يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 11.09.2006, 19:34

(پنجاه و ششمين قسمت)

شما بايد دستتان را، از جيب ايشان، بيرون بياوريد!


سيروس "قاسم" سيف

.(JavaScript must be enabled to view this email address)


مقام بلندپايه : (ميليون‌ها ميمون و پستاندار ديگر که به جای خود، حتا اگر صحبت از ميليون‌ها انسان هم.......).
متخصص : ( انسان هم عاليجناب؟!).
مقام بلند پايه: ( بلی. انسان هم! و...بازهم سؤالی هست؟!).
متخصص : ( خير، عاليجناب!).
برای آزمايش‌های اوليه، قرار شد که از وجود هزاران انسانی که به وسيله ی سازمان " تنش کش"، به دليل مشکوک بودن به ارتباط با عناصر "حاضر و غايب"، دستگير شده بودند، استفاده شود و نتايج به دست آمده، نه تنها به طور شگفت انگيزی مثبت بود، بلکه ثابت می کرد که مزايای استفاده از وجود انسان، به مراتب، بيشتر ازمزايای استفاده از وجود ديگر پستانداران است؛ به طور مثال: گرفتن خون انسان، پس از خوراندن ماده ی " فرار و خطرناک"، می توانست تا پنجاه دفعه، تکرارشود و تازه پس از پنجاه دفعه که خون، توانائی تبديل کردن ماده ی فرار خطرناک را به ماده ی مفيد و غير فرار، از دست می داد، می شد به همان اندازه، ماده ی غير فرار و مفيد را از ادرار و و مدفوع آن انسان، استخراج کرد.
هدف بعدی، استفاده از خون و ادرار و مدفوع ميليون‌ها کارگر متخصص و غير متخصص و ميليون‌ها آواره بود که مثل سيل ازهمه طرف به سوی شرکت، سرازير شده بودند. فقط، اشکال اين شيوه در آن بود که بايد به شکل بسيار بسيار سری انجام می شد.
در مورد کارگران – متخصص و غير متخصص، به دليل در اختيارداشتن، مشخصصات روحی، جسمی و اعتقادی آنها-، اعمال شيوه ی بسيار بسيار سری، چندان مشکل نبود. مشکل اصلی، آوارگان بودند و بازگرداندنشان به محل‌های پيش بينی شده و ساختن شهرک‌هائی برای اسکان دادن آنها. به اين طريق، متخصصين شرکت، دست به کار برنامه ريزی دوپروژه شدند:
الف : پروژه ی خون.
ب: پروژه ی ادرار و مدفوع.
پروژه ی خون را از نظر زمانی، "پروژه ی نزديک" ناميدند که امکان اجرای آن، در آن زمان، ميسر بود و پروژه ی " ادرار و مدفوع " را، "پرو ژه ی دور" ناميدند و اجرای آن را به بعد از جش بزرگ موکول کردند و برنامه ريزی پروژه نزديک " پروژه ی خون" را به پايان رسانده بودند و وارد مرحله زمان بندی‌های اجرائی آن شده بودند که.....
( ببخشيد! اين متخصصينی که شما می فرمائيد، از آسمان که نيفتاده بودند! منظورم اين است که ميان آنها، آيا متخصصينی نبودند که قبلن به گروه آوارگان تعلق داشته باشنند و.......).
( اگر به استنادات تاريخی که داده شده است، درست دقت می فرموديد، همان اول نشان می دهد، متخصص که به جای خود، حتا آوارگان، در تشريح شجره نامه ی قومی شان، به خويشان دور و نزديکی اشاره کرده اند که مشخصات آنها، به طور عجيبی با مؤسسين اوليه ی شرکت جولاشکا و در مواردی، حتا با مشخصات بعضی از مسئولان زمان حاضر انطباق کامل دارد!، بنابراين.....).
( بنابراين، می خواهيد بفرمائيد که ماهم، بی تقصير.......... ).
( جناب! اين چندمين باره که می پری وسط صحبت اين بابا! قرارشد که بعد از سخنرانی....).
( خانم عزيز! منظوربنده از قطع کلام ايشان اين است که می خواهم سؤال کنم که چطور می شود، يک متخصصی که خودش از آوارگان است، برود و در سرمايه گذاری و طرح و اجرای پروژه‌هائی شرکت کند که هدفش نابودی سيستماتيک ......).
