهمیت بسیار داشتند.

در دوره تیموریان اگرچه آنها مسلمان بودند، اما هنوز سنت و آداب ایلی آنها بر رسوم و سنت اسلامی غلبه داشت؛ بنابراین عادت و رفتار زنان آنها بیشتر شبیه اعمال زنان مغولی بود و تقریباً مقام و منزلتی برابر با مردان داشتند. در این دوره القابی چون: آغا، بیگم و خانم بسیار مورد استفاده بوده است. چنانکه می‌توان در این مورد به خانزاده خانم (بیگم) همسر میرانشاه پسر ارشد تیمور و نیز گوهرشادآغا (بیگم) دختر غیاث‌الدین ترخان و همسر شاهرخ تیموری اشاره نمود. اما با سقوط تیموریان و تشکیل حکومت صفوی در اثر رواج تعصب و حکومت مذهبی، روحانیون شیعۀ وارداتی از جبل عامل لبنان، وضع زنان بیش از پیش رو بوخامت گذاشت. به گونه ایکه در دوران شاه تهماسب، استفاده از روبنده و چادر رواج یافت و زنان شاه عباس نیز بدون روبنده حق بیرون رفتن نداشتند.

در این دوره برای زنان حرمسرا سلسله مراتبی وجود داشت؛ بدین ترتیب که زنان حرمسرا به زنان خاندان سلطنتی، زنان اصلی شاه و زنان صیغه‌ای تقسیم می‌شدند. زنان خاندان سلطنتی که شامل خویشاوندان و نزدیکان شاه و نیز دختران وی می‌شدند، در انتهای نام خود لقب «بیگم» را داشتند، مانند خانش بیگم (خواهر شاه تهماسب). اما در این میان زنانی که بعلت سن زیاد یا قرابت نَسَبی با شاه بر دیگران ارجحیت داشتند، بطورمطلق فقط بیگم نامیده می‌شدند. البته شاردن این لقب را مخصوص دخترانی دانسته است که در حرمسرا به دنیا می‌آمدند، وی این لقب را معرف شاهزاده بودن شخص در حرمسرا بشمار آورده است.

در بین زنان خاندان سلطنتی مقام و منزلت اول به مادر شاه تعلق داشت که او را «نواب علیه» می‌خواندند و مورد احترام همه اهل حرم بود. زنان اصلی شاه اگر از خویشاوندان شاه بودند «بیگم» نامیده می‌شدند، در غیراینصورت «خانم» نامیده می‌شدند. اگرچه با روی کار آمدن آق قویونلوها و قراقویونلوها نیز زنان در پشت پرده‌های حرمسرا محبوس شدند، بااینحال اگر فرصتی برایشان دست می‌داد در امور مختلف دخالت می‌کردند، مثلاً «سلجوق شاه بیگم» همسر اوزون حسن نفوذ بسیاری در امور مملکتی داشت. همچنین ساراخاتون مادر اوزون حسن نیز چندین بار به نیابت از پسرش برای مذاکره با عثمانی‌ها به دربار سلطان محمد فرستاده شد. در دوره حکومت افشاریه و زندیه به علت دخالت آخوندها در امور سیاسی و اجتماعی، قید و بند همچنان بر دوش زن سنگینی کرد و او را از شرکت در امور اجتماعی باز‌داشت.

علیرغم وجود چنین شرایطی، با روی کار آمدن حکومت قاجار سرآغاز جدیدی در حیات اجتماعی زنان ایران پدید آمد. چون بر اثر اصلاحاتی که در این دوره بویژه بعد از جنگ‌های ایران و روس صورت گرفت، فضای جامعه متعادل‌تر و آزادتر گردید. ترجمه کتب مختلف، رفت و آمد ایرانیان به اروپا، مبارزات نهضت تنباکو و مشروطیت بیش از پیش زن ایرانی را به جامعه کشانید و نقش حساسی را در امور سیاسی برای او آشکار کرد. هرچند قبل از آن زنان درباری و زنانی که با مرکز قدرت در تماس بودند در امور کشور نقش‌آفرینی می‌کردند. در این دوره عنوانی که به زنان می‌دادند عنوان «خانم» یعنی ملکه من بود. زن‌های درجه دوم را «بیگم» یعنی بانوی من یا باجی می‌گفتند و عنوان زنان در پایین‌ترین درجه و مرتبه را «ضعیفه» می‌خواندند. علاوه بر این از القاب دیگری استفاده می‌شد؛ از این میان می‌توان به آغابیگم؛ همسر فتحعلی شاه، گلبخت خانم (دختر یکی از سران ترکمن در زمان آغامحمد خان)، تاج الدوله، ننه خانم، سنبل خانم، آغاباجی، (از زنان فتحعلی شاه)، امینه اقدس، انیس الدوله، لیلی خانم، شکوه السلطنه (از زنان ناصرالدین شاه) عزت‌الدوله (خواهر ناصرالدین شاه) و آسیه خانم معروف به ام‌الخاقان همسر مظفرالدین شاه اشاره نمود.

