سه شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳ - Tuesday 22 October 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 27.09.2024, 13:45

خطابه ماندگار جوزپه مازینی


مترجم: قربان عباسی

یکی از بزرگ‌ترین فرزندان ایتالیا، جوزپه مازینی (۱۸۰۵–۱۸۷۲) بود که زندگی خود را وقف دستیابی به آزادی و اتحاد کشورش تحت یک نظام جمهوری کرد. در اینجا بخشی از سخنرانی پرشور را می‌خوانیم که مازینی در سال ۱۸۴۸ در میلان، به یاد دو جوان میهن‌پرست ایتالیایی که توسط ستمگران اتریشی اعدام شدند، ایراد کرده است.

به جوانان ایتالیا!

وقتی شما، جوانان، مرا مأمور کردید که در این معبد چند کلمه مقدس به یاد برادران باندیرا و دیگر جان‌باختگانشان در کوزنزا بگویم، فکر کردم که برخی از شما ممکن است با خشمی نجیبانه بگویند: چرا باید برای مردگان سوگواری کنیم؟ جان‌باختگان آزادی تنها زمانی به شایستگی تجلیل می‌شوند که جنگی که آغاز کرده‌اند پیروز شود. کوزنزا، جایی که آن‌ها جان باختند، هنوز دربند است؛ ونیز، شهر زادگاهشان، در محاصره دشمنان بیگانه است. بیایید آن‌ها را آزاد کنیم و تا آن دم بر لب‌هایمان جز کلمات جنگ جاری نشود.

اما فکری دیگر به ذهنم رسید: «چرا ما پیروز نشدیم؟ چرا زمانی که در شمال ایتالیا برای استقلال می‌جنگیم، آزادی در جنوب در حال نابودی است؟ چرا جنگی که باید همچون شیر غرّان تا آلپ پیش می‌رفت، به مدت چهار ماه همچون کَژدُمی که در چنبره‌ای از آتش محصورشده است، با حرکتی کند و نامطمئن ادامه دارد؟ چگونه بصیرت تیز و قدرتمند مردمی که تازه به زندگی برخاسته‌اند، به کوشش خسته و ناتوان بیماری نزار که از طرفی به‌طرف دیگر می‌غلتد، تبدیل‌شده است؟ آه! اگر همه ما به خاطر آرمانی مقدس که جان‌باختگان ما برای آن جان باختند، برخاسته بودیم؛ اگر پرچم مقدس ایمان آن‌ها پیشاپیش جوانان ما به جنگ می‌رفت؛ اگر به آن همبستگی زندگی که در آن‌ها بسیار نیرومند بود دست‌یافته بودیم و از هر عمل‌مان اندیشه‌ای و از هر اندیشه‌مان عملی می‌ساختیم؛ اگر واپسین سخنانشان را با قلبمان به یاد می‌سپردیم و از آن‌ها می‌آموختیم که آزادی و استقلال یکی هستند؛ که خدا و مردم، میهن و بشریت، دو عنصر جدایی‌ناپذیر شعار هر مردمی هستند که در پی تبدیل‌شدن به یک ملت است؛ اگر به یاد می‌سپردیم که ایتالیا نمی‌تواند زندگی راستین داشته باشد مگر اینکه  یکپارچه باشد، برابری را مقدس بداند و عشق به تک‌تک فرزندانش را بزرگ بدارد و حقیقت ابدی را ستایش کند و خود را چون کاهنی اخلاقی در میان ملت‌های اروپا وقف آرمان و مأموریتی بزرگ کند آنگاه باور کنید ما اکنون نه جنگ، به‌جای آن پیروزی داشتیم؛ کوزنزا ناچار نمی‌شد در خفا یاد شهیدانش را گرامی بدارد و ونیز از ساختن بنای یادبود برای آن‌ها بازنمی‌ماند؛ و ما که در اینجا گردآمده‌ایم، می‌توانستیم با خرسندی نام‌های مقدس آن‌ها را فرابخوانیم، بدون اینکه تردیدی درباره سرنوشت آینده‌مان داشته باشیم یا ابر تیره اندوه بر پیشانی‌مان باشد و به آن ارواح پیشرو بگوییم:
«شادباشید! زیرا روح شما در برادرانتان تجسم‌یافته است و آن‌ها شایسته شما هستند.»

