پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 08.06.2019, 18:58

یک بحثِ نوشتاری در ۹۵ تز (بخش پانزدهم و پایانی)

آیا اسلام اصلاح‌پذیر است؟


ترجمه: ب. بی‌نیاز (داریوش)

بخش نُهم، چه باید کرد:
چگونه می‌توان راه اصلاحات را واقعاً هموار کرد؟


۸۹
حامد: اسلام باید با فلسفه و نظریۀ شناخت آشتی کند

واقعاً ثمربخش‌ترین دوران تاریخ اسلام که در آن فلسفه و علوم طبیعی مانند الاهیات از اهمیت برخوردار بودند، همین بازۀ زمانی بوده که نام بردید. جهانِ اسلام میانِ سده‌های ۹ تا ۱۲ میلادی، به ویژه در بغداد و کوردوبا، شدیداً خواهان مراوده با دیگر فرهنگ‌ها بود. ترجمه‌های آثارِ فلسفی عهدِ باستان، نشانه‌های بسیار روشنی از فرهنگِ دانش‌پژوهی آن زمان هستند. دقیقاً در این دو شهر در این بازۀ زمانی قوانینِ شریعت عملاً به کناری نهاده شدند. رقص، آوازخوانی، الکل و ادبیاتِ اروتیک، حتا ادبیاتِ مرتدانه، امور رایجی بودند.

به همین دلیل، به ویژه عُلمای اسلامی همواره به این شرایط با بدگمانی می‌نگریستند. بسیاری از کسانی که شما به عنوان نخستین روشنگران نام بردید، مانند فارابی، ابن سینا یا ابن رشد، توسط روحانیون به عنوان مرتد قلمداد می‌شدند زیرا به زعم آن‌ها در راستای سنت عمل نمی‌کردند. چون، جایی که الاهیات خطی استدلال می‌کند، فلسفه به امورِ جهان نسبی‌گرایی برخورد می‌کند و نگرشش مارپیچ‌گونه است. فلسفه، ضعف‌های انسانی را می‌شناسد و نگاهی دیگر به اخلاق دارد. در الاهیاتِ اسلامی، حقیقت از پیش مشخص است و کسی حق ندارد آن را بازنگری یا پرسمان کند، بلکه فقط باید به آن ایمان داشت. به عکس برای فلسفه، حقیقت یک تجربۀ ذهنی است که انسان آن را از طریقِ تفکر، راستی‌آزمایی یا نادرست‌آزمایی می‌یابد یا آن را باطل اعلام می‌کند.

و دقیقاً در همین نکته، تفاوتِ بزرگ میانِ رشدِ اروپا و رشدِ جهانِ اسلام نهفته است. شاید اروپا در سده‌های میانه هنوز لنگان‌لنگان گام برمی‌داشت، ولی حداکثر از زمانِ روشنگری توانست از متافیزیک به نظریۀ شناخت، از احساسات‌گرایی به عقل، و از خرافات به علم پُل بزند. ولی جهانِ اسلام توانش را نداشت که از دورۀ شکوفایی خود درس‌ بگیرد و آن را توشۀ راه آینده کند. پس از مرحلۀ گشایش، مرحلۀ انزواجویی آغاز گردید که تا کنون ادامه دارد. کسی که سده‌ها با آسانسور با شتاب به قهقرای گذشته حرکت می‌کند، نباید هم تعجب کند که چرا وارد زمانِ حال نمی‌شود. آینده پیشکش! این خودِ جهانِ اسلام است که این دکمه را فشار داده است. با این حال، مسلمانان خود را مسئولِ این نابسامانی نمی‌دانند بلکه مابقیِ جهان را مسئولِ نابسامانی‌های درونی و عقب‌ماندگی‌شان از غرب می‌دانند.

۹۰
مهند: مبارزه علیه بنیادگرایی و افراط‌گرایی که به نام اسلام صورت می‌گیرد
نباید فقط به بُعدِ الاهیاتی محدود شود

پیامدهای این ناموزونی و ناقرینگی میان غرب و جهانِ اسلام، که بخشی از آن واقعی و بخشی ذهنی است، همین رادیکالیسم و افراط‌گرایی است. زمانی که ما با مبانی الاهیاتی این نگرش برخورد می‌کنیم باید مواظب باشیم که مبادا به این جبهه درغلتیم که گویا پدیده‌هایی چون بنیادگرایی و افراطی صرفاً از مضامینِ الاهیاتِ اسلامی تغذیه می‌کنند.

نمی‌توان از عللِ افراط‌گرایی، یا به عبارتی علت و معمول، به طور کلی سخن گفت بلکه لازم است آن شرایطی مطالعه کرد که موجباتِ گرایش به این افراط‌گرایی را فراهم می‌کند. در چارچوب این شرایط مواردی مانند بحرانِ هویتی، سردرگمی و عدمِ تأیید اجتماعی را باید در نظر گرفت. این نکته به ویژه در میانِ جوانانی که در جوامعِ پسامدرن زندگی می‌کنند و با انبوهی از تنوعاتِ زندگی روبرو می‌شوند و نمی‌توانند با این تنوع کنار بیایند بسیار برجسته می‌باشد. همچنین به حاشیه راندن این جوانان در نظامِ آموزشی و بازار کار گرایش به محیط‌های بنیادگرایی را تقویت می‌کند. زیرا بنیادگرایی با یک فرمول ساده یعنی تقسیم جهان به خوب و بد، و دوست و دشمن برای آن‌ها یک هویتِ کاذب می‌سازد.

از این رو، این تنها وظیفۀ الاهیات نیست که یک درکِ آشتی‌جویانه و همزیستانه از اسلام ارایه دهد بلکه این وظیفۀ جامعه نیز هست که شرایطی فراهم کند تا کرامت و دیگریتِ دیگران به رسمیت‌شناخته شود. ما در مرتبۀ نخست به یک شعارِ نوین همگانی مانند «ما انسان‌ها» نیاز داریم تا شعارهایی مانندِ «ما اروپایی‌ها» و «شما مسلمانان». ما به عنوان جامعه باید یک مجموعۀ واحد بسازیم تا بنیادگرایی نتواند با استدلالاتی مرتبط با کمبودهای اجتماعی جوانان را به خود جذب کند.

در این رهگذر البته مشکلات غیرواقعی و دستکاری‌شده‌ای هم طرح می‌گردند که مانعِ پیوستنِ بسیاری از مسلمانان به حرکتِ اصلاحگری می‌گردد. برای نمونه کشمکش‌ها بر سر روسری، ساختنِ مساجد، مناره و غیره. به نظر من این‌ها جدل‌های نامربوطی هستند که جامعه را بی‌هوده قطب‌بندی می‌کنند و مسلمانان را مجبور می‌کنند که مرتب در حال توجیه و توضیحِ اعمال و افکار خود باشند. چنین وضعیتی باعث می‌شود که مسلمانان وارد یک گفتمانِ تدافعی شوند. همین، به نوبۀ خود از یک سو نقشِ قربانی آن‌ها را تقویت می‌‌کند و از سوی دیگر به عنوانِ تنفرِ غرب از اسلام برداشت می‌گردد. پیامد چنین فضایی بازگشتِ بسیاری از مسلمانان به اسلام ناب و تنگ‌نظرانه است. بدین وسیله مسلمانان، پیرامونِ خود دیوارهای حفاظتی می‌کشند و آمادگیِ آن‌ها برای پذیرش یک اسلامِ باز و روادار دشوارتر می‌شود. در این حالت، دیگر کسی به دنبال نقاطِ اشتراک نیست بلکه نقاطِ افتراق با غرب هر چه بیشتر برجسته می‌شوند.

البته نمی‌خواهم بگویم که جامعۀ اکثریت باعث و بانیِ عدمِ آمادگی مسلمانان برای اصلاحات است. در این جا هم بحث بر سر پیدا کردن گناه‌کار نیست بلکه یافتن شرایطی‌ست که می‌تواند اصلاحات را تسهیل یا دشوار کند. گاهی ما موضوعاتی را به مسئله تبدیل می‌کنیم که اساساً مسئله نیستند. برای نمونه، روسری به یک نمادِ هویتی تبدیل شده است. هر چه با هیاهوتر موضوعِ ممنوعیتِ روسری در رسانه‌ها مطرح می‌شود به همان نسبت هم علاقۀ مردم به این موضوع گسترده‌تر می‌شود. همین برخورد در ارتباط با ساختنِ مُناره که در واقع فقط یک جزء معماری از ساختمانِ مسجد است و هیچ اهمیتِ دینی ندارد صورت گرفته است. ولی هر چه بیش‌تر دربارۀ ممنوعیتِ مُناره حرف زده شود به همان اندازه هم مناره‌ به نماد مسلمان‌بودن تبدیل می‌گردد.

