سه شنبه ۱۲ فروردين ۱۴۰۴ - Tuesday 1 April 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 28.03.2025, 8:16

ایران و انیران؛ شکل‌گیری یک افسانه-۳


دیک دیویس / برگردان علی‌محمد طباطبایی

بخش سوم

من می‌خواهم برای مدتی با رستم بمانم: آیا او ایرانی است یا نه، و اگر هست، آیا می‌توان او را به عنوان الگویی از آنچه هویت ایرانی باید باشد در نظر گرفت، (و یا در معنایی ایده‌آل شاید از آنچه که هست)؟ من قبلاً در مورد شجره‌نامه تا اندازه‌ای مشکوک او که در شاهنامه ارائه شده است، اشاره‌هایی کرده‌ام، و دودمان افسانه‌ای‌اش به احتمال زیاد ما را حتی بیشتر از این نیز دور می‌کند.

از نظر جغرافیایی، رستم متعلق به سیستان است، قلمرو خانوادگی او، که توسط پادشاهان پارس (Persian kings) به دلیل وفاداری به تاج و تخت، برای همیشه به آن‌ها اعطا شده است. این منطقه ممکن است توسط پادشاهان اعطا شده باشد، اما وقتی رستم از رویدادهای سیاسی در دربار پارس ناراحت است، به همین منطقه است که او عقب ‌نشینی می‌کند، جایی که از دسترس پادشاه خارج است، مگر این که رستم تصمیم بگیرد تا به میل خودش در برابر شاه حاضر شود.

سیستان امروزی، یعنی استان جنوب شرقی ایران، البته با قلمرو زال و رستم مطابقت ندارد، مکانی که تا حد زیادی در شرق این منطقه، در استان هلمند افغانستان امروزی قرار گرفته است. رود هلمند (که در زمان فردوسی به نام هیرمند شناخته می‌شد) مرز شمالی قلمرو آن‌ها را مشخص می‌کند. بنابراین سرزمین رستم در لبه شرقی جهان ایرانی قرار دارد. مادر او، همان‌طور که گفتیم، اهل کابل است، و رستم در کابل می‌میرد، که خاستگاه و مرگ او را حتی بیشتر به شرق منتقل می‌کند؛ در واقع، در چهارچوب شاهنامه، آن‌ها را در هند قرار می‌دهد، زیرا کابل در سراسر شاهنامه به عنوان بخشی از هند دیده می‌شود. نشانه‌های دیگری از حضور قوی [هویت]هندی در هویت رستم وجود دارد؛ منشأ پوست ببر طلسم شده‌ای که به جای زره می‌پوشد، به نام ببر بیان در فارسی، توسط محقق جلال خالقی مطلق (۶) دارای ریشه‌های هندی ارزیابی شده است، و محقق برجسته دیگر شاهنامه، مهرداد بهار، اشاره کرده است که برخی از جنبه‌های افسانه رستم با خدایان هند و ایندرا و کریشنا دارای شباهت‌های بسیار نزدیکی است و ممکن است از آن‌ها نشأت گرفته باشد.(۷) سیستان، کابل، هند — قطعاً، اگر ایران را به عنوان مرکز در نظر بگیریم، رستم از نظر جغرافیایی از لبه و به طور قابل توجهی از لبه شرقی آن می‌آید. این موردی قابل ملاحظه است زیرا سرزمین‌های بلافاصله شرق ایران به عنوان منشأ جادو در شاهنامه دیده می‌شوند، و این جنبه شرقی هویت او بیشتر رستم را به آن جهان شیطانی و زیرزمینی که تبارش نشان می‌دهد، پیوند می‌زند.

اغلب، قهرمانی رستم نیز دارای کیفیتی “مرزی” و غیرمستقیم است. سیمرغ فوق‌طبیعی که می‌تواند به کمک او تکیه کند، و همچنین پوست ببری که می‌پوشد، هر دو نشان‌دهنده ویژگی‌های قهرمان حیله‌گر هستند، درست به همان‌ گونه که در بسیاری از فرهنگ‌ها یافت می‌شود. قهرمان‌های حیله‌گر اغلب با جادو مرتبط هستند و چیزی از شمن‌ها در خود دارند، یعنی کسی که با جهان‌های دیگر و اغلب از طریق یک واسطه حیوانی در ارتباط است، و قادر است ساکنان این جهان‌ها را به کمک خود و مردمش فراخواند.