نکته جالب که بعضی از منابع بدان اشاره نموده‌اند، سلسله مراتب و درجه بندی در رتبه‌های زنان شاه بود؛ بطوری که مراقبت و نظارت بر زنان حرمسرا بعهده چند زن از زنان شاه که «سرخانم» نامیده می‌شدند، قرار داشت. مانند امینه اقدس که از زنان محبوب ناصرالدین شاه بود و کلیددار خزانه پادشاهی بشمار می‌رفت. یا تاج الدوله سوگلی فتحعلی شاه که وی نیز خزانه‌دار حرمسرا بود. مؤلف تاریخ عضدی در این باره می‌نویسد که هریک از زنان در حرمسرا وظایف مخصوصی را برعهده داشتند.

یکی از زنان فتحعلی شاه به نام ننه خانم مسئول نظارت بر چند نفر از زنان شاه بود که وظیفه داشتند تا کارهای مربوط به نمازخانه و ایوان نشیمن قصر شاهی را انجام دهند. زنی به نام بی‌بی خانم وظیفه پوشاندن رخت و آوردن آیینه و نشانه و بردن رخت حمام شاه را عهده‌دار بود. سه زن که سرکشیک نامیده می‌شدند علاوه بر نظارت بر دیگر زنان، به نگهبانی از دیگر بخش‌های اندرونی می‌پرداختند. ده زن از زن‌های حرم با لباس‌های فاخر و جواهرآلاتی که داشتند، مسئول بردن خوراک نزد شاه بودند که همگی از مادران شاهزادگان به شمار می‌رفتند. زنان را بصورت عام مسماط، سرپوشیده، عورت، ضعیفه، سریره (پنهان)، کنیزک، خادمه می‌خواندند. بعلاوه از عناوینی چون پرده‌نشین، مستوره (پوشیده)، مخدره، علیامخدره، مقصوره (کوته شده)، موقوفه (وقف شده) و مقنعه نیز استفاده می‌شده و یا به تناسب وضعیت تأهل عنوان: همسر، منکوحه و قوما (همخوابه) خوانده می‌شدند.

همۀ در افغانستان، که یکی از کشورهای جهنمی برای زنان است، بجای همۀ این القاب از وازۀ بی معنیِ «مُسَمّاط» به جای زن یا خانم استفاده می‌شود و در همۀ اسناد ازدواج بهمین گونه درج می‌شود. ولی برای مردان، لقب «محترم» را به‌کار می‌برند. معلوم نیست چرا برای بانوان از وازۀ «محترمه» استفاده نمی‌‌شود. این القاب و عناوین واژگانی هستند که برای نام زنان گذاشته می‌شده است. بانو، عنوان فرشته آب (آناهیتا) بود، زیرا بمعنای نگهبان و حافظ و دارنده است، اما بعدها به معنای زن، خانم، خاتون، سیّده و بزرگ خانه نیز بکار رفت.

بی‌بی: عنوان مؤدبانه و محبت‌آمیزی برای زنان بود و در اصل واژه‌ای ترکی است که برای مادربزرگ، مادر، عمه و زن بکار می‌رود. اما در ترکی لفظ بی‌بی را برای قابله، خاله و در تاجیکی برای دایه و پرستار بچه در زبان اردو علاوه بر معانی فوق برای بانوی پارسا، خواهر و امیرزاده نیز بکارمیبرند. بی‌بی خانم همسر امیر تیمور لنگ، بی‌بی آمنه همسر نظام شاه و بی‌بی منجمه دختر کمال‌الدین سمنانی که در سدۀ ۷ ماهشیدی از پیشوایان شافعیان نیشابور بود و ایشان از زنان ستاره شناس ایرانی بشمار می‌رفت.

بیجه: واژه فارسی و کوتاه شده بی‌بی است مانند: بیجه بدیع الجمال که نام وی در وقفنامه سنگی آب انبار پشت باغ یزد به تاریخ ۱۰۵۲ ماهشیدی دیده می‌شود. بیگم بیگی یا بیگ: علاوه بر ملکه به خاندان سلطنتی (اعم از دختران، خواهران و عمه‌های شاه) که در دربار زندگی می‌کردند، نیز گفته می‌شد. بیگم، مؤنث واژه «بیگ» است. این لقب، لقبی افتخاری و منحصر به شاهزاده خانم‌ها در دوره مغولی تاریخ هند بود. در سدۀ هشتم ماهشیدی در سلسله‌هایی کوچک چون جلایریان عنوان بیگ با اسامی بانوان نیز همراه بوده است، مانند ساتی بیگ خان (دختر اولجایتو حاکم ایلخانیان) اما در دوره صفویان این عنوان اهمیت خود را از دست داد و علاوه بر لقب «شاه» به رؤسای نظامی، فرزندان افراد برجسته دولتی و رؤسای قبیله عنوان بیگ داده می‌شد. لقب «بیگم» در مقابل بیگ به معنای امیربانو یا سالاربانو و ملکه بود.

