چهارشنبه ۲۷ فروردين ۱۴۰۴ - Wednesday 16 April 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 04.04.2025, 21:18

معرفی و نقد کتاب علی‌رضا بهتویی

«چپ، دموکراسی و اقتدار گرایی»


حسین جرجانی

به تازگی “انتشارات علمی-پژوهشی ایران آکادمیا” (از این پس “ایران آکادمیا”)، کتابی از  علیرضا بهتویی، با نام “چپ، دموکراسی و اقتدار گرایی” منتشر کرده است[۵]. در این مقاله، من به معرفی و نقد این کتاب می‌پردازم.

روش کار

من همه کتاب را با دقت زیادی خواندم و تقریبا هر پاراگرافی را حاشیه نویسی کردم. بیشتر حاشیه‌نویسی‌های من در حد “درس‌آموزی” بود. در بعضی جاها به وجد آمده و “عالی” و “بسیار عالی” نوشتم. در بسیاری جاها اظهار تاسف کرده بودم که چرا دیگرانی که در گیر این زمینه بوده‌اند، همان نتایجِ «به چشمِ من واضح» را که بهتویی نشان داده است، نپذیرفته‌اند. در مورد برخی پاراگراف‌ها نظری “تکمیلی” داشتم. و در برخی جاها هم  پاراگراف‌هایی بودند که من، نظری متفاوت از نظر بهتویی، داشتم.

برای این مقاله، بیشتر بر روی قسمت‌هایی که با بهتویی اختلاف نظر دارم، انگشت خواهم گذاشت. از خواننده می‌خواهم دقت کند که کارِ من “به‌به و چه‌چه‌ گویی” نیست”. کارِ من نقد است، نقدی که در درجه اول، به درد کسانی می‌خورد که می‌خواهند کارِ در این زمینه را بهبود بدهند!

در این مقاله، کتاب بهتویی را به سنت نیکوی آکادمیک، که مقاله‌ای  را برای چاپ به یک ژورنال علمی می‌فرستند تا یک داور (editor) و چند همتا-داور (peer-review) در مورد آن قضاوت کنند، در نظر می‌گیرم. در اینجا من خودم را به جایگاه همتا-داور ارتقاء می‌دهم، و خوانندگان را داوران اصلی می‌دانم. در ارائه گزارش خودم به داوران در بخش اول، “معرفی کتاب”، به ارائه خلاصه‌ای از کتاب می‌پردازم تا داوران بدانند که من کتاب بهتویی را، آن طور که منظور بهتویی بوده، خوانده و فهمیده‌ام، و در انتهای این بخش یک نظر عمومی در مورد کتاب می‌دهم. در بخش بعدی، “نقد کتاب: نکات مهم”، به مهمترین نقطه‌نظرات خودم می‌پردازم. این‌ها نکاتی است که می‌توانند تاثیر زیادی در قضاوت از کتاب بهتویی داشته باشند و چه بسا که او بتواند (اگر بخواهد) در چاپ بعدی کتاب، آن‌ها را به بحث بگذارد (و رد یا قبول کند). سپس در بخش بعدی، “نقد کتاب: نکات جزیی” تعدادی از نکات انتقادی را که تاثیری در ساختار اصلی کتاب ندارند، مطرح می‌کنم. این‌ها را در اصطلاح خودمانی می‌توان به “غرغر” هم تعبیر کرد!

چند هشدار

هشدار اول این است که من دانش‌آموخته‌ی “فلسفه‌” یا “علم” در رشته‌های انسانی/اجتماعی نیستم. در نتیجه نمی‌توانم قضاوت کنم که آیا بهتویی از همه‌ی مکاتب و یا صاحبان افکار در این زمینه‌ها بهره/نام برده است یا نه؟ گذشته از آن، در توان من نیست که قضاوت کنم آیا بهتویی هر مکتب یا نحله فکری را به درستی معرفی کرده است یا نه؟ همچنین در توان من نیست که قضاوت کنم که آیا بهتویی فقط به ذکر نحله‌های مختلف فکری اشاره کرده، یا آن‌ها را در ترکیب تازه‌ایی گرد هم آورده، و یا نکات تازه‌ایی را مطرح کرده که از آنِ خود اوست. اما بعد از خواندن ده‌ها مقاله از او در سایت‌های مختلف، و شنیدن حرف‌هایش در سخنر‌انی‌ها و مصاحبه‌های فراوان، بر این باورم که او “استاد” این کار است. (درمورد واژه “استاد” در بخش “معرفی کتاب” توضیح بیشتری خواهم داد). بنابراین هیچ دلیلی ندارم که در مورد کیفیت کار (کتاب) شک داشته باشم. او کار خود را به درستی انجام داده است.

هشدار دوم این است که چون من دانش‌آموخته‌ی “فلسفه‌” یا “علم” در رشته‌های انسانی/اجتماعی نیستم، قضاوت من در مورد نوشته‌های بهتویی به یک سوال محدود می‌شود: “آیا این چیزی که بهتویی می‌گوید، به نظر من معقول می‌آید؟” (Does this make sense to me?) در این کار تکیه من به آموزش‌های خودم در رشته‌های علوم طبیعی/تجربی است. هم‌چنین، مانند هر امر دیگری، به فهم خودم از فلسفه علم (philosophy of science) تکیه می‌کنم [برای دو مثال ناکافی در این مورد به پی‌نوشت ۲ و ۳ نگاه کنید].

هشدار سوم این است که شیوه‌ی نگارش علیرضا بهتویی، شیوه‌ایی رسمی (formal) نیست. او از “طرح” خاصی تبعیت می‌کند که او را به روایتگری شیرین‌سخن تبدیل می‌کند. مقاله‌های او معمولا با داستانی یا محاوره‌ای شروع می‌شود و سپس پس از عبور از دالانی پیچ در پیچ به موضوع اصلی می‌رسد. او پس از چند تعریف رسمی از واژه‌های کلیدی، تحول اندیشه‌ها حول آن واژه‌ها را پی‌میگیرد. اما، او در روایتگری خود، در زمان پس و پیش می‌رود، و در هر زمانی، ممکن است از فعل ماضی یا مضارع استفاده کند. علاوه بر این او نقل‌قول مستقیم را با نقل‌قول غیر مستقیم (paraphrasing) در هم می‌آمیزد. بنابراین خواننده می‌تواند به سادگی متن را دنبال کند، اما به سادگی می‌تواند “سر نخ” را هم گم کند. به خواننده‌های مقاله‌های او هشدار می‌دهم “به سادگی خوانده شدن متن” را با “سادگی متن” اشتباه نگیرند. متن بهتویی پیچیده است.

معرفی (نویسنده و) کتاب

در پایان کتاب “چپ، دموکراسی و اقتدار گرایی” زندگی‌نامه‌ی مختصری از علیرضا بهتویی آمده است. بر اساس این زندگی‌نامه و با جستجوی مختصری در منابع اینترنتی می‌توان متوجه شد که بهتویی واقعا استاد (professor) یک دانشگاه در سوئد است (و نه مانند بسیاری دیگر که چون جزو هیئت علمی یک دانشگاه هستند، خود را “استاد” می‌نامند). نگاهی به مقاله‌های انگلیسی و سوئدی او نشان می‌دهد که او در کار “روزانه” خود غالبا از روش‌هایی، که در این مختصر، اجبارا به آن‌ها امپیریستی (empirical) می‌گویم، یعنی مشاهدات اندازه‌گیری شده و تحلیل‌های آماری، استفاده می‌کند. در مقابل در کارهای غیر “روزانه”، او بیشتر روش‌های فلسفه علوم سیاسی/اجتماعی را به کار می‌برد. کتاب “چپ، دموکراسی و اقتدار گرایی” را هم باید کتابی در زمینه فلسفه جامعه شناسی سیاسی به حساب آورد. در بعضی جاها، کتاب به فلسفه علوم اجتماعی و یا حتی اقتصاد ملی نزدیک می‌شود، اما به صورتی بسیار گذرا.

