دوشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۳ - Monday 20 January 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 28.12.2024, 9:23

(آیا ما ایرانیان قادر خواهیم بود نقاش زندگی خود باشیم؟)

در باب شجاعت


قربان عباسی

«خردمند کسی است که برترس های خویش غلبه کرده است» - ارسطو

قهرمانان تاریخ و شعر ممکن است بی‌رحم، خشن، خودخواه، افراطی و ناعادل باشند، اما هرگز ترسو نیستند. آن‌ها هیچ‌گاه تردید نمی‌کنند یا تسلیم نمی‌شوند. در برابر شرایطی که به نظر غیرممکن می‌آید، ناامید نمی‌شوند. آن‌ها قدرت و استقامت لازم برای دستیابی به هر چیزی که بخواهند را دارند. اگر قهرمانان چنین ویژگی‌هایی نداشتند، هرگز قهرمان نمی‌شدند.

این خود معنای واقعی قهرمانی است که قهرمانان اسطوره‌ای را به مرزهای قدسی نزدیک می‌کند. در دوران هومری، آن‌ها در واقع با خدایان و انسان‌ها به مبارزه می‌پردازند. دو حماسه هومری، به‌ویژه ایلیاد، پر از مردانی است که هیچ چیزی نمی‌تواند آن‌ها را بترساند یا دچار تردید کند. در شعر اولیس اثر تنیسون، که حالا در ایتاکا آرام گرفته و به سال‌های جنگ تروی و سفر طولانی برگشت می‌اندیشد، به همراهانش می‌گوید:

«شاید هنوز کاری بزرگ و شایسته از ما برآید
کاری که شایسته‌ی مردانی است که با خدایان مبارزه کردند...
... و اگرچه اکنون آن نیرویی را که در روزگار قدیم
زمین و آسمان را به حرکت در می‌آورد نداریم،
اما آنچه هستیم همانیم که هستیم؛
یک طبع یکسان از قلب‌های قهرمان،
ضعیف‌شده توسط زمان و سرنوشت،
اما راسخ در اراده
برای تلاش کردن، جستجو کردن، یافتن، و  هرگزتسلیم نشدن.»

در ایلیاد، شجاعت ویژگی‌ای است که بیش از همه دیگر ویژگی‌ها، شخصیت‌های بزرگ مانند اشیلوس و هکتور، آژاکس، پاتروکلوس و دیومدس، آگاممنون و منلاس را مشخص می‌کند. تنها ویژگی دیگری که به‌طور برابر مورد احترام و رقابت است، زیرکی است - حیله‌گری اودیسئوس، آن مرد پر از تدبیر و نیرنگ، و هوش زبانی سرشار. با این حال، بهترین سخن تنها مقدمه‌ای برای عمل است، و به جز در عملیات شبانه اودیسئوس و دیومدس در اردوگاه تروآ، اعمال بزرگ ایلیاد تنها اقدامات ناگهانی شجاعانه‌ای هستند - عمل‌هایی آشکار و نه مخفیانه.

قهرمانان، شور و هیجان بی‌پایانی دارند، و ترس یکی از آن‌هاست. وقتی از آن‌ها به‌عنوان بی‌خوف یاد می‌شود، این بدان معنا نیست که هیچ چیزی آن‌ها را نمی‌ترساند یا مو را بر بدنشان سیخ نمی کند. ترس به‌طور کامل سراپای بدنشان را فرا می‌گیرد، همچنان که خشم نیز همین‌طور. آن‌ها بی‌خوف‌اند تنها به این دلیل که رفتارشان به‌گونه‌ای نیست که از ترس دست به عقب‌نشینی بزنند یا از عمل خودداری کنند. شجاعت آن‌ها همیشه به اندازه خطری است که حس یا تجربه می‌کنند، به‌طوری که می‌توانند آنچه را که باید انجام دهند، انجام دهند انگار که از درد یا مرگ هیچ نمی‌ترسند. چنین شجاعتی را در شخصیت اصلی داستان زندگی کوتاه و شاد فرانسیس مکامبر اثر همینگوی  می‌توان شاهد بود:
«می‌دانی، دوست دارم دوباره با یک شیر دیگر روبه‌رو شوم.»
«در حال حاضر از آن‌ها واقعاً نمی‌ترسم. بالاخره، چه کاری می‌توانند با تو بکنند؟»

ویلسون گفت: «همینه» بدترین چیزی که می‌توانند انجام دهند این است که تو را بکشند. چه خوب است، می‌خواهم ببینم یادم می‌آید: به خدا سوگند، مهم نیست؛ یک مرد فقط یک بار می‌تواند بمیرد؛ ما یک مرگ به خدا بدهکاریم و بگذار هر طور که می‌خواهد بردارد و برود، کسی که امسال می‌میرد، برای سال بعد آزاد است.»

با این حال، مردان شجاع اغلب از شجاعت به‌عنوان بی‌خوفی صحبت می‌کنند و ترسو را کسی می‌شناسند که مغلوب و مقهور ترس می‌شود. کمین، همانطور که ایدومنیوس در ایلیاد می‌گوید، نشان خواهد داد که «چه کسی ترسو است و چه کسی شجاع؛ ترسو با هر لمس و چرخشی رنگ از رخسارش می‌پرد، او پر از ترس است و وزنش را مدام از یک زانو به زانوی دیگر منتقل می‌کند؛ قلبش به تند تپیدن می‌افتد وقتی به مرگ فکر می‌کند  می‌توان صدای دندان‌هایش را شنید.»

مرد شجاع، که ترس را مهار کرده است، به‌نظر می‌رسد بی‌خوف باشد. این شجاعت مردان عمل است، مردان جنگ، که نه تنها در قهرمانان محاصره تروآ، بلکه در دلاوران تمام نبردهای دیگر - لئونیداس در ترموپیل، آنیاس و تورنس که در نبردهای تن به تن می‌جنگند، فاتحان پلاتارک، نجیب‌زادگان جنگی در شکسپیر، و شاهزاده متمدن آندره و رستوف جوان در جنگ و صلح یافت می‌شود. این همان شجاعتی است که با قدرت بدنی، کارهای سخت و استقامت و تاب آوری همراه است؛ و همانطور که در ریشه‌واژه «استقامت»، که مترادف با شجاعت است، معنی می‌دهد، این شجاعت یک منبع از قدرت اخلاقی یا روحی است که برای انجام عمل حتی زمانی که جسم و جان قادر به ادامه نباشند، باید حفظ شود. چنین شجاعتی فضیلتی است در معنای اصلی واژه لاتین «وریتاس» - مردانگی، روح یا قدرت روحی که برای مرد بودن لازم است.