آرمانی که جوانان برای آن پرستش می‌کردند، هنوز به‌طور کامل در خلوص و یکپارچگی خود بر پرچم شما نمی‌درخشد. برنامه والا و بزرگ که آن‌ها در حال مرگ به نسل رو‌به‌رشد ایتالیایی واگذار کردند، اکنون مال شماست؛ اما توسط دکترین‌های نادرستی که درجاهای دیگر نابودشده‌اند و در میان ما پناه گرفته‌اند، تکه‌تکه و شکسته شده است. من پیرامون خود را نگاه می‌کنم و مبارزات جمعیت‌های ناامید را می‌بینم، تناوبی از خشم سخاوتمندانه و آرامش ناپسند؛ از فریادهای آزادی و فرمول‌های بندگی در سراسر شبه‌جزیره ما؛ اما روح کشور کجاست؟ چه وحدتی در این پویش نابرابر و چندوجهی وجود دارد—کجاست آن کلمه‌ای که باید بر صدها مشاوره متضاد و متنوع که مردم را گمراه یا فریب می‌دهد، تسلط داشته باشد؟ من عباراتی را می‌شنوم که ملی‌گرایی را تصاحب کرده‌اند - ایتالیای شمالی - اتحاد ایالت‌ها - پیمان‌های فدرالی میان شاهزادگان—اما ایتالیا، کجاست؟ کشور مشترک، کشوری که برادران باندیرا به‌عنوان پیش‌قراول سه‌گانه عصر جدید تمدن اروپایی استقبال کردند، کجاست؟

مست و مغرور از نخستین پیروزی‌های خود، بی‌توجه به آینده، ایده‌ای را که خدا به کسانی که رنج کشیدند نشان داد، فراموش کردیم؛ و خدا فراموشی ما را با به تعویق انداختن پیروزی‌مان مجازات کرد. حرکت ایتالیایی، هم‌میهنانم، به‌حکم تقدیر الهی، همان حرکت اروپاست. ما برخاسته‌ایم تا به پیشرفت اخلاقی جهان اروپایی تعهد بدهیم؛ ولی نه افسانه‌های سیاسی، نه پیشرفت‌های سلطنتی و نه نظریه‌های منفعت‌طلبی نمی‌توانند زندگی ملت‌ها را متحول یا نوسازی کنند. انسانیت از طریق ایمان زنده می‌ماند و حرکت می‌کند؛ اصول بزرگ ستارگان راهنمایی هستند که اروپا را به سمت آینده هدایت می‌کنند. بیایید به قبرهای شهیدان‌مان روی آوریم و از کسانی که برای ما جان دادند الهام بگیریم و در پرستش ایمان، راز پیروزی را پیدا خواهیم کرد. فرشته شهادت و فرشته پیروزی برادرانند؛ اما یکی به آسمان نگاه می‌کند و دیگری به زمین؛ و هنگامی که از دوره‌ای به دوره‌ای دیگر، نگاه‌شان بین زمین و آسمان به هم می‌رسد، آفرینش با زندگی‌ای نو زینت داده می‌شود و مردمی از گهواره یا گور، همچون پیامبر یا منادی برپا می‌خیزند تا گسست خود را با گذشته تیره و تار که سزاوارشان نبود اعلام کنند.

من برای شما در چند کلمه این ایمان شهیدان را خلاصه می‌کنم؛ زندگی ظاهری آن‌ها برای همگی شما شناخته‌شده است؛ اکنون موضوعی تاریخی است و نیازی به یادآوری آن ندارم.

ایمانِ برادرانِ باندیرا که ایمان ما بود و هست، بر اساس چند حقیقت ساده و غیرقابل انکار بنا شده بود که معدود افرادی جرئت می‌کنند آن‌ها را نادرست بنامند، اما با این وجود بیشتر افراد آن‌ها را فراموش کرده یا  به آن خیانت کرده‌اند: خدا و مردم.

خدا در قله بنای اجتماعی؛ مردم، برادران جهانی ما، در پایه. خدا، پدر و مربی؛ مردم، مفسر پیشرو قوانین او!