تلاش برای خلاصه کردن کتاب محکوم به شکست است (نگاه کنید به بخش بعدی “نقد کتاب: نکات مهم”). بنابراین من فقط فهرست‌وار به سرفصل‌ها اشاره خواهم کرد.

فصل (مقاله) اول: چپ، دموکراسی و اقتدارگرایی (۱)
در این فصل، بهتویی پایه‌های نظری بحثی را که قرار است در تمام کتاب مطرح ‌کند، ارائه می‌کند. دو سوال اساسی این‌ها هستند:  (الف) “چرا دموکراسی؟” و “رابطه‌ی چپ با دموکراسی چیست؟”، و (ب) تعریف “دموکراسی و چپ” به لحاظ تئوریک چیست؟ به عبارت دیگر او در پی آن است که نقش چپ را در این وانفسا روشن کند. پس از “محاوره اولیه با یک دوست”، بهتویی خیلی سریع به تعریف خود از چپ می‌پردازد. از نظر او “چپ در این جا آن اندیشه و عمل سیاسی‌ای است که می‌خواهد دموکراسی را تعمیق ببخشد و با عدالت اجتماعی، در یک روند تصمیم جمعی و دموکراتیک پیوند بزند”. او سپس به اهمیت دموکراسی برای توسعه می‌پردازد و آن را مختصرا از دیدگاه اقتصاد (منجمله حقوق مالکیت) و  فلسفه (مخصوصا فیلسوفان پراگماتیست) بررسی می‌کند. بهتویی اهمیت دموکراسی از دید جامعه‌شناسی را به تفصیل بررسی می‌کند. در این کار او وقت زیادی را برای توضیح دیدگاه‌های جامعه‌شناسانی که در نحله‌های مختلف مارکسیستی قرار می‌گیرند، صرف می‌کند.

تلاش چپ برای تعمیق دموکراسی، در مقابل تلاش (یا عدم تلاش دیگران)، بخش بعدی این فصل است. برخی  اندیشه‌های فلسفه سیاسی، از جمله تقابل لیبرالیسم و سوسیال‌دموکراسی، در این قسمت به بحث گذاشته می‌شوند. انواع مختلف فلسفه اقتصاد سیاسی زمینه‌ای را فراهم می‌کند که بهتویی بتواند به “معنای چپ (در برابر راست)” بپردازد. موضوع مهم در این زمینه آن است که تفاوت بین عدالت اجتماعی و نابرابری در عرصه‌های گوناگون زندگی اجتماعی از یک طرف و تفاوت بین آزادی و اقتدار از طرف دیگر روشن شود. این دو موضوع، یک محور مختصات دکارتی را می‌سازند که به خواننده کمک می‌کند تا رابطه نسبی انواع مختلف فلسفه سیاسی از کمونیسم تا نولیبرالیسم را به وضوح مشاهد کند. پیچ ماجرا آن جاست که در این مرحله بهتویی گریزی مفصل به بحث اقتدارگرایی در جوامع مدرن می‌زند. [در حاشیه بگویم که خواننده بهتر است که بحث‌های بهتویی را به دقت دنبال کند، وگرنه “پیچ”ها را از دست خواهد داد!]. بهتویی به راحتی از بحث “اقتدارگرایی” به بحث “اعتماد به مردم” برای انتخاب افراد برای اشغال موقتی جایگاه رهبری (”صندلی همیشه خالی”) حرکت می‌کند. بهتویی برای ارائه دلایل لازم برای حفظ توازن در اجتماع، سفری به گذشته می‌کند و از تامس هابس تا مایکل والزر را به کمک می‌گیرد.

نکته مهم در فصل اول این است که بهتویی متن خود را “پاسخی” به پرسش‌ها نمی‌داند، بلکه آ‌ن‌ها را “زمینه‌چینی” برای بحث‌های آتی در نظر می‌گیرد. او امیدوار است که دیگران در یک دیالوگی که از نظر تاریخی برای چپ ایرانی (و شاید هم چپ جهانی) مهم است، شرکت کنند.

فصل (مقاله دوم): چپ، دموکراسی و اقتدارگرایی (۲): دموکراسی و تجربه‌های سوسیالیستی
در فصل دوم تحول اندیشه دموکراسی در چپ، از چپ‌های به قول معروف، آرمانی (اتوپیایی)، تا اواخر دهه ۱۹۸۰ به بحث گذاشته می‌شود. در این میان نقش اقتصاد سیاسی مارکس و تحلیل او از روابط تولید جمعی نقطه آغاز بحث است. انحصار تعریف از آزادی به حوزه‌ی اقتصادی در بین سوسیالیست‌های پیش-مارکسی و نبود یک دید کل‌نگرانه در آن‌ها، راه را برای بحث انواع مختلف مالکیت باز می‌کند. در این بحث، نگاه جزم‌گرایانه به نقش “طبقه کارگر” و رابطه آن با یک دید جبرگرایانه / اقتدارگرایانه جای مهمی دارد، تا جایی که برخی ممکن است که نگاهی “قابله‌گرایانه” از ماتریالیسم تاریخی را ارائه کنند.

در میانه این فصل، بهتویی، مختصرا از قالب “فلسفه علوم انسانی/اجتماعی” بیرون می‌آید، و به نبود شواهد امپیریستی برای “پیش‌بینی‌ علمی” سوسیالیستی اشاره می‌کند. در ادامه، نظرات مارکس در حوزه‌های مختلف به دقت توضیح داده می‌شود. مقایسه نقش دولت، بازار، جامعه سیاسی و سازمان‌های جامعه مدنی در اندیشه مارکس، توسط بهتویی، آموزنده است. اهمیت دادن به نقش دولت، لاجرم [!] به شکل‌گیری سوسیالیسم جبرگرایانه و ارتدکس می‌انجامد. تحول چنین اندیشه‌هایی در اروپای زمان با مارکس و تا چند دهه اول پس از درگذشت او، موضوع بعدی است که مطرح می‌شود. این بحث محل خوبی برای تقسیم‌بندی انواع مختلف سوسیالیسم است، و بهتویی با جزئیات به تفاوت‌های انواع مختلف سوسیالیسم می‌پردازد [هر چند که من یک تقسیم‌بندی دیگر را که بهتویی پس از مرگ مایکل بوراووی در مقاله‌ایی مطرح کرده است، بیشتر می‌پسندم. نا گفته نماند که من تقسیم‌بندی خودم از سوسیالیسم را، از تقسیم‌بندی‌ بهتویی، بیشتر می‌پسندم!!] در ادامه، تقسیم‌‌بندی انواع سوسیالیسم، به توضیح نمونه‌های اجرایی سوسیالیسم، مثلا [ظهور و سقوط] سوسیال‌دموکراسی سوئدی می‌انجامد.

فصل (مقاله) سوم: چپ، دموکراسی و اقتدارگرایی (۳): تحولات نظری چپ نو و تجربه‌های عملی امریکای لاتین
در فصل سوم تحولات نظری چپ، و مخصوصا چپِ نو و چپِ “پسا مارکسیست”، از اواخر دهه ۱۹۸۰ تشریح می‌شود. در تشریح این تحولات اشاره‌ به مکتب فرانکفورت ناگزیر است. به گمان من بهتویی می‌خواهد بگوید که آن اندیشمندانی “که هم منتقد کمونیست‌های طرفدار شوروی بودند و هم از سوسیال دموکراسی انتقاد می‌کردند”، پس از ۱۹۸۹ مورد توجه بیشتری قرار گرفتند.

