iran-emrooz.net | Fri, 08.09.2006, 18:49
سه مینیاتور
ناصر زراعتی
|
در شنبهبازارِ کُهنهفروشان میگشتم. بر بساطِ زنی کولی، سه قابِ چوبی شیشهدارِ ساده بود؛ سه مینیاتور. نقاشیها را به قیمتی ارزان خریدم. زنِ کولی خندید. چند دندانِ طلا تویِ دهانش برق زد. قابها را پیچید لایِ روزنامه و گذاشت تویِ کیسهای پلاستیکی. داد دستم، پولش را گرفت و باز خندید. طلاها باز برق زد.
مینیاتورها حالا رویِ دیوارِ اُتاقاند؛ یکی بالا، دو تایِ دیگر کمی پایینتر، در یک ردیف.
مینشینم روبرویِ دیوار و تماشایشان میکنم و در دل، با شما حرف میزنم.
مینیاتورِ اول
آسمان خاکستریِ تیره است مُتمایل به آبیِ مُلایم، با دو ابرِ سبز؛ یکی چسبیده به گوشهی راستِ بالا، دیگری کمی پایینتر از گوشهی چپِ بالا. ابر نباید سبز باشد و من ابرِ سبز ندیدهام، اما دراین نقاشی هست. پایین، زمین دارچینیِ کمرنگ است؛ حدوداً شبیهِ خاک. از پایینِ قاب هرچه میرود بالاتر، دارچینی پُررنگتر میشود تا میرسد به قبایِ سبزِ روشنِ آن که بر یک زانو نشسته که نه زن است نه مرد، و هم میتواند زن باشد هم مرد؛ ساعدِ دستِ راست بر زانو تکیه داده. پیراهنش باید نارنجی باشد، مُتمایل به قرمز، که از بازو تا مُچِ دستِ راستِ ناپیدا و نیز مُثلثِ یقه از زیرِ قَبا پیدا بهچشم میآید؛ همرنگِ شالِ کمر که رها شده و از پُشتِ زانویِ چپ آویخته. چهره اما پیدا نیست. یک صورتِ ظریف است در وضعیتِ سهرُخ، مَحو. تنها حالتِ گردن و چانه و انحنایِ مُلایمِ بینی و پیشانی مُشخص است. چشم و ابرو و دهان سایههایی نیمهمَحواند. سر حدودِ نقطهی طلاییِ سمتِ چپ قرار گرفته، با سربندِ نارنجیِ روشن که گوشِ راست را پوشانده و چون تاجی بر سر نشسته است.
نشسته بر یک زانو، ساعدِ دست نهاده بر زانویِ ایستاده، راست تکیه داده به تکّهرنگهایِ سبزِ تیره، انگار تختهسنگی کوتاه یا پُشتهای کوچک پوشیده از سبزه و گیاه، و به روبرویش، کمی بالا، به سمتِ راستِ قاب نگاه میکند، به مینیاتورِ دوم که کمی بالاتر از سطحِ اوست، روی دیوارِ اتاق.
تنها نشسته است.
تنها نشستهام.
اینجا منم یا شمایید؟ باید من باشم که حسرت در نگاهِ نامُشخصم پیداست و باید شما باشید که اینهمه تَشَخُص و متانت و آرامش دارید.
آفتاب نیست. شب هم نیست. روز است؛ یک روزِ ابریِ تیره انگار. باید چاشت باشد، یا بعدازظهر... فرقی نمیکند.
مینیاتورِ دوم
اینجا را نگاه میکند:
دو تن نشستهاند، دستِ چپِ همدیگر را در دست دارند. کُدام زن است، کُدام مرد؟ هر دو مَردند؟ یا هر دو زن؟ اینجا، مرد بودن و زن بودن انگار مُهم نیست؛ آدم بودن درنظر است.
زمین بههمان رنگِ دارچینیِ مینیاتورِ اول است؛ کمی تیرهتر. بر پُشتهای بزرگتر نشستهاند که تمامِ عرضِ قاب را پوشانده و از دوسو ادامه مییابد تا از قاب میرود بیرون.
پُشته شَتههای سبزِ تیره است، تیرهتر که در بعضی نقطهها به خاکستری ـ سیاه میزند. و بر آسمان، سبزِ مُلایمی پاشیده شده.
