شنبه ۱ دي ۱۴۰۳ -
Saturday 21 December 2024
|
ايران امروز |
زمان برای خواندن: ۱۲ دقیقه
اگر برآمدن یک جنبش را به ساختن یک ساختمان مانند کنیم، آنچه که در بخش نخست این جستار آوردم، «مصالح» این ساختمان بودند. از نگاه پسینی پارلمانتاریسم و آزادی و حقوق بشر و برابری شهروندان میبایست از درون جامعهای بدر میآمد که تنها نیمدرسد آن باسواد[۱] و پانزده درسدش شهرنشین بودند. به این نکته که آیا میتوان در چنین جامعهای از «جنبش آزادیخواهی» سخن گفت یانه در بخشهای آینده بازخواهم گشت. همین اندازه ناچار از گفتنم که پاسخ به پرسش «جنبش فراگیر تودهای، یا گرایشی سرآمدگرا؟» با نگاه به آماری که در بخش یکُم آمد، بخودیخود داده شده است و هرگونه پنداشت اینکه چنان مردمانی یکشبه جامه رعیتی را از تن بدرآوردند و به شهروندانی آگاه از حقوق خود فرارُستند، برداشتی رمانتیک و نخستین افسانه درباره جنبش مشروطه است.
برای دریافتن اینکه جامعه ایرانی سده نوزدهم چگونه تکان خورد و از خواب ژرف خود برخاست، باید تا جنگهای ایران و روسیه بازپس رفت. ایران اگرچه از سرنگونی صفویان در سال ۱۱۰۱ (۱۷۲۲) تا روی کارآمدن آغامحمدخان در سال ۱۱۷۵ (۱۷۹۶) دستخوش درگیریهای درونی و نااستواری سیاسی بود، ولی هنوز در جایگاهی بود که بروزگار نخستین پادشاه قاجار به قفقاز و گرجستان و داغستان لشگر بکشد و کامیاب گردد. بازتاب روانی این پیروزی چنان بود که ارتش روسیه که در همان سال کرانه باختری دریای مازندران را فروگرفته و از ارس نیز گذر کرده بود، با نزدیک شدن ارتش ایران بدون جنگ و درگیری به روسیه بازگشت[۲]. تنها ۱۷ سال پس از این گریز ارتش روسیه، عباسمیرزا و فرماندهانش تن به پیمان گلستان دادند (۱۱۹۲/۱۸۱۳). به دیگر سخن برخی از سربازانی که پیروزیهای ارتش ایران در قفقاز و اران و گرجستان و بخارا و بلخ را به چشم دیده بودند، گواه شکست ایران از همان روسیانی بودند که هفده سال پیش از برابر آغا محمدخان گریخته بودند. با اینهمه این شکست هنوز نتوانسته بود خواب از سر ایرانیان بپراند. رخدادی که چون پتک بر سر جامعه ایرانی فروآمد و آن را گیج و منگ برجای گذاشت، شکست دوم عباسمیرزا و پیمان ترکمانچای (۱۲۰۶/۱۸۲۸) بود. ایران و ارتش آن در پایان این جنگ چنان خوار و زبون شدند که دیگر راهی جز سربرکردن از خواب ژرف برجای نمانده بود.
بارها از خود پرسیده بودم با اینکه در سالیان پس از آن سرزمینهایی فراختر از قفقاز و اران در پیمانهایی دیگر از ایران جدا شدند، چرا واژه ترکمانچای اینچنین در اندیشه و یاد ما همخانه «ننگ» شده است و چرا بیشتر ایرانیان نه از پیمان آخال چیزی شنیدهاند و نه از پیمان پاریس و نه از پیمان مکمهون و نه از پیماننامههای گلدسمیت یک و دو؟ چرا از دست رفتن بخارا و خیوه و سرزمینهای فرارود و همچنین هرات و بلوچستان خاوری در ما حس خواری زبونی برنمیانگیزد؟ به گمانم پاسخ در این نکته نهفته است که شکست ایران از روسیه تزاری پدیدهای نو بود. روسها بوارونه دیگر مردمانی که ایران شیعه تا بدان روز با آنها جنگیده بود، «بیگانه» بودند. آنان هم مسیحی بودند و هم اروپایی بشمار میآمدند. دو شکست سهمگین ارتش ایران در پانزده سال و از دست رفتن بخشهایی از خاک این سرزمین و بدتر از هرچیز خواری و زبونی مردم مسلمان و شیعه در برابر «کفار اجنبی» همچون سیلی سختی ایرانیان را از خواب سدها ساله پراند. آنان بیکباره در خویش نگریستند و ناداشتههای و ناتوانیهای خود را آشکار و بیپرده دیدند و «ترکمانچای» به فَنواژهای سیاسی فرارُست برای ناتوانی و خواری و زبونی. آنچه که پس از آن آمد، باران مشت بر سروروی مشتزنی بود که هنوز از گیجی ضربه نخست رها نشده بود.