یک نکته فرعی در این فصل این است که تعداد زنانی که بهتویی به انتشارات آن‌ها اشاره می‌کند (مانند نانسی فریزر، جین کوهن یا شانتال موف) بالا می‌رود. حضور چنین اندیشمندانی در گفتمان سوسیالیسی نه تنها به گشایش بحث در مورد موضوعات قدیمی می‌انجامد، بلکه جعبه ابزار سوسیالیستی را هم، با افزودن بحث‌های فمینیستی و محیط زیستی، بزرگ‌تر می‌کند.

بهتویی با شروع از انتقادات نانسی فریزر از سیستم “سرمایه‌داری” و ایرادهای آن مانند بی‌عدالتی، غیرعقلانیت، و کمبود آزادی،  بحث را به گذشته و نوشته‌های گرامشی می‌برد و بازخوانی گرامشی از نقش جامعه مدنی را به دموکراسی در مقابل اقتدارگرایی گره می‌زند. تاکید در اینجا، اگر بهتویی را درست فهمیده باشم، در این است که جامعه مدنی یکی از مهم‌ترین ابزار‌های مهار “سرمایه‌داری” است. [در این پاراگراف، در گیومه گذاشتن “سرمایه‌داری” انتخاب من است و نه انتخاب بهتویی. برای این کار دلیل خاصی دارم که بعدا به آن خواهم پرداخت.]

در ادامه جنبه‌های متفاوتی از پدیده هژمونی/سلطه و ضد آن بررسی می‌شود. این بحث در ادامه طبیعی خود به بحث شانتال موف (و لابد لاکلائو) در مورد آنتاگونیسم (برخورد حذف کننده) و آگونیسم (برخورد غیر حذف کننده) می‌انجامد. بهتویی این موضوع را قبلا هم در یک مقاله دیگر باز کرده است. هم‌چنین مقاله بهتویی درباره گذار به دموکراسی جنبه‌هایی از این بحث را در خود دارد. بهتر است توجه کرد که منظور از آگونیسم “لاپوشانی‌ کردن و چشم بستنِ بر تضادهای جامعه” از آن نوعی که امثال تونی بلر، «بی‌شرمانه»، آن‌ها را انجام می‌دادند نیست.

نظرات نانسی فریزر بار دیگر در این فصل در ارتباط با عدالت اقتصادی، عدالت فرهنگی و عدالت سیاسی مطرح می‌شود. این بخش از این فصل با اندیشه‌ی جامعه مدنی از مایکل والزر خاتمه می‌یابد. راه‌حل‌های احتمالی هم از جانب جین کوهن (و آراتو) مطرح می‌شوند.

در ادامه این فصل تجربه‌های عملی در آمریکای جنوبی و درس‌هایی که آن‌ها اموخته‌اند و آموزش‌داده‌اند به دقت و با جزئیات فراوان، بررسی می‌شوند. گوناگونی شیوه‌های سوسیالیستی به کار گرفته شده در آمریکای جنونی، به واقع درس‌آموز است. پیامدهای تکیه به جامعه مدنی، و یا در مقابل روش‌های اقتدارگرایانه، سابقه هم‌کاری با احزاب رقیب یا برخورد‌های حذفی، به خوبی تشریح می‌شوند. در پایان، نقش فرصت‌های سیاسی، ساختارهای بسیج کننده و فرایندهای فرهنگی در سرنوشت تجربه‌های عملی نشان داده ی‌شوند.

یک موضوع فرعی در این فصل، که من از فهم آن عاجزم، اشارات متعدد به “ضد” و “تضاد” است. برای من روشن نیست که بهتویی رابطه این دو واژه با آنتاگونیسم و “دیالکتیک” (!) را چگونه شرح می‌دهد.

فصل (مقاله چهارم): چپ، دموکراسی و اقتدارگرایی (۴): چپ، آزادی و عدالت در تاریخ معاصر ایران
در فصل پایانی، بهتویی به مرور تاریخ چپ ایرانی از سال‌های پایان قرن ۱۳ هجری [تا چند سال پس از ۱۳۵۷] می‌پردازد. سپس به این امر می‌پردازد که چپ ایرانی در کجا ایستاده است. فعالیت‌های مطبوعاتی در خارج و در داخل ایران، گروه‌های غیر رسمی و رسمی و برخورد آن‌ها با تحولات تاریخی به رشته تحریر در‌می‌آیند. رابطه چپ ایرانی با چپ جهانی موضوعی است که به کرات به آن اشاره می‌شود.

پیدایش و سرنوشت حزب توده ایران بخش بزرگی از بحث‌های این فصل را تحت تاثیر قرار داده است. تاریخ صد ساله گذشته برای بسیاری از ما، هنوز قابل لمس است. بخش بزرگی از آن را یا ما خودمان تجربه کرده‌ایم و یا به نوعی با بازیگران آن آشنایی داشته‌ایم. آنچه که در این بین در هاله‌ای از ابهام قرار دارد آن است که چه چیزی بر جداشدگان از جریان فکری حزب توده تاثیر داشت. بهتویی در این فصل، با قدری سخاوت‌مندی و قدری ابهام و ایهام، از “نیروی سومی” سخن می‌گوید که می‌توانست قوی بشود، اما نشد. بهتویی در جستجوی دلایل شکستِ [؟!] این نیرو به شخم زدن تئوری‌های مختلف دست می‌زند. حتی در گذاری کوتاه، دست به دامان توضیحات روانشناسانه هربرت مارکوزه می‌شود. اما در پایان دلایل فراوانی (که در ضمن راهنمایی برای آینده هم هست) برای به نتیجه نرسیدن “نیروی سوم” ارائه می‌کند. کوشش او برای روشن کردن این موضوع جای قدردانی دارد.

نقد کتاب: نکات مهم

نکته اول:
نگاهی، حتی سرسری، به کتاب مرا به این فکر می‌اندازد که بهتویی کتاب را برای کسانی نوشته است که حداقلی از دانش (مثلا در حد ۳ تا ۴ سال تحصیلات دانشگاهی، یا معادل آن) در زمینه فلسفه‌ها و علم‌های انسانی/اجتماعی دارند. دنبال کردن کتاب برای آدم‌هایی مانند من، با علاقه‌ایی عمومی به مسائل سیاسی، بسیار سنگین است و کوشش زیادی از من، به عنوان خواننده، می‌طلبد. بهتویی گاهی اشاراتی به نوشته‌های دیگران و یا تئوری‌هایی دارد  و فرض را براین دارد که خواننده با آن‌ها آشناست. او با همگنان خود، و یا با دانشجویان خود، در دیالوگ است. توصیه من به او این است که در چاپ بعدی کتاب، به باز کردن ترم‌های تخصصی و تشریح کوتاه مفاهیم مختلف بپردازد تا گروه وسیع‌تری از کتاب او بهره ببرند.

