شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ -
Saturday 23 November 2024
|
ايران امروز |
*
آنچه هست
خوفناکتر از آن است که جامۀ واژه بر تن کند
چنین کنایهای برآیند اوج نگاهِ بدبینانۀ شاعری ست، که نومیدوار به جستوجوی آنچه “نیست” در اینجا و آنجایِ ذهن و زبان میکاود. اما آیا گریز از رویاروییِ با واقعیتِ تلخ نفی آن را سبب میشود؟ بیتردید نه! علیرضا آبیز نیز چنین نمیاندیشد. با اینحال به جستوجوی چیزی ست، که نیست، و خود بر نیست بودنش پا میفشارد.
“آنچه هست از من میگریزد
به پستوهای ذهن میسپارمش
زیرِ خرده ریزهای خاطره
جایی که نبینمش
به راحتی نیاید به ذهن
بماند
بپوسد همانجا
در اعماقِ تاریکِ جان”
و چیست آن چیزی که نیست؟ گویی صدای یدالله رویایی “به جستوجوی آن لغت تنها” را از دهان او نیز میشنویم. رویایی به جست و جوی حقیقتی ازلی ابدی، و آبیز در کاوش آرامشی در همین جا و هم اکنون، و در هر جایی از این زمینِ زخمآباد.
زبانِ ساده، و دیدگاههای مسوولانه و جامعه محور، شعرهای علیرضا آبیز را، در حد آنچه در نشست شاعران ایرانی در برلین خوانده شد، متمایز میسازد. این شعرها بیان منسجمِ دیدگاههایی ست، که اگرچه خلقالساعه زیر قلم آمدهاند، اما به نظر میرسد، ریشه در تفکر اجتماعی سیاسی شاعر دارند، و با پیشآگاهیِ تام و تمام روی کاغذ آمدهاند.
علیرضا آبیز مرثیهخوانِ نسلی ست که به میدان جنگ گسیل شد و هستیاش را در میدانهای خمپاره و مین به قمار نهاد.
در این ایستگاه
میخواهم یک دلِ سیر گریه کنم
. . .
میخواهم به قطارِ تهران اندیمشک فکر کنم
که همکلاسیهایم را به سفری دوردست برد
و استخوانها و گردن آویزشان را باز آورد
. . .
در نگاهِ او همۀ عناضر بازدارنده دستبهدست میدهند، تا مانعِ پیشروی انسان امروز به سمتِ باروری فرهنگ و هنر با درونمایۀ آزادی و امنیت باشد. از یک سو جنگی نابخردانه و از دیگرسو بستن بندهایی مرئی و نامرئی بر دستوپای روشنفکر امروزی.
شاعر فشارسنجی را روبروی خود میبیند، یادآور نگرانیهای جانفرسای بشردوستانی که گاهی با “زبان سرخ” کنار میآیند و گاهی “سرِ سبز” را در گریبان میکشند.
به آن فشارسنج که روبروی من است
تا این دم نیندیشیده بودم
به برایتن برایتنباخ اما بسیار اندیشیدهام
به عذرخواهی او بابت شعر درخشانش
که در آن نام جانباختگان را در فهرستی نوشت
و نامِ قاتلشان را:
”جناب نخست وزیر
صادقانه عذر میخواهم
نوشتن آن شعر کار ناشایستی بود
و انتشارش هم”
صمیمانه عذر خواست از دیکتاتور
برایتنباخِ شاعر
برایتنباخ نویسنده و نقاش ضد نظامِ آپارتاید در آفریقای جنوبی ست، که گویی بابت افشاگریهایش به طنز از یک دیکتاتور عذر خواسته است. در واقع آبیز کنارِ هدف را نشانه گرفته، و اشارۀ او از جمله به کشتارهای پیدرپیِ زندانیان و آزادیخواهان در ایران، و واکنش اعتراضیِ جامعۀ مدنی ست.
او با اشاره به گفتهای از زنده یاد هوشنگ گلشیری در ارتباط به قتلهای زنجیرهای در دهۀ هفتاد خورشیدی، بر آن است که:
هر قتلی پیامی دارد
”پیام دقیق به ما رسیده است”
هر قتلی به قتلی دیگر پیوند میخورد
هر قاتلی به قاتل دیگری اقتدا کرده است
. . . “
*
در جنگل درختان انبوهند/ هر شاخهای تبری درخود دارد/
هر کودکی دیوی در خود میپرورد/
از همین حرفهای روزمره شعری زاده میشود/
از همین هماغوشیهای بیبرنامه کودکی به دنیا میآید/
در این قطار شبانه روز در سفرم/
به کارهای ناکرده میاندیشم/ شعرهای نانوشته/کودکانِ نازاده
*
و اما گذشته از اهمیت اجتماعی سیاسی شعرهایی که به آنها اشاره شد، به نکتههایی دربارۀ شعرهای علیرضا آبیز میتوان پرداخت. من برآنم که هر شعر خوبی باید ساختاری در خورِ یک اثر هنری داشته باشد. درست مثل یک تابلوی نقاشی، که چگونگی ترکیب رنگها، فرمها و غیره کل واحدی را میسازند.
بنابراین نمیتوان فقط بر درونمایۀ اندیشگی شعر تمرکز کرد. بلکه چگونه گفتنش هم مَد نظر است. ایبسا شعرهایی که مفاهیمِ روشنی نداشتهاند و ندارند. اما به لحاظ ساختار و ظرافتهای زبانی، تصویرها، و نیز هارمونیِ واژگان دارای اهمیت سمعی و بصریِ ویژۀ خود هستند.
از نیما به بعد در شعر فارسی تجربههای متفاوتی شده. وزن عروضی و نیمایی هم به اشکال گوناگون دچار انعطافهایی شده، اما در شعرهای ماندگار این دوران بهطور کلی کنار گذاشته نشده. دستکم هارمونی قابلقبولی جایگزین آن شده است. نمونهاش شعر شاملو و برخی تجربههای دیگر.
میبینیم که برخی از شعرهای مورد اشاره بیشباهت به نثری شاعرانه، و یا ترجمۀ خام شعر از زبانی به زبانی دیگر نبودهاند و نیستند. متاسفانه من در مورد همۀ شعرهای آقای آبیز حضور ذهن کافی ندارم. اما در این شعرها از دیدگاه استتیک کمبودهایی میبینم.
این یادداشت را با نقل دو شعر کوتاه از آبیز به پایان میبرم: در این دو شعر جای خیال باز و گسترده است.
*
”من بازجوی مهربانی دارم
به فلسفه و شعر نو علاقمند است
از چرچیل خوشش میآید و چای سبز مینوشد
ظریف و عینکی ست
ته ریش نازکی دارد با صدایی زنانه
مودب است و توهین نمیکند
هرگز مرا نزده است
هرگز نخواسته اعترافِ دروغ بکنم
میگوید: فقط راستش را بنویس
میگویم: چشم !”
*
”شب از خانه بیرون رفتم در پیِ خرگوشی جوان
از لابلای درختان مرا به سوی دریا برد
بادی تند وزید و بارانی سخت درگرفت
بر سکویی ایستادم و در دریا نگریستم
خرگوش بر تخته پارهای روشن میرفت
دربا خوفناک بود و من میلرزیدم
خرگوش بر تخته پارهای همچنان میرفت.
از رویای خود به تو چیزی نگفتم
از رویای خود به او چیزی نگفتم
از دریا نومید به خانه برگشتم
خرگوش بر بسترم غنوده بود.”
جلال سرفراز – ژوئن ۲۰۲۲
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|