با اینهمه توده مردم تنها این را میدانستند که شکست خوردهاند و از چرائی آن آگاه نمیبودند. آنکه خود را میپرسید: «ای ایران، کو آن شوکت و سعادت تو که در عهد کیومرث و جمشید و گشتاسب و انوشیروان و خسروپرویز میبود؟»[۳] گروه اندک و انگشتشمار سرآمدان ایرانی بود که بخش بسیار بزرگ آن تنها در سایه تزار و بدور از تکفیر ملایان میتوانست به خود دلیری اندیشیدن بدهد. همچنین همین گروه اندک به چشم خود دیده بودند که شکست سهمگین ایران گذشته از ناتوانیهای رزمی، ریشه در فتواهای ملایان نیز داشت و این شکست برای روشنفکران نقش ویرانگر اسلام و روحانیت را نیز آشکار کرده بود، چیزی که دیرتر در جنبش مشروطه بازتاب خود را یافت.
بدینگونه گام نخست که آگاهی بر ناتوانی خویش بود، با ترکمانچای برداشته شد. جامعه ولی از درون نیز دستخوش جوشش و تنش بود. ایرانیان هنوز از سرگیجه آن شکست رها نشده بودند که روحانی جوانی آرامش دینی آنان را نیز برهم زد. هزار سال [قمری] پس از مرگ امام حسن عسگری و آغاز امامت مهدی صاحبزمان و در پی هزارهای که دستکم برای شیعیان دوازدهامامی همه چیز بر سر جای خود بود، کسی آمده بود که بر «دوره امامت» مهر پایان میکوبید و آغاز دورانی نوین را مژده میداد (۱۲۲۳/۱۸۴۴). اگرچه از سالهای پایانی سده هژدهم شیخیان شکافی نه چندان کوچک در میان شیعیان پدید آورده بودند، ولی این میرزا علیمحمد باب بود که سرانجام اندیشه شیعیان ایرانی را دچار تکانههای سترگ کرد و همچون توفانی تند بر آنها وزید.
سخن اینجا ولی بر سر این نیست که مردم بناگاه ار روزی به روز دیگر دست از باورهای کهن برداشته بودند و به یکباره نواندیش و آزادیخواه شده بودند. بازتاب اندیشههای بابیان بر مردمانی تا ژرفای جان پایبند به باورهای شیعی، این بود که آنان ناگهان میدیدند مردی دم از «نسخ اسلام و شریعت آن» میزند و زنی نقاب از چهره برمیگیرد[۴]، بیآنکه آسمان به زمین افتد و جهان کنفیکون شود. به گمان من نقش ویژه بابیان در آن سالهای آغازین در این بود که دلیری دگراندیشی و دگرباوری را نه تنها نشان دادند که زیستند و برای این زیست دیگرگونه بهایی گزاف پرداختند.
در اینجا این را نیز ناگفته نباید گذاشت که هم پیروان باب که دیرتر خود را بهائی و ازلی نامیدند در باره نقش خود در جنبش مشروطه راه گزافه پیش گرفتهاند و هم بخشی از تاریخنگاران که این نقش را یکسر نادیده میگیرند. من در این جستار کوتاه سر واگشائی بیشتر بازتاب اندیشههای باب در جنبش مشروطه را ندارم و تنها برآنم نگاهی گذرا بر آن داشته باشم. نادیده گرفتن جنبش فکری سترگی که نام برخی از پیشروان اندیشه آزادیخواهی چون میرزا آقاخان کرمانی ومیرزا یحیا دولتآبادی با آن پیوند خورده است، از دادگری بدور خواهد بود. از آن گذشته پیروان باب را باید پیشگامان جنبش آموزش نوین دانست[۵].