انواع دیگری از شجاعت وجود دارد. شجاعت قهرمان تراژیک، مانند اودیپوس و آنتیگون، با قوت ذهنی، نه جسمی، همراه است. این نوع شجاعت، شاید حتی بیشتر از شجاعت جسمانی، یک قدرت انسانی خاص است. شجاعت تنها به غلبه بر ترس و ممانعت از فرار بدن، صرف‌نظر از خطر درد، محدود نمی‌شود. بلکه به همان اندازه شامل تقویت اراده، استوار کردن عزم‌ها و متمرکز کردن ذهن برای جست‌وجو یا مواجهه با حقیقت است.

کنش های مدنی به اندازه کنش های جنگی مستلزم دلاوری اند. مارکوس اورلیوس، در خستگی امپراتوری، هر روز از خدایان طلب شجاعت می‌کند تا به وظایف بی‌پایان خود رسیدگی کند. او به خود یادآوری می‌کند: «هنگامی که از خواب بیدار می‌شوی و تمایلی به برخاستن نداری، این فکر را در نظر بگیر: من برخاسته‌ام تا کاری انسانی انجام دهم.» او به روشنی مفهوم کار امپراتور را چنین توضیح می‌دهد:
«بگذار خداوندی که در توست، حافظ انسانیت باشد، مردانه و در سن بلوغ، مشغول به امور سیاسی و حکومتی. همان‌گونه که جایگاه خود را چون مردی پذیرفته‌ای، آماده باش تا در زندگی فراخوانده شوی و آماده رفتن باشی، بی‌نیاز از سوگند یا شهادت کسی. بارها سنگین است و وظیفه دشوار، اما نه غیرممکن، زیرا یک مرد می‌تواند حتی در کاخی بزرگ، به خوبی زندگی کند.»

شجاعت مدنی برای شهروندان به اندازه حاکمان ضروری است.  جان استوارت میل معتقد است این فضیلت برای شهروندان یک حکومت آزاد به‌ویژه اهمیت دارد. او می‌نویسد:
«مردم ممکن است حکومت آزاد را ترجیح دهند، اما اگر از سستی، بی‌توجهی، ترس یا فقدان روحیه عمومی نتوانند تلاش‌های لازم برای حفظ آن را انجام دهند؛ اگر زمانی که به طور مستقیم مورد حمله قرار می‌گیرد، برای آن نایستند؛ اگر فریب حیله‌هایی را بخورند که برای گمراه کردنشان به کار می‌رود، و آن را از دست بدهند؛ اگر به خاطر دلسردی لحظه‌ای، ترس گذرا یا شوقی کوتاه‌مدت برای یک فرد، آزادی‌های خود را قربانی کنند یا او را با قدرت‌هایی مجهز نمایند که می‌تواند نهادهایشان را از بین ببرد؛ در همه این موارد  می‌شود گفت که چنین مردمانی سزاوار و درخور آزادی نیستند. اگرچه ممکن است  آزادی برای آن‌ها مفید باشد و برای مدت کوتاهی آن را داشته باشند، اما بعید است که چنین مردمانی جبون و ساده لوح بتوانند مدت طولانی از آن بهره‌مند شوند.»

شجاعت یا جبن یک ملت گاهی علت و گاهی نتیجه نهادهای سیاسی آن‌هاست. هیپوکراتس می‌نویسد:
«ساکنان اروپا از کسانی که در آسیا هستند شجاع‌ترند؛ زیرا آب و هوای یکنواخت موجب سستی می‌شود، در حالی که آب و هوای متغیر تلاش‌های جسمی و ذهنی را می‌طلبد. از تنبلی و سستی، ترس به وجود می‌آید، اما از تلاش‌های طاقت‌فرسا و رنج‌ها، شجاعت زاده می‌شود.» به گفته هیپوکراتس، این وضعیت توضیح می‌دهد که چرا آسیایی‌ها به راحتی به استبداد تن می‌دهند و چرا اروپایی‌ها برای آزادی سیاسی می‌جنگند. اما او این را نیز می‌افزاید که ویژگی مردم اروپا، نتیجه نهادهای آن‌هاست، زیرا آن‌ها تحت حکومت شاهان اداره نمی‌شوند... زیرا در جایی که مردم تحت حکومت شاهان باشند، باید ترس زیادی داشته باشند... و به راحتی از پذیرش خطرات برای تقویت قدرت دیگران پرهیز می‌کنند؛ اما کسانی که آزادند، خطرات  و مسئولیت زندگی شان را بر عهده می‌گیرند... و بدین ترتیب، نهادهای آن‌ها به شجاعتشان کمک می‌کنند.».

در واقع او می‌گوید مردمان شجاع نهادهای آزاد خلق می‌کنند و نهادهای آزاد نیز به نوبه خود حافظ آزادی آنها می‌شود.

برای هگل، شجاعت مدنی عبارت است از پذیرش خطرات، حتی تا حد فداکاری، برای خدمت به دولت. برای او، شجاعت واقعی کاملاً یک فضیلت مدنی است. او می‌نویسد:
«ارزش واقعی شجاعت در این است که هدف نهایی و واقعی، حاکمیت دولت است. کار شجاعت این است که این هدف نهایی را تحقق بخشد و ابزار این هدف، فداکاری  و از خود مایه گذاشتن است.» گرچه او اذعان می‌کند که شجاعت «صور مختلف» دارد، اما تأکید می‌کند که «شجاعت یک حیوان یا یک راهزن، شجاعت معطوف به کسب شهرت، شجاعت یک شوالیه، این‌ها اشکال واقعی شجاعت نیستند. شجاعت واقعی ملت‌های متمدن آمادگی برای فداکاری در خدمت دولت بودن است، به طوری که فرد تنها یکی از بسیاران است».

کار انسان تنها عمل نیست، بلکه یادگیری نیز هست. انسان وظیفه‌ای نسبت به حقیقت دارد همان‌طور که نسبت به دولت. توانایی مواجهه بی‌هراس با چالش های دشواری که واقعیت می‌تواند پیش روی ما بگذارد، مزاج یک ذهن شجاع را تشکیل می‌دهد. ویلیام جیمز می‌نویسد:
«جهان عظیمی که ما را احاطه کرده، سوالات مختلفی از ما می‌پرسد و ما را به طرق مختلف آزمایش می‌کند. برخی از آزمایش‌ها را با اعمالی که آسان است پاسخ می‌دهیم و برخی از سوالات را با کلمات بیان می‌کنیم. اما عمیق‌ترین سوالی که تاکنون پرسیده شده، تنها با اراده و سفت شدن رشته‌های قلبمان است که می‌توان پاسخ داد، وقتی که می‌گوییم: ‘بله، حتی این‌گونه نیز می‌خواهم!’ وقتی یک شیء وحشتناک پیش می‌آید یا زندگی در برابر ما درهای تاریک خود را می‌گشاید، آن‌گاه افراد ضعیف با از دست دادن تسلط خود در این موقعیت‌ها، واپس می‌نشینند... اما ذهن قهرمان طور دیگری عمل می‌کند... او می‌تواند بدون اینکه تسلط خود را بر سایر جنبه‌های زندگی از دست بدهد با آن‌ها مواجه شود. جهان در این‌جاست که قهرمان خود را می‌یابد.».