خاتون: در زبان جغتایی بمعنای «عالی نسب» آمده است و امروزه بزبان ترکی آن را «کادین» می‌گویند که بمعنای خانم یا بانو، برای احترام به نام زن استفاده می‌شود. فرهنگ لغات این واژه را ترکی و عنوانی دانسته است که پیشوای ترکان «بومین خاقان» در چین به همسر خود داده است.

خانم: این لقب بمعنای زوجه خان بود که بعدها به معنای بانوی محترم بکاررفته است، در بین ایرانیان «بانوی اصلی» و یا همسران و زنان منسوب به خاندان‌های اصیل بدین لقب خوانده می‌شدند که محبت و بزرگی را القا می‌کند؛ مانند مهرانگیزخانم. در عصر تیموری لفظ خانم تنها به زوجه اول شاه اختصاص داشت و زوجه دوم «کیچیک خانم» (خانم کوچک) نامیده شده است. در عصر صفوی نیز این اصطلاح برای زنان عقدی دربار شاه عباس دوم مرسوم بود و با آن عنوان معرفی می‌شدند و از عصر قاجار تا به امروز نیز تنها بعنوان بانوی محترم مورد خطاب قرار می‌گیرند. رسم بر این بود که همسر و و یا حتا برادر در یک خانه نمی‌‌‌توانست اسم زنان را صدا بزند و اگر طبق معمول در خانه‌ای بیش از یک زن بود به نسبت سن یا قرابت نسبی (همسر، خواهر و مادر) می‌گفتند: خانم بزرگ، خانم کوچک، خانم وسطی و القابی مشابه آن، اما اگر در خانه تنها یک زن بود وی را تنها با لقب خانم خطاب می‌کردند.

ستی: واژه‌ای سانسکریت بمعنای عفیف و پاکدامن است اما در واژه نامه بمعنای خانم و زن با حیا بکاربرده شده است. مانند ستی فاطمه همسر امیر چخماق (حاکم یزد در عصر شاهرخ تیموری). از این واژه، در فارسی، «مهستی» را داریم.

سوگلی: وام گرفته از زبان ترکی است و به معنای عزیز دردانه، برگزیده و محبوبترین زن شخصی بشمارمی‌رفت. از زنان سوگلی شاهان قاجار مى توان به تاووس خانم ملقب به تاج الدوله سوگلی فتحعلیشاه، جیران خانم ملقب به فروغ السلطنه و فاطمه خانم ملقب به امین الدوله سوگلی ناصرالدینشاه اشاره نمود. دکتر پولاک در سفرنامه خود عنوان ضعیفه را مربوط به زنان پایین مرتبه دانسته است.

ملکه: مأخوذ از تازی به معنای پادشاه زن و یا زنی که سلطنت کند، زوجه ملک و بانوی شاه گفته می‌شود (دهخدا) اما لفظ شاه را نیز همراه نام زنان می‌توان دید. مانند شاه زینب خانم، شاه ملک، عالم شاه بیگم، شاه بانو (همسر نوح بن منصور سامانی)، شاه بیگم (دختر شاه اسماعیل صفوی). علاوه بر این لفظ سلطان بر پسوندهای معمول نام زنانی چون خرّم سلطان و خدیجه سلطان و در اسامی سه کلمه‌ای نیز زیاد دیده می‌شود؛ مانند رقیه سلطان خانم، فاطمه سلطان خانم، گوهر سلطان خانم، پاینده سلطان بیگم و مریم سلطان بیگم. معصومه سلطان (مس مستان) باجی. واژۀ شهبانو برگرفته از کاربرد فارسی، پیشترها نیز به‌کار می‌رفت.

کشف حجاب بانوان، پس از دیدار رضاشاه با آتاتورک، در ایران نیز، با فشار حکومتی همراه شد. ولی، فشار مذهبی، ناپذیری مردم، این موضوع را به چالشی نه چندان پسندیده کشید. حتا برخی از نواندیشان فرنگی مآب نیز هواداری چندانی از بی حجابی نشان نمی‌‌دادند. ولی، نقش اجتماعی و حتا سیاسی بانوان بسیار پررنگ شد. از آغاز حرکت‌های اعتراضی سال ۱۳۵۵ خورشیدی، دختران و بانوان (با حجاب و بی‌حجاب) به جمع مردان پیوستند. محوطۀ چمن دانشگاه تهران، «صحنۀ آزادی» شد. گرچه، دم خروس مذهب در خفا به کار بود، ولی، این‌بار، برای مدتی کوتاه، انتقاد از بی‏حجابی مسکوت ماند.