مشت نمونه خروار برخورد با موسیقی است. در جایی که در سال ۱۳۹۸ تلویزیون رژیم اسلامی از نشان دادن سازهای موسیقی خودداری میکند و «غنا» هنوز که هنوز است حرام است[۶]، باب هنگامی که در اصفهان بود (۱۲۲۵/۱۸۴۶، یکسدوهفتادوسه سال پیش از این) در نوشتهای بنام «رساله فی تشخیص غنا» حرام بودن بنیادین موسیقی را به چالش گرفت و نوشت: «... هرگاه علت معاصی نگردد و از جهت شجره انیّت خارج نگردد، منعی در شریعت وارد نشده ...». و عبدالبهاء چند سالی دیرتر نوشت: «در میان بعضی از ملل شرق نغمه و آهنگ مذموم بود، ولی در این دور بدیع نور مبین در الواح مقدس تصریح فرمود که آهنگ و آواز رزق روحانی قلوب و ارواح است. فن موسیقی از فنون ممدوحه است و سبب رقّت قلوب مغمومه. پس ای شهناز، به آواز جانافزا، آیات و کلمات الهیه را در مجامع و محافل به آهنگی بدیع بنواز ...»[۷].
درباره اندیشههای پیشروان مشروطه سخن بسیار رفته کتابها فراوان نگاشته شدهاند و من در اینجا سر دوبارهگویی آنها را ندارم، بویژه که دکتر آجودانی در کتاب پرارج خود «مشروطه ایرانی» جان سخن را گفته است[۸]. میخواهم در اینجا به یکی از پیشگامان جنبش آزادیخواهی بپردازم که در کتاب پیشگفته کمتر به او پرداخته شده است، به میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی، که هم نوشتههایش چون آئینهای بیغبار سپهر روشنفکری روزگار مشروطه را بازتاب میدهند و هم تنها چهره برجسته نسل نخست اندیشمندان ایرانی است که مشروطه را به چشم دید.
میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی در سال ۱۲۱۳/۱۸۳۴ (۷ سال پس از ترکمانچای) در تبریز زاده شد. او در سال ۱۲۲۹/۱۸۵۰ به تفلیس رفت در کنار آموزش زبان روسی و دانشهای مدرن با اندیشههای سوسیال دموکراسی آشنا شد و سرانجام در شوره (تمرخان/Buinaksk) همسر گزید و ماندگار شد. نوشتههای آگاهیبخش او چنان بازتابی در میان آزادیخواهان یافتند، که در سال ۱۲۸۵/۱۹۰۶ تبریزیان او را به نمایندگی شهر خویش در مجلس شورای ملی برگزیدند، اگرچه او هرگز پای به مجلس ننهاد[۹]. طالبوف در سال ۱۲۹۰/۱۹۱۱ در تمرخان-شوره جهان را واگذاشت.
کتابهای طالبوف نقش بزرگی در آگاهسازی باسوادان آن روزگار داشتند و بویژه «کتاب احمد» و «مسالکالمحسنین» از چنان جایگاهی برخوردار شدند که از سوی روحانیان (گویا شیخ فضلالله) و شاهزاده کامران میرزا «کتب ضالّه» شناخته شدند[۱۰]. طالبوف اگر نگوییم تنها، دستکم یکی از انگشتشمار اندیشمندانی بود که به گفتمانهای بنیادین روشنگری همچون «آزادی»، «قانون» و «ملیگرایی» در پیوند با یکدیگر پرداخت. او در کتاب احمد چنین مینویسد: «... گفت خوب قانون یعنی چه؟ گفتم قانون یعنی فصول مرتب احکام مشخص حقوق و حدود مدنی و سیاسی متعلق به فرد و جماعت و نوع را میگویند [...] گفت مگر احکام شرعی ما حقوق و حدود را مشخص نکرده؟ گفتم چرا برای هزار سال قبل بسیار خوب و بجا درست کرد، [...] ولی به عصر ما که هیچ، [حتا] نسبت به صدسال قبل [هم] ندارد [...] آنچه در عصر خلفای عباسی لازم بود در این عصر ترقی از حیز انتفاع افتاده»[۱۱].