هیچ جامعه واقعی بدون یک باور مشترک و هدف مشترک نمی‌تواند وجود داشته باشد. دین آن باور و هدف را اعلام می‌کند. سیاست جامعه را در تحقق عملی آن باور تنظیم می‌کند و وسایل دستیابی به آن هدف را فراهم می‌آورد. دین اصل را نمایندگی می‌کند، سیاست کاربرد آن را. همان‌طور که در آسمان یک خورشید برای تمام زمین وجود دارد، برای تمام انسان‌هایی که روی زمین زندگی می‌کنند، یک قانون وجود دارد. این قانون هم قانون فرد انسانی است و هم قانون جمعی بشریت. ما در این جهان قرار داده شده‌ایم، نه برای به‌کارگیری دلبخواهی توانایی‌های فردی‌مان - توانایی‌ها و آزادی ما وسیله‌اند، نه هدف - نه برای اینکه سعادت خود را در زمین به دست آوریم؛ سعادت تنها در جای دیگری قابل دسترسی است و در آنجا خدا برای ما کار می‌کند؛ بلکه ما باید زندگی‌مان را وقف کشف بخشی از قانون الهی کنیم؛ تا آن را به اندازه‌ای که شرایط و قدرت فردی‌مان اجازه می‌دهد، در عمل پیاده کنیم و دانش و عشق به آن را در میان برادران‌مان گسترش دهیم.

ما اینجا هستیم تا با هم برای برادری کار کنیم و وحدت خانواده انسانی را بنا کنیم تا روزی برسد که آن خانواده به یک گله با یک شبان - روح خدا، یعنی قانون - تبدیل شود.

برای کمک به جستجوی حقیقت، خدا به ما سنت و صدای وجدان خود را داده است. هر جا که این دو در تضاد باشند، اشتباه است. برای رسیدن به هماهنگی و همخوانی بین وجدان فردی و وجدان بشریت، هیچ فداکاری‌ای بیش از حد بزرگ نیست. خانواده، شهر، میهن و بشریت تنها حوزه‌های مختلفی هستند که در آن‌ها می‌توانیم فعالیت و قدرت فداکاری خود را برای رسیدن به این هدف بزرگ به‌کار ببریم. خدا از بالا ناظر بر پیشرفت اجتناب‌ناپذیر بشریت است و از زمانی به زمانی دیگر، افراد بزرگی را از نظر نبوغ، عشق، اندیشه یا عمل برمی‌انگیزد، به‌عنوان کشیش‌های حقیقت خود و راهنمایانی برای جمعیت در مسیرشان.

این اصول - که در نامه‌ها، اعلامیه‌ها و گفتگوهایشان به وضوح بیان شده است - با درکی عمیق از مأموریتی که خدا به فرد و بشریت محول کرده است، راهنمای آتلیو و امیلیو باندیرا و دیگر شهیدان هم‌رزم‌شان در زندگی خسته‌کننده‌شان بود؛ و وقتی که هم مردم و هم شرایط به آن‌ها خیانت کردند، این اصول آن‌ها را در لحظه مرگ‌شان، در آرامش مذهبی و اطمینان قلبی به تحقق امیدهای جاودانه‌شان برای آینده ایتالیا، استوار نگه داشت. انرژی عظیم روح آن‌ها از عشق عمیقی سرچشمه می‌گرفت که ایمان‌شان را شکل می‌داد؛ و اگر اکنون از قبر برخیزند و با شما سخن بگویند، باور کنید که به شما سخنانی خواهند گفت که اگرچه قدرتی بسیار متفاوت از قدرت من دارد، اما نصایح‌شان بی‌شباهت به آنچه من اکنون به شما ارائه می‌دهم نخواهد بود.