برای این که در این گفتمان‌های بی‌ثمر غرق نشویم باید در صدد ایجاد یک محیط آرام باشیم و این تنوع را به عنوانِ بخشی از جامعۀ کثرت‌گرا بنگریم و به رسمیت بشناسیم.

این وظیفۀ کلِ جامعه است که در ایجاد چنین شرایطی بکوشد؛ شرایطی که در آن مسلمانان از گفتمانِ مظلومیت دست بردارند و دیگر به دنبالِ آن نباشد که کجا مورد تبعیض قرار می‌گیرند بلکه در پی آن باشند که چگونه می‌توانند جوامعِ اروپایی را غنا بخشند. یکی از وظایفِ مسلمانان در اروپا به کار بستنِ آموزه‌های اجتماعی و قویِ معنوی اسلامی در زندگیِ روزمره است. برای نمونه، اجرای اصلِ همنوع‌دوستی در زندگیِ روزمره، یعنی کمکِ بی‌قیدوشرط به همنوعِ خود، یعنی دوست‌داشتنِ همسایه و حتا کسانی که به شما پشت کردند. در بسیاری از کشورهای اسلامی، مسلمانان شبکه‌های اجتماعی گسترده‌ای را بوجود آورده‌اند؛ همسایه‌ها و خویشاوندان مرتباً از حال و روز یکدیگر خبر می‌گیرند، مردم در خیابان با هم سلام و احوال‌پرسی می‌کنند، اگر کسی نیازی داشته باشد دست‌اش را می‌گیرند، یا از بیمارها دیدن می‌کنند، خلاصه بسیاری از آداب خوب که جایشان در نزدِ بسیاری از مسلمانان ساکنِ آلمان خالی است. چنین کرداری می‌تواند تصویر مثبتی از اسلام و مسلمانان عرضه کند. پیامبر محمد تأکید کرد که حتا نظافتِ کوچه و خیابان هم جزو دینداری است. وضو گرفتن پیش از نماز نه تنها باید نمادِ پاکیزکیِ ظاهری باشد بلکه باید نمادِ پاکی درونی نیز باشد. متناسب با همین نگرش، می‌باید حضورِ مسلمانان در جاهایی که پاکیزگی، گشاده‌دستی، مهمان‌نوازی، یاری‌رسانی، آزادی، همدردی و ... در جریان است پُررنگ باشد و هر کس بداند که در چنین جاهایی با مسلمانان روبرو خواهد شد.

۹۱
حامد: اسلام به تنهایی مسئولِ رادیکالیسم نیست
ولی در ابعادِ گسترده‌ای به آن کمک می‌کند

بی‌شک عواملی مانند بی‌هویتی، سردرگمی، تأیید‌یابی و مظلوم‌انگاری نقش ایفا می‌کنند. همچنین به حاشیه‌راندنِ جوانان و تبعیض‌گذاری‌‌ها نیز در افراطی‌گری نقشِ خود را بازی می‌کنند. وضعیتِ اقتصادی و ژئوپولیتیکِ [جغرافیای سیاسی] در کشورهای اسلامی را نیز باید مد نظر داشت. ولی همۀ این فاکتورها فقط رادیکالیسم را تسریع می‌کنند، علل در جایی دیگر قرار دارند. زیرا نباید فراموش کنیم که جوانانِ ویتنامی، مکزیکی و آفریقایی‌های مسیحی که در کشورهای اروپایی زندگی می‌کنند نیز کمتر از جوانان مسلمان مورد تبعیض قرار نمی‌گیرند. ولی این شرایط باعث نمی‌شود که این جوانان به تروریسم روی آورند. کشورهایی مانند ویتنام، کره، کوبا و شیلی نیز سیاست‌های تهاجمیِ ایالات متحد آمریکا، به عنوان نماد و نمایندۀ غرب، را تجربه کرده‌اند. با این وجود، در اخبار شنیده نمی‌شود که شهروندان این کشورهای کافه‌ها و اتوبوس‌های آمریکایی را منفجر کنند.

پس باید از خودمان بپرسیم که در تربیتِ اسلامی چه چیزی نادرست است؟ در حال حاضر، هیچ کشور اسلامی عاری از تروریسم نیست، فرقی هم نمی‌کند که یک کشور فقیر مانند سومالی باشد یا عربستان سعودی یا افغانستان عقب‌مانده یا اندونزی مدرن. این چیست که باعث می‌شود مسلمانان جهاد را به عنوانِ تروریسم مشروعیت بدهند؟ نخست این که جهاد یک آموزۀ اسلامی است که جهان را به دو بخشِ خوب و بد تقسیم می‌کند. «خوب» اجازۀ زندگی دارد و «بد»، حقِ زندگی ندارد. اسلام خشونت را به عنوان وسیله‌ای برای سیاست قبول دارد و به کشورگشایی به عنوان غنای اقتصادی می‌نگرد. (در حالی که می‌توان این اتهام را به غرب زد که البته در حال حاضر بسیار ظریف عملی می‌شود). تربیتِ اسلامی از ترس و خشونت به عنوانِ ابزارهای مطیع‌سازی مسلمانان و پادگانی کردن جامعه سوء استفاده می‌کند. اسلام به مرد اجازه می‌دهد زنش را کتک بزند. اگر بچه‌ای این رفتار را از پدرش ببیند، خیلی زود در سن کودکی یاد می‌گیرد که خشونت، نخستین راهِ حلِ مسئله است و این را برای خود نهادینه می‌کند. بچه‌ای که با ترس و خشونت بزرگ می‌شود نمی‌تواند در آینده به یک شخصیت با اعتماد‌بنفس و مستقل رشد کند. او در بزرگسالی نیز قادر نخواهد به طور مستقل تصمیم بگیرد و برای رفتار و کردار خود مسئولیت قبول کند. ظاهراً مسئولیت‌پذیری در نهایت برای فرد مسلمان چندان اهمیتی ندارد زیرا سرآخر همۀ مسئولیت‌ها به خدا، پیامبر و قرآن داده می‌شود .... و این همان آبِ گل‌آلودی است که هر صیاد و عوام‌فریبی می‌تواند طعمه‌گیری کند.

قرآن کافران را لعن می‌کند و آن‌ها را «بدتر از حیوانات» یا «نجس» ترسیم می‌کند. این نگرش، نامسلمانان را تا سطح حیوانات پایین می‌آورد و راه خشونت را هموارتر می‌کند. و چون پیامبر گفته که کوچه و خیابان را از آلودگی پاک کنید، متعصبان دینی برای خود این مشروعیت را می‌گیرند که هر آن چه که اسلامی نیست باید از جهان محو شود. در قاهره ویترین‌هایی که در پسِ آن‌ها مشروبات الکلی و لباسِ زیرِ زنانه بود ویران گردیدند. حتا سلفی‌ها به جشنِ عروسی‌هایی که در آن رقص و شادی‌ست حمله می‌کنند و آن را به هم می‌زدند.

این جنونِ پاکیزه‌گرایی و اشتیاق به «هویتِ ناب» یک مسئلۀ ریشه‌ای اسلام است. این جهان‌بینی منجر به پارانویا و اختلالاتِ وسواسی می‌شود. مسلمانِ جوانی که از این بیماری در رنج است نمی‌تواند در یک جامعۀ باز و متنوعِ دینی به طورِ معمولی زندگی کند، چون او هر آن چه که در پیرامونش است به عنوان عناصرِ گمراه‌کننده‌ای می‌بیند که می‌توانند او را از دینِ حق به انحراف بکشانند. او توانایی همکاری و تعامل با دیگران را ندارد و به همین دلیل نیز از لحاظِ اقتصادی نمی‌تواند مستقل بشود. شاید یک جوانِ مسلمان بتواند با تکیه به اسلام ظاهراً اعتماد‌بنفس‌اش را محکم کند و مرتباً به خود تلقیق کند که اگر دستورات اسلام را اجرا کنم می‌توانم جهان را تغییر بدهم، ولی اسلام به او برای فائق شدن به مشکلاتِ و چالش‌های جهانِ مدرن کمکی نمی‌کند.

قرآن زندگیِ زمینی را تحقیر و آن را به عنوانِ بازی و تفریح توصیف می‌کند، ولی مرگ را برای امرِ خدا می‌ستاید. اسلام رابطۀ جنسیِ پیش از ازدواج را ممنوع می‌کند ولی به شُهدا قولِ زنانِ باکرۀ زیبایِ سینه‌بزرگ در بهشت را می‌دهد. برای مردانِ جوانِ سرخورده که با وقایعِ پیش‌بینی‌ناپذیرِ زندگی کنار نمی‌آیند و هیچ چشم‌اندازی در این هستیِ زمینی برای خود نمی‌بینند، مرگِ شهادت‌آمیز برایشان به معنیِ انجام تکلیفِ الاهی است.