ایرج افشار در کتاب آزادی و سیاست[۱۲] نوشتههای او را «در تحقیق معنای آزادی»، «در بیان مجلس شورای ملی»، «در فوائد مجلس شورای ملی»، «در تکلیف وکلای ملت»، «در بیان تکلیف ملت»، «در بیان قوانین آتیه ایران»، «در باب مالیات»، «در بیان قانون اساسی» و چند نوشته دیگر چون «سیاست طالبی» و همچنین نامههای او را گردآورده است. من در اینجا از واگشائی بیشتر اندیشههای او درمیگذرم و خوانندگان کنجکاو را به خواندن کتابهای نامبرده فرامیخوانم.
جایگاه طالبوف از آن رو ویژه است که او تنها پیشگام جنبش روشنگری ایرانی بود که به بار نشستن بذر اندیشههای خود را به چشم دید و از این رو داوری او درباره دستآوردهای مشروطه و روزگار ایرانیان پس از دستیابی به پادشاهی پارلمانی بیگمان میتواند برای ما راهگشا باشد.
دنباله دارد ...
بخش نخست: مشروطه و افسانههایش - یک
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
—————————————-
[۱] اگر آمار آبراهامیان را که شمار ایرانیان را ۱۲میلیون و امید به زندگی را ۳۰ سال میداند بپذیریم، میتوان با بهرهگیری از فرمولهای جمعیتشناسی شمار «همه» ایرانیان باسواد را با خوشبینی بسیار ۳۰هزار تَن برآورد کرد.
[۲] اگرچه گفته میشود این بازپسنشینی ریشه در مرگ کاترین دوم و ناروشنی سیاست جانشین او داشت، برآنم که برآورد روسیه از توان رزمی ایران باید نقش برجستهای در این میان بازی کرده باشد. برای همسنجی میتوان به جنگ نخست ایران و روسیه (۱۸۱۳-۱۸۰۴) نگریست و دید که تزار الکساندر با اینکه درگیر جنگی خانمانسوز با ناپلئون بود (۱۱۹۱/۱۸۱۲)، باز هم هراسی از جنگ با ایران نداشت.
[۳] میرزافتحعلی آخوندزاده، مکتوبات
[۴] همین سخن نیز به چم این نیست که پیروان باب تافتهای جدابافته بودند. در «قرن بدیع» آمده است که چون قرةالعین نقاب از چهره برداشت: «یکی از اصحاب بنام عبدالخالق اصفهانی با مشاهده آن صحنه با دست خود گلوی خویش را برید و فریاد زنان ازمقابل طاهره فرار کرد»
[۵] بنگرید به کارنامه و تأثیر دگراندیشان ازلی در ایران، منوچهر بختیاری، نشر فروغ ۲۰۱۶، برگ ۲۷۹
[۶] «موسیقی را حذف کنید. نترسید از اینکه به شما بگویند که ما موسیقی را که حذف کردیم کهنهپرست شدیم! باشد ما کهنهپرستیم!» صحیفه امام، پوشینه ۹، برگ ۲۰۴
[۷] گنجینه حدود و احکام، ۱۹۴/ شهناز نام ایرانی بانویی امریکائی بنام لوئیز وایت است که در سال ۱۹۰۲ به آئین بهائی گروید.
[۸] با خواندن این کتاب ارزشمند برای نخستین بار با یک شیوه نوین تاریخنگاری آشنا شدم که در پی زدودن افسانهها و رسیدن به حقیقت رخدادها بود.
[۹] ریشه این رفتار او را در کهنسالی یا در دوستیاش با اتابک دیدهاند. ولی تکفیر او از سوی ملایان برای نوشتههای آگاهیبخشش میتواند دلیل این خودداری او بوده باشد.