نه تنها در پاسخ دادن به سوالات، بلکه پرسیدن آن‌ها نیز مستلزم شجاعت است. داستانی که سنت آگوستین در اعترافات خود از پرسش‌های بی‌پایانش از دکترین‌ها و اعتقادات می‌گوید، امتناع از قانع شدن به عقیده‌ای که کاملاً ذهنش را ارضا نمی‌کند، داستان شجاعت نظری است که با استقامت در برابر عذاب بی‌تصمیمی و شک، به اوج خود می‌رسد.

یادگیری هیچ‌گاه کار آسانی نبوده و حقیقت نیز استاد ساده‌ای نیست. دانشمندان و فیلسوفان بزرگ با صبر و پشتکار خود، شجاعتی را نشان داده‌اند که در برابر سختی‌های اجتماعی، مخالفت‌ها و بی‌اعتمادی‌ها ایستاده‌اند، همان‌طور که در برابر مشکلات ذهنی که ممکن است افراد کمتری را که مصمم به جستجو و یافتن حقیقت هستند، دلسرد کند. شهیدان مذهبی بزرگ، که در تواضع خود به‌اندازه سربازان در جرئت بی‌نظیرند، در برابر ناامیدی‌ای که می‌توانست ایمانشان را بر باد دهد، هرگز تسلیم نشده‌اند.

در تمامی انواع استقامت، انگیزه‌های مختلفی وجود دارد که به اندازه فرم‌های شجاعتی که در برابر درخواست‌های گوناگون زندگی به خود می‌گیرند، متفاوت است. تمام اشکال شجاعت ممکن است به یک اندازه قابل تحسین نباشند؛ بخشی به این دلیل که در رتبه های مختلف قرار دارند و بخشی دیگر به این دلیل که اعمال شجاعانه یا اهدافی که برای آن‌ها نیاز به استقامت است، از نظر اخلاقی یکسان نیستند. با این حال، به نظر می‌رسد جوهر شجاعت در همه جا یکسان است. این شجاعت است که شهرت دن کیشوت را پایدار می‌کند و تا حدی حتی افتخار سر جان فالستاف را نیز در بر دارد؛ این شجاعت است که شهرت اسکندر و جولیوس سزار را درخشان می‌کند؛ این شجاعت است که سقراط و گالیله را برای مقابله با فتنه های زمانه شان دلگرم می‌کند. خواه در انجام وظیفه باشد یا در پی جستجوی خوشبختی، شجاعت مرد را در انتخاب‌های دشواری که مجبور به انجام آن‌ها بوده، تایید و همراهی می‌کند. شجاعت همنشین آزادگی است.

نظریه سنتی ویژگی‌های اخلاقی شجاعت یا استقامت را در کنار چهار فضیلت اصلی دیگر قرار می‌دهد. سه فضیلت دیگر، اعتدال، عدالت و حکمت یا تدبیر هستند، بسته به شمارش نویسندگان مختلف. افلاطون این فضیلت‌ها را زمانی ذکر می‌کند که در کتاب جمهوری، اجزاء دولت را با اجزاء نفس مقایسه می‌کند.  سقراط می‌گوید: «همان اصولی که در دولت وجود دارند، در فرد نیز وجود دارند» و «آن‌ها سه عدد هستند». یک «که با آن انسان استدلال می‌کند... بخش عقلانی نفس»، دیگری «که با آن عشق می‌ورزد و گرسنگی و تشنگی و سایر امیال را احساس می‌کند، غیرعقلانی یا نفسانی، همراه با لذت‌ها و ارضای مختلف»، و سومین بخش «شعور یا روح» است که «اگر به واسطه آموزش بد به بیراهه نرود، یاری‌کننده طبیعی عقل است»

برابر این سه بخش از نفس، طبق نظر افلاطون، باید سه طبقه در دولت وجود داشته باشد: نگهبانان یا حاکمان، کشاورزان و صنعتگران، یا همان کارگران، و یاری‌دهندگان یا سربازان. فضیلت‌هایی که به اجزاء مختلف نفس تعلق دارند، باید به طبقات مربوط به آن‌ها در دولت تعلق داشته باشند. سقراط می‌گوید: «حکیم کسی است که در خود آن بخش کوچک را دارد که فرمان می‌دهد و دستور می‌دهد، آن بخش که به‌طور فرضی باید از آن‌چه برای هر سه بخش و کل آن‌ها مفید است آگاه باشد.» شجاع کسی است که «روح او در لذت و درد، فرمان‌های عقل را در مورد این‌که  از چه باید ترسید و از چه نباید ، حفظ می‌کند.»

با این حال، اعتدال، به جای اینکه صرفاً کمال یکی از بخش‌ها باشد، در تمام فرد گسترده است و طبق گفته سقراط، در کسی یافت می‌شود که همان اجزاء در هماهنگی دوستانه باشند، به‌طوری‌که یک اصل حاکم از عقل، و دو اصل تابع از روح و میل، به‌طور یکسان موافق باشند که عقل باید حکومت کند. عدالت - «تنها فضیلتی که باقی می‌ماند... وقتی سایر فضیلت‌ها مثل اعتدال، شجاعت و حکمت از آن منبعث شوند» - «علت و شرط نهایی وجود تمام آن‌ها است و در عین حال که در آن‌ها باقی می‌ماند، نگهدارنده و محافظ آن‌ها نیز هست.» این فضیلت است که «اجزاء مختلف یک انسان را از دخالت در کار یکدیگر منع می‌کند، یا به هیچ‌کدام از آن‌ها  اجازه نمی‌دهد که کار دیگری را انجام دهد.»

مقایسه سیاسی، عدالت را در دولت خوب سازمان‌یافته می‌یابد، جایی که حکمت حکومت می‌کند، شجاعت از قوانین و صلح دفاع می‌کند و اعتدال اقتصاد را متعادل می‌کند. حکمت بیشتر به نگهبانان تعلق دارد، شجاعت به یاری‌دهندگان، در حالی که تمام سه طبقه به اعتدال نیاز دارند.