پس از پیروزی فتنۀ خمینی، از همان آغاز، حتا از زمان یورش لات‌های مسلمان در ۱۵ خرداد،. با تیغ کشیدن به رخسار بانوان و اسیدپاشی، به بانوان آزاد، چهرۀ کریه «زن ستیزی» اسلامی خود را نشان داد. باوجود این، پرچمداریِ بیشترین و پیگیرترین مبارزه با دیکتائوری مذهب با بانوان بوده و است. این کشمش را در این روزها بیشتر می‌بینیم. کار بجایی رسیده که «حجاب سوزی» حرکتی انگیزشی برای ایستادگی در برابر گزمه‌های خامنه‌ای شده است.

در تبریز، شاید در آذزبایجان، واژۀ «بی حجاب» وجود ندارد. این گروه بانوان، لقب زیبای «بانوان آزاد» را دارند.

از دوران صفویه و از در دوران قاجار، مجموعه نامه‌ها و خطابه‌هایی در بین زنان دربار دیده می‌شود که علاوه بر اینکه مهمترین سند مکتوب از القاب زنان بشمارمی‌رود، بسیاری از ناگفته‌های تاریخی را برای ما روشن می‌سازد؛ بطوری که شاعران در اشعار و نویسندگان در نامه‌های خود زنان خاندان سلطنتی را با القاب و صفاتی که در ساخت آن از شخصیت‌های استوره‌ای، مذهبی و تاریخی چون فرنگیس، زلیخا، مریم، بلقیس، رودابه و رابعه استفاده می‌کردند، نام برده‌اند؛ القابی چون: علیاحضرت، ناهید منزلت، فرنگیس حشمت، زلیخاسیرت، مریم عصمت، خورشید منقبت، حمیده سمات، ملکه‌الملکات، بلقیس سلیمان زمان، رودابه دوران، بلقیس منزلت، مخدره مهد عصمت و بلقیس سراپرده خلافت.

ریشۀ و خاستگاه القاب بسیار گوناگون و گسترده هستند:
نخست خدایان یا ایزدان، سپس پیامبران، در ردۀ سوم پادشاهان، دولتمداران، سرکردگان کشوری و لشگری، در آخر، لات و لوت‌ها و دزدان و انسان‌های شرور و نادرست قراردارند:

ایزدان: «اناهیتا»، ایزدبانوی دریا‌ها و آب‌های جاری. «میترا» (مهر)، «اَل، اله» خدای استوره‌ای هیتی‌ها در آناتولی، «الله» ال اله= بت بزرگ مکی‌ها، که پدران و خاندان محمد (طایفۀ قریش) خدمتگزار و عبد و عبید این بت بودند. (عبدالله). «عزی»، هم یکی از دو بت معروف طایفۀ قریش (عرب ) در عهد جاهلیت، و دیگری لات نام داشته و اعراب بت پرست آنها را دختران خدا می‌دانستند. (فرهنگ فارسی معین) لقب عبد، بگونۀ عبدالله، و ترکیبات این واژۀ عربی در ایران امروز نیز بسیار کاربرد دارد. عبدالله، عبدالحسین.

پیامبران: موسا (برگرفته از آب). عیسا مسیح (نجات دهنده). محمد (ستوده).

پادشاهان، امیران: کیومرث، (گیو مرد). کیکاووس، کیقباد، کیخسرو. خشایارشا، که در واگویی یونانی به «کسِرکس» تبدیل شده است. امیر تیمور لنگ گورکانی (گورکن) یا (کورَاکن، ترکی= داماد). ولی این نام، در واگویی اروپایی به «تامِر لان» برگردانده شده که ما را بسوی معنا، رهنمون نمی‌‌شود. ایرانیان و (علویان در ترکیه) از فرانام پادشاه (پاشا) استفاده می‌کنند. ترکان مسلمان شده و عرب‌ها، از فرانام «سلطان، از ریشۀ سلطه) استفاده می‌کنند. در تعریف سلطان، یک سرکردۀ مسلمان (سلطان محمود غزنوی) همه چیز را از آن و در قیمومیت خود می‌داند. سلطان‌های قاجار نیز بر این باور بودند و عمل می‌کردند. زمانیکه کسی را دشمن خطاب می‌کردند، گماشتگان حکومتی، خانوده و اموال او را از آنِ خود می‌کردند و بر مردان حکم اعدام جاری می‌کردند. ملایان (آخوندهای شریک حکومت) در زمان قاجار نیز گروه «لوطیان» را باخود داشتند و اگر با کسی، بهر دلیل چپ می‌افتادند، او را «بابی=بهایی» لقب می‌دادند. خانواده و اموالش را تصاحب می‌کردند و خودش به سرنوشت نامعلومی دچارمیکردند.