[۱۰] اندیشههای طالبوف تبریزی، فریدون آدمیت، برگ ۱۰
[۱۱] مسالکالمحسنین، طالبوف، شرکت سهامی کتابهای جیبی، ۱۳۴۷، برگ ۹۴
[۱۲] آزادی و سیاست، عبدالرحیم طالبوف، ایرج افشار، انتشارات سحر، ۱۳۵۷
■ مزدک بامدادان عزیز بررسی فشرده جنبش مشروطه میتواند موجب سهلانگاریهایی گردد که متاسفانه در اغلب تاریخنگاریهای معاصر دیده شده است. برای پرهیز از این «سهلانگاری» به یک نکته در مطلب بالا اشاره میکنم.
در مقاله آمده: «پیروان باب که دیرتر خود را بهائی و ازلی نامیدند در باره نقش خود در جنبش مشروطه راه گزافه پیش گرفتهاند». بنا به اطلاعات و بررسیهای دو کتاب معتبر و ارزشمند «حیات یحیی» از سید یحیی دولتآبادی و «کارنامه و تاثیر دگراندیشان ازلی در ایران» از منوچهر بختیاری من بطور بسیار فشرده نتیجه زیر را میتوانم در میان بگذارم:
جنبش بابی در امتداد خود به دو گرایش عمده تحول پیدا کرد، گرایشی که نهضت مشروطه را پیریزی و به نتیجهای در ظرف و دانایی زمانه هدایت کرد ازلی نام گرفت (پیروان صبح ازل) و گرایشی که آئین بهایی را تاسیس کرد (پیروان بهاالله).
گرایش ازلی در ادامه لایههای فقهی و شریعتمدار فکری خود را به سود نوآوری و تجدد طلبی ایرانمدار و حقوق جدید کنار گذاشت. برخی از افراد این گرایش مانند میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی، میرزا یحیی دولتآبادی، صوراصرافیل، ملک المتکلمین و پسرش مهدی ملکزاده نویسنده تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تقیزاده، سید جمالالدین واعظ اصفهانی (پدر جمالزاده) و... و... ازلیهایی بودند که در ایده، در ارتباط با دیگر سرآمدان فکری زمانه همراهی جدی و اصلی داشتند و در سازمانگری نهضت مشروطه با توانائی سازمانگری بسیار بدیع و برجسته و طبعا مرارتهای خارج از اندازه، نقشی بی بدیل ایفا کردند. و این نقش و سهم سترگ در راهاندازی مدارس در ایران هم از آن آنان است.
بهائیان اما از طریق برخی باورهای آئینیشان و همچنین سهم داشتن درتاسیس مدارس در شکستن اقتدار روحانیت شیعه نقش داشتند و از این طریق طبعا دستاوردهای انقلاب مشروطه از آن آنان نیز هست. اما در سازماندهی این نهضت مبتنی بر باور آئینی «عدم دخالت در سیاست»شان نقش ویژهای نداشتهاند.
از اینروهمسنگ کردن بهائیها و ازلیها و رفتار آنان در مهمترین رویداد اجتماعی سد واندی سال پیش ایران که دستاورد بزرگش مجلس مشروطه و از طریق آن دادگستری مدرن است میتواند ناشی از فشردگی نوشته و شتابزدگی باشد.
حمید فروغ
■ حمید گرامی، با درود و سپاس.
سخنت درست است و بر نکته پرارجی انگشت گذاشتهای. من در بخش پیشین نوشته بودم: «برآنم اگر کسی تاریخ پیدایش و برآیش بابیان و بهائیان و «بویژه ازلیان» را نشناسد، هرگز مشروطه ایرانی را به درستی درنخواهد یافت» و بدینگونه گفتم که نقش ازلیان را بسیار پررنگتر میدانم. آنچه که در اینجا آمده از سویی نگاه به بهائیان دارد که برخی از آنان میپنداشتند مشروطه همان اجرای موبهموی کتاب اقدس است (در اینباره نامهای از یک احباء به عبدالبهاء در دسترس هست) و از دیگر سو به این نکته که ما پیدایش مشروطه را باید فرجام یک روند بدانیم و به آن با دیدگاه برآیشی بنگریم. به دیگر سخن اگر تنها به کنشگری سیاسی بنگریم، بیگمان بهائیان را در میانه میدان نمییابیم. ولی اگر مشروطه را برآیندی از کنشگری - اندیشهپردازی - فرهنگسازی ببینیم، آنگاه نقش آنها نیز پررنگتر (اگرچه کمرنگتر از ازلیان) میشود. یک نمونه آن را در باره موسیقی آوردم و شاید اگر زنده ماندم روزی نیز با همین دیدگاه به جایگاه موسیقی ایرانی در بازسازی کیستی ملی و پیدایش گفتمان ملی-دموکراتیک بپردازم.