فرمولِ تروریسم بدین گونه خواهد بود: نفرتِ مقدس + حیوان‌سازی دیگران + تحقیرِ زندگی + ستایش مرگ + یک بمب! شکی نیست که باید فاکتورهای سیاسی و اجتماعی-اقتصادی در شکل‌گیری رادیکالیسم را در نظر گرفت که تسریع و گسترشِ این آتش عمل می‌کنند. ولی در این جا نباید خودِ آتش را از قلم بیندازیم!

اصلاحات واقعی نباید در پسِ این مانترا [وِرد / شعار مقدس] پنهان شوند که اسلام دینِ صلح است و تروریست‌ها از آن در تفاسیر خود سوء استفاده می‌کنند. باید همۀ پرده‌ها به زیر کشیده شوند و تمامی فاکتورهای الاهیاتی که خشونت و تروریسم را تشویق می‌کنند را با نام خطاب کرد و مورد نقد قرار داد، حتا اگر بخشی از سوره‌های قرآن هم شاملِ آن گردند. باید به مسلمانان جوان یاد داد که شک‌کردن گناه نیست بلکه شک، پیش‌شرطِ پیشرفت و رشدِ شخصیتِ انسان است و این که آن‌ها باید ابتدا از دین خود یک فاصله بگیرند تا بتوانند نارسایی‌های آن را مورد نقد قرار بدهند. فقط در روند است که دام عوام‌فریبان نخواهند افتاد. کافی نیست که آیه‌های خشونت‌آمیزِ قرآن و داستان‌های پرجنگِ پیامبر را با آیه‌ها و داستان‌های صلح‌آمیز، که از همان منابع هستند، پاسخ بدهیم. باید به این مسلمانان جوان کمک کرد تا بتوانند زندگی‌شان را ورایِ تصوراتِ دینی سر و سامان بدهند. آن‌ها باید فرابگیرند که عشق گناه نیست و این که احترام‌‌گذاری و کرامتِ انسانی ربطی به جنسیت، دین یا گرایشِ جنسی ندارند. در این جا نه فقط باید به دنبال یک درک نوین از اسلام باشیم بلکه می‌باید در جستجوی یک درکِ نوین از آزادی، وظایفِ اجتماعی [به جای تکلیفِ الاهی] و زندگی باشیم.

۹۲
مهند: یک درکِ نوین از اسلام فقط زمانی می‌تواند بوجود آید
که اسلام خود را ابزارسازیِ سیاسی‌اش رها کند

اسلام‌گرایی به مثابۀ یک ایدئولوژی در صدد است که به نام اسلام بر همۀ حوزه‌های زندگیِ انسان‌ها چنگ بیندازد. بدین طریق اسلام‌گرایی دین را تا سطح یک ابزار برای دست‌یابی به قدرت کاهش داده و مورد سوء استفاده قرار می‌دهد. اسلام‌گرایی در وحلۀ اول معطوف به قدرت سیاسی است. معنویت به معنای رابطه با خدا که مبتنی بر اعتماد، عشق، تسکین و امید است برای این گرایش فقط زمانی کشش دارد که بتواند احساساتِ مردم را دست‌کاری کند. از سوی دیگر، معنویت برای اسلام‌گرایی بی‌ارزش است زیرا به زعم آن‌ها «غیرسیاسی» است.

همین نیز برای بُعدِ اخلاقی اسلام صدق می‌کند. زیرا اخلاقیات اسلامی مبانی‌ای هستند که فرد دیندار می‌باید برای رسیدن به کمال رعایت کند تا بتواند همنوع‌دوستی را در رفتار و کردار خود به کار ببندد. این اخلاقیات نیز برای اسلام‌گرایی بیش از حد غیرِ سیاسی‌اند؛ زیرا با اخلاقیات نه می‌توان حکومت کرد و نه شعارهای سیاسی را مشروعیت بخشید.

ولی اگر ما معنویت و اخلاقیات را از اسلام بگیریم چه از آن باقی خواهد ماند؟ در واقع هیچ! قرآن در بسیاری جاها از تطهیرِ دل [دلپاکی] به عنوان هدفِ نهایی آموزه‌های اسلامی سخن می‌گوید؛ برای نمونه در قرآن آمده است:

«رستگار کسی است که خود پاک گردانید و بازنده کسی است که خود را آلوده ساخته» [سوره ۹۱، آیه‌های ۹ تا ۱۰]

قرآن حتا تا آن‌جا پیش می‌رود که «دلپاکی» را شرطِ رستگاری ابدی می‌نامد. در سورۀ ۲۶، آیه‌های ۸۸ تا ۸۹ آمده است:

«و آن روزی خواهد آمد که هیچ مال و فرزندی سودی نخواهند داد، مگر کسی که دلی پاک به سوی خدا بیاورد.»

طبعاً منظور در این جا دل [قلب] بیولوژیکی نیست. قرآن از این مفهوم به عنوان یک تمثیل برای درون انسان، یعنی روح و وجدانِ انسان، استفاده می‌کند.

ما فقط زمانی می‌توانیم مسلمانان را در برابر سوء استفاده‌های سیاسی محافظت کنیم که از طریقِ اصلاحات بتوانیم یک درکِ نوینی از اسلام را به میان مسلمانان ببریم؛ درکی که دغدغۀ آن در مرتبۀ نخست، رسیدن به یک دلِ پاک [نفس پاک] باشد تا فرد مسلمان بتواند هم با خویش و هم با همنوعانش و هم با محیطِ زندگی‌اش هماهنگ و سازگار باشد. اگر مسلمانان دیانتِ خود را برای تحققِ عشقِ به همنوع تعریف نمایند، اگر عشق را به عنوانِ معیارِ دیانتِ خود قرار بدهند، آن‌گاه کمکِ بزرگی به ظرفیت و توان‌مندیِ آشتی‌پسندِ اسلام خواهد شد.

این درکِ نوین از اسلام طبعاً به این معنی نیست که از آن پس هیچ مسلمانی از آن ابزار سیاسی نخواهد ساخت. ولی اگر ما موفق بشویم مسلمانان را تشویق کنیم که نه خود و نه دین‌شان را برای مقاصدِ سیاسی در اختیار دیگران بگذارند و بتوانیم از آن‌ها نمایندگان عقل و عقلانیت، آزادی و عزتِ نفس بسازیم، آن‌گاه آن‌ها در برابرِ تلاش‌های کسانی که می‌خواهند به نام اسلام از آن‌ها مانند محجوران سوء استفاده کنند آسیب‌ناپذیرتر خواهند بود.

۹۳
حامد: کسی که مخالفِ استفادۀ قرآن برای مشروعیت بخشیدن به افراط‌گرایی و جنگ است،
خود او هم مجاز نیست برای دفاع از صلح به قرآن متکی شود

نقلِ قولی که از قرآن دربارۀ «دل‌پاکی» آوردید من را به یاد یک آیۀ وحشتناک از قرآن می‌اندازد که تصویری بسیار بیرحمانه از خدا به خواننده می‌دهد. در سورۀ ۲، خدا انسان‌هایی را که مدعیِ دینداری هستند به باد ناسزا می‌گیرد که آن‌ها در دلِ خود چیز دیگری حمل می‌کنند. او می‌گوید:

«در دل‌هایشان بیماری است، و خدا آنان را بیمارتر کرد. برای دروغ‌گویی‌شان عذابی دردناک در پیش خواهند داشت.» [سوره ۲، آیه ۱۰]

به راستی از دیدگاه دینی چه کسی به جز خدا باید «دل‌بیمار» را درمان کند؟ مگر به جز خدا کسی دیگر می‌تواند؟ این چه چوپانی است که به دنبال گوسفندانِ گمراه‌شده‌اش نمی‌رود؟ فکرش را بکنید که یک بیمار نزد پزشک می‌رود و پزشک کشف می‌کند که او بیماری قلبی دارد. حالا پزشکِ قلب به جای این که بیمار را آرام کند، راه درمان ارایه دهد یا او را عمل کند، به او ناسزا بگوید، تهدیدش کند و وضعیت‌اش را آن‌چه هست بدتر کند. آیا ما این پزشک را «مهربان» می‌نامیم؟

ولی این را در حاشیه گفتم ...