هگل نیز شجاعت را به «طبقه نظامیان» مرتبط می‌کند - «آن طبقه جهانی که مسئول دفاع از دولت است» و وظیفه‌اش «ایجاد واقعیت در ایده‌آلی است که در درون خود دارد، یعنی فدا کردن خود.» اما برخلاف هگل که شجاعت را فضیلت سیاسی اول می‌داند، افلاطون آن را در ترتیب فضایل  در آخر می‌گذارد. بیگانه آتنی در قوانین می‌گوید: «حکمت فضیلت اصلی است»، «سپس اعتدال می‌آید و از اتحاد این دو با شجاعت، عدالت سر بر می‌آورد، و چهارمین در مقیاس فضایل شجاعت است».

در چهارچوب تحلیل روان‌شناختی متفاوت و نظریه‌ای که فضایل را به‌عنوان عادت‌ها می‌بیند، مفهوم شجاعت در ارسطو از مفهوم افلاطون در چندین جنبه متفاوت است. این فضیلت بیشتر با اعتدال پیوند دارد. این دو فضیلت با هم به بخش غیرعقلانی نفس—احساسات یا تمایلات—تعلق دارند و مربوط به نگرش ما به لذت و درد هستند. آن‌ها ما را هم از نظر احساس و هم عمل در برابر اشیاء لذت‌بخش تمایلات و اشیاء دردناک ترس یا انزجار، تربیت می‌کنند.  به نظر می‌رسد ارسطو شجاعت را از اعتدال شایسته‌تر می‌داند، «چرا که روبه‌رو شدن با درد سخت‌تر از خودداری از لذت است.»

همان‌طور که انسان معتدل کسی است که به‌طور معمول از لذت‌های خاصی می‌گذرد و لذت‌های دیگر را به‌طور معتدل جستجو می‌کند تا به یک خیر بزرگ‌تر دست یابد، انسان شجاع کسی است که می‌تواند در هر زمانی درد و رنج را تحمل کند، یا بر ترس از خطر و مرگ غلبه کند، تا به هدفی بزرگ‌تر دست یابد. چون مرگ «وحشتناک‌ترین چیز درمیان همه چیزهاست»، ارسطو اعلام می‌کند که «شایسته است کسی را شجاع بنامیم که در برابر مرگ شریف و تمام موقعیت‌هایی که مرگ را در بر دارند، بی‌دریغ باشد.» اما باید «برای هدفی شریف باشد که انسان شجاع آن را تحمل کند و طبق دستورات شجاعت عمل کند»

هدف عالی و بزرگ‌ترین خیر، که هر دو فضیلت اعتدال و شجاعت را در خدمت خود دارد، از دیدگاه ارسطو خوشبختی است. با این حال، اعتدال و شجاعت از طریق ارتباط‌شان با عدالت که به نفع دیگران و رفاه جامعه است، به انسان کمک می‌کنند تا وظایف اجتماعی خود را، چه به‌عنوان حاکم و چه به‌عنوان شهروند، در صلح و جنگ به درستی انجام دهد. انسانی که مطابق با قانون زندگی می‌کند، نه‌تنها عادل است، بلکه شجاع و میانه رو نیز خواهد بود؛ زیرا از دیدگاه ارسطو، «قانون از ما می‌خواهد که مانند یک انسان شجاع عمل کنیم، به این معنا که از مسئولیت خود شانه خالی نکرده و از فرار پرهیز کنیم و سلاح خود را کنار نگذاریم، و همچنین همان‌طور که یک انسان میانه رو باید عمل کند، باید از ارتکاب به زنا یا کنترل شهوت خودداری کنیم.»

فقط فردی که طبق قانون عمل می‌کند نیست که در این زمینه شجاعت نشان می‌دهد؛ بلکه گاهی اوقات، برای حفظ همان قانون در برابر وسوسه‌ها به شجاعت زیادی نیاز است. به‌عنوان مثال، «پس از مرگ موسی... خداوند به یوشع فرمان داد» و به او گفت: «قوی و شجاع باش تا تمام قوانینی را که موسی، بنده من، به تو فرمان داده است انجام دهی: از آن به راست یا چپ منحرف نشو.»

فضیلت چهارم که ارتباط نزدیکی با شجاعت، میانه‌روی و عدالت دارد، «تدبیر» یا همان «حکمت عملی» است. اگرچه ارسطو تدبیر را به‌عنوان یک فضیلت عقلانی می‌داند که مربوط به توانایی قضاوت صحیح در کارها است، اما او همچنین این فضیلت را از نظر منشأ و عمل با دیگر فضیلت‌هایی که او «فضیلت‌های اخلاقی» می‌نامد، جدایی‌ناپذیر می‌داند. نویسندگان بعدی، فضیلت‌های شجاعت، میانه‌روی، عدالت و تدبیر را به‌عنوان «فضیلت‌های اصلی» شناخته و به این نکته تأکید کرده‌اند که تمام زندگی اخلاقی بر این فضیلت‌ها بنا شده است، همان‌طور که آکویناس توضیح می‌دهد.

نظریه فضیلت‌های اصلی و ارتباط آن‌ها با یکدیگر به گونه‌ای است که هیچ‌کدام از آن‌ها بدون دیگری نمی‌تواند کامل باشد . هرکدام از این فضیلت‌ها تنها بخشی از یک کلیت هستند که باید با دیگر اجزاء ترکیب شوند. نقش ویژه‌ای که تدبیر در ارتباط با فضیلت‌هایی چون شجاعت و میانه‌روی ایفا می‌کند، باید در فصلی که به آن فضیلت اختصاص دارد، مطرح شود. اما در اینجا، لازم است که چگونگی وابستگی شجاعت به تدبیر و تأثیر آن بر معنای شجاعت بررسی شود.

ارتباطی که برخی نویسندگان بین شجاعت و تدبیر می‌بینند، بر تعریف شجاعت به دو صورت تأثیر می‌گذارد. اولین نکته به دکترین «حدوسط» مربوط می‌شود که در بررسی فضیلت‌های اخلاقی، به‌ویژه شجاعت و میانه‌روی وارد می‌شود. ارسطو تحلیل فضیلت را به‌عنوان «میانه‌ای بین دو رذیله» آغاز می‌کند و می‌گوید که رذیلت‌ها هرکدام از آنچه درست است، چه در احساسات و چه در اعمال، افراط و تفریط می‌کنند. برای تصمیم‌گیری در مورد اینکه از چه چیزهایی باید ترسید، چه زمانی باید ترسید و چقدر باید ترسید، نیاز به تدبیر است. به‌این‌ترتیب، قضاوت خردمندانه در ترس از چیزهای درست در زمان و به شیوه درست، نقش مهمی ایفا می‌کند. ارسطو می‌نویسد:
«ترسو، مرد گستاخ و مرد شجاع هر سه درگیر یکسان با همان اشیاء هستند، اما با آن‌ها به‌طور متفاوتی برخورد می‌کنند؛ چراکه ترسوها ترس زیادی دارند، گستاخ ها ترس کمی دارند، و شجاع‌ها در میانه، یعنی در موقعیت درست قرار دارند.»