یک نکته مهم این است که بسیاری از ترم‌های به کار رفته در متن (مثلا “سرمایه‌داری”) معنای تخصصی دارند که ممکن است با معنای محاوره‌ای آن‌ها فرق داشته باشد. متاسفانه، هر کدام از ما، به صورت انفعالی، در معرض بسیاری از ترم‌ها قرار گرفته‌ایم و در ذهن خود معنایی را داریم که ممکن است با معنای مورد نظر نویسنده فرق داشته باشد. به عنوان مثال، واژه “سرمایه داری” در ذهن من به دورانی از تاریخ بشر تعلق دارد که پس از انقلاب صنعتی (۱۷۶۰ تا ۱۸۴۰ میلادی) قرار دارد. وقتی افرادی از “سرمایه‌داری” در قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی می‌گویند، من دچار تردید می‌شوم که آیا من موضوع را بد فهمیده‌ام، یا آن‌ها؟! آن طور که من می‌فهمم “سرمایه‌داری” نوعی از شیوه غالب تولید است و ربطی به “پول” ندارد! وگرنه، حتی آن موقع که شیوه غالب تولید “فئودالی” بوده، پول وجود داشته است. در همین ارتباط وقتی کسی از “تکنوفئودالیسم” یا از “امپراطوری” حرف می‌زند، من به این فکر می‌روم که این بیچاره‌ها (!) فقر تئوریک دارند. توقع من از بهتویی این است که با توضیح بیشتر و جزیی‌تر در چاپ بعدی کتاب سوءتفاهم‌های ترمینولوژیک را برطرف کند. البته این کاری است که من از بهتویی در این کتاب و دیگر کارهایش دیده‌ام. مثلا وقتی او از “نو لیبرالیسم” می‌گوید، مشخص می‌کند که منظورش، به فهم من، “استعفای دولت از وظایف خود و واگذاری وظایف دولت به بخش خصوصی” است. و این همان کاری است که خانم تاچر و دیگران انجام داده‌اند.

نکته دوم:
بر آنم که بسیاری از ما، بلکه همه‌ی ما، از منابعی که به آن‌ها ناخودآگاهیم، تاثیر می‌پذیریم. به عنوان مثال من هیچ‌وقت به صورت رسمی مارکسیست نبوده‌ام. در طول یک دوره ۷ تا ۸ ماهه در سال‌های ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۵ من مسائل را آن طوری تحلیل می‌کردم که رفقای مارکسیست من تحلیل می‌کردند. در پایان این دوره، و پس از یک بحث داغ با دو دوست باتجربه‌تر از خودم، بر سر نقش بورژوازی ملی (و به طور مشخص در مورد نقش “نهضت آزادی”)، به این نتیجه رسیدم که من نمی‌خواهم مارکسیست باشم! با این حال، من می‌بینم که عناصری از تفکر من، در تمام طول این سال‌ها، مارکسیستی بوده و هست! من به این امر آگاهی دارم. اسم این پدیده را “باقیمانده مارکسیستی (residual Marxism)” گذاشته‌ام! خوب است که هرکدام از ما به ریشه‌پابی افکار خود بپردازیم و متوجه باشیم که تفکر امروز ما از کجا می‌آید.

حداقل در دو جای این کتاب، بهتویی از اصطلاح “سوسیالیسم دموکراتیک” استفاده کرده است. من این اصطلاح را این طور می‌فهمم که این امر اشاره به “لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید جمعی، پس از کسب اکثریت دموکراتیک در یک سیستم پارلمانی” دارد. من چنین خواستی را در احزاب سوسیال‌دموکرات ندیده‌ام! نزدیک‌ترین چیزی که به این امر شنیده‌ام تلاش سازمان مرکزی اتحادیه‌های کارگران سوئد (Landsorganisationen = LO)، برای ایجاد صندوق مزدبگیران (Employee funds)  [۴] است. این پیشنهاد به پارلمان و رای‌گیری دموکراتیک نرسید. [نا گفته نماند که من هم با آن مخالفم!].

بنابراین خوب است که تکلیف خودمان با اصطلاحاتی را که به کار می‌بریم (برای مثال “سوسیالیسم دموکراتیک”) روشن کنیم.

در همین ارتباط، من از سال دوم دبیرستان (سال ۱۳۴۸)، و پس از اولین برخورد با ساختار اتم در درس شیمی، خود را سوسیالیست می‌دانسته‌ام. زیرا در شرح ساختار اتم اصلی وجود دارد به نام “اصل پائولی (Pauli’s Exclusion Principle)”. مطابق این اصل، هیچ دو الکترونی در یک اتم نمی‌توانند در هر چهار مشخصه کوانتومی خود مساوی باشند. آنچه که از معلم شیمی به یاد دارم آن است که می‌گفت “یک اوربیتال در یک مدار اتمی نمی‌تواند دو الکترون داشته باشد، مگر اینکه هر اوربیتال دیگری، حداقل یک الکترون داشته باشد”. برداشت من در آن زمان، آن بود که طبیعت در جزئیات خودش به دنبال تعادل است و این برای من سوسیالیسم بود. امروز هم من خود را سوسیالیست می‌دانم. برای من فرقی نمی‌کند که مارکس از چه زاویه‌ایی به سوسیالیسم نزدیک شد و مایکل والزر از چه زاویه‌ایی! مهم آن است که من بتوانم برای آرمان‌های سوسیالیستی خودم دلایل تازه پیدا کنم. اینجا، جای مناسبی برای باز کردن این موضوع نیست، اما گفتنش هم ضرر ندارد که من امروز به “فرگشت” باور دارم، بدون آن که حتی استدلالی کوچک از داروین را استفاده کنم. “فرگشت” امروز من در پارادایمی قرار دارد که با پارادایم داروینی فرق دارد. داروین، همیشه برای من بزرگترین دانشمند تاریخ است، ولی من از او گذر کرده‌ام. من امروز به سوسیالیسمی احتیاج دارم که در پارادایم جدیدی قرار گرفته باشد. اینجاست که نوشته بهتویی که می‌گوید “یک گفتار انتزاعی سوسیالیستی و ضد سرمایه‌داری با بسیاری از جنبش های اجتماعیِ امروز، هم‌صدا نیست” مایه امید است.

نکته سوم:
قبلا اشاره‌ای به نظریات خودم در مورد فلسفه علم اشاره کردم و گفتم که برای دو مثال ناکافی در این مورد به پی‌نوشت ۲ و ۳ نگاه کنید. الان اضافه می‌کنم که فلسفه علم برای من تک بُنی نیست، بلکه روی چند پایه ایستاده است. یکی از این چند پایه، نوع ملایمی از اجرایی‌گرایی (operationalism) است، در این مفهوم که برای هر پدیده‌ای علاوه بر حداقل یک تعریف مفهومی (conceptual definition) خوب است یک یا چند تعریف اجرایی (operational definition) وجود داشته باشد. در گذشته، مثلا دهه ۱۹۶۰ میلادی و قبل از آن، گروه‌هایی از فیلسوفان علم بوده‌اند که به نوع سختی از اجرایی‌گرایی باور داشتند و تنها تعریف‌های اجرایی را به رسمیت می‌شناختند. اینان هر پدیده‌ایی را که تعریف اجرایی نداشته، مردود می‌شمردند. شباهت‌هایی بین اجرایی‌گرایی سخت از یک طرف، و پوزیتیویسم منطقی (logical positivism) و افکار مکتب وین از طرف دیگر، وجود دارد. اما این دو، به هیچ وجه مساوی و معادل یکدیگر نیستند. بهرجهت، در نوع ملایمی از اجرایی‌گرایی که من به کار می‌برم، تعریف زیر از بهتویی “بی‌دندان” به نظر می‌آید. بهتویی می‌نویسد: “تعریف کوتاه و مختصرِ من از چپ در این جا آن اندیشه و عمل سیاسی‌ای است که می خواهد دمکراسی را تعمیق ببخشد و با عدالت اجتماعی پیوند بزند”. این یک تعریف مفهومی است و من نمی‌توانم ببینم که چگونه می‌توانم این تعریف مفهومی را به یک یا چند تعریف اجرایی تبدیل کنم. در مقابلِ تعریف بالا، به تعریف مفهومی خود من توجه کنید: “تعریف کوتاه و مختصر من از دموکراسی و چپ و سوسیالیسم این است:  روند جمعی کردن اخذ تصمیم و کوتاه کردن فاصله محل اخذ تصمیم و محل اجرای تصمیم”. برای من به راحتی این امکان وجود دارد که تعریف مفهومی خودم را به تعداد تعریف “بسیط” اجرایی تبدیل کنم. سپس می‌توانم با ترکیب تعدادی از تعریف‌های اجرایی بسیط، به یک یا چند تعریف اجرایی و ترکیبی (اندکس و یا اندکس‌ها) برسم که هر ساله بتوانند میزان دوری و نزدیکی به دموکراسی یا چپ بودن یا سوسیالیسم را اندازه بزند.