( مگر در جنگ جهانی دوم، توی نابودکردن سيستماتيک جهودا، جهودائی نبودند که با آلمانی‌ها، همکاری می کردند؟!).
( خود مارکس......).
( فقط نابود کردن جهودا نبود! نابودکردن کمونيست‌ها و.....).
( خود مارکس، مگر جهود نبود؟! مگر روشنفکرنبود؟! مگر سياسی نبود؟! مگر آلمانی نبود؟! مگه فيلسوف.....).
( مارکس، قبل از جنگ جهانی دوم، عمرشو داده بود به شما!).
هه...ههه......ههههههههه...... ه....ه....هههههه .....‌ها‌ها‌ها هه...
( حالا که ديگه، جهودا، آواره نيستن!).
( آواره که نيستن، هيچی، تازه، مسلمونارو هم آواره هم ميکنند!).
( توی جنگ دوم جهانی، اون آخونده، کی بود که برای هيتلر، قرآن و پرچم ايرونو فرستاده بود؟!).
ههههههههه!.....هه..هه.... ههه..... ههه.... همه ... هههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه...
( پس برای همينه که حالا، آخوندای اسرائيلی، دستشون رو گذاشتن توی دست آخوندای......).
( برای نابود کردن سيستماتيک مسلمونای........).
( فقط نابودکردن سيستماتيک مسلمان‌ها نيست، بلکه نابودکردن هرکس و هر چيزی است که بخواهد مانع انجام پروژه‌های شرکت جولاشکا......).
(دوست عزيز! هر چيز که بخواهد مانع پيش روی دموکراسی بشود، محکوم به نابودی است!).
( شما، به ريختن بمب روی سر مردم، می گوئيد، دموکراسی؟!).
( شما، به بن لادن و دارو دسته وحشی و ضد تمدن و خونخوار جنايتکار او که ازدرون اعماق سياه .....).
( ای بابا! به قول معروف ، چوب رو که ورميداری، گربه دزده فرار ميکنه! منظور اين بابا که به تو نيست! مگه تو، روشنفکری؟!).
( آقايان! آقايان! خواهش می کنم! خواهش می کنم اگر بحثی داريد بگذاريد برای بعد از سخنرانی و......).
(يکيشون خانمه!).
هه....ههههه.....ههههههه.......هههههه...هه....هه....ههههه.....هههه.....ههه................
( ببخشيد!. خانم و آقای عزيز! اگر بحثی داريد، بگذاريد.......).
( خانم محترم! چرا تهمت می زنيد؟! اصلن، ايشان کی و کجا صحبت از روشنفکرو جهود و مسلمان و مسيحی کردند. ايشان دارند در باره تاريخچه ی شرکت جولاشکا و متخصصين.....).
( مگه يه متخصص، روشنفکر نيس؟!).
( روی سخن من، با آن خانم است، نه با شما!).
( ايشون، خانم بنده هستند، فرمايشی بود؟!).
( شما، شوهر ايشان هستيد، وکيل ايشان که نيستيد! هستيد؟!).
(آقايون!..... خانم‌ها!..... خواهش می کنم!.... ).
( يک خانم که بيشتر نيست آقا! چرا پای خانم‌های ديگر را به ميان می کشيد؟!).
هههههههههههه........ هههههه..... ههه ..... هههههههههههههههههههههه
( بسيار خوب!..... خانم محترم!....و آقايان محترم!.......خواهش می کنم، احترام جلسه را......).
(... اصلن شما، چکاره ی اين جلسه هستی؟! روشنفکری؟! متخصصی؟! سياسی هستی، چی هستی که هی می پری وسط صحبت اين بابا وو هی اظهار عقيده ی بيخودی ميکنی؟!).
( اظهارعقيده ی بی خودی نمی کنم خانم محترم! حرف من اين است که ايشان، با اين تزهائی که ارائه می دهد، غير مستقيم دارد به همه ی روشنفکران و سياسيون و متخصصين و..... ).
(آقای محترم! من، به عنوان يک زن و به عنوان يک شنونده ی اين سخنرانی، اگرچه گفتار و رفتار اين خانم را تأييد نمی کنم، اما می خواهم عرض کنم که در اين به قول شما تزها، تا اين لحظه، نه تنها به متخصصين و و روشنفکران و اهل سياست، توهينی نشده است، بلکه......).
( خوب! حالا که دوتا خانم وارد بحث شده اند، می توانم بگويم خانم‌ها و آقايان!.... خانم‌ها! آقايان!... نيم ساعت آنتراکت داريم و بعد ازآن هم، سخنرانی ادامه پيدا می کند وبعد از سخنرانی هم، موسيقی و بعد از موسيقی هم.....).