این تصاحب و هپو-هپو، امروزه، از زمان استقرار اسلام محمدی، یعنی از زمان فتنۀ خمینی، در همه جای ایران حکمی قطعی و جاری شد. خانۀ سرکردگان حکومتی و آرتش شاه را، اوباش و کاسه لیسان خمینی تصرف کردند یا بعنوان پاداش خدمتشان به خمینی، دریافت کرده و سکنا گزیدند. کارخانجات خصوصی را هم در همان روزهای بلبشوی آغازین انقلاب، به آخوند‌ها و لات و لوت‌های مسلمان دادند. خمینی، به آخوند چاقوکش و آدمکشی مانند «هادی غفاری» کارخانۀ «جوراب استارلایت» را بخشید. علی اکبر ولایتی، پزشک کودکان، از «دستیاران سید علی خامنه‌ای» خانۀ مجللی از وابستگان رژیم شاه را دریافت کرد. دزدی‌های دکتر یزدی، صباغیان و همراهانشان را از صندوق‌های رمزدار کاخهای سعدآباد تهران، پیش از واگذاری کاخها به وزارت «فرهنگ و هنر» به ما گزارش دادند و ما بچشم خود دیدیم که کاخ‌های سعدآباد و نیاوران را اوباش خمینی، غارت (بمعنای کلمه، لخت) کرده و حتا فرش‌های پلکان‌های گردان طبقات را نیز از پایین و بالا، بریده و برده بودند. غارت خانۀ دکتر محمد مصدق توسط شعبان بی‏مخ و لات‌های تهران در جریان ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ثبت تاریخ است.

در شهر ما، تبریز القابی هم هستند که از ویژگیهای بدنی و ظاهری ساخته می‌شوند: اکبر سبیل، جوجه کاظم، بیتلی قاسیم (قاسم شپشو). القابی هم، ناشی از رفتار و کردار: مردم هستند. شهری که همه، می‌لنگند/ بهر که راست رود، می‌خندند. در تبریز، در محلۀ ما، مرد بیسوادی بود بنام «بمانعلی» که همیشه در جمع مردم، لاف‌های سیاسی می‌زد، نامش را گذاشتند: «علی بین المللی»، «علی دودوللی» (علی دودلی) بدلیل خلف وعده این لقب را گرفت: حاجی بوس بوس (بهرکی می‌رسید، چه آشنا و چه غریبه می‌بوسیدش).

در جریان آماده سازی مردم در جهت تدارک امام سازی حزب الله، بمردم القاء کردند که عکس خمینی در ماه است. می‌گویند آدم شیفته، کور است. مردم شیفته که همۀ توشه و توان و آمال خود و زینت آلات زنان را بحساب خمینی خوابانیده بود،ند نخست می‌خواستند عکس او را در ماه ببینند. زمانیکه خمینی مستقر شد و روزها به رتق و فتق کارها و به صدور احکام مصادره و اعدام دیگراندیشان نشست، دست اندرکاران معرکه گردان، برای شب‌هایش هم یک برنامۀ تلویزیونی راه انداختند که از آغاز شب تا نیمه شب، گروهی از مردم عامی کوچه و بازار را در پای منبرش جمع می‌کردند تا شنوندۀ زار زدن‌هایِ تکراری هر روزه او باشند. در این زمان، بود که، مردم تهران به او، لقب «ترمینال» دادند. چون روزها، تِر می‌زد و شب‌ها می‌نالید.

برخی از بانوان و مردان لقبشان، از کار و پیشه ناشی می‌شود: «موشاتا فاطماخانیم» (فاطمه مشاطه)، «قاش آلان فاطماخانیم» (سلمانی زنانه)، «ماما فاطماخانیم» (فاطمه قابله برای زایمان). بسیاری از این بانوان شاید نام دیگری داشتند، ولی برای مردم نام فاطمه، برگزیده بود. «قورباغاباجی» زنی که به زنان شنا یادمیداد. «قاوال علی» نوازنده‌ای بود که در مجالس عروسی مردم دایره می‌زد. اگر صاحب عروسی دارایی نداشت، برایگان این خدمت را ارائه می‌داد. گاهی هم چند دوست مانند خود را باخود می‌برد و به رونق مجلس می‌افزود.