عشق! عشق پرواز روح به سوی خداست؛ به سوی بزرگی، والایی و زیبایی که سایه خدا بر روی زمین است. خانواده خود را دوست بدارید، همسر زندگی‌تان، کسانی که آماده‌اند شادی‌ها و غم‌های شما را با شما تقسیم کنند؛ مردگان را دوست بدارید، آن‌هایی که برای شما عزیز بودند و شما برای آن‌ها عزیز بودید؛ اما بگذارید عشقتان عشقی باشد که دانته و ما به شما آموختیم—عشق به روح‌هایی که با هم آرزو دارند؛ در زمین به دنبال خوشبختی نلغزید که سرنوشت مخلوق نیست که آن را اینجا به‌دست آورد؛ تسلیم فریبی نشوید که ناگزیر شما را به خودپرستی تنزل می‌دهد. عشق ورزیدن، یعنی ایثار کردن و بخشیدن و گرفتن وعده‌ای برای آینده.

خداوند به ما عشق داده است تا روح خسته در راه زندگی کم نیاورد که عشق داروی شفابخش روح های خسته است. عشق گلی است که در مسیر وظیفه می‌شکفد؛ اما نمی‌تواند مسیرش را تغییر دهد. خود را با عشق پاک کنید، تقویت کنید و بهبود بخشید. همیشه عمل کنید - حتی به بهای افزایش مشکلات زمینی‌اش - تا آن روح خواهری که با روح شما متحد است، هرگز اینجا یا در جایی دیگر به‌خاطر شما شرمسار نشود. روزی خواهد رسید که از اوج یک زندگی جدید، تمام گذشته را در آغوش خواهید گرفت و راز آن را خواهید فهمید و با هم به مصیبت‌هایی که متحمل شده‌اید و آزمایش‌هایی که پشت سر گذاشته‌اید، لبخند خواهید زد.

میهن‌تان را دوست بدارید. میهن شما جایی است که والدین‌تان در آن خوابیده‌اند، جایی که به زبانی سخن گفته می‌شود که محبوب قلب‌تان، سرخ‌شده از شرم، اولین کلمه عشق را به آرامی در آن نجوا کرد؛ این خانه‌ای است که خدا به شما داده است تا با تلاش برای کمال‌یافتن در آن، خود را برای صعود به سوی او آماده کنید.

میهن شما نام شما، افتخار شما و نشان شما در میان مردم است. افکار، مشاوره‌ها و خون خود را به آن بدهید. آن را بزرگ و زیبا کنید، همان‌طور که توسط مردان بزرگ ما پیش‌بینی شده است و مطمئن شوید که هیچ اثری از دروغ یا بندگی در آن باقی نگذارید؛ آن را از هرگونه تجزیه مصون بدارید. بگذارید میهن شما یکی باشد، همچون اندیشه خدا. شما بیست‌وپنج میلیون نفر هستید، با توانایی‌های فعال و درخشان؛ دارای سنتی از افتخار که حسادت ملت‌های اروپاست. آینده‌ای بزرگ در پیش روی شماست؛ چشمان‌تان به زیباترین آسمان دوخته شده است و سرزمینی که لبخند بر لب دارد، زیباترین در اروپاست؛ شما را آلپ و دریا احاطه کرده‌اند، مرزهایی که با انگشت خدا برای مردمی غول‌پیکر ترسیم شده‌اند—شما باید چنین باشید، یا هیچ.

نگذارید حتی یک نفر از آن بیست‌وپنج میلیون نفر از پیوند برادرانه‌ای که شما را به هم متصل می‌کند، محروم بماند؛ نگذارید نگاهی به آن آسمان بلند شود که نگاه یک انسان آزاد نباشد. بگذارید رم، کشتی نجات شما و معبد ملت‌تان باشد. آیا او دو بار معبد سرنوشت‌های اروپا نبوده است؟ در رم دو جهان منقرض شده، جهان پاگان و جهان پاپی، همچون دو جواهر تاج بر روی هم قرار گرفته‌اند؛ از این دو جهان، یک جهان سوم خلق کنید که بزرگ‌تر از هر دوی آن‌ها باشد. از رم، شهر مقدس، شهر عشق (آمور)، پاک‌ترین و خردمندترین شما که با رأی و الهام یک ملت کامل انتخاب شده است، پیمانی را دیکته خواهد کرد که ما را یکی خواهد ساخت و ما را در اتحاد آینده ملت‌ها نمایندگی خواهد کرد. تا آن زمان یا هیچ کشوری نخواهید داشت، یا کشوری که آلوده و بی‌حرمت شده است باری نداشتن کشور به مراتب بهتر و نکوتر از داشتن کشوری است که حیثیت و بزرگی اش خدشه دارشده است.