(پاشو! سرم حسابی دردگرفت! بريم بيرون يه چائی يی، چيزی.....‌ها؟).
( موافقم. بريم).
( من، کاری به اين تز و مز و اينجور چيزها ندارم. فقط، اينو ميدونم که اگه همين امروز، مرزای کشورهارو وردارن، يک نفر، تو کشورهای کمونيستی و اسلامی، نميمونه. همه، راه ميفتن به طرف اروپا و آمريکا! چرا؟!).
(خب، البته، اين قضيه، تنها مربوط به کشورهای اسلامی و کمونيستی هم نيست. اصولن، انسان به دنبال رفاه و....).
( فقط مسئله ی رفاه اقتصادی هم نيست‌ها! آزادی هم هست. مردم می خواهند آزاد باشند. خب! توی اروپا و آمريکا، آزادی هست. عيسی به دينش و موسی هم به دينش! غير اينه؟ فکر ميکنی برای چی، ساليانه، اينهمه نيروی تحصيل کرده ی جوون، از ايران ميزنه بيرون! برای چی؟!ها؟!).
(البته، امنيت هم، چيز کوچکی نيست‌ها! پول و آزادی داشته باشی، ولی اگر امنيت......).
( چائی ميخوری يا کافی؟).
(ساندويجی ماندويجی چيزی نداره؟ به قول معروف که ميگن: شکم خالی، دين و ايمون.......).
درتصوراتی که عقل انسان، روشن و متمايز درک می کند، خطا واقع نمی شود، بلکه خطا، هميشه در تصديقات است، اگرچه، پول سرچشمه ی تمدن‌ها است. ولی نبايد فراموش کرد که آنچه انديشه و احساس رنسانس را آزاد ساخت، وقتی بود که به گروه موش‌های گرسنه که غذا را نيافته بودند، غذا داده شد و ناگهان، يادگيری شان پيشرفت کرد. يعنی خطاها و زمان يادگيری شان کاهش يافت و در همان "زمان کاهش يافته" بود که برادران هم شکم ، با خواهران هم شکم، ازدواج کردند و بعدها، دارای فرزندانی شدند وآن فرزندان، به مرور زمان فهميدند که درعلم، معقولات، به منزله ی صورت اند و وجدانيات به منزله ی ماده ی آن و وجود هر دوی آنها برای علم ضروری است؛ زيرا که ماده ، بی صورت متحقق نمی شود؛ و صورت، بی ماده ، همچون ظرف‌هائی هستند بی مظروف. اما، اينکه نخستين مرد و زن و نخستين نر و ماده حيوانات نخستين دانه‌های گياهان چگونه و چه وقت و در کجا به وجود آمده اند و مسئله ی پشت و رو کردن فضا و زمان و روشن کردن رابطه ی آنها با يکديگر، بيشتر در جهت آن است که قبول کنيم، آفريده شدن جهان، از روی هدف و مقصد معينی بوده است و موجودات برای اين آفريده شده اند که همان مقصد و هدف معين را کشف و دنبال کنند، در اين صورت، سياره ای که فاقد موجود زنده باشد، پاسخگوی فلسفه ی آفرينش نيست، آنهم وقتی که ذخاير زمينی رو به اتمام است و ماشين زدگی، بلای زمان ما است، مثل الاغ زدگی و........ خب!..... اگه همون وختی که تو، عقب همين تاکسی نشسته بودی و من داشتم با خدادتا سرعت، توی بزرگراه ميروندم، يه دفعه حس ميکردی که تاکسيه داره زيگزاگ و ويراژ ميره وو تا ميومدی که به من، يه چيزی بگی، می ديدی، جا تره وو چاکرت، پشت فرمون نيست و تاکسيه هم برای خودش، داره همينجور چپ و راست ميزنه وو زيگزاگ و ويراژ ميره!..... خب!.....اونوقت، چيکار ميکردی؟!)
( امر بفرمائيد پهلوان).
( گفتم چيکارميکردی؟!).
( دارم ماهيچه‌های کمر و پشتم را تقويت می کنم که.....).
(نگفتم چيکار ميکنی! گفتم چيکار ميکردی!).
( کی قربان؟ کجا؟).
( توی اون تاکسيه که داشت بدون راننده، برای خودش، تو بزرگراه.......).
(بلی..... بلی...... به هرحال،..... فکرمی کنم که راننده ی آن تاکسی، بايد در يک جائی، همان جلو....).
( گفتم که رانندهه، يه دفعه، از پشت فرمون، غيبش ميزنه! فهميدی؟!).