بسیاری از مسلمانان این خطا را می‌کنند که فکر می‌کنند فقط آیه‌های خشونت‌آمیزِ قرآن ناشی از شرایط معینِ تاریخی هستند. در حالی که آیه‌های آشتی‌جویانانۀ قرآن نیز تابعِ شرایطِ معین تاریخی نیز هستند. بعضی از آیه‌های قرآن به مسلمانان اجازه می‌دهند با دشمنانِ خود پیمان صلح ببندند، بخشی دیگر از آیه‌ها همین صلح را در صورتی که در صحنۀ جنگ دستِ بالا را داشته باشند ممنوع می‌کنند. و همچنین آیه‌هایی هستند که به مسلمانان می‌گویند هر جا که کفار را دیدند می‌توانند آن‌ها را بکشند. کدامین آیه‌ها از اعتبار برخوردار هستند؟ هیچ کدام از بخش‌های نام برده شده از اعتبار برخوردار نیستند! زمانی که صلح برای اسلام مفید بود، آشتی با دشمن مجاز بود. وقتی جنگ امکاناتِ راهبردیِ بهتری داشت، جنگ هم ستایش می‌شد. اگر ما قرآن را آینۀ اُمتِ محمد و نیازهای آن‌‌زمانی بنگریم، آن‌گاه خیلی راحت می‌توانیم آیه‌های خشونت‌طلب و آشتی‌طلب را در متنِ تاریخی‌شان درک نماییم. از این رو، این یک اشتباه محض است که آیه‌های آشتی‌طلبانه را از قرآن استخراج کنیم و به آن‌ها کیفیتِ سیاسی بدهیم. این باز هم ابزارسازی دین است فقط در شکلِ دیگری، یعنی همان کاری که بنیادگرایان انجام می‌دهند و مورد نقد ماست.

اگر ما واقعاً به دنبالِ یک راه‌حل هستیم، باید در حوزۀ برخورد با ادیانِ دیگر، یعنی یهودیت، مسیحیت یا خداناباوران، محمد و قرآن را کاملاً کنار بگذاریم. ما مجبور نیستیم اثبات کنیم که محمد و قرآن با یهودیان و مسیحیان خیلی مهربان بودند، چون واقعاً این‌‌گونه نبوده است. کافی‌ست بگوییم که مسیحیان و یهودیان امروز آن مسیحیان و یهودیانی نیستند که در قرآن از آن‌ها نام برده شده است، بلکه گروه‌های کوچکی بودند که در آن زمان رقیبِ الاهیاتی محمد را تشکیل می‌دادند. و حتا اگر بعضی از مسلمانان بر این نظر و باور باشند که منظور قرآن همۀ مسیحیان، یهودیان و خداناباوران در تمامی اعصار بوده، این برای ما نباید تعیین‌کننده باشد. ما هنوز می‌توانیم بگوییم: حتا اگر قرآن از ما بخواهد که باید از ۶ میلیارد غیرمسلمان در جهان متنفر باشیم، مجاز نیستیم به نام انسانیت، و همچنین به نام منافعِ خود به عنوان مسلمان چنین کنیم. آن‌گاه باید قرآن را از لحاظِ سیاسی قدرت‌زُدایی کنیم.

۹۴
مهند: ما نباید از قرآن قدرت‌زُدایی کنیم، بلکه باید به دینداران
بگوییم که کردارِ دینی شاملِ چه عناصری‌ است

همان‌گونه که گفته شد قرآن در یک بازۀ زمانی ۲۳ ساله در شرایطِ گوناگونِ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شکل گرفت. او برای هر وضعیتِ معین دستورالعمل‌های درست یا مناسب را ارایه داده بود. اگر شرایطِ جنگ حاکم بود، لحنِ آن به همان نسبت نیز زمخت بود، و اگر صلح حاکم می‌بود، آن‌گاه قرآن تکیه خود را بر جنبۀ همزیستی سازنده می‌گذاشت. از این رو، کاملاً درست است که امروزه مسلمانانِ اروپا بر آیه‌های صلح‌آمیز قرآن تأکید نمایند و بیشتر به این آیه‌ها اعتبار بدهند تا دیگر آیه‌ها.

ولی باید مشخص کرد که منظورمان از رفتار و کردار اسلامی یا عملی‌کردنِ آن در زندگیِ روزمره چیست. متأسفانه وقتی مسلمانان می‌خواهند کردار اسلامی را توصیف کنند، عمدتاً بُعدِ حقوقی آن را مد نظر دارند و در مرتبۀ نخست پنج رُکنِ اصلی آن یعنی شهادتین، نماز، روزه، خمس‌وذکات و حج را عنوان می‌کنند. ولی مسلمانی خیلی بیش‌تر از این پنج رُکن است. در بسیاری از گفت‌وگو‌هایم با مسلمانان به ندرت کسی دربارۀ رابطۀ دینداران با خدا مبتنی بر عشق و اعتماد سخن می‌گوید. همواره سخن از این است که یک مسلمان باید چه را رعایت کند تا رضایتِ خدا را جلب نماید. از این طریق چهره‌ای از خدا ترسیم می‌شود که همه چیز حول او می‌چرخد ولی قرآن زبان و مضامینِ دیگری ارایه می‌دهد. طبقِ قرآن، اصلاً مسئله خودِ خدا نیست بلکه مسئله بر سر انسان‌هایی است که با او ارتباط می‌گیرند. خدمت به خدا می‌باید انسان را در دینداری‌اش کمک کند، و دینداری و ایمان، همان‌گونه که پیامبر گفته است، در دلِ انسان قرار دارد. زیرا همین ایمان موجباتِ پاکی دل را فراهم می‌کند. و در نهایت، همۀ مسئله همین است: غنای معنوی و اخلاقیِ انسان. خدا در خود، کامل است و به چیزی نیاز ندارد. و طبعاً زمانی که پراتیکِ دینی از این بُعدِ معنوی و اخلاقی محروم می‌شود، آن‌گاه رعایتِ قوانین و آیین‌های شرعی معیار مسلمانی قرار می‌گیرند. سرانجام آن‌چه که از اسلام باقی می‌ماند یک درکِ ناقص از آن است که عاری از محتوای واقعی می‌باشد.

قرآن از «نیتِ پاک» به عنوانِ پایۀ رفتارِ درست و صادقانه سخن می‌گوید. نیکِ پاک یعنی این که انسان کارِ نیک انجام دهد و باطناً، و نه فرصت‌طلبانه، از بدی پرهیز نماید. زمانی که نیت، پاک باشد آن‌گاه انسان به دنبالِ سودجویی شخصی نخواهد بود، او کارِ نیک را انجام می‌دهد چون نیک است. او برای کارِ نیک تصمیم گرفته فقط به این دلیل که نیک است.

قرآن این نیتِ پاک را به عنوان کار در راه خدا [فی سبیل‌ الله] معرفی می‌کند. این چنین نیتی از اصلِ نیکی حرکت می‌کند و بدان وفادار می‌ماند. وقتی از پیامبر دربارۀ نیکی پرسیده شد، روشن و نمونه‌وار پاسخ داد:

«این که تو با خویشاوندانِ خود مراوده کنی، حتا اگر آن‌ها ارتباط خود را قطع کرده باشند؛ این که بتوانی آن کس را که ناحق عمل کرده ببخشی و دستِ آن کس را بگیری که از تو دزدی کرده است.»[۱]

بدین ترتیب، انجامِ کارِ نیک به یک نگرشِ درونی تبدیل می‌گردد، یک نوع خویشکاری که مستقل از پاداش یا مجازات عمل می‌کند. کسی که به‌خاطرِ پاداش یا مجازاتِ اینجهانی و آنجهانی رفتار می‌کند مبتنی بر نیتِ پاک عمل نمی‌کند. اگر نیکی به یک اصلِ خدشه‌ناپذیرِ مطلق تبدیل گردد، آن‌گاه می‌توان از یک چیز مقدس نام برد. و به همین گونه نیز قرآن نیکیِ مطلق را با امرِ الاهی همسان قرار می‌دهد:

« فردِ دین‌داری که مال خود را برای پاکی [تطهیر] خود می‌دهد، بدون آن که در پیِ پاداش باشد و فقط برای رضای خدا چنین می‌کند. حقا که خدا از این بسیار خشنود خواهد شد.» [سوره ۹۲، آیه‌های ۱۷ تا ۲۱]

پیامبر گفت: «خدا نه به ظاهرِ شما و نه به دارایی شما کاری دارد. او به دل و کردار شما نگاه می‌کند.» از این رو، برای خدا عناوینی مانند «مسلمان»، «مسیحی»، «یهودی» و ... عاری از اهمیت است، برای او انسان‌ها مهم هستند و این که آن‌ها چگونه با هم رفتار می‌کنند.