با سپاس دوباره از این گوشزد بجا/ م. بامدادان
■ با درود به جناب حمید فروغ
شما کمی زود به مسند قضاوت نشستهاید. کدام یک از این شخصیتها که شما نام بردهاید، خود ادعا کردهاند و یا در محلی جائی ادعا کردهاند که ازلی هستند؟ لطف کرده معرفی بفرمائید. پدر یحیی دولت آبادی از بالای منبر در شهر اصفهان سید باب را تکفیر کرد. پسر ایشان یحیی دولت آبادی نشان بدهید که در کجا ادعا کرده است که ازلی است. باشد تا بحث مفصل در این زمینه و معرفی آثار میرزا یحیی ازل که آیا ازل چیزی گفته که اینها شاگردان و یا پیروان او بودهاند.
ایرج اشراقی
■ متاسفانه نه تنها اغلب تاریخ نگاریهای ما بلکه حتی برخی تاریخنگاران غربی (یان ریشارد) مرکز تحولات مشروطه را حول وحوش روحانیت شیعه و سفارت انگلیس دیدهاند. اگر آنطور که بهدرستی مزدک هم اشاره کرده رویدادها را بر بستر زمینههای قبلی و نتایج حاصله بسنجیم بهتر متوجه میشویم که کانون تحولات مشروطه روحانیون و یا نظرات ترسخورده برخی منورالفکران نبوده. درآوردن جامعه از درماندگی و نکبتی که شاهان قاجار دست در دست روحانیت شیعه آن را بدان دچار کرده بودند و رساندن آن به تحولات اجتماعی درخشانی که نمونه بارز آن تاسیس دادگستری نوین درمقابل قانون شریعت است آن تحولی است که در مرکزش رویداد مشروطه و دستاندرکاران اصلی آن (که اغلب به شدت در خفا کار کردهاند) قرار دارند. تاسیس دادگستری نوین پروسهای بود که با خواست تاسیس “عدالتخانه” از آغاز نهضت مشروطه شروع شد و از طریق تاسیس ادارات وتدوین قوانین مختلف با تصویب و پشتیبانی مجلس در دوران رضا شاه و به نام علی اکبر داور به سرانجامی درخور رسید.
****
آقای اشراقی گرامی، ازلیها به دلیل شناعتها و جنایتهای وسیع و خارج از اندازه روحانیت شیعه و حکومتگران (بازهم به کارگردانی روحانیت شیعه) مخفیکاری میکردهاند. این پنهانکاری وسیع از طرفی آنها را در پیشبرد نهضت مشروطه یاری رسانده و از طرفی هم برای تاریخنگاران از جمله شما موجبات دردسر و ناروشنی گردیدهاست. کتاب «کارنامه و تاثیر دگراندیشان ازلی» نوشته منوچهر بختیاری تلاشی است برای به فراموشی نسپردن این فعالیتها. در سراسر کتاب و به خصوص در صفحات ۴۹۴ تا ۵۰۱ در متن مصاحبه میرزا آقاخان کرمانی با میرزا حسینعلی نوری (بهاالله) آمده است
که هادی دولت آبادی پدر یحیی دولتآبادی نماینده ازلیها در ایران است. اما فعالینی که در یادداشت بالا نام بردم اغلب در انجمنی مخفی شرکت داشتند که در باغ سلیمان خان میکده نماینده نائین در مجلس تشکیل جلسه میدادند و از آنجا در براه نگه داشتن جنبش و دستاوردهای آن تلاش میکردهاند. همانها هستند که شبانه صور اصرافیل و ملکالمتکلمین را با پانصد تومان به عبدالعظیم میفرستند و میخواهند تا طباطبایی و بهبهانی بست نشینی را دو روز دیگر ادامه دهند و به این ترتیب موفق میشوند نامه دیگری از مظفرالدینشاه در تاسیس «عدالتخانه» صادر شود.... همانزمان هم آنان را به عنوان بابی تکفیر میکردند و بعدتر برخیشان را به همین «اتهام» کشتند.