( آخرچطور ممکن است که وسط بزرگراه، يکدفعه، راننده ی يک تاکسی ای که دارد با آن سرعت می رود، ناگهان، از پشت فرمان تاکسی غيبش بزند، پهلوان؟).
( تقصير تو نيس پهلوون!....تقصير ولتاژاته!....قطر ولتاژات، کوچکتر از اونيه که اينجور چيزارو ممکن بدونه!...اون سقف توی کله ات نميگذاره!..... تازه! من که نگفتم هس! گفتم مثل اين ميمونه که.... مثل اين ميمونه، يعنی چی؟! و.... تازه!.... گفتم که حس ميکنی! نگفتم که می بينی!..... حس ميکنی، يعنی چی؟!.... فکر ميکنی، يعنی چی؟! خيال ميکنی، يعنی چی؟!..... گوش ميکنی، يعنی چی؟! می بينی، يعنی چی؟! ميخوری، يعنی چی؟! ميرينی، يعنی چی؟! به دنيا ميای، يعنی چی؟!از دنيا ميری، يعنی چی؟! چطو ممکن شد که اومدی توی اين دنيا؟!.... فيلسوفی؟! دانشمندی؟! ميگی که تو پشت بابات بودی و افتادی تو شکم ننه ات وو از شکم ننه ات هم، زرتی افتادی توی اين دنيای عنی؟!.... خب!...قبلش کجابودی شازده؟! بعدش چطو شد که اومدی و اومدی تا افتادی تلپی توی اين تاکسی ما؟! حالا هی بگو چطو ممکنه؟! يه جوری هم، چين تو پيشونيت ميندازی و ميگی " آخر چطور ممکن است........"، که انگار، جواب همه ی اون ممکنات و نا ممکنات قبلی زندگيتو پيداکردی و مونده همين که ما بگيم: " يه راننده تاکسی ای، همينطورکه داشته تو بزرگراه ميرونده، يکدفعه، پشت فرمون غيبش زده وو....."، اونوخت، تو، با يه نيگاه عاقل اندر سفيه، روکنی به ما وو بگی که: " نه. نمی شود! غيرممکن است!". آره؟! غير ممکنه؟! چی چی، غير ممکنه وو چی چی ممکنه؟!..... با تو هستم!).
(بفرمائيد پهلوان).
( دارم از تو مونيتور، صورتتو می بينم! شدی عينهو همون جاکش رابطم! اونم وقتی بهش همين قضيه ی تاکسی رو مثال زدم، همينجوری نيگام کرد و گفت : " يعنی چی؟! مگه همچين چيزی ميشه؟!" گفتم: " حالا فرض کن شده وو خود تو هم، همون مسافره هستی که عقب تاکسی نشستی و راننده هم، يه دفعه، پشت فرمون غيبش زده وو تاکسی هم داره برای خودش ميره! اونوخت، چيکار ميکنی؟!". گفت: "خب، فورن از صندلی عقب، می پرم روی صندلی جلو وومينشينم پشت فرمون و.....". گفتم: " فرض کن که يه ديوار شيشه ای نشکن و ضد گلوله هم بين تو وو راننده هس، اونوقت چيکار ميکنی؟!". گفت : " سعی می کنم که شيشه رو پائين بکشم، يا درو وازکنم و....". گفتم : " فرض کن شيشه‌هاهم، نشکن و ضد گلوله باشن ودستگيره‌هاشون و دستگيره‌های درا، با سويچ برقی، قفل شده باشن چی؟!". گفت :" در اونصورت، چهارچشمی جلوو می پام و منتظر ميشم که وقتی داره تاکسيه با يه جائی يا چيزی تصادف ميکنه يا کله پا ميشه، ببينم و قبل از اون، بدنمو توی يه موقعيتی قرار بدم که تا اونجائی که ممکنه، کمتر صدمه ببينه!". گفتم : " اگه تو همون حال، يه دفعه، شيشه‌های جلو وو عقب و چپ و راست ماشين سياه بشن و تو نتونی بيرونو ببينی، چی؟!".........

داستان ادامه دارد……..

توضيح:
الف : برای اطلاع بيشتر در مورد "جولاشگا"، می توانيد به مطلب " شرکت جولاشگا و آوارگان خوابگرد" که – از همين قلم -، در آرشيو سايت ايران امروز موجود است، مراجعه کنيد.
ب : مطلب " شرکت جولاشگا و آوارگان خوابگرد"، مؤخره ی ای است بر رمان " آوارگان خوابگرد".
ج – رمان " آوارگان خوابگرد"، - از همين قلم - ، درحدود شش سال پيش، يعنی در سال 2000 ميلادی، در خارج از کشور، به همت " انتشارات خاوران. پاريس". منتشر شده است.




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024