هر جا که کسی، کسِ دیگری را یاری رساند، همان‌جا خداست. جایی که مادری فرزند خود را به آغوش می‌کشد، و یا کسی به دیگری لبخندی مهربابانه می‌زند، خلاصه در هر جا که نشانی از نیکی و عشق باشد، خدا نیز در آن‌جا حضور دارد و ملموس می‌شود.

کسانی که نیکی و مهربانی نسبت به دیگران را انکار می‌کنند، نه فقط در برابر همنوعان خود که در برابر خدا نیز گناه‌کارند. زیرا در این جا عشقی که خدا به ما داده است، از دادن آن به همنوعان و محیط خود تخطی کرده‌ایم.

این وظیفه یعنی مهربانی با دیگران، هستۀ اخلاقیاتِ اسلامی است. محمد گفت: «خدا انسان‌های مهربان و رحیم را دوست دارد.»[۲] - سخنی که ماتیوس (متا) در بخش ۵، آیۀ ۷ یادآوری می‌کند: «مهربانان رستگارند، زیرا آنها رحمتِ الاهی را خواهند دید.»

معیارِ تعیین‌کننده برای حقانیتِ یک دین و تفسیر آن در مرتبۀ نخست باید به تفاهم میان انسان‌ها، احترامِ متقابل و تقویتِ همبستگیِ انسان‌ها کمک نماید. هر جا که، به نام این یا آن دین، نفرت، تکبر و تحقیرِ انسان رخ می‌دهد، عاری از جنبۀ الاهی است. عشق و احترام به همنوع می‌باید انگیزۀ هر کُنش ما نسبت به دیگران باشد، مستقل از این که طرف مقابل ما چه جهان‌بینی‌ای داشته باشد.

این که این معیار [احترام به همنوع] در اسلام تا چه اندازه مهم است، یکی از مطالباتِ پیامبر در همین رابطه بیانگر آن است. پیامبر می‌گوید حتا اگر طرفِ مقابل سخن یا رفتار نامناسب از خود بروز داد، لازم است که هفتاد دلیل برای رفتارش بیابیم، و اگر نتوانستیم برایش پوزشی بیابیم، آن‌گاه لازم است یکی اختراع کنیم، تا بدین ترتیب نه تنفر بلکه عشق حرفِ آخر را بزند.

همین همنوع‌دوستی را البته مسلمانان نسبت به برادران و خواهران دینی خود عملی می‌کنند. ولی آن‌ها نسبت به کسانی که نظرات، دین یا جهان‌بینی دیگری داشته باشند، با امتناع، قسماً با تنفر، واکنش نشان می‌دهند. ولی برای همنوع‌دوستیِ حقیقی نظرات، دین یا جهان‌بینی تعیین‌کننده نیست. همنوع‌دوستی حقیقی مبتنی بر گشاده‌نظری و التفات و بدونِ قید و شرط است.

اگر مسلمانان، برای نمونه به عنوان اقلیتِ دینی، حقِ آزادیِ دینی در جوامعِ دیگر را برای خود قایل می‌شوند، پس آن‌گاه باید به این اصل پایبند باشند و خودشان نیز برای حقِ آزادی ادیان اقلیت در جوامعِ اسلامی پا پیش بگذارند.

در بسیاری از جاهای قرآن، خدا دینداری را از یک سو یکتاپرستی و از سوی دیگر به رفتار صادقانه و مفید گره زده است. این عبارت: «ایمان دارند و کارهای مفید انجام می‌دهند» حدود پنجاه بار در قرآن تکرار می‌شود. بدین وسیله خدا اشاره می‌کند که ایمان بدون ترجمانِ آن در زندگیِ روزمره، ایمان نیست بلکه فقط یک سخنِ توخالی است. چیزِ مفید انجام دادن یعنی برای جامعه کار و کوشش کردن، حفاظت از مخلوقات و همۀ ارزش‌هایی که در جهتِ یک زندگیِ سازنده و مسالمت‌آمیز عمل می‌کنند، هر چیز دیگر، ایمانِ پوچ و تهی است که خود را در پسِ انجامِ فرایض دینی پنهان می‌کند. ما به درکی از اسلام نیاز داریم که برای عدالت، آزادی، برابری حقوقی زن و مرد، پاسداری از کرامتِ انسانی و آفرینش وارد عمل شود. هر جا که تحققِ چنین اصولی صورت نگیرد، ایمان هم وجود ندارد. زیرا آن‌جایی که گفته می‌شود ایمان وجود دارد باید چنین اصولی نیز عملی شوند.

۹۵
حامد: دین یک امر شخصی است
و باید هم از گفتمانِ سیاسی و هم از عرصۀ عمومی بیرون رانده شود

مهند عزیز، لازم است که یک بار و برای همیشه به این رویکرد که می‌خواهد راه‌حل‌ها را در الاهیاتِ اسلامی یا تفاسیرِ معینی از آن بیابد پایان بدهیم. بدون شک، تلاش شما برای هدایتِ گفتمان‌ها در مسیر درست بسیار ارزشمند است؛ به ویژه وقتی تلاش می‌کنید که هستۀ معنوی و اخلاقیِ اسلام، که حتماً هم چنین چیزی وجود دارد، را تقویت کنید. ولی شما نیز به نوبۀ خود اسلام را از محتوا و درون خود تهی می‌سازید. فراموش نکنیم که اسلام یک مجموعۀ ارگانیک و به هم پیوسته است: این جهان‌بینی مبتنی است بر بندگیِ انسان در برابر خدا. این دین انسان‌ها را از محجوریت رها نمی‌کند بل‌که تمام تلاشش برای مطیع‌ساختنِ مؤمنان است. این دین، خود را نسبت به ادیان دیگر برتر می‌داند و بر پستیِ دیگر ادیان تأکید می‌کند. ولی با این وجود، چیزهای دیگری هم مانند جنبه‌های اجتماعی، اخلاقی و آدابی نیز دارد که در واقعِ جهانشمول هستند.

ولی تأکید بر موارد نام‌بُرده اخیر، نادیده‌انگاری مابقیِ جنبه‌های اسلام است. همان‌گونه که صِرفِ تأکید بر جنبه‌های منفیِ اسلام باعثِ نادیده گرفتن جنبه‌های زیبا و خوب آن می‌شود. موضوع این نیست که یک سلسله عناصرِ مفید و خوب را از اسلام استخراج کنیم و آن‌ها را به عنوانِ معیارِ اَعمالِ انسان‌ها اعلام کرد. حالا واقعاً کدام یک از ما گزینه‌ای با متونِ اسلامی برخورد می‌کند؟ به جای این باید بگوییم که اسلام یک بسته یا مجموعۀ کامل است که با جوامعِ مدرنِ دموکراتیک سازگاری و همخوانی ندارد. او دیگر به عنوان یک ابزارِ سیاسی یا راهنمای حقوقی به دردِ زندگیِ امروزین مردم نمی‌خورد.

در ضمن، خدا هم در این‌جا به ما نمی‌تواند کمکی کند. خدا یک فرضیۀ خیلی قشنگ است. هر کس تصورِ معینی از خدا و انتظاراتش دارد. هم اصلاحگرانِ دینی و هم اسلام‌گرایانِ رادیکال استدلالات خود را دارند، و رفتار و کردار خود را مشروع قلمداد می‌کنند. ولی راهِ حل را نباید در تفسیر بهتر یا رحمانی از ارادۀ خدا جستجو کرد، بلکه ما باید تمرکز خود را روی ارادۀ انسان بگذاریم.  ما به عنوانِ انسان باید ببینیم که از یکدیگر چه انتظاراتی داریم، نه این که خدا از ما چه می‌خواهد. به نظر من، فقط در این مسیر است که می‌توان یک همزیستی مسالمت‌آمیز را امکان‌پذیر کرد.

در جهانِ چندفرهنگی و چنداتنیکی کنونی، نه تنها مسیحیان و مسلمانان بلکه بسیاری از پیروان ادیان دیگر و جهان‌بینی‌ها یا حتا انسان‌هایی که به هیچ باور ندارند وجود دارند و در زندگیِ روزمره با هم روبرو می‌شوند. اگر هر کس بر این نکته پافشاری کند که فرمان‌ها و ممنوعیت‌های دینی یا ایدئولوژیکی را وارد گفتمان‌های اجتماعی کند، آن‌گاه با وضعیتی پرآشوب و مملو از تنش‌های دینی مواجه خواهیم شد. در آلمان، آزادیِ دینی وجود دارد. این امر امکان‌پذیر شده چون ما در یک کشورِ سکولار زندگی می‌کنیم. ارکانِ اساسیِ دموکراسی مبتنی بر یک مجموعه هنجارها مانند حقوقِ بشر و آزادی استوار شده است. در چنین جامعه‌ای هر انسانی باید به دیگری احترام بگذارد و این امکان داشته باشد که فردیتِ خود را متحقق کند. ولی آزادی یک فرد آن‌جایی پایان می‌یابد که آزادی دیگری محدود می‌گردد.