«کوراوغلی» (قهرمان حماسی آذربایجان) است. می‌گویند بسیاری از جوانان که به کوراوغلی حسرت می‌بردند، چشم پدرشان را کورکردند تا کوراوغلی نامیده شوند، ولی مردم گفتند: «پسر مرد کور». این گفته، در آذربایجان، یک ضزب المثل (گلواژه) است. در بعضی از شهرها، القابی رایج است که ویژۀ آن شهر است. در کرمانشاه، لقب «پهلوان» لقب رایجی است. اگر در خیابان، پهلوان صدا بزنی، بچه و پیرمرد ۹۰ ساله، نیز خود را مخاطب پنداشته و برمیگردد.

لقب‌هایی که مردم برای تنبیه بکار برده‌اند:
ضحاک ماردوش، محتسب (امیر مبارزالدین مظفر)، ماچو، در اسپانیایی بمعنای «مذکر». در فرهنگ امریکای لاتین، عقیده به نوعی مردانگی سرسختانه و خودستایانه. از زمان پدیدآمدن جنبش فمینیسم در دهۀ ۱۹۷۰، ماچوایسم به صفتی کمابیش توهین آمیز تبدیل شده است که به همۀ مردانی گفته می‌شود که رفتارهای خشن، انعطاف ناپذیر و پرخاشجویانه، بویژه دربرابر بانوان دارند. امروزه، واژۀ «بسیجی» دارد جا باز می‌کند.

پس از یورش اعراب به ایران و استقرارشان در شهرها، القاب عربی نیز از سوی سودجویان عرب تبار، جای گشودند و راه افتادند: خواجه، علامه، شیخ، عالم، ملا، حجت الاسلام، امام، فقیه،، عارف، زاهد، مفتی، شریعتمدار از القاب رایج بودند. عنوان‌های دانشگاهی و کاری، عنوان‌های اداری و حکومتی: (داروغه، داروغه شاگرد) عناوین شغلی: ذابح، قصاب، شاطر، یارشاطر. در برخی نقاط، «آل» پیش از نام، (آل احمد، آل طاها ...) نایب، استاد، اوستا هنوز هم رایج هستند. القاب فروشی و التفاتی دوران قاجار برای «غلام بچگان» از کارافتاده، مانند فخرالملک، افتخارالسلطنه، کمال الدوله، نوشتاری جداگانه می‌طلبد..

از آغاز دوران پهلوی اول، بکاربری همۀ این القاب منسوخ شد و بجایش برگزیدن نام خانوادگی (غیر تکراری) برای شناخت هر خانواده و خاندان، قانونی شد. بسیار از بازماندگان دوران قاجار همان نام‌ها و القاب داده شده را به روز درآوردند و برای خود برگزیدند: فخرابادی، مصدقی، قوامی و ... برخی نیز از بازماندگان یا شیفتگان دوران ایلخانان ترک و مغول، واژه‌های زبان قومی خود را برای نام خانودگی برگزیدند: ولی در تلفظ (واگویی) بسیاری از آنها باید دقت کرد: «تک اللو=تک اللّی» (یک دست)، «قراگؤزلو=فره گؤزلی» (سیه چشم، سیه بیضه) بسیاری نشان از اجداد یا قبیله، قوم یا مکان زندگی را بیان می‌کنند: قراچورلو= قره چورلی»، «جهان بیگلو= جهان بیگلی» در واگویی واژۀ ترکی به فارسی، پسوند «لی» به پسوند «لو» تندیل شده است.

نام‌ها و لقب‌هایی که کاربرد اجتماعی – سیاسی و دینی دارند:
وکیل الرعایا، معتمد محله، پیشنماز مسجد، دعاخوان، عشرخوان، تلقین خوان، نوحه خوان، مرده شور، گورکن، مداح، مرشد، میاندار، پهلوان، قهرمان، لوطی، درویش، باجگیر، زورگیر، عیار، معرکه گیر، حاجی فیروز، یوزباشی، مین باشی، گروهبان، افسر، دژبان، کارآگاه، ارباب، رعیت، گزمه، گماشه، زنده خوار (چگینی)، دیوانه، بهلول دیوانه، خروس لاری، (بزن بهادر)، خوش شانس (خوش دست)، آقای آقا، بیگانه، مامور ۰۰۷، آرسن لوپن، جوکر، کدو تنبل، گاو چران، سوپر استار، حرفه ای، روباه خوش چهره، مار خوش خط و خال، هرکول، القابی آشنا در جوامع ایرانی هستند.

در زبان فارسی، برای ابراز مهر و عشقمان از واژۀ «جان» استفاده می‌کنیم.