ارسطو تنها کسی نیست که شجاعت را به‌عنوان میانه‌ای میان دو افراط تعریف می‌کند. بسیاری از نویسندگان که به ماهیت شجاعت پرداخته‌اند به نوعی به این نتیجه مشابه رسیده‌اند. به‌عنوان مثال، اپیکتتوس با بیان اینکه باید «اعتماد به نفس را با احتیاط در هر کاری که انجام می‌دهیم ترکیب کنیم»، شجاعت را به‌عنوان یک میانه یا حد وسط دو افراط مطرح می‌کند. او توضیح می‌دهد که این ترکیب ممکن است ابتدا پارادوکس به نظر برسد، زیرا احتیاط ممکن است مخالف اعتماد به نفس به نظر آید. اما او توضیح می‌دهد که این تنها به‌خاطر اشتباه است. چنین پارادوکس‌هایی در صورتی به وجود می‌آید که از کسی بخواهیم که هم احتیاط و هم اعتماد به نفس را نسبت به همان موضوعات به کار گیرد. اما همان‌طور که اپیکتتوس توضیح می‌دهد، این دو فضیلت می‌توانند با هم متحد شوند چون به موضوعات مختلفی مربوط هستند.

این تمایز در اشیاء که او به آن اشاره می‌کند در پرتو اصل رواقی «در تمام آنچه خارج از کنترل اراده است، اعتماد به نفس داشته باش، و در تمام آنچه که به اراده بستگی دارد، احتیاط به خرج بده» روشن می‌شود. اپیکتتوس با تفکیک دقیق آنچه تحت کنترل ماست و آنچه که نیست، می‌گوید که تنها در مواردی که می‌توانیم با انتخاب بد خود شر ایجاد کنیم، باید احتیاط را رعایت کنیم. در سایر موارد، «در مسائلی که خارج از کنترل اراده است، باید با اعتماد به نفس برخورد کنیم.»

با ترکیب احتیاط و اعتماد به نفس، از افراط در گستاخی و ترس جلوگیری می‌کنیم و به میانه‌ای که ارسطو در آن شجاعت را قرار می‌دهد، دست می‌یابیم. هر دو ضروری هستند. ترسو بودن تنها رذیله‌ای نیست که مخالف شجاعت است. فردی که بدون احتیاط در برابر خطر عمل می‌کند و با بی‌پروا بودن در برابر آنچه که به‌طور معقولی باید از آن ترسید، در واقع گستاخ است، نه شجاع.

اسپینوزا نیز با این نظر موافق است که شجاعت در اجتناب از هر دو افراط است و می‌نویسد که «فرار در زمان مناسب، درست همان‌طور که مبارزه، باید به‌عنوان نشان‌دهنده قدرت ذهنی در نظر گرفته شود.» این دو عمل در واقع به هم مرتبط هستند، زیرا با «همان فضیلت ذهن» است که انسان هم از خطر اجتناب می‌کند و هم می‌کوشد آن را مغلوب کند. تصمیم‌گیری عقلانی در لحظه خاص برای اینکه فرار کنیم یا مبارزه کنیم، به‌طور خاص نیازمند «قدرت ذهن» است، که اسپینوزا آن را «آرزویی می‌داند که هر شخص با هدایت عقل برای حفظ هستی خود می‌کوشد.» بدون هدایت عقلانی، یا همان تدبیر، ممکن است فرد بی‌باک باشد، اما شجاع نخواهد بود.

کسانی که همچون هابز عقل و دوراندیشی را جزء عناصر ضروری تعریف شجاعت نمی‌دانند، شجاعت را بیشتر به‌عنوان یک احساس می‌بینند تا فضیلت و معمولاً آن را با بی‌ترسی یکی می‌کنند، به‌طوری‌که مخالف آن را ترس زیاد می‌دانند. هابز در این‌باره می‌نویسد: «در میان هیجانات، شجاعت (که منظور من بی‌اعتنایی به جراحات و صدمات و مرگ خشونت‌آمیز است) مردان را به انتقام‌های شخصی سوق می‌دهد و گاهی برای بر هم زدن آرامش عمومی تلاش می‌کند؛ و ترس‌زدگی بسیاری اوقات به ترک دفاع عمومی منجر می‌شود.» شجاعتی که هابز توصیف می‌کند ممکن است برای فرد یا جامعه ارزشی مشکوک داشته باشد. ملویل نیز به‌نظر می‌رسد که این مفهوم از شجاعت را در نظر دارد، وقتی می‌گوید: «شجاعت قابل‌اعتماد و مفیدتر آن است که از ارزیابی صحیح خطرات ناشی می‌شود» و نبود این ارزیابی باعث می‌شود «یک مرد کاملاً بی‌ترس... همراهی بسیار خطرناک‌تر از یک بزدل باشد».

در بحث از دلهره - به مثابه یک نگرانی وجودی - هایدگر اظهار می‌دارد که «دلهره‌ای که شجاعان احساس می‌کنند، نمی‌تواند با شادی یک زندگی آرام مقایسه شود. این دلهره... در اتحاد پنهانی با آرامش و لطافت آرزوی خلاقانه قرار دارد.» اگر بی‌ترسی ظاهری شجاعت بود، آنگاه ممکن بود برخی از حیوانات «شجاع» تلقی شوند، و مردانی که از طبع خونگرم برخوردارند و به شدت به خود اعتماد دارند یا حداقل از ترس آزادند، باید همان‌قدر شجاع به‌شمار می‌آمدند که کسانی که توانسته‌اند ترس‌های خود را مهار کنند تا آنچه از آنها انتظار می‌رود انجام دهند. اما همان‌طور که ارسطو اشاره می‌کند، مردان مست اغلب بی‌ترس عمل می‌کنند و ما آنها را به‌خاطر شجاعتشان ستایش نمی‌کنیم. افلاطون نیز نظریه‌ای از شجاعت ارائه می‌دهد که نیاز به پیش‌بینی و نگرانی واقعی برای خطر دارد. نیسیا در «آشس» می‌گوید:
«من حیواناتی که از خطرات ترسی ندارند چون از آنها بی‌اطلاعند، شجاع نمی‌نامم.» آنها فقط بی‌ترس و بی‌حسند... از نظر من تفاوتی است میان بی‌ترسی و شجاعت. من معتقدم که شجاعت فکرشده ویژگی‌ای است که فقط تعداد کمی از افراد دارند، اما بی‌پروایی و شجاعت بدون پیش‌بینی، که فاقد تدبیر است، ویژگی‌های بسیار رایجی هستند که بسیاری از مردان، زنان، کودکان و حیوانات دارند.» بر اساس این تعریف از شجاعت، «اقدامات شجاعانه»، به‌گفته‌ی نیسیا، «اقدامات خردمندانه‌اند.»