برای نمونه، یک جمعیتِ دینی-شمنی مردانه هست که اعضایش در یک جنگل با هم ملاقات می‌کنند، برهنه می‌شوند تا دورِ آتش برقصند و سر آخر روی سنگ‌های داغ می‌شاشند. ببخشید از این مقایسه، ولی این برای آن‌ها یک آیین دینی است و برای دیگری یک عبادت. آن‌ها اجازه دارند این آیین را تا زمانی که ضررش به کسی نمی‌رسد و برگزارکنندگانش مقررات جلوگیری از آتش‌سوزی در اروپا را رعایت می‌کنند ادامه بدهند. این‌ها مرزها و حدودی هستند که این گروه می‌تواند دینش را آزادانه عملی کند.

برای این که سر موضوعِ اصلی بمانیم: ولی متأسفانه بسیاری از مسلمانان می‌خواهند قلمروی خود را گسترده‌تر کنند. قصدِ آن‌ها نه تنها به نمایش گذاشتنِ نمادهای دینی‌شان است بلکه خواسته‌های سیاسی و اخلاقی خود را وارد مدارس، محیطِ کار و دادگاه‌ها و رسانه‌ها می‌کنند. این نمایشِ دیانتِ خود اصلاً ربطی به مطالبۀ آزادی ادیان ندارد، بلکه یک خط‌کشی میانِ خود و جامعۀ اکثریت است و همین‌گونه نیز از سوی جامعۀ اکثریت فهمیده می‌شود. یک جامعه یا حتا جامعۀ جهانی فقط زمانی می‌تواند کارکرد داشته باشد که انسان‌ها در جهتِ اهداف و ارزش‌هایی گام بردارند که باعثِ همبستگی مردم شوند و نه جدایی و تضاد.

پیروان ادیان، از هر دینی که باشند، در آلمان همۀ آزادی‌ها را برای اِعمال و انجام دین خود دارند. ولی در چارچوبی که دولتِ سکولار تعیین کرده است. دین یک امرِ خصوصی است و نه نیروی محرکِ تصمیماتِ سیاسی یا اجتماعی آن‌گونه که در بسیاری از کشورهای اسلامی رایج است. درست همین اتحادیه‌های اسلامیِ محافظه‌کار و قدرت‌مند حاضر نیستند که خصوصی‌بودن دین را بپذیرند. حقِ کلیساها که یک پسمانده از اعصار قدیم است برای جماعت‌های دینی این امکان را فراهم می‌کند که مثلاً در حوزه‌هایی مانند آموزش یا حتا نظامِ بهداشت‌وسلامتی دخالت نمایند. به همین دلیل، یک سلسله از خانه‌های سالمندان، کودکستان‌ها و مدارس متعلق به کلیساهای پروتستان و کاتولیک هستند. این که حوزۀ نفوذِ کلیساها در این جا تا کجا می‌رسد می‌توان درباره‌اش مفصل بحث و گفتگو کرد. به نظر من، نه اسلام بلکه این مسیحیت است که به یک لوتر دیگر نیاز دارد. یک لوتر مدرن احتمالاً به کلیسا‌ها حالی خواهد کرد که تماماً از حوزۀ سیاست، رسانه‌ها و اقتصاد بیرون بیایند و خود را وقفِ معنویت نمایند. شاید از این طریق یک بار دیگر مردم تشویق شوند به کلیسا بروند. به هر رو، اگر قوانین مربوط به کلیساها در آلمان تغییر کند آن‌گاه می‌توان با دستِ بازتر با فدراسیون‌های اسلامی نیز شفاف‌تر برخورد کرد.

ولی چون دولت تا کنون نتوانسته مسئلۀ کلیسا‌ها را به درستی حل کند، اتحادیه‌های اسلامی هم تلاش می‌کنند تا امتیازات مشابهی مانند مسیحیان و یهودیان به دست بیاورند. این وضعیت نه فقط اشتباه بلکه مرگبار است. زیرا از این طریق ما نه به برابریِ حقوقی مسلمانان می‌رسیم و نه در جهتِ تقویتِ نیروهای میانه‌رو گام برمی‌داریم بلکه فقط اتحادیه‌های محافظه‌کار اسلامی و تأمین‌کنندگان مالیِ آن‌ها از جهانِ اسلام را پر و بال می‌دهیم. اگر این اتحادیه‌های اسلامی بتوانند نفوذ و تأثیر خود را بر کودکستان‌ها، مدارس، سازمان‌های خیریه، بیمارستان‌ها و خانه‌های سالمندان به‌دست بیاورند، آن‌گاه آن‌ها برای همیشه خانواده‌های مسلمان را از گهواره تا گور در چنگِ خود خواهند داشت. این باعثِ تثبیتِ محافظه‌کاری و ساختارهای منسوخ خانواده می‌شود و راه به سوی رهایی را دشوار می‌کند. برای ممانعت از این، باید دولت در درکِ خود از سکولاریسم بازنگری کند و شهامتِ بیشتری در سکولارسازی جامعه از خود نشان بدهد. ادیان از هر رنگ و بویی که باشند باید در عرصۀ عمومی فاقدِ اهمیت و وزن باشند. آن‌ها باید به همان جایی باز گردند که به آن تعلق دارند: به قلبِ مؤمنان.


به جای پسگفتار، نامه‌نگاری پایانی
حامد عزیز،

تزهای اصلاحات که ما چند ماه درباره‌شان بحث کردیم و حالا به نگارش در آوره‌ایم، شاید از زاویۀ نظری خیلی زیبا و کم‌و‌بیش منطقی جلوه کنند. البته این‌ها تا مادامی که توسط مسلمانان مؤمن در عمل به کار بسته نشوند در سطح تئوری باقی خواهند ماند. مؤمنان باید ابتدا به ضرورتِ این اصلاحات باور داشته باشند. اصلاحات فقط زمانی به فرجام می‌رسند که بارِ اصلی آن را خود مؤمنان به دوش بکشند.

من با اصلاحاتِ از بالا مخالف هستم، همچنین مخالفِ این هستم که به مسلمانان گفته شود که چه درکی از دین خود داشته باشند. به همین دلیل، به بحث‌مان اساساً به عنوان محرکی برای پرسشگری انتقادی می‌نگرم. با این وجود، باید بتوانیم میان خودمان و مؤمنان یک پُل بزنیم. به نظر من بهترین راه دسترسی به مؤمنان از طریقِ مؤسساتِ آموزشی است. تصویرِ اسلام در کشورهای اسلامی و در غرب در کودکستان‌ها، مدارس و مؤسساتِ آموزشی- به این‌ها مساجد را نیز باید اضافه کرد- شکل می‌گیرد.

به سخنِ دیگر، ما نیازمندِ اصلاحِ [نظام] آموزشی نیز هستیم تا بتوانیم در این رهگذر به طور جدی گفتمان دربارۀ اسلام را تقویت کنیم. تصویر منفی از اسلام که امروز وجود دارد به هیچ‌وجه ثمرۀ بدنمایی رسانه‌ها نیست، بلکه تصویری‌ست که واقعاً در بسیاری از آموزشگاه‌ها که مسئولِ تربیتِ معلمانِ معارفِ اسلامی و یا حتا امامان هستند، شکل می‌گیرد. در این مؤسسات باید اصلاح صورت بگیرد.

من از این امتیاز برخوردارم که این‌جا در آلمان برای تدریس معارف دینی معلم و الاهیات‌شناس تربیت کنم. از این طریق می‌توانم روی گفتمان‌های درون‌اسلامی در آلمان و قسماً اروپا تأثیر بگذارم. طبعاً همین باعث می‌شود که مورد دشمنی قرار بگیرم، ولی مگر همۀ انسان‌هایی که در تاریخ از مسیر رسمی و غالب خارج شدند و چیزهای دیگری گفتند مورد دشمنی قرار نگرفتند؟

برای این که بتوان اصلاحات را در کشورهای اسلامی به حرکت انداخت باید در پیِ گفتگو با دست‌اندرکاران سیاسی باشیم، زیرا اصلاحات در کشورهای اسلامی نیز باید از مؤسساتِ آموزشی آغاز شود. زیرا، از این طریق می‌توان مضامینِ اصلاحات را در عمل متحقق کرد و به دیگران انتقال داد. در کشورهای اسلامی وزارت‌خانه‌های دیانت وجود دارد که تصمیمات سیاسی را منطبق با درکِ دینی خود متحقق می‌کنند. این وزارت‌خانه‌ها کتاب‌های درسی، آموزش دینی در مدارس و مساجد را کنترل می‌کنند و می‌توانند اصلاحات را به پیش برانند. طبعاً این یک تصمیم سیاسی است که چه نوع اسلامی در کشور مربوطه تقویت شود. از سوی دیگر، حتا اگر یک کشورِ اسلامی بخواهد چنین کند، خودِ این روند به پایداری و ثباتِ سیاسی آن کشور دارد. برخی رژیم‌ها از هر نوع اصلاحاتی گریزانند، چون نمی‌خواهند نخبگان دینی را علیه خود بشورانند و قدرت خود را به خطر بیندازند. به عبارتی، اصلاحات روندهایی هستند که گاهی به چند نسل نیاز دارند تا نخبگانِ دینی جدیدی موافق با اصلاحگرایی بوجود آید.