عاشق بشریت باشید. شما تنها از طریق هدفی که خداوند برای کل بشریت تعیین کرده است، می‌توانید رسالت خود را تشخیص دهید. خداوند کشور شما را به‌عنوان گهواره‌ای به شما داده و بشریت را به‌عنوان مادر؛ اگر مادر مشترک را دوست نداشته باشید، نمی‌توانید برادران خود در این گهواره را به‌درستی دوست بدارید. آن سوی آلپ، آن سوی دریا، ملت‌های دیگری هستند که اکنون در حال جنگیدن یا آماده شدن برای مبارزه در جنگ مقدس استقلال، ملیت و آزادی‌اند؛ ملت‌های دیگری که از راه‌های مختلف تلاش می‌کنند تا به یک هدف مشترک برسند—پیشرفت، اتحاد و پایه‌گذاری یک اقتدار که به هرج‌ومرج اخلاقی پایان دهد و زمین را دوباره به آسمان پیوند دهد؛ اقتداری که بشریت بتواند آن را بدون پشیمانی یا شرم دوست بدارد و از آن پیروی کند. با آن‌ها متحد شوید؛ آن‌ها نیز با شما متحد خواهند شد. کمک آن‌ها را درخواست نکنید جایی که یک بازوی شما به‌تنهایی برای پیروزی کافی است؛ اما به آن‌ها بگویید که به‌زودی ساعت یک مبارزه هولناک میان حق و نیروی کور فرا خواهد رسید و در آن ساعت، شما همیشه در کنار کسانی خواهید بود که همان پرچمی را برافراشته‌اند که شما.

و عشق بورزید، ای جوانان، عشق بورزید و به آرمان احترام بگذارید. آرمان کلام خداوند است. فراتر از هر کشور، فراتر از بشریت، کشور روح است، شهر جان، جایی که همه برادرند، هر کسی که به حرمت اندیشه و به شرافت روح جاودانه ما باور دارد؛ و غسل تعمید این برادری، شهادت است. از آن قلمرو والا اصولی سرچشمه می‌گیرد که تنها می‌تواند مردم را نجات دهد. برای این اصول قیام کنید، نه از سر بی‌تابی برای رنج یا ترس از شر. خشم، غرور، جاه‌طلبی و اشتیاق به رفاه مادی سلاح‌هایی هستند که هم برای مردم و هم برای ستمگران آن‌ها مشترک است و حتی اگر امروز با این‌ها پیروز شوید، فردا دوباره سقوط خواهید کرد؛ اما اصول فقط به مردم تعلق دارد و ستمگران آن‌ها نمی‌توانند سلاحی برای مقابله با این اصول پیدا کنند. شور و شوق، رویاهای روح پاک و چشم‌اندازهای جوانی را بپرستید، زیرا آن‌ها عطر بهشتی هستند که روح در لحظه آفرینش از دست خالق خود به‌همراه دارد. بیش از همه چیز به وجدان خود احترام بگذارید؛ حقیقتی را که خداوند در قلب‌های‌تان کاشته بر لبان‌تان داشته باشید و در حالی که با هماهنگی و حتی با کسانی که با شما اختلاف نظر دارند، برای آزادی خاک ما تلاش می‌کنید، همیشه پرچم خود را برافراشته نگه دارید و ایمان خود را با جسارت ترویج کنید.

چنین سخنانی، ای جوانان، شهدای کوزنزا اگر در میان شما زنده بودند، بر زبان می‌آوردند؛ و در اینجا، جایی که شاید ارواح مقدس‌شان با دعوت عشق ما در نزدیکی ما در حال پرواز باشند، از شما می‌خواهم این سخنان را در قلب‌های‌تان جای دهید و آن‌ها را همچون گنجی نگه دارید در میان طوفان‌هایی که هنوز شما را تهدید می‌کنند؛ طوفان‌هایی که با نام شهیدان ما بر لب‌های‌تان و ایمان آن‌ها در قلب‌های‌تان، بر آن‌ها پیروز خواهید شد.

خداوند با شما باشد و ایتالیا را برکت دهد!






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024