لقب‌های نمودار زادگاهی:
می گویند، چون شاه عباس، گروهی از اتباع شیعۀ شهر جبل عامل لبنان را بایران خواست، تا مردم را مذهب و آیین شیعه آموزند، هیچیک از آنان اعقاب خود را نمی‌‌ شناختند. یکی را مجلسی، دیگر را بهاءالدین (شیخ بهایی) لقب دادند. مشاور انگلیسی شاه عباس گفت هریک از این «حضرات» را به دیاری بفرست و خود را از اهل آن دیار بنامند، هم پخش شوند و هم پذیرفته! از اینرو، آخوندها و ایت الله‌ها، با ناه ده و شهر و کوه نامیده می‌شوند: حجت الاسلام کوه کمره‌ای (آذربایجان)، گلپایگانی، خمینی، تبریزی، بهرمانی، رفسنجانی، خامنه ای، یزدی، خراسانی، بروجردی، برخی نیز از زمان رضا شاه پهلوی که باید نام خانوادگی بر خود می‌گذاشتند، اندک شناخت و سوادی هم داشتند، نام‌هایی نیکو برگزیدند: حکیم، طباطبائی، مطهری، بهشتی، باهنر.

منیر سوخته دل را لقب سمندر کن
که بوالهوس نسزد این خطاب رنگین را.
ملا ابوالبرکات منیر.