بنابراین خواست من از بهتویی، و همگنان و همتایان او این است که کمی از روش‌های امپیریستی را که در کار “روزانه” خود به کار می‌برند، در کار “غیر روزانه” خود هم در نظر بگیرند.

نقد کتاب: نکات جزیی

همانطور که قبلا نوشتم، در اینجا به تعدادی از “غرغر”های خودم می‌پردازم.

-۱-
بهتویی می‌گوید به نقل از اقتصاددانان می‌گوید: “نهادهای سیاسی فراگیر، (که ویژگی دموکراسی‌ها هستند)، با استفاده از بهترین استعداد ها (شایسته سالاری) نیروی انسانی لازم و کارآمد را در عرصه فعالیت‌های اقتصادی و تشویق نوآوری به کار میگیرند.”

می‌گویم که خوب است در این باره گفته شود که مشکل “هژمونی بوروکرات‌های حزبی”  و ایجاد “همخونی فکری” در احزاب سوسیالیست / سوسیال دموکرات را نباید دست کم گرفت.

-۲-
بهتویی در نقل از مایکل بوراووی می‌نویسد: “درسیستم‌های دموکراتیک، به‌ویژه آن‌هایی که دارای جنبش‌ها و نهادهای کارگری قوی هستند، برای مزد بگیران، این امکان به وجود آمده که در محل کار و در سیاست‌های اجتماعی و اقتصادی نقش گسترده‌تری داشته باشند”.

می‌گویم که با توجه به ساختار تولید صنعتی در دنیای امروز، و سهم تولید صنعتی در اقتصاد امروز، من از جداسازی (و تافته جدا بافته دانستن) کارگران مخالفم. اگر “کارگر” منحصر به کارگران کارخانه‌های صنعتی است، چه دلیلی دارد که این “اقلیت کوچک شونده”  را از “اکثریت بزرگ‌شونده مزد/حقوق بگیران”  جدا کنیم.  بکار بردن واژه “کارگر”  باعث ادامه تفکر قدیمی می‌شود که کارگران صنعتی را “پیگیرترین نیروی ضد سرمایه‌داری”  می‌دانست!

-۳-
بهتویی می‌نویسد: “به یاد آوریم که اتحاد شوروی نه تنها برخی از بهترین ریاضیدانان و فیزیکدانان جهان را پرورش داد، بلکه در برخی حوزه‌ها (به ویژه در فناوری نظامی و مسابقه فضایی)، به پیشرفت‌های مهمی هم دست یافت. حتی کره شمالی هم امروز، توانسته است سلاح‌های پیشرفته تولید کند. اما در همه این موارد، چنین موفقیت‌هایی از طریق پاسخ به مسائلی مشخص و محدود و با حمایت شدید دولتی در حوزه‌های معینی به دست آمده‌اند”.

می‌گویم که من با این ادعا موافق نیستم!  در یک دیدگاه “نتیجه‌محور” ممکن است که چنین نتیجه‌ای گرفت. اما در یک دیدگاه “روند محور” مجموع خرابی‌های به بارآمده و مخارج را هم باید در حساب‌ها گنجاند. یک مثال خوب این است که شهردار تهران می‌خواهد یک ساختمان غیرمجاز را خراب کند، و در کنارش چند ساختمان مجاز را هم خراب می‌کند؟ آیا او در “به بار آوردن خرابی موفق بوده است؟”  در نمونه‌ای که ما از جمهوری اسلامی می‌بینیم این است که هر فعالیت صنعتی که در مقابل دید عموم است (تولید برق، توزیع آب، تولید خودرو، آلودگی هوا و آب، ...)  با شکست مواجه است! و هر فعالیت دیگر که از چشم عموم دور است در آن “ادعای موفقیت” وجود دارد.

-۴-
بهتویی به نقل از جان استوارت میل می‌گوید: “... اول- رای دهندگان باید دارای حداقل سطح تحصیلات و شایستگی فکری باشند. حق رای برای مردمان فقیر که فاقد تحصیلات کافی (و به گمان او فاقد ظرفیت فکری) هستند، می‌تواند منجر به تصمیم گیری هایِ ضعیف و انتخاب نمایندگان نامناسب شود. دوم – آن کس که رای می دهد باید از اخلاق شهروندی و مسئولیت مدنی برخوردار باشد، آن‌هایی که بیسواد هستند و از امکانات مادی کافی برخوردار نیستند، فاقد این ویژگی ها هستند، و می توانند سیستم را بی ثبات کنند”. به این دلایل، پیشنهاد جان استوارت میل، حق رای متفاوت بود. به این معنا که افراد تحصیل کرده، چند برابر بیسوادان (فقرای جامعه) حق رای داشته باشند.

می‌گویم که این دلایل، در گوش من، تفاوت مهمی با دلایل سقراط برای مخالفت با دموکراسی ندارد. سقراط دموکراسی را حکومت “اوباش” می‌دانست. اشتباه سقراط در این بود که “عقل یک یا چند فرزانه” را بی‌خطاتر از “خرد جمعی و دوره‌ای مردمان عادی” می‌پنداشت.

-۵-
بهتویی می‌گوید: در توضیح تفاوتِ میانِ چپ در برابر راست، من به  اثر کلاسیک نوربرتو بوببیو (Norberto Bobbio) در این زمینه رجوع می‌کنم. اگر«چپ» با عدالت اجتماعی (equality) و رهایی (emancipation) تعریف می شود، «راست» با نابرابری (inequality) حفظ سنت‌ها (traditions) و سلسله مراتب (hierarchy) همزاد است. با بیان دیگر، می توان تفاوت را در تقابل میان سیاست های «راست ها» برای حذف و محروم سازی (exclusion) از حق رای، از حق شهروندی، از حضور در بازارِ کار، از عدم برخورداری از حقوق برابر برای گروه های فرودست (کارگران، زنان، اقلیت های مذهبی و قومی و...) در برابر تلاش های «چپ ها» برای شمول، پذیرش و مشارکت (inclusion) همین گروه های محروم شده، برای مشارکت در امر جامعه تشخیص داد. چپ، آن طور که بوببیو تعریف می کند، شاملِ تمامِ اندیشه ها و جنبش های پسا- روشنگری جهانی است که برای دستیابی به یک جامعه‌ی ایده‌آل انسانی، در انطباق با هنجارهای عقلانیت، سکولاریسم و برقراری برابری میان همه انسان‌ها (از هرجنس، نژاد، قومیت و مهم‌تر از همه طبقات مختلف اجتماعی) تلاش کرده است.

می‌گویم: بسیار عالی!

-۶-
بهتویی می‌گوید: “ظهور دموکراسی، نتیجه مجموعه ای از دگرگونی هایی بود که در قرون وسطی و در آغازِ مدرنیسم در اروپا آغاز شد. از جمله این دگرگونی‌ها، توسعه تدریجی سیستمی از حکومت بود که در آن حوزه قدرت سیاسی از جامعه مدنی و جامعه سیاسی، از حوزه های دیگر فعالیت های جامعه مثل اقتصاد، سیستم قضایی و علم و دانش و غیره جدا شد و حقِ تسلط بر این حوزه ها را از دست داد.”