بسیاری از حیله‌گران با حیوانات خاصی مرتبط هستند که پوست یا پرهای آنها را می‌پوشند تا از ویژگی‌های آن حیوان برای اهداف خود استفاده کنند. حیواناتی که به این شکل استفاده می‌شوند معمولاً به دلیل موذی گری‌شان شناخته می‌شوند، و یا اغلب پرنده هستند. رستم توسط پرهای یک پرنده افسانه‌ای محافظت می‌شود و پوست ببر می‌پوشد، و موذی گری دقیقاً همان ویژگی‌ای است که در افسانه‌های هندی با ببرها مرتبط است (مثلاً در داستان‌های جاتاکای بودایی: شباهت کمی از این موضوع در شیرخان کیپلینگ در کتاب جنگل دیده می‌شود). و البته ویژگی برجسته قهرمان حیله‌گر این است که برای پیروزی‌هایش از نیرنگ استفاده می‌کند. رستم بسیاری از پیروزی‌هایش را با شجاعت ساده، با شجاعت رزمی و تنها با قدرت مردانه‌اش به دست می‌آورد، اما در تعدادی از رویارویی‌هایش با دشمنان، و تقریباً همیشه زمانی که در خطر واقعی قرار دارد، به حیله متوسل می‌شود. در مواجهه‌اش با دیو هیولایی، یعنی دیو اکوان، “رستم متوجه شد... که باید به حیله متوسل شود، نه به قدرت”. وقتی او به قلمرو دشمن وارد می‌شود تا قهرمان زندانی، بیژن، را نجات دهد، می‌گوید: “کلید این زنجیرها فریب است”، و با نیرنگ پیش می‌رود؛ و در مشهورترین نبردش، یعنی نبرد با پسرش سهراب، جوان را فریب می‌دهد تا وقتی که اسیر و در اختیار اوست، او را رها کند. او آخرین پیروزی‌اش را، در برابر اسفندیار، با نهایت حیله‌گری و استفاده از نیروهای فوق‌طبیعی علیه دشمنش به دست می‌آورد. او بیشترین همذات‌پنداری را با نقش حیله‌گر در لحظه مرگش دارد.

حیله‌گران هم حیله می‌کنند و هم مورد حیله قرار می‌گیرند، و رستم با دو حیله مرتبط کشته می‌شود: او با بهانه‌های دروغین به کابل کشانده می‌شود، و در یک چاه استتارشده می‌افتد که در آن او و اسبش، رخش، با میخ‌هایی که منتظرشان هستند، سوراخ می‌شوند. و سپس رستم مردی را که به او خیانت کرده است فریب می‌دهد، به گونه‌ای که وقتی او می‌میرد، خائن نیز می‌میرد. رستم در حالی می‌میرد که در حیله‌گری گرفتار شده است، هم فریب خورده و هم در حال فریب دادن مردی است که فریب او را خورده. همچنین باید به ماهیت عجیب نام او توجه کرد. او اغلب به عنوان “رستم دستان” نامیده می‌شود، که البته می‌تواند دو معنی مختلف داشته باشد. یکی، “رستم پسر دستان”، معنایی است که شعر بر آن تأکید می‌کند، و پدرش، زال، به عنوان کسی دیده می‌شود که در طول زمان نام دوم، یعنی همان دستان را به دست آورده است. اما این عبارت می‌تواند به معنای “رستم که دارای ویژگی دستان است” نیز باشد، و کلمه “دستان” به معنای “حیله‌گری” است. به نظر من، این معنای اصلی عبارت “رستم دستان” بوده است (احتمالاً مدتها قبل از اینکه شاهنامه نوشته شود، زمانی که داستان‌های رستم تنها به صورت شفاهی وجود داشتند) — یعنی “رستم حیله‌گر”، معادل “ادیسه پر از حیله” هومر — و تنها بعدها بود که کلمه دستان به عنوان نام پدرش شناخته شد (در هر حال، پدرش قبلاً برای خود نامی داشت: زال).