از نطر من افرادی که نام بردم و در پیشاپیش آنها میرزا یحیی دولت آبادی، میهن دوستانی بودهاند که من در دل بعد از بیش از یک قرن خود را عمیقا سپاسگزار آنان میدانم.
حمید فروغ
■ داستان میرزاآقاخان درست است که میگویند ازل هادی دولت آبادی را به عنوان جانشین انتخاب کرد. اما جانشین این منصب را نپذیرفت و خود را مبری از باب دانست. چرا یحیی دولت آبادی علاقه مند نیست که به بهبهانی لطمهای بخورد؟ و واقعه رابطه با عثمانیها را آنطور که خودش میگوید مخفی کرد؟ بهبهانی همان کسی است که با پافشاری بر روی تصویب متتمم قانون اساسی میخی به تابوت انقلاب مشروطه کوبید. آیا اگر دست اندرکاران قانون اساسی با دودوزه بازیهای بهبهانی آشنائی داشتند مانع تصویب آن متمم کذائی نمیشدند. بت سازی در تاریخ ما باید یک روزی به تاریخ سپرده شود. دکتر آجودانی هم معتقد است که تاریخ باید در باره نقش یحیی دولت آبادی باز نگری شود. میرزا آقاخان نوری خود باب را هم قبول ندارد شما میخواهید اورا با سرش به ازل به چسبانید. مکتوب سوم میرزا آقاخان که به تقلید از سه مکتوب آخوندزاده است مراجعه کنید. میرزا آقاخان به قبرس رفت به ملاقات ازل هم رفت و با دختر ازل به نام لطعت الله هم ازدواج کرد اما چند ماه بعد طلاق داد. در تارخ ۱۷۳ ساله آئین بابی و بهائی حتی یک نفر به عنوان ازلی گرفتار نشده. تقیه در آئین بابی ممنوع بوده است. هر کسی تقیه میکرد و یا امروز تقیه کند از طرف خود بابی ها در گذشته و بهائیان امروزه دیگر به عنوان بابی شناخته نمیشده.
اشراقی
■ تلاش مزدک بامدادان در نوشته «مشروطه و افسانههایش» زدودن افسانه سازیهای پیرامون رویداد سرنوشتساز مشروطیت است. جنبههایی از این رویداد بزرگ در تاریخنگاریهای معاصر ما متفاوت تا حد متضاد گزارش شده. جنبههایی اساسا نادیده گرفته شده. اینکه از نقشآفرینان بزرگی در انقلاب مشروطیت نام بردم که به بابیگری «متهم» بودند و ناگزیر پنهانکاری میکردند و از افرادی و محفلی بسیار تاثیرگذار یاد کردم به همین منظور بود. الان نیز مایلم با همین یادداشتهای چند سطری درچارچوب خواست و نوشته نویسنده بمانم و پرهیز میکنم از دعواهای دینمداران و سهمخواهان! چنین دعواهایی را بسیاری از ما در چند سال اول پس از رویداد نامیمون انقلاب اسلامی تجربه کردیم. یک نمونه ناپیگیر گزارش رویداد مشروطیت تاریخ مشروطه احمد کسروی است «از نظر کسروی تاریخ مشروطه از حضور پررنگ و رزمنده یکهسوار کتابش، ستارخان در استبداد صغیر، آغاز میشود و عملا با تیر خوردن و زمینگیر شدن او شکست خورده و پایان مییابد. سایر رویدادها، عوامل و پیامدها در سایه این حکایت کانونی رنگ باخته و یا صرفا به نقل حاشیهای بدل شدهاست» در اینجا تاکید میکنم که همت بزرگ شخصیتهایی چون میرزا یحیی دولتآبادی، میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی،... ملک المتکلمین، صوراسرافیل، مجدالاسلام کرمانی، و... که اغلب پیشینه بابی داشتند و در زمره ازلیها بودند (آنانکه به دین جدیدالتاسیس نپیوستند) در کنار دیگر سرآمدان فکری جنبش مشروطیت، در حوزه نظر و عمل این رویداد سرنوشت ساز را به سرانجامی در خور فهم و درک زمانه رساند.
حمید فروغ
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|