می‌گویم که خوب است در اینجا به دو حادثه اشاره شود.  یکی حادثه‌ای که به ماگنا کارتا (Magna Carta) در سال ۱۲۱۵ میلادی انجامید و دیگری محکومیت دانشگاه پاریس در سال ۱۲۷۷ میلادی  (با بحث‌های طولانی پیش از آن).  این دو حادثه در قرون وسطی و در اوج قدرت کلیسای کاتولیک راهگشای دموکراسی در اروپا بودند.

-۷-
بهتویی می‌گوید: “پس دموکراسی پدیده‌ای که یک‌بار برای همیشه ساخته شده نیست، بلکه یک روند و فرایند در حال تحول دائمی است، یک روند مداوم و پایان‌ناپذیر است”.

می‌گویم: بسیار عالی!

-۸-
بهتویی می‌گوید: “در عرصه نظری هم، در سال‌های دهه‌ی هفتاد میلادی، با تئوری‌های لیبرالیسم اقتصادی ناب، با چهره‌هایی مثل هایک (Friedrich August von Hayek) و میلتون فریدمن (Milton Friedman)، لیبرال-دموکراسی عقب‌گردِ تازه‌ای کرد. ظهور نولیبرالیسم (Neoliberalism) رقم خورد. در دستگاه فکری این گروه، دفاع از «آزادی‌های اقتصادی» مفهوم مرکزی است و جایی برای دفاع از برابری و عدالت اجتماعی در سیستم لیبرال-دموکراتیک قایل نیست”.

می‌گویم که شاید بی‌ربط به نظر برسد!  اما از دیدگاه من، یکی از مشکلات لیبرالیسم این است که هر فردی را “تک هویتی”  می‌بیند و انواع مختلف هویت‌های جمعی او را در نظر نمی‌گیرد. در چهارچوب لیبرالیسم کلاسیک و نئولیبرالیسم، تکیه بر یک “هویت واحد”  خود به خود، لزوم وجود و حضور “دولت”  را ناضروری می‌کند.  در حالیکه در سوسیال‌دموکراسی، پذیرش “انواع مختلف هویت جمعی”، حضور نیرویی که هویت‌های مختلف را سامان‌دهی کند، ضروری است.

-۹-
بهتویی به نقل از هابس می‌گوید: “برای فرار از این وضع، انسان‌ها باید یک قرارداد اجتماعی را طراحی کنند که شامل یک توافق همگانی است مبنی بر واگذاری بخشی از آزادی‌های شان به یک قدرت مرکزی که می تواند امنیت و نظم را در جامعه تامین کند. این قدرت مرکزی که “لویاتان” نامیده می‌شود، نماد دولت است”.

می‌گویم که لویاتان هابس مرا به یاد این بیت از مولوی می‌اندازد” گر بگریزی ز خراجات شهر // بارکش غول بیابان شوی”.

-۱۰-
بهتویی نظر مارکس را چنین بیان می‌کند: “فرض بر آن بود که همه مزدبگیران، ودر راس آن طبقه کارگر، خواهان و طرفدارِ جایگزینی بازار سرمایه داری با نوعی نظام اقتصادیِ اشتراکی و تعاونی هستند. در نتیجه، آن چه جنبش چپ طلب می‌کرد، به طور عملی و از پیش در روابط عینی جامعه وجود داشت. البته قرار نبود که چگونگی تحقق بخشیدنِ به این «خواست عینی» به شکل تجربی مورد مطالعه قرار گیرد”.

می‌گویم که مارکس، به طور کلی کمتر از مزد‌بگیرانی که در کار تولید صنعتی یا کشاورزی نیستند حرف می‌زند. اما در یک پاراگراف بسیار زیبا در ”کاپیتال“، درباره معلمان و دانش‌آموزان، چنین نقل می‌کند:

Sir John Kincaid, factory inspector for Scotland, relates experiences of the same kind.

“The first school we visited was kept by a Mrs. Ann Killin. Upon asking her to spell her name, she straightway made a mistake, by beginning with the letter C, but correcting herself immediately, she said her name began with a K. On looking at her signature, however, in the school certificate books, I noticed that she spelt it in various ways, while her handwriting left no doubt as to her unfitness to teach. She herself also acknowledged that she could not keep the register ... In a second school I found the schoolroom 15 feet long, and 10 feet wide, and counted in this space 75 children, who were gabbling something unintelligible”56 But it is not only in the miserable places above referred to that the children obtain certificates of school attendance without having received instruction of any value, for in many schools where there is a competent teacher, his efforts are of little avail from the distracting crowd of children of all ages, from infants of 3 years old and upwards; his livelihood, miserable at the best, depending on the pence received from the greatest number of children whom it is possible to cram into the space. To this is to be added scanty school furniture, deficiency of books, and other materials for teaching, and the depressing effect upon the poor children themselves of a close, noisome atmosphere. I have been in many such schools, where I have seen rows of children doing absolutely nothing; and this is certified as school attendance, and, in statistical returns, such children are set down as being educated.”

-۱۱-
بهتویی می‌گوید: “کائوتسکی پیش از اینکه مارکسیست باشد، داروینیست بود و این میراث تفسیر او از اندیشه مارکس را شکل داد”.

می‌گویم که برداشت از داروین و داروینیسم هم در طول ۱۶۵ سال گذشته دچار افت و خیز فراوانی شده است. در سال‌های ۱۸۸۲ (پس از مرگ داروین) تا سال ۱۹۱۸ (که می‌توان آن را اغاز نئوداروینیسم نامید) برداشت هربرت اسپنسر و فرانسیس گالتون از داروین بسیار مسلط بودند.بنابراین، از دیدگاه من، برداشت‌های انگلس و یا کائوتسکی از داروین ”غیر داروینی“ بودند.

-۱۲-
بدون ربط خاصی به بخش خاصی از کتاب می‌گویم که: در کار مارکس، تعریف خاص او از دیالکتیک، از ارزش اضافی، و از مالکیت چنان درهم تنیده‌اند که در چهارچوب تئوریک او راهی برای دیدن (و اندازه گیری) فاکتورهای دیگر وجود ندارد. “جزم‌گرایی” در چهارچوب ساخته شده توسط “غول فکری” که مارکس باشد، نهفته است. برای کشف نوع تازه‌ای از سوسیالیسم، چهارچوب تازه‌ای لازم است. طبیعتا من نسخه‌‌ی بدیلی برای نسخه مارکس ندارم. اما تفکیکی که من از روندهای “طبیعی” در مقابل روندهای “سرمایه داری” می‌کنم در این جهت است که اگر خود را از تعریف مارکسی از “نیازها و طبیعت سرمایه‌داری” جدا کنیم، آن موقع ممکن است بتوانیم راه‌حل‌های دیگری ارائه کنیم. به زبان دیگر، یک پارادایم تازه لازم است که حتی اگر اصطلاحات قدیمی در آن به کار می‌رود، هر کدام معنی تازه‌ای داشته باشند. به نظر من، سوسیال دموکرات‌ها، با نگاهی پراگماتیستی (و بدون تحلیلی تئوریک) خیلی کارهای خوب انجام داده‌اند، ولی نصفه/نیمه! مثلا به دموکراتیزه کردن (تنوع بخشیدن) مالکیت پرداختند، ولی نتوانستند ابتکار عمل در مورد خصوصی سازی‌های “سهام‌دارانه” را به دست بگیرند. در مثالی دیگر، آ‌ن‌ها توانستند به دموکراتیزه کردن (باز هم در معنی تنوع بخشیدن) مدیریت بپردازند، ولی نتوانستند مدیریت‌ها را دوره‌ای و ناهمزمان کنند و یا نمایندگان اتحادیه‌ها را به (fackpamp= union boss)  و فعالین حزبی را بوروکرات‌های حزبی  تبدیل کردند. ((منظورم از “ناهمزمان” این است که کسی نتواند در یک زمان عضو هیئت مدیره چندین بنگاه مالی/تجاری/صنعتی بزرگ باشد. کسی نتواند styrelseproffs = Board professional باشد)). در مثالی دیگر، سوسیال‌دموکرات‌ها در پی احقاق حقوق کارگران بودند، اما بین کار و کارگر “داخل” و کار و کارگر “خارج” تفکیک قائل شدند و متوجه نشدند که دفاع از کار کارگران کشورهای جهان سوم به دفاع از حقوق کارگران “داخلی” می‌انجامد. و مثال‌های دیگر .... بنابراین امروز یک پارادایم تحلیلی تازه لازم است که در آن مجال اشتباهات گذشته سوسیال‌دموکرات‌ها وجود نداشته باشد.