اگرچه رستم به عنوان حامی بزرگ تاج و تخت ایران دیده می‌شود، و این دقیقا همان است که در اشعار فردوسی به طور مداوم به او اشاره و به یاد آورده می‌شود، هم در طول زندگی خود و هم پس از مرگش، اما طبیعت حیله‌گر او نشان‌دهنده رابطه پیچیده‌تری با مرکز قدرت سلطنتی ایران است. او اغلب تمایلی به کمک به پادشاهانش ندارد؛ او از دربار شاهنشاهی به ستوه می‌آید، از حضور کاووس برآشفته و خشمناک می‌شود؛ و وقتی لهراسپ به پادشاهی میرسد، از سفر به دربار او برای ادای احترام خودداری می‌کند، همان‌طور که وقتی پسر لهراسپ، گشتاسپ، پادشاه می‌شود نیز همین عمل را تکرار می‌کند. کمی بررسی بیشتر این رابطه ناخوشایند بین رستم و پادشاهان ایران را در تقریباً هر داستانی که او در آن نقش دارد آشکار می‌کند، اما این موضوع را در مواجهه‌اش با اسفندیار به طور کاملا غیرقابل انکاری میتوان مشاهده کرد.

هنگامی که خواننده به این حقیقت پی می‌برد که رستم از نیروهای ” دشمن ” که در مرزهای قلمروی او اردو زده است یاد می‌کند و این دشمن در واقع همان ارتش ایران است حتی بسیار بیشتر دچار تعجب می‌شود. رستم در این نقطه به صراحت می‌گوید که نیروهای ایران دشمنان او هستند. حالا ممکن است کسی فکر کند که این به دلیل کنایه‌ها و مقتضیات این داستان خاص است، اما موضوع این جا است که این قضیه یک لحظه یگانه در تاریخ خانواده او نیست. رستم دو پسر دارد، سهراب و فرامرز، و هر دوی آنها در لحظات مختلف، به جای جنگیدن در کنار نیروهای ایران، علیه آنها لشکرکشی می‌کنند. این واقعیت عجیب که اوج‌ نبرد رستم علیه یک شاهزاده ایرانی است که ارتش ایران را رهبری می‌کند و این که هر دو پسرش (سهراب و فرامرز) نیز به جای جنگیدن برای پادشاهان مختلف ایران، علیه آنها می‌جنگند، نشان می‌دهد که حداقل بخشی از افسانه رستم عناصری از داستان‌های مرتبط با یک قهرمان و خانواده‌ای از “طرف دیگر” را در خود جای داده است [خانواده‌ای خارج از وفادارای به پادشاهان ایران]— یعنی کسی که به جای جنگیدن برای حکومت ایران، علیه آن جنگیده است.

این موضوع، یا چیزی شبیه به آن، به نظر می‌رسد که توسط رابطه رستم با زرتشت تأیید می‌شود. اگرچه فردوسی در شاهنامه خود هرگونه اشاره به این موضوع را کمرنگ جلوه می‌دهد، تعدادی از متون دیگر که قبل از شاهنامه نوشته شده‌اند یا تقریباً هم‌زمان با آن هستند، بیان می‌کنند که رستم به شدت از دین “جدید” زرتشت سر باز زد و این دلیل جدایی او از دربار گشتاسپ بود. این روایت در تاریخ دیناوری (Dinavari’s History)، در تاریخ ناشناس عربی “نهایة الارب فی اخبار الفرس و العرب”، در “تاریخ سیستان” و در مجموعه دانش عامه‌پسند “عجایب‌نامه” آمده است. همه این متون اساساً همان چیزی را می‌گویند که دیناوری می‌گوید، بنابراین اجازه می‌دهم متن او برای بقیه سخن بگوید: “وقتی او خبر زرتشتی شدن بشتاسب (یعنی گشتاسپ) را شنید و اینکه او از دین پدرانش روی گردانده است، بسیار خشمگین شد و گفت: او از دین پدران ما که به عنوان میراثی از دوران گذشته به ما رسیده است، روی گردانده و به دین جدیدی روی آورده است.’ و او مردان سیستان را جمع کرد و پیشنهاد کرد که بشتاسب از تخت سلطنت برکنار شود و آشکارا آنها را علیه بشتاسب تحریک کرد. بشتاسب پسرش اسفندیاد [اسفندیار] را که قوی‌ترین مرد زمان خود بود، فرا خواند و به او گفت: به زودی تخت را به تو خواهم داد و هیچ وظیفه‌ای برای تو باقی نخواهد ماند، جز اینکه رستم را بکشی.”(۸)