آگاهی بیشتر در این زمینه را در سرچشمه‌ها می‌یابید:
*. توکلی فائزه، حکومت خاتون بخارا، برگرفته از سایت زنان پژوهشگر تاریخ.
*. پناهی، عباس، زنان قدرتمند ایران، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا،
*. بیانی، شیرین، زن در ایران عصر مغول، ۱۳۸۲
*. ستاری، جلال، سیمای زن در فرهنگ ایران،.
*.. اصفهانیان، داوود، بانوان شاخص در عصر تیموریان، سایت انجمن زنان پژوهشگر تاریخ.
*.. شجاع، عبدالمجید، زن، سیاست و حرمسرا در دوره صفویه
*. سانسون، سفرنامه سانسون، ترجمه: تقی تفضلی
*. معینی، مریم، زن در تاریخ ایران
*. پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه پولاک، ترجمه: کیکاووس جهانداری
*.. ثواقب، جهانبخش، زنان فرمانروا و معرفی رساله‌ای درباره زنان حکومتگر تاریخ
*.. دلریش، بشری، زن در دوره قاجار
*.. عضدالدوله، سلطان احمدمیرزا، تاریخ عضدی، با توضیحاتی از عبدالحسین نوایی
*.. راشد محصل، محمدرضا، بررسی تاریخی و ساختاری القاب، نشریه علمی پژوهشی گوهر گویا،
*.. تهانوی، محمدعلی بن علی التهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، به تصحیح مولوی محمد وجیه و دیگران
*.. جوادی، سید مهدی، نقش سیاسی و اجتماعی بیگ، ترخان و تگین در تاریخ اسلام، فصلنامه تاریخ در آئینه پژوهش
*.. زرشناس، زهره، القاب زنان اشرافی در نوشته‌های سغدی، مجله نامه فرهنگستان
*.. دائرةالمعارف زن ایرانی، ج ۱
*.. حجازی، ضعیفه
*.. باباصفری، علی اصغر و غلامرضا سالمیان، ستی و بازتاب آن در ادب فارسی، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شماره ۱۶۰،
*.. مهمترین امامزادگان و بقعه‌هایی که در ایران به نام زنان منسوب گردیده در مجموعه دایره‌المعارف زن ایرانی گردآوری گردیده که به طور نمونه به تعدادی از آنان اشاره می‌گردد: امامزاده حلیمه خاتون، شاد مهن، امامزاده بی‌بی سکینه سنقرآباد، امامزاده فضه خاتون روح ا فزا، امامزاده بی‌بی زبیده مافی آباد، امامزاده عمه صغری و عمه کبری در اشتهارد، امامزاده بی‌بی سکینه شهریار، امامزاده بی‌بی سکینه کردان، امامزاده بی‌بی قزلار آغشت در ساوجبلاغ، امامزاده بی‌بی زبیده دماوند، امامزاده فضه شیرین مراء دماوند، امامزاده بی‌بی علیه خاتون خراسان و ... .
*.. از مهمترین بقعه‌هایی که در ایران به نام چهل دختران معروف می‌باشد می‌توان به امامزاده چهل دختران جمال آباد، بقعه چهل دختران اصفهان، بقعه چهل دختران دامغان، چهل دختران کاشان، امامزاده چهل دختران نجم آباد، امامزاده چهل دختران یزد، امامزاده چهل دختران طالقان، چهل دختر بجنورد و یا دروازه چهل دختران ساری، دروازه چهل دختران استرآباد اشاره نمود. (دایرةالمعارف زن ایرانی،
- آزاد، حسن، پشت پرده‌های حرمسرا، ارومیه: انتشارات انزلی، چاپ اول، ۱۳۶۲.
- افشار، ایرج، یادگارهای یزد، ۲ ج، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۷۴.
- انصافپور، غلامرضا، قدرت و مقام زن در ادوار تاریخ، تهران: شرکت نسبی کانون کتاب، ۱۳۴۶.
- بیانی، شیرین، زن در ایران عصر مغول، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۵۲.
- ، زن در ایران عصر مغول، تهران: دانشگاه تهران، چاپ دوم، ۱۳۸۲.
- پناهی، عباس، زنان قدرتمند ایران، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، ۱۳۸۷.
- پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه پولاک، ترجمه: کیکاووس جهانداری، تهران: خوارزمی، چاپ اول، ۱۳۶۱.
- تهانوی، محمد علی بن علی التهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، به تصحیح مولوی محمد وجیه و دیگران، تهران: خیام، ۱۹۶۷.
- ثواقب، جهانبخش، زنان فرمانروا و معرفی رساله‌ای درباره زنان حکومتگر تاریخ، شیراز: نوید، ۱۳۸۶.
- دلاواله، پیترو، ترجمه شعاع‌الدین شفا، تهران، علمی فرهنگی، ۱۳۷۰.
- حجازی، بنفشه، به زیر مقنعه، تهران: نشر علم، چاپ اول، ۱۳۷۶.
- ، ضعیفه (بررسی جایگاه زن ایرانی در عصر صفوی) تهران: قصیده‌سرا، ۱۳۸۱.
- دایرة‌المعارف زن ایرانی، ۲ جلد، به سرپرستی مصطفی اجتهادی، تهران: بنیاد دانشنامه بزرگ فارسی، ۱۳۸۲.
- دلریش، بشری، زن در دوره قاجار، تهران: انتشارات سوره، چاپ اول، ۱۳۷۵.
- دهخدا، علی اکبر فرهنگ فارسی دهخدا.
- سانسون، سفرنامه سانسون، ترجمه: تقی تفضلی، تهران: ابن سینا، ۱۳۴۶.
- ستاری، جلال، سیمای زن در فرهنگ ایران، تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۳.
- شجاع، عبدالمجید، زن، سیاست و حرمسرا در دوره صفویه، سبزوار: امید مهر، ۱۳۸۴.
- عضدالدوله، سلطان احمد میرزا، تاریخ عضدی، با توضیحاتی از عبدالحسین نوایی، تهران: بابک ۲۵۳۵ ش.
- عمید، حسن، فرهنگ عمید، تهران: امیر کبیر، ۱۳۶۱.
- معینی، مریم، زن در تاریخ ایران، تهران: انتشارات زیتون، چاپ اول، ۱۳۸۱.
- میرشکرایی، محمد، زن و فرهنگ (مقالانی در بزرگداشت یکصدمین سال تولد بانو مارگارت مید)، تهران
- بابا صفری، علی اصغر و غلامرضا سالمیان، ستی و بازتاب آن در ادب فارسی، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد- جوادی، سیدمهدی، نقش سیاسی، اجتماعی بیگ، ترخان و تگین در تاریخ اسلام، فصلنامه تاریخ در آئینه پژوهش، شماره ۹، ۱۳۸۵.
- راشد محصل، محمدرضا، بررسی تاریخی و ساختاری القاب، نشریه علمی پژوهشی گوهر گویا.
- زرشناسی، زهره، القاب زنان اشرافی در نوشته‌های سغدی، مجله نامه فرهنگستان، شماره ۴ و ۵.
- سایت انجمن زنان پژوهشگر تاریخ.
احمدی (صرّاف)، نزهت؛ (۱۳۹۲)، زن در تاریخ اسلام (مجموعه مقالات سمینار بین‌المللی زن در تاریخ اسلام)، تهران: انتشارات کویر، چاپ اول.

چند سرجشمۀ دیگر:
۱-لیدی شیل، خاطرات، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران: نشرنو، ۱۳۶۲.
۲-کارلاسرنا، سفرنامه، ترجمه علی اصغر سعیدی، تهران: زوار، ۱۳۶۲.
۳-اعتمادالسلطنه، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۸.
۴-پولاک، ایران و ایرانیان، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۸.
۵-عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، تهران: زوار، ۱۳۲۱.
۶-میترا مهرآبادی، زن ایرانی به روایت سفرنامه نویسان فرنگی، تهران: آفرینش، ۱۳۷۹
۷-بنفشه حجازی، تاریخ خانمها، تهران: قصیده سرا، ۱۳۸۸.




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024