در پی این ملاحظات، تعریف شجاعت مستلزم تمییز منطقی، عاقلانه یا دوراندیشانه‌ای است میان آنچه باید ترسید و آنچه باید در مواجهه با آن، با وجود خطر یا درد، انجام داد. همان‌طور که کشیش در سخنرانی خود در مورد هفت گناه کبیره در «افسانه‌های کانتربری» می‌گوید: «این فضیلت چنان عظیم و چنان نیرومند است که می‌تواند با قدرت در برابر خطرات شر مقاومت کند و با حکمت از آنها دوری کند و در برابر حملات شیطان مبارزه کند. چرا که روح را تقویت می‌کند و توانایی تحمل رنج‌های مناسب را دارد.»

برای اینکه یک فرد بتواند در مواقع خاص چنین تصمیماتی بگیرد، باید دیدگاهی از نظم خوبی‌ها و هدف زندگی داشته باشد. برای اینکه فردی به‌طور معمول به شیوه‌ای شجاعانه عمل کند، باید معمولاً نسبت به برخی چیزها ارزش بیشتری قائل شود تا حاضر باشد برای آنها خطر کند و سختی‌ها را تحمل کند.

فروید به‌نظر می‌رسد که نسبت به آنچه که «توضیح عقلانی برای قهرمانی» می‌خواند، بدبین باشد، به‌طوری‌که می‌گوید «قهرمانی در تصمیمی است که طبق آن زندگی شخصی نمی‌تواند به اندازه برخی از ایده‌آل‌های عمومی انتزاعی ارزش داشته باشد.» به‌گفته‌ی او، «قهرمانی غریزی و احساسی که انگیزه‌ای از این نوع ندارد و خطر را در روحیه‌ی هانس راه‌آهن‌ساز به تمسخر می‌گیرد: ‘هیچ چیزی نمی‌تواند به من آسیبی برساند’، رایج‌تر است.» اما توماس آکویناس، که تأکید زیادی بر انگیزه‌های عقلانی دارد و فروید آن را نادیده می‌گیرد، بر این باور است که مردان شجاع «خطر را به‌خاطر خوبی فضیلت که هدف پایدار اراده‌شان است، حتی با وجود خطرات زیاد، به جان می‌خرند».

شجاعت به‌طوری‌که آکویناس آن را می‌فهمد، اگرچه تنها جزئی از فضیلت است و یکی از فضیلت‌ها در کنار دیگر فضیلت‌ها، باز هم از یک منظر نمایانگر تمام زندگی اخلاقی است. همان‌طور که او اشاره می‌کند، «کیفیت شجاعت در باقی فضایل نیز جاری می‌شود، همان‌طور که این فضایل نیز در شجاعت وارد می‌شوند.» آکویناس می‌نویسد: «هر که بتواند خواسته‌هایش را برای لذت‌های حسی مهار کند تا آنها را در حد معقول نگه دارد، که انجام این کار بسیار دشوار است، قاعدتاً توانایی بیشتری برای کنترل شجاعت خود در مواجهه با خطرات مرگ خواهد داشت، به‌طوری‌که از حد نمی‌گذرد، و این را می‌توان شجاعت معتدل خواند.»

او ادامه می‌دهد: «همچنین، اعتدال شجاع است زیرا شجاعت در اعتدال جاری است. این درست است تا جایی که فردی که روحش با شجاعت در برابر خطرات مرگ، که مسئله‌ای بسیار سخت است، تقویت شده، می‌تواند در برابر هجوم لذت‌ها ثابت بماند، زیرا همان‌طور که سیسرو می‌گوید:
«شایسته نیست که شخصی در برابر ترس از مرگ تسلیم شود، ولی در برابر طمع یا شهوت مغلوب گردد، مخصوصاً زمانی که خود را از سختی‌ها و تلاش‌ها باز نداشته است.»

همان‌طور که فردی که اعتدال دارد به‌دلیل اینکه اعمالش را به هدف خاصی معطوف کرده است، می‌توان انتظار داشت که شجاع باشد، به همین ترتیب، آکویناس معتقد است که او همچنین باید دوراندیش باشد، زیرا هم اعتدال و هم شجاعت او از انتخاب عقلانی یا آگاهانه‌ای برای دستیابی به هدفی که پیگیر آن است، ناشی می‌شود.

آکویناس، در مقام یک الهی‌دان، فضایل «کامل‌کننده» زندگی دینی را از «فضایل اجتماعی» زندگی سیاسی تفکیک می‌کند - فضایلی که فیلسوف اخلاق به آنها می‌پردازد. او شجاعت را غیرقابل تفکیک از سایر فضایل در هر دو عرصه - چه طبیعی و چه ماوراء طبیعی - می‌داند، زیرا همسانی هدف در هر دو حالت است که فضایل را به هم پیوند می‌زند. او می‌گوید: «بنابراین، حکمت عملی با تأمل در امور خداوند، تمام امور دنیوی را ناچیز می‌شمارد» و «خویشتنداری، تا جایی که طبیعت اجازه می‌دهد، نیازهای بدن را نادیده می‌گیرد؛ شجاعت از ترس دل‌سرد شدن از بدن جلوگیری می‌کند و انسان را به‌سوی امور آسمانی برمی‌انگیزد؛ و عدالت در دادن رضایت کامل روح برای پیروی از راهی که پیشنهاد شده است، تجلی می‌یابد.»

کی‌یرکگارد نیز در کتاب «ترس و لرز» به دیدگاهی الهیاتی درباره شجاعت پرداخته و داستان پیدایش ابراهیم را دوباره نقل می‌کند؛ ابراهیمی که کی‌یرکگارد او را «شوالیه ایمان» می‌نامد. بر اساس دیدگاه کی‌یرکگارد، ایمان بدون مقداری شجاعت ناقص است: «شجاعت صرفاً انسانی لازم است تا تمام امور دنیوی را رها کرده و به ابدیت دست یابد... اما شجاعت پارادوکسیکال و تواضع‌آمیز برای درک کل امور دنیوی از طریق امر عبث لازم است، و این همان شجاعت ایمان است.»

این ما را به دومین ویژگی شجاعت می‌رساند که از ارتباط آن با حکمت عملی و از طریق حکمت عملی با سایر فضایل نشأت می‌گیرد. آیا تفاوتی دارد که هدفی که انسان با شجاعت به آن می‌رسد چگونه ارزشی داشته باشد؟ اگر شجاعت در خدمت درست‌ترین اهداف باشد، این هدف‌ها جزئی از فضیلت نیکو و اخلاقی می‌شوند.