فردوسی تنها کسی نیست که روایت جدایی دربار گشتاسپ و رستم را بیان می‌کند، زیرا روایت او اساساً همان روایت طبری و ثعالبی است، اما روایت‌های آنها تنها روایت‌های رایج نبودند. اگرچه متون اصلی “تاریخ جهانی” مانند طبری تمایل دارند که دیدگاه تضاد بین رستم و اسفندیار را به عنوان موضوعی که بیشتر مربوط به نسب و غرور سلطنتی است، نشان دهند — همان‌طور که فردوسی می‌گوید — متون حاشیه‌ای‌تر نشان می‌دهند که این درگیری همچنین به عنوان یک درگیری مذهبی خاص دیده می‌شد که توسط عدم پذیرش زرتشت توسط رستم تحریک شده بود. با توجه به آنچه تا به اینجا گفته شد، به نظر می‌رسد شواهد قوی وجود دارد که رستم در اصل یک قهرمان زرتشتی نبوده است و علیرغم تلاش‌های ساسانیان برای جذب او به این آیین، بسیاری او را به عنوان چهره‌ای می‌دیدند که به شدت از آئین زرتشت سر باز زده است. به نظر من اغراق نیست که در او آخرین نماینده اسرارآمیز شاهنامه از یک جهان جادویی و معتقد به جان گرایی (animist) پیش از زرتشت، و شاید حتی “پیش از ایرانی” را ببینیم، جهانی که با مرگ او برای همیشه ناپدید می‌شود.

به احتمال بسیار، از آنچه تا به اینجا گفته‌ام روشن می‌شود که به باور من استخراج ایده‌ای از هویت واحد ایرانی از بخش‌های اسطوره‌ای و افسانه‌ای شاهنامه بسیار دشوار است. برعکس، ما در داستان‌های این بخش‌ها جامعه‌ای را می‌بینیم که تضادها و درگیری‌های داخلی دائمی را در خود جای داده است؛ و رابطه‌ای بسیار نفوذپذیر به جای ارتباطی صرفاً تقابلی با فرهنگ‌های اطراف خود دارد، و به همان اندازه که چیزهایی را طرد می‌کند، آنها را در خود نیز جذب می‌نماید؛ و همه این‌ها توسط حاشیه‌ها و مرزها، حتی توسط حاشیه‌های اهریمنی و غیرانسانی حیات می‌یابند، چه برسد به مرز‌های غیرایرانی، به همان اندازه که توسط مرکز امپراتوری. اگر وحدتی در این داستان‌ها یافت شود، وحدتی به وجود آمده از تنوع و گوناگونی است، به عبارت دیگر می‌توان گفت وحدتی از عدم وحدت، نه وحدت یک منطقه جغرافیایی واحد، یا یک خون‌ و‌نژاد واحد، یا یک قبیله واحد، یا یک دربار واحد که همه بدون قید و شرط به آن ادای احترام می‌کنند،یا یک سنت مذهبی واحد. چنین وحدت‌های خیالی، حداقل در نیمه اول شاهنامه، اغلب اصلاً ذکر نمی‌شوند، و وقتی ذکر می‌شوند، تمایل دارند به عنوان آرمان‌های خیالی باشند تا واقعیت‌های ملموس.

ادامه دارد ...

بخش‌های پیشین:
بخش نخست: ایران و انیران؛ شکل‌گیری یک افسانه-۱
بخش دوم: ایران و انیران؛ شکل‌گیری یک افسانه-۲
بخش سوم: ایران و انیران؛ شکل‌گیری یک افسانه-۳

* Iran Facing Others
Identity Boundaries in
a Historical Perspective
Edited by
Abbas Amanat and FarzinVejdani
Iran and Aniran: The Shaping of a Legend
Dick Davis

————————————
زیرنویس‌ها:

6. Djalal Khaleghi- Motlagh, Gol- e ranjha- ye kohan (Tehran: Nashr- e Markaz, AH
1372/1993), 275– 336.
7. Bahar, op. cit. 236– 39, 248, 441.
8. Dinavari, Al- akhba r al- tawil (Cairo: Nashr- e Nay, 1960), 25. See also the Persian translation
of the Akhbar al- tawil by Dr. Mahmud Mahdavi- Damghani (Tehran: Nashr- e
Nay, AH 1364/1985), 50.






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net