در اروپا موقعیت تا اندازه‌ای نسبت به اکثرِ کشورهای اسلامی مساعدتر است، چون مسلمانان از آزادی‌های بیشتری برای فکرکردن و بیانِ افکار خود دارند. باید تلاش کرد تا الاهیاتِ اسلامی در اروپا به عنوانِ یک رشتۀ آکادمیک در دانشگاه‌ها وارد و تثبیت شود و آزادی علمی آن نیز تضمین گردد.

همچنین کمک‌هایی که در قالبِ توسعۀ اقتصادی و سرمایه‌گذاری در بسیاری از کشورهای اسلامی صورت می‌گیرد، می‌باید چشم خود را بر روی اصلاحگری دین نبندد. با این وجود بر من روشن است که مسلمانان هر صدایی، مسلمان یا نامسلمان،  که از غرب می‌آید، همیشه به آن به دیدۀ شک می‌نگرند و فکر می‌کنند که همه قصد نابود کردن اسلام را دارند. این یک چالش بزرگ، به ویژه سیاسی، است اگر بتوانیم جهان اسلام را با غرب آشتی بدهیم تا در این رهگذر نظریه‌های توطئه را خلع سلاح کنیم و مردم را در کشورهای اسلامی ترغیب کنیم تا به مضامین این اصلاحات توجه کنند- صرف نظر از این که این ایده‌ها توسط چه کسانی بیان شده‌اند- و آن‌ها را مورد سنجش قرار بدهند.

مسئلۀ بعدی این است که جهانِ اسلام امروزه شدیداً از بی‌سوادی دینیِ مسلمانان در رنج است. واقعاً چند درصدِ مسلمانان قرآن را می‌خوانند؟ و چقدر آن‌ها آن‌چه را که می‌خوانند می‌فهمند، تا برسد به این که بخواهند مضامین قرآنی را در بافتارِ تاریخی‌اش قرار بدهند؟ چند درسد از مسلمانان سنتِ دینی‌شان را بازاندیشی می‌کنند؟ آن‌ها بسیاری از چیزهایی که گفته می‌شود و جا افتاده‌اند خیلی ساده می‌پذیرند. قرآن در بسیاری جاها به مردم هشدار می‌دهد که بدون فکر کردن چیزی را نپذیرند و آن‌ها را به پرسشگری ترغیب می‌کند. با این وجود همیشه این استدلال را می‌شنویم: «این نظر را دارم چون این طور شنیده‌ام.»

ولی واقعاً چه کسی از زاویه‌ای تمام‌نما که خواستۀ قرآن است به کل قضیه می‌نگرد؟ بسیاری از مؤمنان ابزار مناسب برای این کار را ندارند. پیش‌شرطِ بازاندیشی در مضامین اسلامی داشتن آگاهی‌های گسترده است که البته خودِ همین، نیازمند دسترسی داشتن به منابعِ اسلامی، به ویژه قرآن، می‌باشد. و در این راستا تنها خواندنِ قرآن مهم نیست بلکه باید درک کرد که قرآن در چه بافتار تاریخی شکل گرفته است تا بتوانیم جزئیات آن را با شرایطِ تاریخی توضیح بدهیم. بی‌سوادیِ دینیِ گسترده البته به این منجر می‌گردد که پاسخ‌های دینی به روحانیون واگذار شود، یعنی کسانی که آگاهانه یا ناخودآگاه مضامینِ دینی را دستکاری می‌کنند، به مردم چونان محجوران می‌نگرند و سرانجام برداشت‌های خود به مردم تحمیل می‌نمایند. از این رو، جوامعِ اسلامی به راه‌های بهتری برای انتقالِ مضامین اسلامی به مردم نیاز دارند.

حامد عزیز، بحث‌های منطقی با شما داشتم بسیار دلپذیر بود، به ویژه این که این بحث‌ها خالی از هرگونه حمله شخصی به یکدیگر بودند. دوست دارم این بحث‌ پرثمر را با یک خواستۀ شخصی یا بهتر بگویم یا با یک پرسش شخصی به پایان برسانم: آیا شما که همواره تأکید می‌کنید خود اسلام مشکلِ اصلی است واقعاً فکر می‌کنید که می‌توانید به روندِ اصلاحگری در اسلام کمک کنید؟

معمولاً مشکل را اصلاح نمی‌کنند بلکه آن را از بین می‌برند. گاهی این احساس را دارم که شما خواهان از بین بردن اسلام نیستید بلکه درکِ معینی از اسلام را مدِ نظر دارید و حتا می‌توانم بگویم که طبقِ برداشتِ من، شما معنویتِ اسلام، حتا معنویتِ قرآن، و آموزۀ اجتماعیِ اسلام را منبعی غنابخش می‌دانید. اگر درست فهمیده باشم شما خواهان از میان بردن اسلام نیستید بلکه می‌خواهید درکِ معینی از آن را از بین ببرید. و به همین دلیل هم واردِ یک بحثِ طولانی با یک الاهیات‌شناسِ مسلمان می‌شوید.

ولی مسلمانانی هستند که احساس می‌کنند شما اساساً علیه اسلام هستید، چون عمدتاً فقط نقد می‌کنید بدون آن که پیشنهادی برای بهترسازی بدهید. و به همین دلیل پیام شما این گونه برداشت می‌شود: اسلام در خود یک مشکل است و همین طور هم باقی خواهد ماند.

وقتی یک‌سال‌ونیم پیش پُست شما را در فیس‌بوک به مناسبتِ مرگِ ناگهانی پدرتان خواندم متوجه شدم که شما انسانِ شدیداً معنوی هستید. در آن‌جا از خوانندگان خواهش کردید که اگر کسی می‌تواند [یعنی به خدا باور دارد] برای پدرت‌تان دعا کند، چون خود شما، اگرچه دوست داشتید این کار را بکنید، ولی قادر به آن نیستید. این پُستِ فیس‌بوکی شما مرا عمیقاً متأثر کرد و حتا به گریه انداخت، برای من مانند فریادی بود که یک خدای بخشنده و مهربان را فرا خوانده می‌شود، خدایی که بسیاری از انسان‌ها، حتا خداناباوران، آن را نیایش می‌کنند ولی هرگز با او آشنا نشده‌اند، چون نمایندگان و سردمداران ادیان ما را از چنین خدایی محروم کرده‌اند.

من در بخش‌هایی از بحث‌مان مرتباً از خدای مهربان و دوستدارنده حرف زدم، چون این حرفِ دل من می‌باشد. ما انسان‌ها البته نمی‌توانیم خدا را درک کنیم، ولی در ادیان مکاشفه‌ای می‌توانیم اظهاراتی از او بیابیم، زیرا او در آن‌جا خود را آشکار کرده است. و این وظیفۀ الاهیات‌شناسی است که این مکاشفه را بفهمد و عقلانی بازاندیشی کند. بسیاری از عُلمای دینی این خدای دوست‌داشتنی و مهربان را از ما گرفتند، و من عمیقاً امیدوارم که مؤمنان این خدا را دوباره کشف کنند.