نگاه از آن دو تن که نشستهاند سمتِ چپ تا میانِ قاب، کشیده میشود به دو سَروِ توأمان، با دو تنهی مُحکم و موازی اما شاخهها درهم، راستقامت و کشیده، رو بهسویِ آسمان. نوکِ شاخههایِ بالا میرسند نزدیکِ خطِ بالاییِ قاب، گوشهی راست. از پَسِ پُشتهها، سبزِ اندک تیرهی سَروها یادآورِ دو تکّه ابرِ مینیاتورِ اولاند.
این دو سروِ توأمان انگار ما را نگاه میکنند که نشستهایم آنجا، بر پُشته.
آن که مفتون و شیفتهوار نگاه میکند، با قبایِ قهوهایِ روشن و پیراهنی بههمان رنگ اما کمی تیرهتر بر تن، بازهم از بازو تا مُچِ دستِ چپش پیداست و باز باهمان مُثلثِ گریبان، با سربندِ قهوهایِ روشنِ بزرگی بر سر، دستِ شما را در دست دارم که قبایِ سبز بر تن دارد، کمی تیرهتر از قبایِ آدمِ مینیاتورِ اول، و ادامهی دستارِ قهوهایِ کمی تیرهاش، انگار پرچمی در زمینهی سبز ـ آبیِ آسمان، تابخوران... حتماً شمایید که اینهمه مَعقول و مَتین نشستهاید، نگاه به پایین دارید و فکر میکنید. و چهرههامان با خطهایِ چشم و ابرو و دهان و بینیِ نامُشخص، باهمان حالتِ مینیاتوریِ گردن. دستِ راستِ شما بر شالِ کمرتان است و دستِ راستِ من پیدا نیست؛ باید پُشتِ شما قرار گرفته باشد.
من چه میگویم که شما اینطور نشستهاید و خاموش به حرفهایم گوش میکنید؟ شاید هم حرفی نمیزنم؛ فقط شیفتهوار نگاه میکنم اینهمه زیبایی را...
هر دو تن بهیک اندازه زیبایند، اما آن که شماست و سمتِ چپ نشسته، بهنظرِ من، کمالِ زیبایی و مهربانی است.
هیچیک به دو مینیاتورِ دیگر توجه نداریم.
مینیاتورِ سوم
شب نیست، روز است؛ شاید صبحِ زود، یا وقتی نزدیکِ غُروب؛ اگرچه از سُرخ و نارنجیِ غُروب یا طُلوع در آسمان اثری نیست.
زمینهی آسمان زردِ بسیار کمرنگ است، با لکههایِ پهنِ مایل به قهوهایِ خیلی روشن. و زمین پُشتههایِ کوچکی است مُنحنیوار، زردِ آمیخته به سبزِ روشن و کمی تیره تا به دو تکّه سبزِ تیره میرسد، پایینِ قاب. در دوردست، دو سَرو، شبیهِ همان دو سروِ مینیاتورِ دوم اما، کمی جُداتر ازهم و کمبرگتر، سبزِ روشنتر، سرکشیده بهسمتِ بالای قاب، طرفِ راست؛ انگار آن بالا جُدا شده باشند یا بخواهند جُدا شوند ازهم؛ یکی کوتاه و دیگری بلند. و آن که بر پیشزمینهی سروها و آسمان نشسته، کمی مایل به سمتِ چپ، قبایِ قهوهای روشن بر تن و سربندی بههمان رنگ بر سر، تکیه داده به دستِ چپِ نهاده بر زمین، و نگاه میکند به آهویی ظریف با گردنِ کشیده و گوشهایِ براَفراختهی و چشمانِ درشتِ دوختهشده به چهرهی او. و چشمانِ او پیداست. حالتِ گردن و چهره هست، اما دهان و بینی مَحو است. و آهو انگار از شکارگاههایِ مینیاتورهایِ قدیمی گُریخته و به دامنِ این زن (اینجا مُشخص است که این آدم زن است) پناه آورده و اینگونه بهتمنا، چشم دوخته به چهرهی محبوب و زیبایِ شما.
فروردینِ ١٣٨٥
گوتنبرگِ سوئد