-۱۳-
بهتویی می‌گوید: “با گسترش سرمایه داری در سراسر اروپا در طول قرن هجدهم ، «عصر لیبرالیسم» هم آغاز شد. لیبرالیسم دگرگونی هایی که نظام جدید ایجاد کرده بود را توضیح می داد و توجیه می کرد. لیبرال‌ها باورِ به پیشرفت را تبلیغ کردند، اعتقاد به اینکه بازارِ آزادِ سرمایه داری می‌تواند بیشترین  میزان کالا را تولید کند، در اختیار تعداد زیادی قرار دهد، و  رفاه و فراوانی را به وجود آورد”.

می‌گویم که در اینجا یک این‌همانی بین سرمایه‌داری و لیبرالیسم ایجاد شده است، که به نظر من درست نیست. اگر به قرن ۱۶ و ۱۷ بر‌گردیم و مثلا هابس را در نظر بگیریم. می‌بینیم که لیبرالیسم شروع شده است، اما اقتصاد هنوز به تولید صنعتی و سرمایه داری نرسیده است. در ذهن من، سرمایه‌داری قبل از انقلاب صنعتی (۱۷۶۰ تا ۱۸۴۰) وجود نداشته است. آدام اسمیت هم “ثروت ملل” را پس از آغاز انقلاب صنعتی، در سال ۱۷۷۶ نوشت. بهرجهت بر این باورم که اگر بتوانیم بین سه روند “لیبرالیسم”، “صنعتی شدن” و “سرمایه‌داری” تفکیک قائل شویم، شاید بتوانیم بین اثرات این ۳ روند را نیز از هم تفکیک کنیم (مانند آنچه که در یک آنالیز واریانس (analysis of variance) ساده می‌توان انجام داد. مثلا “گسست روابط سنتی اجتماعی” محصول صنعتی شدن است و ربطی به لیبرالیسم یا سرمایه‌داری ندارد!

-۱۴-
بهتویی می‌نویسد: “مفهومِ هویت در جامعه‌شناسی اساسا، مفهومی ارتباطی است. یعنی همیشه بخشی از تعریف هویتِ «من»، با «آن چه که من نیستم»، روشن می شود (مرد‌ها که مثل زنان نیستند، سفید‌ها در برابر رنگین پوستان، اشراف در برابر مردمان عادی و ...). پس هویت، همانا با مرزکشی میان «ما» و «آن‌ها» شکل می‌گیرد و معمولا این گروه‌های قدرتمندتر جامعه هستند که خودشان را در برابر دیگران، تعریف می‌کنند. هویت‌های سیاسی هم، چنین ویژگی را دارند. یک «ما» تعریف می‌شود که شبیهِ «آن‌ها»، نیست و با «آن‌ها» تفاوت و تضاد دارد”.

می‌گویم که ناگفته پیداست که در این تعریف از هویت هم یک “دیکوتومی/دوالیسم” نهفته است و هم “عمده کردن” یک هویت. و این به معنی تک هویتی دیدن آدم‌هاست. اما اگر برای هر کس و در هر لحظه بیش از یک هویت قائل باشیم، صورت مسئله عوض خواهد شد.

-۱۵-
بهتویی می‌نویسد: “رهبران و فعالینِ آن‌ها منتقدانی بودند که از بیرون سیستم سیاسی آمده بودند، نه از اعضای نخبگان سیاسیِ سابقه دار و با تجربه. آنها هیچ تجربه‌ای در زمینه مبارزاتِ انتخاباتی یا مسئولیت‌های حکومتی، یا نشستن در پارلمان های کشورشان را هم از قبل نداشتند”.

می‌گویم عالی! عالی!

-۱۶-
بهتویی می‌نویسد: “اگر چه با  ضعف دستگاه دولتی، پیامد‌هایی مثل فعالیت‌های تروریستی جریانات افراطی نظیرِ فداییان اسلام را فراهم آورد که احمد کسروی (تاریخ‌دان) را با ضربات متعدد چاقو ترور کردند، دو نخست‌وزیر (عبدالحسین هژیر، علی رزم‌آرا) را به قتل رساندند و سوء قصدهای ناموفقی به جان وزیر امور خارجه حسین فاطمی ‌و حسین علا وزیر دربار کردند”.

می‌گویم که این چیزی است که در فردای جمهوری اسلامی هم ”دوباره“ سر بر خواهد آورد. همین یکی از دلایلی است که لزوم شرکت روحانیت در مراحل گذار را لازم می‌کند. به نوعی، آن بخش از روحانیت که اکنون دولتی نیست و بیرون دایره قدرت ایستاده است، باید بتواند عناصر افراطی را کنترل کند.

-۱۷-
بهتویی می‌گوید: “برای نمونه طرفدارانِ مسئولیت‌زدایی از نقش دولت (نئولیبرالسیم)، مانند موسی غنی‌نژاد، با رمانتیک کردن بازارِ بی‌بند و بار، آن را به‌عنوان یک ماشین، یک راه حل قطعی و یگانه، که قادر به حل تمامی ‌مشکلات اجتماعی است، ارائه می‌کنند”.

می‌گویم که مطمئن نیستم که غنی‌نژاد این توصیف را در مورد خودش بپذیرد. از طرف دیگر من مطمئن نیستم که غنی‌نژاد (و افراد زیادی مانند او، مانند محمد فاضلی، و یا پدر و پسر جلایی‌پور)  خیلی منسجم فکر می‌کنند. نمونه‌اش را می‌توان در مصاحبه زیر دید [۵] .

نتیجه‌گیری
در اینجا کتاب “چپ، دموکراسی و اقتدار گرایی”، نوشته پروفسور علیرضا بهتویی را معرفی و نقد کردم. از بهتویی برای نوشتن این کتاب تشکر می‌کنم و برای او آرزوی موفقیت دارم. خواندن این کتاب را به دیگران (با اصرار) توصیه می‌کنم. از خواننده می‌خواهم که قبل از خواندن هر فصل نگاهی به لیست رفرنس‌ها بیاندازد تا بداند که هر پاراگراف از کتاب مبتنی بر بحث‌هایی است که گاهی ذهن بشر را برای چندصد سال به خود مشغول کرده‌اند. بنابراین، گاهی اوقات رجوع به رفرنس‌ها (و یا حداقل جستجویی اینترنتی) برای فهم بهتر مفاهیم کمک کننده است. امیدوارم که علیرضا بهتویی این کتاب را به چاپ دوم ببرد و بخش‌های تئوریک کتاب را بیشتر بگشاید، تا کتاب بتواند برای طیف وسیع‌تری از خوانندگان مفید باشد.