خود من شخصاً این تجربۀ دینی-آموزشی را در عربستان سعودی کرده‌ام. چون در عربستان سعودی که درکی بسیار تنگ‌نظرانه و قیم‌مآبانه از اسلام دارد، خیلی سریع با این تصویر تحریف‌شده از خدا روبرو شدم. ولی این خوشبختی را داشتم که خانوادۀ بزرگ من در لبنان زندگی می‌کرد و من مرتباً در تعصیلات تابستانی به آن‌ها سر می‌زدم. در آن‌جا یک درکِ کاملاً دیگری از اسلام حاکم بود، می‌توان گفت یک اسلام نسبتاً باز. از طریقِ خانواده‌ام، به ویژه مادر بزرگم، با خدای دوستدارنده و مهربان آشنا شدم، خدایی که نه در عربستان سعودی و نه بعدها در الاهیات‌شناسی جایی داشت. امروز بی‌نهایت سپاسگزارم برای نامه‌های فراوانی که تقریباً هر روزه از مسلمانان جوان در داخل و خارج به دستم می‌رسند و قدردانی می‌کنند که کتاب‌ها و گفتارهای من توانسته به آن‌ها یک خدای مهربان را بشناساند. آن‌ها از طریق این اسلام باز و روشن احساس اعتماد‌بنفس می‌کنند و در دیانت خود احساس آزادی دارند. بسیاری از آن‌ها همچنین تعریف می‌کنند که حالا رابطه‌شان با خدا صادقانه‌تر و نزدیک‌تر است و چیزی‌ست فرای احساسِ وظیفه. یک چنین واکنش‌هایی است که احساس مثبت به من می‌دهد و امید پیدا می‌کنم که ما می‌توانیم با این بحث‌مان تأثیر بگذاریم.

با سلام‌های صمیمانه
مُهَنَد شما


مهند عزیز،

برای من هم این تبادل نظرِ منطقی با شما بسیار دلنشین بود. طبعاً استدلالات من در بعضی جاها اندکی نیشدار یا طنزآلود شده بودند ولی اصلاً قصد تضعیف و تمسخر آرای شما در کار نبود، بیشتر می‌خواستم شما را تحریک کنم که مسایل را از زاویه‌ای دیگر بنگرید. در نهایت، ما هر دو در یک قایق هستیم و هدف مشترکی را دنبال می‌کنیم.

با این که من اسلام را به عنوان یک سامانه [سیستم] غیرقابل اصلاح می‌دانم با این وجود از تلاش‌های شما پشتیبانی می‌کنم و آرزوی موفقیت برای شما دارم. یک سال پیش به شما قول دادم که اگر الاهیاتِ مهربانی[۳] شما توانست خود را در میان اکثریتِ مسلمانان جا بیندازد، آن‌گاه دیگر هیچ کتاب یا مقالۀ انتقادی علیه اسلام نخواهم نوشت!

نقد من به اسلام برای تفریح و سرگرمی نیست و دوست ندارم که به عنوان شهید بمیرم[۴]، نقدِ من به اسلام به خاطر نگرانی من نسبت به فرهنگِ خودم و عشق من به آزادی است. معلوم است که نمی‌خواهم اسلام را به عنوان یک نیروی معنوی از بین ببرم. به عکس، فکر می‌کنم که اگر این دین به یک نیروی معنوی تبدیل شود می‌تواند برای مسلمانان بسیار مفید باشد. من هم یک مادر بزرگ عمیقاً مؤمن داشتم که پنج بار در روز نماز می‌خواند و هرگز نسبت به کسی احساسِ نفرت نداشت- مثلاً چون به دین دیگری ایمان داشتند. اسلامِ مادربزرگِ من یک اسلام غیرسیاسی بود که به او امید و تسکین می‌داد. او در ایمانِ خودش احساس خوشبختی کامل داشت. هیچ انسانی نمی‌تواند علیه چنین اسلامی باشد.

من در کنارِ مردم هستم و از تمام چیزهایی که آن‌ها را خوشبخت می‌کند پشتیبانی می‌کنم. در عین حال تمامی آن چیزهایی را که سد راه این خوشبختی هستند مورد نقد قرار می‌دهم. به همین دلیل، آن کاری را می‌کنم، که دارم می‌کنم! درکِ من از اصلاحِ دین در این راستاست که درستی و نادرستی را از هم جدا کنم، به سخن دیگر بُعد سیاسی اسلام را از بُعد معنوی آن تفکیک نمایم. در تمامی کتاب‌هایی که نوشتم، و در این بحث‌مان، همواره این تز را دنبال کرده‌ام.

مهند عزیز، سرانجام ما ۹۵ تز خودمان را تکمیل کردیم. حالا با آن‌ها چه کنیم؟ آن‌ها را بر سردرِ کدام مسجد بچسبانیم؟[۵] به‌راستی مردم چه عکس‌العملی نسبت به تزهای ما خواهند داشت؟ شاید این یا آن روشنفکر غربی ما را به عنوانِ روشنگر ستایش کند. عده‌ای هم ما را ساده‌لو و خیالپرداز خواهند خواند. اتحادیه‌های اسلامی نیز، پیش از آن که نگاهی به این تزها بیندازند، حتماً این تزها را رد می‌کنند و اعلام خواهند کرد که هیچ کدام از ما اسلام حقیقی را نمایندگی نمی‌کند، چیزی که واقعیت دارد!

ولی ما این وقت و انرژی‌ای که گذاشتیم بخاطرِ ستایش یا سرزنش این و آن نیست. قصد ما این بود که جسورانه میان خود و مسلمانان یک پُل بزنیم و بر تفکر آن‌ها اثر بگذاریم. فقط پرسش این‌جاست که آیا واقعاً می‌توانیم با آن‌ها ارتباط برقرار کنیم یا نه؟ چطور است اگر ما این نوشته‌ها را به زبان عربی ترجمه کنیم؟ آیا آن وقت حاضرید که نسخۀ عربی آن را به شیخ بزرگ الازهر تقدیم کنید و از او بخواهید که نظر خود را در این باره بدهد؟ آیا شما خواهید توانست این ۹۵ تز را در یکی از سمینارهای دانشگاهی که برای امامان و معلمان [معارف اسلامی] است معرفی کنید و یک گفتگوی صادقانه در این باب را بگشایید؟ آیا می‌توانید تصور کنید که ما یک روز این تزها را در یکی از پایتخت‌های کشورهای اسلامی به بحث بگذاریم؟ نه «فقط» در برابر تماشاگران آلمانی‌زبانانی که شاید ما را از طریقِ تلویزیون بشنوند؟ یا دست کم در یکی از مساجد آلمان مشترکاً دربارۀ این تزها به بحث بپردازیم؟ آری، تازه اگر چنین تدابیری صورت گیرد می‌توانم از این بحث واقعاً خرسند باشم!

با این وجود می‌خواهم از شما برای اعتمادتان و نوع دلپذیر بحث‌کردن‌تان سپاسگزاری کنم. همچنین بخاطرِ حمایتِ شما از نقدِ اسلام من و این که شما نقد به اسلام را به عنوان یک شانس برای نوسازی تفکر اسلامی می‌نگرید.

مهند عزیز، مراقب خود باشید! نقشه‌های اصلاحگرایانۀ شما بسیار بلندپروازانه هستند و دشمنی بنیادگرایان را برایتان در پی خواهد داشت. چون آن‌ها می‌خواهند که همه چیز مانند گذشته باشد. همچنین همکاری شما با من باعث خواهد که حلقۀ دشمنانتان بزرگ‌تر شود. همان طور که گفتم، هر دوی ما سرنشین یک قایق هستیم، و با تمام نیرویمان پارو می‌زنیم. اگر خدایی وجود دارد که واقعاً مهربان است، امیدوارم که پشتیبان ما باشد! یا دست‌کم ما را در معرض بادِ مخالفِ مقدسِ خود قرار ندهد!

با دوستی
حامدِ شما


پایان کتاب
———————————————-
[۱] نقل قول از احمد ترمذی، حدیث شماره ۱۶۹۹۹
[۲] صحیح بخاری، حدیث شماره ۱۲۸۴، و صحیح مسلم، حدیثِ شماره ۹۲۳
[۳] الاهیاتِ مهربانی برخلاف الاهیاتِ اسلامی کنونی که خدا مانند یک مستبد عمل می‌کند و پیامبر در یک دستش قرآن و در دست دیگرش شمشیر است، تأکیدش بر مهربانی خداست که همۀ انسان‌ها را، صرف نظر از دین و ایمان و جنسیت، دوست دارد و میان آن‌ها تبعیض قایل نمی‌شود. مهند خورشید همواره بر این نوع از الاهیات تأکید کرده است.
[۴] چند سال است که حامد عبدالصمد به دلیل تهدیدهای مسلمانان افراطی زیر حمایت پلیس آلمان قرار گرفته است.
[۵]  لوتر تزهای خود را در سال ۱۵۱۷ روی درهای کلیساهای شهر ویتن‌برگ [Wittenberg] چسباند.



* این کتاب هم اکنون توسط پنج ناشر: پگاه، خاوران، پویا، فروغ و ناکجا با نام «آیا اسلام را می‌توان نجات داد؟» منتشر شده است.  تعداد صفحه‌ها ۳۳۲، قیمت ۱۵ یورو. پخش کتابفروشی فروغ، آلمان / کلن






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024