در مشاوره‌ای که ماکیاولی به شاهزاده می‌دهد، به نظر می‌رسد که او تنها به فایده شجاعت توجه دارد. او می‌گوید: «هدف نهایی هر مرد، یعنی جلال و ثروت»، و اشاره می‌کند که مردان به روش‌های مختلفی به این هدف می‌رسند: «یکی با احتیاط، دیگری با شتاب؛ یکی با زور، دیگری با مهارت؛ یکی با صبر، دیگری با ناشکیبایی؛ و هرکدام با روش خود به هدف می‌رسند.» او معتقد است که بخت در موفقیت آنها نقش زیادی دارد و به همین دلیل هیچ روشی را قطعی نمی‌داند. هر روش نیاز به استفاده بهینه از بخت دارد که شجاعت و حتی جسارت می‌طلبد. «بهتر است که ماجراجو باشی تا محتاط، زیرا بخت همچون زنی است که برای رام کردن او باید او را زد و آزار داد؛ و دیده شده است که او بیشتر خود را در اختیار ماجراجویان قرار می‌دهد تا کسانی که کارشان را سرد و محکم انجام می‌دهند.»

به نظر می‌رسد که ماکیاولی شجاعت، یا حداقل جسارت، را به کسانی که می‌خواهند در کارهای بزرگ موفق شوند توصیه می‌کند، فارغ از اینکه هدف شایسته باشد یا نه. در هر صورت، شجاعت می‌تواند شانس موفقیت را افزایش دهد و در نهایت، موفقیت است که اهمیت دارد. اما بر اساس دیدگاه‌های افلاطون، ارسطو و آکویناس، که شجاعت را به عنوان فضیلت واقعی می‌نگرند، این نظر با مخالفت شدید روبروست، همان‌طور که کانت و هگل نیز با آن مخالف‌اند.

هگل می‌نویسد: «جنبه مثبت، هدف و محتوای» شجاعت است که «اهمیت جان‌فشانی را به اعمال شجاعانه می‌دهد.» «دزدان و قاتلان که هدف‌شان جرم است، ماجراجویان که اهداف خود را به دلخواه می‌سازند و غیره، آن‌ها هم به اندازه کافی روحیه دارند که جان‌شان را به خطر بیندازند.» به دلیل اینکه اهداف آن‌ها یا شرورانه و یا نادرست است، هگل شجاعت یک دزد یا حتی یک شوالیه را به عنوان شجاعت واقعی نمی‌داند.

کانت نیز می‌گوید: «هوش، ذکاوت، قضاوت و دیگر استعدادهای ذهنی، هرچند که نام‌های مختلفی داشته باشند، یا شجاعت، اراده، پشتکار، به عنوان ویژگی‌های شخصیت، بدون شک در بسیاری از جهات خوب و مطلوب هستند؛ اما این هدیه‌های طبیعت می‌توانند بسیار بد و خطرناک شوند اگر اراده‌ای که باید از آن‌ها استفاده کند، و همینطور آن‌چه را که به آن شخصیت گفته می‌شود، خوب نباشد.» اگر اراده خوب برای تبدیل شجاعت به فضیلت ضروری باشد، پس رفتار یک فرد فاسد ممکن است شجاعانه به نظر برسد، اما در واقع تنها یک جعل است. «بدون اصول اراده خوب»، چنین ویژگی‌هایی همچون توانایی مواجهه با خطرات یا تحمل رنج‌ها، از نظر کانت «می‌توانند بسیار بد شوند... خونسردی یک فاسد نه تنها او را خطرناک‌تر می‌کند، بلکه او را در نظر ما از آنچه که بدون آن بود، بدتر می‌سازد.»

با این حال، شجاعت می‌تواند اشکال مختلفی داشته باشد، بسته به انواع ترس‌هایی که برانگیخته می‌شود یا بسته به اقداماتی که مردان آن‌ها را دشوار یا دردناک می‌دانند. اما اگر انسان شجاع باید همیشه به طور کلی فردی فضیلت‌مند باشد، بسیاری از ظواهر شجاعت از فضیلت واقعی نمی‌آیند. مفهوم فضیلت به عنوان یک عادت، معیار تمایل ثابت را به آن اضافه می‌کند: حتی یک انسان ترسو ممکن است یک عمل شجاعانه انجام دهد. همچنین نباید شجاعت را به کسانی نسبت داد که به دلیل ویژگی‌های فیزیکی یا طبع خود، از ترس بی‌خبرند.

در کتاب‌های بزرگ سیاسی، به ویژه در آثار باستانی، جایگاه شجاعت در دولت و آموزش شهروندان، توجه ویژه‌ای را به خود جلب می‌کند. قانون‌اساسی‌های کرت و اسپارت به نظر می‌رسد که شجاعت را تنها فضیلت ضروری برای شهروند می‌دانند. پلاتارک در زندگی لایکورگوس نشان می‌دهد که «شهر به نوعی اردوگاه بوده است.» آموزش و پرورش همه افراد به سوی شجاعت نظامی هدایت می‌شد. «آهنگ‌های آن‌ها حتی روح و جان را در خود داشت که ذهن مردم را به شور و هیجان می‌آورد تا به عمل بپردازند... موضوع همیشه جدی و اخلاقی بود؛ معمولاً در ستایش کسانی بود که برای دفاع از کشورشان جان خود را از دست داده بودند، یا در تحقیر کسانی که ترسو بودند؛ آن‌ها را خوشبخت و ستایش می‌کردند و زندگی آخرین گروه را نکوهش می‌کردند.» در نتیجه، به گفته پلاتارک، «آن‌ها تنها مردم جهان بودند که جنگ در راه وطن و فضیلتها به آن‌ها آرامش می‌بخشید.»

افلاطون و ارسطو هر دو قوانین کرت و اسپارت را به دلیل اینکه جنگ را هدف دولت قرار داده و شجاعت را که تنها بخشی از فضیلت است، بر «تمام فضیلت» برتری می‌دهند، نقد می‌کنند. شجاعت باید با سایر فضایل پیوند داشته باشد تا مردی را نه تنها به عنوان یک شهروند، بلکه به عنوان یک انسان شایسته کند. «عدالت، خویشتنداری و حکمت»، به گفته غریبه آتنی در «قوانین»، «هنگامی که با شجاعت همراه شوند، بهتر از شجاعت تنها هستند.»