ارزش این کتاب دوچندان خواهد شد، اگر دیگر متفکران ایرانی وارد دیالوگی سازنده با بهتویی شوند. باشد که در این میان نصیبی هم به ما خوانندگانی که علاقه‌ای عمومی به سیاست داریم برسد، و راهکارهایی هم برای آینده ایران پیدا شود.

حسین جرجانی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
https://hosseinjorjani.com/
—————————————-
پی‌نوشت‌ها
[۱] بهتویی، علیرضا (۱۴۰۴ (2025)) چپ، دموکراسی و اقتدار گرایی. انتشارات علمی - پژوهشی ایران آکادمیا ۱۶۱ + ۱۱ صفحه. (نسخه رایگان کتاب «چپ، دموکراسی و اقتدار گرایی»).

 


نظر خوانندگان:


■ آقای جرجانی گرامی، در بخشی از مقاله خود در نقد نظرات نویسنده کتاب نوشته‌اید: «می‌گویم که این دلایل، در گوش من، تفاوت مهمی با دلایل سقراط برای مخالفت با دموکراسی ندارد. سقراط دموکراسی را حکومت “اوباش” می‌دانست. اشتباه سقراط در این بود که “عقل یک یا چند فرزانه” را بی‌خطاتر از “خرد جمعی و دوره‌ای مردمان عادی” می‌پنداشت.»
«خرد جمعی» یک مفهوم کلی است که هم نخبگان، روشنفکران و دانشگاهیان را دربر می‌گیرد و هم مردم عادی را. تفکیک شما که از «خرد جمعی و دوره‌ای مردمان عادی» نام می‌برید، به گمان من کامل نیست. اتفاقا اگر تاکید شما روی «خرد جمعی مردمان عادی» باشد، تاریخ مدرنیته نشان داده است که انتخابی که مردم عادی می‌کنند، عواقب هولناکی می‌تواند دربرداشته باشد. نظام‌های توتالیتر در قرن بیستم با آرا و حمایت‌های مردم عادی روی کار آمدند. اکنون نیز موج راست پوپولیستی که از امریکا تا اروپا و برخی کشورهای جهان سوم را دربرگرفته با حمایت «خرد جمعی مردم عادی» به قدرت رسیده یا تقویت شده است. نظام اسرائیل و فجایعی که در اشغالگری و کشتار آفریده است نیز انتخاب مردم عادی این کشور بوده است.
با احترام/ حمید فرخنده


■ دوست عزیز آقای دكتر جرجانی
‎امروز مطلب شما را با اشتیاق فراوان خواندم. با وام گرفتن از خود شما “عالی عالی” بود. امیدوارم كه بتوانم در اولین فرصت این كتاب را تهیه كنم و بخوانم. امیدوارم كه فرصت داشته باشید و بیشتر بنویسید. شما همیشه در رابطه با مسائلی می‌نویسید كه دیگران كمتر به آنها می‌پردازند. این برای افراد كم سوادی مثل من غنیمتی است ارزشمند. امیدوارم كه محققان و اندیشمندان ایرانی مقیم اروپا و آمریكا كتاب‌های بیشتری را منتشر كنند.
چندی پیش فرصت كردم و كتابی را از محقق جوان و ماركسیست دكتر آرش عزیزی خواندم تحت عنوان What Iranian Want, Women, Life ,Freedom. این كتاب به نظر من معرفی مختصر و مفیدی از جنبش زن، زندگی، آزادی برای مردمان انگلیسی زبان بود و برای من هم مطالب نوین و تحلیل‌های جالبی داشت خصوصا فصل آخر آن كه به آرزوهای بچه‌هایی می‌پرداخت كه جان خود را در این جنبش از دست دادند. در هر صورت آرش عزیزی آنطور كه من با او آشنا شدم، اندیشمند جوانی است كه مواضع چپ خود را با دقت و وسواس تشریح می‌كند و البته او در چهارچوب آن چپ دگماتیك استالینیستی نمی گنجد.
‎با سپاس مجدد از معرفی و نقد بسیار خوب شما و با مهر و سپاس
‎شاگرد شما، وحید بمانیان


■ آقای فرخنده عزیز
من نیز چون شما به نیروی مردمی و خرد جمعی به آن تعبیر مرسوم‌اش اعتقادی ندارم. همان چیزی که شما به درستی “خرد جمعی و دوره‌ای مردمان عادی” می نامید. در هر جامعه‌ای این نیروی الیت (و بیشتر فر هیختگان) هستند که پیش برنده (driver) جامعه هستند. هر گونه تضعیف این نیرو به فاجعه انسانی خواهد انجامید. همانگونه که در انقلاب اکتبر و با تسلط بلشویک ها و حذف قلدر مابانه سایر نیروها  در روسیه به انجام رسید، یا انتخابات کاملا دموکراتیک ۱۹۳۳ آلمان که به روی کار آمدن هیتلر انجامید، شرکت میلیونی مردم در انقلاب اسلامی و یا همین اتخابات اخیر آمریکا و روی کار آمدن ترامپ. البته من نمی‌خواهم صورت قضیه را به یک عامل تقلیل دهم بلکه معتقدم که در تمامی این فجایع جای نیروی روشنفکر و خردمند جامعه خالی بوده است. واقعیت تلخی است که جامعه‌ای که گوش خود را به نصایح، نو آوری‌ها، و دستاوردهای فکری روشنفکران‌اش ببندد سر نوشتی به جز گیر افتادن لای چرخ تاریخ و له شدن نخواهد داشت. شاید لازم باشد که برای لحظاتی چشمان خود را ببندیم و تصور کنیم که اگر آن جنبش  پرو تستانیسم اسلامی که به دست آن گوهر اندیشه‌ور علی محمد باب رقم خورد اگر به طور کامل به ثمر می رسید، چقدر تاریخ ما جلوتر از حالا برد.
با کمال تاسف در مقاطع مختلف تاریخ معاصر ما اقلیت بهایی که همواره پرچم دار مدرنیته و تحولات عمیق فرهنگی در ایران بوده است به دست مردمی که گوسفندوار به دنبال فتوای این و آن آیت‌الله افتادند به بی‌رحمانه‌ترین وضع قتل عام شده‌اند. جمهوری اسلامی و وضعیت فاجعه بار کنونی آن محصول کار انجمن حجتیه است که همواره به نحوی از انحا خود را در جای جای مساجد و محافل مذهبی جای داده است.
با مهر و احترام وحید بمانیان


■ @حمید فرخنده گرامی. درست می‌گویی. ما بهتر است راهی را پیدا کنیم که از اشکالات دو سر طیف “سقراطی-مردم عادی” به دور باشد. در ضمن خوشحالم که تذکرت در مورد مطلبی بود که من نوشته بودم و نه در مورد چیزهایی که از بهتویی نقل کرده بودم.
@وحید بمانیان گرامی. با سپاس از کلام مهرآمیزت. در این مورد، انتخاب موضوع با بهتویی بوده است (و نه انتخاب من). در ضمن کتاب بهتویی را به صورت pdf می‌توانی از لینک موجود در پی‌نوشت شماره [۱] به رایگان دریافت کنی.
با احترام - حسین جرجانی


آ

■ قای جرجانی عزیز. معرفی کتاب آقای بهتویی بسیار خوب و ارزشمند بود و باعث شد من نیز علی‌رغم ضیق وقت، بخش‌هایی از کتاب را بخوانم. با شما هم‌عقیده هستم که کتاب مذکور بسیار غنی و پرمحتواست. با این وجود، چقدر دوست داشتم موضوع رشد چین، «کمونیست سابق»، به صورت مبسوط‌تری صورت می‌گرفت و به تفاوت‌های فاحش آن با مدل شوروی توجه بیشتری می‌شد.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان







نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net