يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
اگر معروفی نابغه نبود از نوادر روزگار بود!
چه درسهایی نسل جوان میتوانند از عباس معروفی بیاموزند؟
“انسان برای شکست ساخته نشده است،
انسان را میتوان از بین برد، اما نمیتوان شکست داد.”
ارنست همینگوی
عباس معروفی را با رمان سمفونی مردگان شناختم زمانی که منتشر شد، در زمانی کوتاه خواندم و دنبال آثار بعدیش بودم بعد با مجله گردون آشنا شدم که برای ما جوانان مغتنم بود و حامی نسل تشنه آموختن بود. سه نشریه ادبی و فرهنگی در راستای هم منتشر میشدند. آدینه و دنیای سخن حرفهای و برای روشنفکران مفید بود ولی مجله گردون از لون و رنگ دیگری بود. آمده بود تا نسل جوان را تغذیه فکری کند و تا آخرین شمارهاش حامی نسل جوان بود در ضمن خودم تعداد انگشت شماری که بدستم میرسید، پخش میکردم.
تا مشکلاتی برای مجله گردون و معرفی پیش آمد و به غرب آمد و در آلمان دیدار نزدیک میسر شد. اولین بار در فرانکفورت با آرمین هومن، در انجمن فردوسی فرانکفورت، شبی ادبی با حضور او برگزار کردیم که استقبال شایانی شد و بهمرور دوستیمان عمیق شد، و دعوت کردم برای تدریس داستان، که مشکلات عدیدهای بهوجود آمد و نافرجام ماند. ولی با تشکیل انجمن ادبی فرهنگی هزار و یکشب فرانکفورت هر سال در زمان نمایشگاه کتاب، مهمان اصلی ما بود و هیچوقت پولی از ما طلب نکرد با مشغولیت زیاد در زمان نمایشگاه شب ادبی ما را پربار میکرد.
“من هنگام بیداری خواب میبینم، نه هنگام خواب.”
گرام گرین، این سو و آن سوی متن
زمانی که رمان «تماما مخصوص» را خواندم، میتوان گفت بیوگرافی خود عباس معروفی است با راوی عباس، که شرح سفرش به قطب شمال و زنده و جاندار حکایت کرده بود. در سفر بعدی درباره تماما مخصوص گپ میزدیم گفت فلانی یک خوابی دیدم و در عرض شش ماه آن را دوباره نوشتم و ورژن جدید را به من هدیه داد و گفت: آن را پاره کن بریز دور با اینکه مشکلی نداشت ولی این را بخوان. راستی عباس خوابهایش را بهصورت رمان مینوشت و حکایت نوشتن پیکر فرهاد از زبان راوی زن بوف کور و هر شب منتظر بود آن زن به دیدارش بیاید و رمان ادامه پیدا کند و رمان با چند دیدار در خواب نوشته شد.
عباس معروفی در چند جبهه فعال بود، دوباره مجله گردون را در آورد و ضرر کرد و دیری نپائید. غم نان داشت و غم غربت با عباس تا روز آخر با او بود. شرایط سختی داشت تا خانه ادبیات هدایت برلین را افتتاح کرد. هم کتاب چاپ میکرد و هم کتابفروش بود و به کشورهای مختلف برای سخنرانی و کلاس داستا نویسی میرفت آرام و قرار نداشت! فضای مجازی هنوز محدود بود و بعد از پاندمی کرونا بهصورت آنلاین رابطه داخل و خارج گستردهتر شد ولی عباس با آن انرژی پایان ناپذیر اسیر سرطان شد و کمکم آب شد و انسانی که دوست داشت شاگردان بیشتری تربیت کند و در ایران کلاسهای حضوری و مجله وزین گردون را دوباره منتشر کند و رمانهای جدیدی از زیر دستش بیرون بیاید و ایران آزاد و آباد را دوباره نفس بکشد، از ادامه زندگی باز ماند!
“من خوشبختی نمیخواستم تو را میخواستم.”
معروفی
اگر عباس معروفی در تبعید غم نان نداشت فقط رمانش را مینوشت و تجربیاتش را به نسل جوان و تازه نفس منتقل میکرد، شاید هنوز مینوشت و فعال بود! غم نان و شرایط زندگی در غرب شمع زندگیش را قطره قطره آب کرد و بعضی ایرانیان حسود و جزماندیش و سادهاندیش نتوانستند او را تاب آورند و برایش تا توانستند زدند و الان میدانم بیشترشان پشیمان هستند.
عباس با وجود شاگردانش و تعداد اندکی در غربت تنها بود و غم غربت در وجودش لانه کرده بود ولی دنیای زیبایی داشت به نوشتن فکر میکرد و داستان هر کجا بود بوی داستان میداد و دوست داشت انسانهای مستعد را راهنمایی کند برای معروفی داستان زندگی و عشق بود و هر شب خواب داستان میدید و در دوستی لوطی بود و سنگ تمام میگذاشت. حیف نویسنده خوبی را از دست دادیم. اگر عباس معروفی نابغه نبود از نوادر روزگار بود! و نسل جوان و آیندگان قدر او را بیشتر خواهند دانست، او غربت و غریبی ما را معنا کرد ولی خودش غریب ماند و تا توانست نوشت تا ما سبکتر زندگی کنیم و هر شب به خوابمان بیاید، بنویس و باید از زیر دستت داستان جدیدی متولد شود.
“رمان مثل عشق، مثل فوتبال، شنا، پرواز
از قاعدهء بازی خودش پیروی میکند.”
این سو و آن سوی متن
من فکر میکنم رمان، سمفونی مردگان جزو ده رمان برتر معاصر است. عباس جان، ما در نبودت دوره میکنیم روز را شب را هنوز را! نامت بر تارک ادبیات ایران حک شده است، امیدوارم جامعه ایرانی قدر معروفیها را در زمان حیاتشان بدانند!
در آخر شعری که برای عباس معروفی نوشتهام، یادداشتم را به پایان میبرم.
سمفونی یادها
روزگار خط خطی
روزگار سیاه و سفید
روزگار بیتو بیما
روزگار مات شدن
روزگار عذاب و درد و دروغ
روزگار ماتم و عزا
روزگار، آوار شدن یادها
روزگار در خود فرو رفتن
روزگار خطهای کج و کوله
روزگار بدون سمفونی
روزگار بغضهای ماورای بنفش
روزگار گریهکردنهای ناتمام
روزگار بیرون از زندگی ماندن
روزگار فنا شدن در ماورا هستی
روزگار خاطرات گذشته در گذر زمان
روزگار قابهای سرگردان
روزگار سمفونی یادهایمان
روی لبه تیغ زندگی
روزگار بیحوصله، خالی از تپش
روزگار در سوگ قلم نشستن
روزگار خبرهای ریز و درشت
از آمدن و رفتنهای عزیزان
و انتظار بدون هیچ پشتوانهای
در حیرت، این سرگردانیهای مداوم
و حباب روی آب، در عطش مدام
که نامش زندگی ست!
و سفره غم و رنج و عزا را، پایانی نیست!
روزگار، یتیم شدن عشق در بی زمانی!
و گم شدن در چهارراههای بدون بازگشت!
امیر کراب یازدهم سپتامبر دو هزار و بیست و دو
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|