علاوه بر این، شجاعت نظامی حتی تمام شجاعت نیست. در حالی که افلاطون نیاز به شجاعت نظامی را می‌پذیرد، معتقد است که ، اگر قرار است مردم به عنوان شهروندان خوب تربیت شوند و نه فقط به عنوان سربازان خوب ،یک سیاستمدار حکیم باید آن را در جایگاه مناسب خود قرار دهد. افلاطون استدلال می‌کند که هیچ قانون‌گذاری خردمندانه “صلح را به خاطر جنگ” دستور نمی‌دهد، بلکه “جنگ را به خاطر صلح” می‌خواهد. او پیشنهاد می‌کند که یک مفهوم گسترده‌تر از شجاعت نسبت به آنچه که در قوانین کرت و اسپارتا دیده می‌شود، باید شناخته شود؛ شجاعتی که تنها در جنگ خارجی نیست، بلکه در کارهای صلح‌آمیز نیز کاربرد دارد - در مبارزاتی که برای زندگی خوب و ساختن جامعه خوب باید انجام داد. او از مگیلوس اسپارتی و کلینیاس کرتی می‌پرسد: «چه چیزی وجود دارد که شهروندان شما را به یکسان در برابر لذت و درد شجاع می‌کند، چیزی که باید فتح کنند را می‌گشاید و بر دشمنان خود که خطرناک‌ترین و نزدیک‌ترین به خانه هستند، پیروز می‌شود؟»

با این حال، در طول قرون، نوع شجاعتی که شاعران و مورخان ستایش کرده‌اند، شجاعت مردانی بوده است که جان خود را برای هم‌وطنان خود به خطر انداخته‌اند—شجاعت شهروندی که وظیفه‌اش را انجام می‌دهد یا، حتی برجسته‌تر، شجاعت سربازی که با دشمن خود در میدان نبرد مواجه می‌شود. این واقعیت یکی از دلایلی است که بسیاری از نویسندگان از یونانیان تا هگل، در جنگ انگیزه‌ای اخلاقی دیده‌اند؛ یا مانند ویلیام جیمز، معادل اخلاقی آن را جستجو کرده‌اند. در این زمینه، آنها نه تنها از سوی کسانی که جنگ را صرفاً در مسیر فساد می‌بینند، پاسخ نمی‌گیرند، بلکه از سوی بسیاری از کسانی که بر این باورند که صلح نیز می‌تواند قهرمانان خود را داشته باشد، مورد توجه قرار می‌گیرند.

نتیجه‌گیری: از قهرمان تا شخصیت!

در نمایشنامه پرومته دربند اثر ماندگار آیسخولوس،هفائیستوس،نماینده زئوس،این تکنوکرات وابسته به دربار قدرت پرومته را چنین خطاب قرار می‌دهد:
«آه ای پسر ژرف‌اندیش تمیس خردمند تو را باید دور ازآدمیان دربند کشم.می دانیم و بس آگاهیم که زاری بندگان در پیشگاه زئوس کارگر نیست و او زاری و لابه بندگان را وقعی نمی نهد و البته همه نوقدرتان سنگدل‌اند.»

و پرومته جواب می‌دهد:
«کاش زئوس مرا با زنجیری گران و استوار و تن فرسا به دیار بی انتهای تارتار-فروتر از سرزمین هادس- آن نهانگاه مردگان می‌فکند تا هیچ ایزدی و هیچ آفریده ای از اندوه من شاد نگردد.»

پرومتئوس نماد روشنفکری آزاده و انسان دوست است.جرم او این است که آتش و نور را بر آدمیان ارزانی داشته است تا آنها را ازتاریکی وظلمات هستی برهاند و اینک کیفر می‌بیند.تو گویی این تقدیر همه آزادگان است کیفر دیدن و مجازات شدن به خاطر خدمتی که به بشریت کرده اند. اما جالب تر این است که فرزند تمیس است. الهه قانون،مظهر عدالت جهانی. پرومتئوس عامل آگاهی انسان،یاریگر او زاده قانون است و خود نویسنده قانون زندگی انسان که نه برآمده از ذهن یکه تاز زئوس این مستبد آسمان بلکه برآینده خواست و رضایت آدمیان باشد.

دوم اینکه پرومته می‌داند زئوس او را به تنهایی محکوم کرده است که بزرگ ترین و سخت ترین شکنجه هاست و عقابی را وا داشته است تا هرروز جگر او را بدرد تا ازنو بروید.اما او نه از عقاب جگرخوار هراس دارد و نه از تهدید و تشرهای زئوس.تنها چیزی که او را اذیت می‌کند این است که مبادا دیگران حال غم انگیزاو را ببینند و نه تنها کاری نکنند که با بی تفاوتی و بی اعتنایی به شکنجه های او از وضعیت تراژیک او شاد هم بشوند که برای زئوس این مستبد خودکامه بازی دوسربرد است.ازاین رو تارتار را آرزو می‌کند جایی عمیق تر از جهنم را.

گفت وقتی در عذاب و درد گرفتارهستی در دوزخی و اما اگر درد و گرفتاری ات موجبات شادی دیگران باشد درجایی عمیق تر و تاریک تر و جان گزاتر ازجهنم.

اما بالاخره روزش می‌رسد و هرکول قهرمان اساطیری عقاب جگرخوار پرومته را می‌کشد و او را می‌رهاند.

رهاننده یک قهرمان است.همیشه چنین بوده است.رهاننده یک قهرمان است. وظیفه ای که در جهان مدرن به خود ما سپرده شده است.و پرسش این است که در قبال این وظیفه خطیر چگونه می‌توان از خود یک قهرمان ساخت؟ چگونه می‌توان به قول میلتون انسان را به ایزد یگانه خویش بدل کرد؟ می‌گویند عصر قهرمانی به سر آمده است و به قول برشت دردرام گالیله بدبخت ملتی که به قهرمان نیازدارد این درست که به قول سروانتس در دون کیشوت دیگر عصر قهرمانان و شوالیه ها به پایان رسیده است اینم درست! اما عصر شخصیتها چطور؟ عصر سوژه ها چطور؟

درست است عصر قهرمانی فردی به سرآمده است اما عمر بی‌شخصیتی هرگز به پایان نخواهد رسید. آری زمانه ما زمانه شخصیت‌هاست شخصیتهایی پرورش‌یافته که اگر نه قهرمان دیگران دستکم قهرمان زندگی خویش‌اند و نقاشان زندگی خویش، بودلر چنین گفت. آیا ما ایرانیان قادر خواهیم بود نقاش زندگی فردی و جمعی خویش باشیم؟ پاسخش بی‌تردید در میزان و مقدار شجاعتی است که در قلبمان پرورده‌ایم.


* قربان عباسی، دکتر در جامعه‌شناسی سیاسی از ‎دانشگاه تهران است.






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025